اسلام، بمثابه اندیشهء سیاسی نه باورِ دینی

آنچه را که میشود در خصوص ماهیت واقعی اسلام و یا قرائت های گوناگون از این آئین مطرح کرد این است که اسلام از همان آغاز هرگز بمثابه یک دین ظاهر نشد. اسلام در تمام طول تاریخ موجودیت خود، از همان آغاز تا بامروز، همیشه حوزهء قدرتِ را مدّ نظر داشته تا با بهره جستن از ابزارهای حکومتی، جامعه ای بر اساس قوانین رایج اسلامی بر پا سازد. باز آنچه را که در خصوص ویژگیهای اسلام میتوان مطرح کرد این است که اسلام همیشه ابزار توجیه و اعمال قدرت گروهی معین باورمند به این آئین بوده است که در پسِ قدرت سیاسی، تحقق جامعه اسلامی را در نظر داشته اند. محمّد بعنوان بنیانگذار اسلام، خود از همان آغاز در تکاپو بوده ابتداء بر رقیبان خود در بین قبیله قُریش به پیروزی برسد و سپس در عرصه ای وسیع تر دیگر قبایل صحرای سوزان عربستان را تحت فرمانِ خود درآورد تا در سایه اسلام، اتوریته سیاسی خویش و آئین خود را بر جهان پیرامون تحمیل کند. در واقع موتورِ تحرک و ابزارِ توجیه این حاکمیت سُلطه جویانه، اسلام بوده که به غلط در تداوم تاریخ همچون یک آئین مذهبی قلمداد میشود. از این رو این ترجمانِ بغایت انحرافی است که همیشه گروهی درصدد برآمده تا اسلام را بمثابه یک دین و نه یک اندیشه سیاسی تعریف کنند.

 

کوروش اعتمادی

۲۹ مارس ۲۰۱۳

Koroush_etemadi@hotmail.com

 

****

یکی از پایه ای ترین اصولِ سکولاریسم محترم برشمردنِ حقوق دگراندیشان و باورمندی به کثرت گرایی است. از این رو بسیاری از باورمندان به سکولاریسم معتقدند؛ سکولاریسم همان دمکراسی است و تضمین کننده کثرت گرایی. سکولاریسم در ستیزی بی امان با آن دسته از دین باوران و یا مُریدانِ اندیشه های سیاسی است که در قدرت و در بسترِ جامعه، برای خود حقوق ویژه ای را قائل اند و در تلاش میباشند تا مابین دین و ایدئولوژی با حکومت پیوندِ ناگسستنی ایجاد کنند. اگر چه تجربه نشان داده است، هرگاه باوری دینی و یا ایدئولوژیک برمسند قدرت سوار گردد، به استبداد سیاسی تبدیل میشود که ره آوردی جز سرکوب دگراندیشان بهمراه نخواهد داشت. روشن است تا زمانیکه باورمندان به ادیان و ایدئولوژیهای گوناگون از اصول تمامیتخواهی در رفتار و تجاوز به حقوق شهروندی پرهیز کنند، بر پایه اصول دمکراسیخواهی در ابراز و توجیه عقاید خود آزاد هستند. و سکولاریسم بر محورِ ذاتِ عدالتخواهی و آزادمنشی خود، هرگز بی تفاوت نسبت به اندیشه و فرهنگ سیاسی که در برهه ای از زمان، حقّ آزاد زیستن بشر را نادیده گرفته اند، نخواهد بود. بسیار بعید بنظر میرسد اندیشهء سیاسی و یا باور دینی که در طول حیاتِ موجودیتشان، انسان ستیزی را منش و روش خود برگزیده اند به یکباره تغییر ماهیت دهند و از اصول برابری و آزادیخواهی پیروی کند. هر باورِ دینی و ایدئولوژیکی با همهء ادعاهای آزادیخواهانه شان، تفکری دینی و سیاسی محسوب میشوند که همیشه مطالبات گروه اجتماعی معینی را در اولویت قرار میدهند و در جهت تحقق آن مطالبات از هیچ گونه سرکوب خشونت گرایانه نسبت به جامعه روی گردان نیستند. خاصه آنکه اگر این تفکر دینی و ایدئولوژیک ماهیتا ً تمامیتخواه و خود محور بوده و در مقطعی در آزمون سیاسی و اجتماعی خود، حق حیات و موجودیت دگراندیشان را به زیر پا گذاشته باشند.

رژیم اسلامی در ایران در طی ۳۴ سال و یا حاکمیت سرکوب گرایانه دیگر ایدئولوژیهای تمامیتخواه در طی ۱۰۰ سال اخیر در اقصی نقاط جهان، گواه روشنی است بر این اصل است که دین گرایی و ایدئولوژی در حوزهء قدرت به فاشیسم سیاسی تبدیل میشوند که جز سرکوب اندیشه، ره توشه ای برای جامعه ندارند. اگر چه در طی سالهای اخیر پس از تجربه تلخ و دردناک حاکمیت جمهوری اسلامی بر کشورمان، شاهد هستیم کماکان برخی از دین باورانِ اسلامگرا تلاش میورزند تا چهره ای دیگر از اسلام را به نمایش بگذارند تا ره گشای حکومت دینی با فرم و محتوی دیگری باشند. توجیه مشخصِ این دسته از «دگراندیشان دینی» این است که بهررو جامعه ایران، جامعه ای است مذهبی و حکومت و قوانین دولتی میبایست متأثر از اسلام، دین غالب مردم ایران، باشند. این دسته از دین باوران همچنان بدنبالِ اسلامیزه کردنِ بخشهایی از روابط اجتماعی و فرهنگی جامعه هستند، اگر چه مدعی اند نفوذ دین در حوزهء قدرت به استبداد سیاسی منجر خواهد شد. تردیدی نیست مابین اندیشه این گروه از دین باوران «دگر اندیش» با تفکر دینی خمینی، خصوصا ً در حوزهء سیاست هیچ تفاوت ماهوی با یکدیگر ندارند. روح الله خمینی همیشه معتقد بود که برای رسیدن به جامعهء اسلامی میبایست از ابزارهای دولتی بهره جُست، در حالی که «نوپردازان» دینی هم باور دارند با تغییرات محسوسی در قوانین حکومتی، جامعه ای را بر پا داریم تا از رنگ و روح اسلامی برخوردار باشد. تفاوت عمده تفکر و روش سیاسی «نو اندیشان دینی» با اندیشه «خمینیسم» در این است که «نوگرایان دینی» قصد دارند، بزعم خویش، بخشهای معینی از حوزهء سیاست و جامعه را اسلامیزه کنند در حالی که خمینی باور داشت با بکاربستن دستگاههای سرکوب و تبلیغاتی دولت اسلامی، میبایست اسلام ناب محمّدی را در همهء ابعاد زندگی اجتماعی مردم متحقق ساخت.

آنچه را که میشود در خصوص ماهیت واقعی اسلام و یا قرائت های گوناگون از این آئین مطرح کرد این است که اسلام از همان آغاز هرگز بمثابه یک دین ظاهر نشد. اسلام در تمام طول تاریخ موجودیت خود، از همان آغاز تا بامروز، همیشه حوزهء قدرتِ را مدّ نظر داشته تا با بهره جستن از ابزارهای حکومتی، جامعه ای بر اساس قوانین رایج اسلامی بر پا سازد. باز آنچه را که در خصوص ویژگیهای اسلام میتوان مطرح کرد این است که اسلام همیشه ابزار توجیه و اعمال قدرت گروهی معین باورمند به این آئین بوده است که در پسِ قدرت سیاسی، تحقق جامعه اسلامی را در نظر داشته اند. محمّد بعنوان بنیانگذار اسلام، خود از همان آغاز در تکاپو بوده ابتداء بر رقیبان خود در بین قبیله قُریش به پیروزی برسد و سپس در عرصه ای وسیع تر دیگر قبایل صحرای سوزان عربستان را تحت فرمانِ خود درآورد تا در سایه اسلام، اتوریته سیاسی خویش و آئین خود را بر جهان پیرامون تحمیل کند. در واقع موتورِ تحرک و ابزارِ توجیه این حاکمیت سُلطه جویانه، اسلام بوده که به غلط در تداوم تاریخ همچون یک آئین مذهبی قلمداد میشود. از این رو این ترجمانِ بغایت انحرافی است که همیشه گروهی درصدد برآمده تا اسلام را بمثابه یک دین و نه یک اندیشه سیاسی تعریف کنند.

پذیرفته شدنِ این واقعیت که اسلام بواقع دین نیست بلکه اندیشه سیاسی است، بیشتر بدین خاطر است تا ره گشای مباحث جدی تری در بین محافل اهل فکر و قلم شویم که اسلام را نه بمثابه یک دین بلکه همچون یک اندیشهء سیاسی مورد ارزیابی قرار دهند. اگر پذیرفته شود اسلام نه یک دین بلکه یک ایدئولوژی سیاسی است، بسیار سهلتر خواهد بود تا این آئین و عملکردهایش را همانند هر اندیشه و ایدئولوژی سیاسی غیر دمکراتیک به نقد و بررسی کشیم. بسیار دشوار خواهد بود که دین باوران اسلامگرا از هر دسته ای، بنیادگرا و یا «نو اندیشه دینی»، این ترجمان در مورد اسلام را بپذیرند که اسلام پیش از هر چیز اندیشه سیاسی است تا دینی.

تفاوت اساسی که اسلام در قالب دین با دیگر ادیان بزرگ جهان دارد این است که این آئین میخواهد در مورد هر بخش از زندگی انسان دخالتگر و تغییر دهنده باشد؛ از پوشش گرفته تا مسائل خصوصی روابط خانوادگی، تحصیل، اقتصاد، قوانین قضایی، مسائل فرهنگی و در نهایت حکومتمداری. باورمندان به اسلام ناچارند برای دست یازیدن به همهء این مطالبات اجتماعی خود، قدرت سیاسی را در اختیار گیرند تا با بهره جستن ازهمهء انستیتوهای حکومتی آن جامعه ایده آل اسلامی خود را متحقق سازند. بدون بهره گرفتن از ابزارهای دولتی و تدوین قوانین حکومتی مبتنی بر شریعت، تحقق علایق و اتیکت های اسلامی ناممکن است. حتی برای عمومی کردن پوشش اسلامی در جامعه میببایست قوانین دولتی در چارچوب نوع پوشش اسلامی تغییر کند. یعنی قوه قضائیه میبایست در جهت تدوین قوانین پوشش اسلامی ماده قانونهایی را وضع کند تا مُفتشان حکومت اسلامی در کوی و برزن با تهدید و ضرب و شتم، بانوان کشور را وادار سازند تا حجاب اسلامی را رعایت کنند. اسلام در همهء عرصه ها اجتماعی این چنین عمل میکند. از روابط خانوادگی گرفته تا اقتصاد، فرهنگ و حتی خصوصی ترین روابط انسانی در جامعه. تحقق همهء این ایده آلهای اسلامی میبایست با حمایت و امکانِ ابزارهای سرکوب و قانونگذار حکومت تحقق بپذیرند. البته نمیبایست طرز تفکر و یا مکانیزم بر پایی یک جامعه اسلامی را با چنین روشی را فقط به گروه بندیهای موسوم به اسلامگرایان بنیادگرا نسبت داد. یقینا ً در بین جنبش ها و «دگراندیشان» اسلامی هم چنین مکانیزم مشابه ای برای تحقق نمادهای یک جامعه اسلامی موردِ پذیرش است، علیرغم اینکه آنها مدعی هستند هر نوع حکومت اسلامی، اقتدارگرایانه است. میبایست پذیرفت حتی تحقق حداقل مطالبات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی اسلامی در یک جامعه نیازمندِ در اختیار داشتن ابزارهای حکومتی است. مطالبات حداقل اسلامی بدون تسلط بر حوزهء قدرت سیاسی غیر ممکن است، حتی اگر بخواهیم فقط همین پوشش اسلامی را در جامعه نقش عمومی تر ببخشیم.

اسلام همیشه در جهت تظاهر علنی به همهء نمادهای خود در جامعه بوده است. اسلام هرگز بر خلاف دیگر آئین های دینی قصد پنهان سازی باورهای اعتقادی و رسوم خود در سطح جامعه را نداشته است. اسلام به یک معنا همان تظاهرعلنی به همهء مظاهر و سمبولهایش در جامعه میباشد. همهء باورها و رفتارهای این آئین میبایست علنی، عمومی و جهانشمول گردند، چرا که اسلام خود را آخرین دین موحد و یکتاپرست برمیشمارد و این حق ویژه را برای خود قائل است که دینی است کامل و نهایی و همهء جهانیان موظف هستند از همهء قوانین و رسوم این آئین پیروی کنند. از مراسم دیدار از مکانهای مذهبی گرفته تا  پیاده کردن اقتصاد و قوانین قضایی اسلامی و تا آئین های مشمئز کننده خودزنیها که همه میباست در انظار عمومی علنی اجراء و محترم برشمرده شوند. اسلام خود را در همهء بخشهای زندگی بشر اعم از فرهنگ، حقوق، اقتصاد و سیاسی محقّ میداند و خواستار تحقق قوانین اسلامی در همهء این حوزه های اجتماعی آنهم بصورت آشکار و گسترده است. و بی تردید این آرمانها جز با حمایت و امکانات یک قدرت حکومتی ناممکن است. به گونه ای ذات اسلام سیاسی است و به هیچ وجه نمیتوانیم اسلام و سیاست را از یکدیگر جدا کرد. مراسم آئینهای اسلامی و تظاهرهای اسلامی صرفا ً جنبه های تبلیغی این کیش است و یقیناً برای تحقق همین رفتارهای متظاهرانه میبایست از یک قدرت دولتی بهره جست تا این نمادهای اسلامی تحقق مادی یابند. پس اگر بخواهیم از هر سو همهء مظاهر و بنیادهای اسلام را مورد بررسی قرار دهیم، درخواهیم یافت بجز بهره جستن از نهادهای دولتی و حکومت، تحقق نمادها و روابط اسلامی در جامعه ناممکن است.