واقعه ی گردان شوان و اسرار ناگفته!

مقدمه

تاریخی که نوشته نشده

هر سال به مناسبتهایی از قبیل سالگرد حمله جمهوری اسلامی به کردستان،  جنگ ۲۴ روزه سنندج، واقعه گردان شوان،  به یاد فواد مصطفی سلطانی، جنگ حزب دمکرات کردستان ایران علیه کمونیست ها و کومه له ی آن زمان…،مباحثی مطرح می شوند. بعضا مسابقه ای راه می افتد تا هر کس و جریان و گرایشی خود را وارث و صاحب جنبش انقلابی کردستان معرفی کند و به سر فواد و شوان و گردان شوان و … قسم بخورد و حتی یاد جانباختگان را دستمایه منافع حقیر فرقه ای خود کرده و از قبل این تاریخ نان بخورد، سیاست بازی و معامله کند و مال بیندوزد…

قصد من در اینجا نوشتن این حجم عظیم تاریخ جنبش انقلابی مردم کردستان نیست. تاریخی که تا کنون نوشته نشده است.

تاریخ جنبش انقلابی کردستان ایران، گنجینه ای از تجربیات انقلابی، سوسیالیستی، برابری طلبانه و آزادیخواهانه  وانساندوستانه از طرفی و محدودیتها و عقبماندگی ها و سنت های غیر اجتماعی و غیرکارگری از طرف دیگر است. سنت سوسیالیستی آن زمان که می رفت در حزب کمونیست ایران و متعاقبا حزب کمونیست کارگری ایران به جنبشی سراسری و میلیونی در ایران تبدیل شود، می رفت تا سرنوشت طبقه کارگر و مردم زحمتکش ایران را رقم بزند  و تاریخی که می توانست در گوشه ای از دنیا سنتی و تجربه ای بنیان نهد که چراغ راهنمای طبقه کارگر بین المللی باشد. چراغ راهنما و امید رهایی بشریت ستمکش از کارگر و زن ومرد وجوان در سراسر جهان باشد. اما علیرغم آن گنجینه تجارب انقلابیٍ، این اتفاق نیفتاد و این سوال بزرگی بر بالای سر این جنبش است که در باره ی آن گفته شده اما کافی نبوده و نیست.

امروزه  فعالین این جنبش و این تاریخ، ۷۲ فرقه شده اند. در این چند دهه ادمهای زیادی  با گرایشات مختلف و اهداف و نیات و منافع  پشت  آن خواسته اند این تاریخ را مرور کنند. خود من در کتاب کوچک خاطراتم ( یادداشتهایی بر یک تاریخ) از زاویه منفعت جنبش ام این تاریخ را خراشی داده ام. اما هنوزهیچ کدام نتوانسته اند جز گوشه بسیار کوچکی از این تجارب تاریخی را به جهانیان برسانند. حتی کسی حاضر نشد  از این تاریخ  یک فیلم کوتاه به جامعه بشری عرضه کند. ده روزی که دنیا را لرزاند، با وجود فشردگی و تلخیص حجم عظیم انقلاب اکتبر، اما تا هم اکنون هم برای همه کسانی که به رهایی بشر می اندیشند، یک تجربه و یک منبع الهام است. شاید دیر شده است و شاید هم نه و هنوز این وظیفه بردوش انقلابیون باز مانده از این تاریخ قرار گرفته است. بردوش گرایش و جریان سوسیالیستی این تاریخ. چرا که بقیه جریانات کماکان در سنتی قرار دارند و نمایندگی می کنند که بخش عقبمانده و واپسگرا و غیر سوسیالیستی این جنبش و در آن زمان، قرار داشت.

 خیل عظیمی ازانقلابیون آن دوره به این تاریخ پشت کرده اند و مطلقا صلاحیت این تاریخ نویسی را ندارند. از دل این تاریخ و از میان سوسیالیست ها و کمونیست های آن، احزاب و جریانات و شخصیتهای اولترا ناسیونالیست، فاشیست و قوم گرا، فدرالیست و ناسیونالیست چپ و غیره بیرون زده است. اینها با وجودیکه خود بخشی ازاین تاریخ بودند، اما دیگر مطلقا به آن بیربط و نه تنها بیربط بلکه در مقابل ان و در مقابل اهداف و آرمانهای جنبش انقلابی کارگران و مردم کردستان قرار دارند. این تاریخ را باید نوشت و کمونیست ها باید بنویسند.

شاید کسی  بپرسد که چرا تو این کار را نکردی یا نمی کنی. من، هم پاسخ این سوال را دارم و هم ندارم. ما کمونیستهای این تاریخ و طیف انقلابیون این دوره علاوه بر آوار فروپاشی بلوک شرق که به نام کمونیسم بر سر ما فروریخت، سه دهه است زیر آوار یک جنگ نابرابر و عوارض آن در تبعید و خم شدن و کمر راست کردن و باز هم خم شدن، چنان درگیرشده و هستیم که نه تنها مجال اینکه پشت سر را نگاه کنیم و ببینیم چه گذشت را نداشته ایم، بلکه تمام تلاشمان صرف این شده است که مدام و هر روزه در مقابل این جنگ و جدال تحمیلی و نابرابر بایستیم، بجنگیم و مبارزه کنیم  و اگر بتوانیم سدی ببیندیم. تا نهایتا از آن عبور کنیم و دنیایی بسازیم که ارزش نفس کشیدن انسان در آن را داشته باشد. این تلاش مداوما و در بیم و امیدهای شبانه روزی ما ادامه دارد. اما هنور اذعان می کنم که، شرایط ما توجیهی برای عدم انتقال این تجربه عظیم تاریخی با جنبه های مثبت و منفی آن نیست. تاریخ شکست نخوردگان را باید نوشت…

 

اسرار مگو؟

گفتم که قصد من بازگویی حجم عظیم تاریخ جنبش انقلابی کردستان نیست. بلکه می خواهم در حاشیه ی این جنبش عظیم به یکی از اتفاقات درون آن که دراین سالهای اخیر خیلی ها در باره آن حرف می زنند چند کلمه ای بگویم. قبل از هر چیز باید بگویم که واقعه ی گردان شوان در خود، اسرار ناگفته ندارد!

این روزها سخنرانی یک رفیق قدیمی ام را درجلسه حزبی شان می شنیدم که در باره این واقعه حرف می زد و تا آخر بغض هایش را در گلو می خورد و اشکهایش را پاک می کرد. این بیشتر محرک من شد تا چند کلمه ای در این باره بگویم. همینجا خاطرنشان کنم که  نمیخواهم خود را وارث چیزی بدانم یا رسالتی را انجام دهم. فکر می کنم رفقای کمونیست گردان شوان خود گویاتر از هر کسی تاریخ خود و آرمانهایشان را نمایندگی کردند. تاریخ سازان خود تاریخشان را نمایندگی می کنند.

 واقعه ی گردان شوان  بعنوان اتفاقی که گویا رازی یا ناگفته ای پشت آن است و بعنوان پدیده ای که گویا باید مورد تحقیق حقوقی و جرم شناسانه قرار بگیرد، در این سالها و همین روزهای سالگرد ش در ۱۳۹۲ و ۲۰۱۳ اینجا و آنجا مورد بحث قرار میگیرد. و من  میخواهم نه بعنوان اینکه ناگفته ای را بیان کنم یا مقصری را معرفی کنم، بلکه بعنوان گوشه ای از تاریخ جنبشی را که من هم به آن تعلق داشتنم، کوتاه سخنی بگویم.

کسانی یا جریاناتی که این واقعه ی تلخ تاریخی را به افراد و نقش این و آن در این ماجرا تنزل می دهند، نه تنها هیچ حقیقتی را بیان نمی کنند، بلکه این مساله را دستمایه تصفیه حسابهای شخصی و یا گرایشی و یا عوامفریبانه قرار می دهند. این تاریخ نیست. ضد تاریخ است.

واقعه ی گردان شوان را باید در متن یک جنبش و سنت و افق و سیاستهایش مورد بررسی قرار داد. افق و سیاستهایی که همه در آن شریک بودیم. چه بعنوان رهبران درجه اول یا دوم یا سوم و یا مجریان و پراتیسین هایش. و صد البته همه ما تاریخ سازان آن دوره، حق داریم این تاریخ را یا گوشه ای یا واقعه ای در درون آن را نقد کنیم. و این نقدی سیاسی، اجتماعی است، جنبشی است و نه فردی و شخصی و یا تشکیلاتی و مربوط به این آن بخش رهبری…

واقعه ی گردان شوان حتی فراتر از چهارچوب جنبش انقلابی کردستان و کومه له ی آن زمان، بلکه در متن تحولاتی اتفاق افتاد که بین دو دولت سرمایه داری، جنگی منطقه ای در جریان بود. جنگی به غایت ضد بشری از جانب دو بخش از سرمایه داری عراق و ایران و حکومتهایشان با محتوای به شدت ارتجاعی و فاشیستی و قومی و مذهبی…

جنگی که نه تنها جان ۷۲ نفر از رفقای کمونیست ما در گردان شوان را گرفت، بلکه جان میلیونها جوان و نوجوان  ایرانی و عراقی را در لباس سرباز و بسیج و غیره گرفت و خانه های مردم را بر سرشان خراب کرد. این جنگ قربانیان خودش را داشت و ما مستثنی نبودیم چرا که در متن این جنگ وعلیه آن در جبهه های مختلف ایستادیم.  بهمین دلیل ما، هم در اردوگاه  بوتی  و هم در میان زنان و کودکان و مردم حلبجه و سربازانی که صرفا گوشت دم توپ فاشیستهای دو دولت سرمایه داری ایران و عراق بودند، بمباران شیمیایی شدیم.

در مورد گردان شوان و استقرارش در روستایی در مرز ایران و عراق و اتفاقی که افتاد یک بحث این است که چرا در حالیکه  ارتش های جمهوری اسلامی و دولت عراق در مقابل هم سنگربندی کرده و همیشه امکان حمله به همدیگر را داشتند یک گردان ما در نزدیکی این صف آرایی نظامی مستقر شده بود.  این بخودی خود سوال معتبری است، اما جواب در خود ندارد. من میتوانم ده ها و صد سوال مشابه را در باره سیاست و تاکتیکهای  نظامی و غیره  از آغاز تا پایان جنبش انقلابی کردستان، مطرح کنم که همه معتبر اند اما هیچ کدام به تنهایی جواب ندارند. از جمله، چرا گردان ۲۲ ارومیه به شمال رفت؟ چرا گردانی که ۹۰ در صدشان تازه آموزش نظامی دیده و هیچ جنگی نکرده بودند، به آنطرف مرزها فرستاده شدند؟ چرا ما از هر روستا و تپه ای در سنگر بندی با نیروهای رژیم و در جنگی نابرابر دفاع می کردیم. چرا واحدهای بزرگ را به مناطق عمقی می فرستادیم که حداقل یک نمونه اش گردان کاوه در منطقه اوباتو است که در محاصره نیروهای زمینی و هوایی و هلیکوپتر و تانکهای دشمن قرار گرفتند و اگر این گردان رزمنده نبود که توانست حلقه محاصره بشکند، احتمال تلفات بسیار سنگین وجود داشت.

اما جواب به همه این سوالات را باید ورای اتفاقات روز و شکست ها و پیروزی های مقطعی، درسنت و افق و سیاستی جست که  عوارض آن بسیار فراتر از هر واقعه ای درخود است.

این سنت وافق از آغاز ،  شاخص هویت ما و راهنمای  پراتیک و فعالیت ما بود. و این پاسخ همه چراهای تا کنونی است. به بخشی از این افق و سنت و سیاست ناظر بر کار ما نگاه کنید:

 نظامیگری هویت اصلی مارا می ساخت و بهمین دلیل در مناطقی که تحت کنترل ما بود کارهایی بجز جنگ و گریز نمی کردیم.  زمانی که تمام کردستان آزاد بود دولت موقت انقلابی تشکیل ندادیم. کاری که جریان اسلامی به رهبری خمینی در تهران کرد. بر اساس و با تاسی از سنت ناسیونالیسم کورد، منتظر اجازه خمینی ودولت اش برای اعطای خودمختاری به مردم کردستان شدیم. شوراهای حاکمیت کارگران و مردم سازمان نیافتند. ابزارهای قدرت و دفاع از خود مردم سازمان داده نشدند. مردم انقلابی به خانه هایشان رفتند و نیروی نظامی و پیشمرگایه تی در سنت ناسیونالیسم کرد جای آن ها را گرفت و امید کاذب به کارگران و مردم بخشید. قوانین جدید رادیکال به نفع کارگران و زنان و جوانان وضع و به جامعه اعلام نشد. دستمزد و ساعات کار کارگران تغییر نکرد. میلیون ها زن اسیر خرافات و سنتهای مردسالارانه و ارتجاع با قوانین قرون وسطایی ضد زن، نشوراندیم و سازمان ندادیم. به جای آن، انقلابیگری زن در لباس پیشمرگایه تی و تحمل دشواریهای جانکاه این سنت را الگو وجایگزین مبارزه توده ای و اجتماعی زنان قرار دادیم. انگار زن تحقیر شده ی درجه دو و اسیر خانواده و کار بی اجر ومزد، باید تک تک از خود مایه بگذارند  و با انتخاب سخت ترین شیوه “مبارزه مسلحانه”، رهایی شان را جستجو کنند. انتخابی که مدام تقدیس می شد و موجب می گردید تا زنان و دخترانی که نمی توانستند و یا نمی خواستند محیط زندگیشان را ترک کنند، در مقابل این فداکاری فردی احساس کمبود وحقارت کنند و اعتماد به نفس شان را از دست بدهند. اعتماد به نفس منتج از انقلاب ۵۷ میلیون ها زن تحقیر شده، در جنبشی عظیم اجتماعی تبلور پیدا نکرد. و این جز بی تفاوتی  کمونیست ها در مقابل ستمکشی زن در عمل و در دنیای واقعی نبود. شور انقلابی جوانان تنها می بایست در لباس نظامی خودنمایی می کرد. مراکز آموزشی و درمانی و بهداشت و بیمارستان ها و جاده سازی و دیگر رفاهیاتی که توسط خود مردم ایجادشان امکانپذیر بود، بوجود نیامدند. بنگاه مستضعفان جمهوری اسلامی  با اتکا به انرژی و توان همین مردم توانست این کارها را انجام دهد. سازماندهی جنگ تنها در شکل پیشمرگایه تی معنی داشت و نیروهای نظامی و میلیس توده ای و گاردهای جوانان در محل کار و زندگیشان تشکیل نشدند.

ما به کمون پاریس بعنوان تاریخ درخشان انقلاب کارگری افتخار می کنیم، اما  نیروی کمون پاریس و مدت زمانی که در اختیار داشت، بیشتر از نیروی کارگران و جوانان و زنان انقلابی و کمونیستهای دوران ما نبود. قوانین مصوب کمون را نگاه کنیم، حتی یکی از آن قوانین در سنت ما اجرایی نشد. افق  کمون پاریس را  با  افق و سنت آلوده به ناسیونالیسم ما درجنبش انقلابی مردم کردستان مقایسه کنید:

“کشور ما” یک واژه، یک اشتباه!  “بشریت” یک واقعیت، یک حقیقت. کشور واژه ای است نظیر بت و خدایان که توسط کشیش ها و شاهان ساخته شد تا حیوانات با شعور را در محدوده های معینی محصور نگاه دارند، جایی که آنها را در جهت منافع اربابان، تحت نظر آنان و بنام موقعیت کثیف آنها در انقیاد نگه دارند.

اینکه ما بطور اتفاقی در اینجا متولد شده ایم یا در آنجا، ملیت مارا تغییر میدهد و از ما دوستان و دشمنان میسازد. بگذارید به این بازی احمقانه گردن ننهیم و این مضحکه را که ما را همیشه در بند نگه می دارد، بدور افکنیم. بگذارید “کشور” به واژه ای توخالی به یک تقسیم بندی  بی ارزش اداری تبدیل شود. کشور ما جایی است که در آن زندگی آزاد باشد و کارها روبراه.

مردم! کارگران! آفتاب در حال طلوع است، با این امید که نابینائیها پایان بگیرد.

سرنگون باد مستبدین و جلادان! فرانسه مرده است، زنده باد بشریت، “

یا نزدیک تر نگاه کنیم. غزه و فلسطین بزرگ تر از کردستان ایران نبود و نیست و جمهوری اسلامی تازه به قدرت رسیده هم نیرومندتر از دولت اشغالگر اسراییل نبود. مردم فلسطین و غزه تا به امروز زیر بمبارانهای هوایی و توپ باران یکی از قدرتمندترین ارتش های خاورمیانه مقاومت کرده اند، محاصره اقتصادی شده اند و مبارزه می کنند و زندگی می کنند. به ما میگویند  سنت اسلامی حماس و حزب الله لبنان را چرا الگو قرار می دهید! و این جز رها کردن یقه خود به بهانه ی ایدئولوژیک، و نشان دادن ناتوانی  از سازمان دادن یک مبارزه اجتماعی و توده ای انسانی نیست. کاری که هنوز هم کمونیستهای این دوره باید از آن بیاموزند!

در نتیجه، کردستان انقلابی،  امروز کم تر از بلوچستان و خوزستان و اذربایجان درد و بدبختی و ناتوانی در قدرت دفاع از خود، ندارد. بهمان  اندازه در کردستان انقلابی هم ارتجاع و کهنه پرستی زنده و پابرجا مانده است. سنتهای ریشه دار اجتماعی و ارتجاعی کماکان به کار خود ادامه می دهند و قربانی می گیرند. امروز کسان و جریاناتی که خود را چپ وکمونیست می دانند، کار اساسی شان افشاگری است. از قبیل اینکه، زدند،  کشتند، گرفتند، زندانی کردند و ظلم کردند و “محکوم می کنیم”. کاری که در همان زمان هم، علیه جریان اسلامی و خمینی می شد، همین افشاگری بود.

اینها و صدها مورد و مساله دیگر از این قبیل.

می فهمم بارقه هایی و رگه هایی متفاوت از  قبیل، بنکه های محلات سنندج و یا ایجاد کمیته موقت انقلابی سنندج برای تسخیر پادگان که توسط صدیق کمانگر و من و چند تن دیگر تشکیل شد، وجود داشتند. اما فقط سوسویی از یک سنت و افق و سیاست خام بود که عمرش بسیار کوتاه و فرجامش به یک  پیروزی و تغییری در جامعه نینجامید

جواب هرتک واقعه ای و ازجمله واقعه ی گردان شوان را باید در متن سنت هایی که عمل می کردند، جستجو کرد. نه در خود و نه در اشتباه این و آن فرد و یا این و ان تشکیلات و یا خیانت این و ان تک نفر و غیره.

متاسفانه با وجود همه این تجارب، هم اکنون باز درب برهمان پاشنه می چرخد. امروز هم  این سنت در تکرار سرودهای انقلابی پیشمرگان از دامنه های آبیدر تا مشق نظامی پیشمرگایه تی در اردوگاه ها و در زیر لوای این و آن گرامیداشت و با همان افق و سیاست و انتظار و امید خود را نمایش می دهد. چه تفاوتی بین اردوگاه های پیشمرگایه تی ناسیونالیستها و قوم پرستان و فدرالیست ها و بقایای چپ سرگردان و بی افق تحت نام کمونیسم، وجود دارد؟ این همان سنت و همان تصویری است که کماکان و پس از سه دهه به جامعه القا می شود.

آرمان سوسیالیسم و کمونیسم و ازادیخواهی و برابری طلبی در خدمت  تغییر در جامعه است. آرمان فواد و شوان و گردان شوان و صدها سوسیالیست و کمونیست دیگر را که جان باختند، باید در چنین تغییری به نفع انسانهای کارگر و زحمتکش و زنان ستمدیده جست. و عامل و نیروی این تغییر در خود و در بطن جامعه وجود و قرار دارند، نه در بیرون ان و توسط انقلابیون “پولادین”ی که  تا زمانی که نفس می کشند و زنده اند، نه خستگی می شناسند، نه پیر می شوند و نه همسر و بچه می خواهند و نه رفاه و خوشبختی !

سیاست ناروشن و پراگماتیستی از طرفی و نقش ناجیگری از طرف دیگر می توانست گردان شوان را به “بیاره” بفرستد، گردان ۲۲ ارومیه برای رقابت با حزب دمکرات که مبادا در نظامیگری از آنها کم تر بیاوریم، به شمال کردستان می فرستد… این سیاست و سنت و افق است که یکی از نتایج مخربش وقایعی چون گردان شوان و غیره است.

این سنت ریشه دار و جان سخت و مضر بحال جامعه و انسانهایش است که باید کنار زده شده و نیروی قادر به تغییر جامعه،  در متن همان جامعه و در کارخانه ها و کارگاهها و محلات و در میان میلیونها زن ستمدیده و جوان آرزومند شادی و خوشبختی و رفاه، سازمان یابد… اگر قرار است یادی گرامی داشته شود و اگر قرار است، تغییری در جامعه انجام شود، کمونیستهای این دوره بخصوص در میان کارگران و زنان و جوانان در کردستان و در ایران، سازمان  قدرت دفاع از خود را در میان خود ایجاد کنند. کسانی که امروز حول این وآن گرامیداشت باد به غبغب می اندازند و یا احساسات عاطفی مردم را علیه کمونیست های آن دوره تحریک می کنند، همان جریانات واپسگرا و فرصت طلبانی هستند که کماکان جامعه را منتظر قهرمانان پولادین و یا جنبش های ارتجاعی چون جنبش سبز و یا انتظار تحول انقلابی توسط دول غربی و با تحریم و تهدیدات نظامی و گرو گرفتن داروی بچه ها و مریض های جامعه…، نگه می دارند. جریاناتی که با تداوم سنت ها سیاستهای ضد اجتماعی وضد کارگری، مانع ومزاحم دخالت توده های کارگر و زحمتکش برای سازماندهی اراده و اعتماد به نفس خود و برای تغییر در جامعه، هستند و عمل می کنند.

این درسی است که کارگران و کمونیست های ایندوره در کردستان و ایران از تجارب مثبت و منفی جنبش انقلابی ما در کردستان می گیرند.

باز هم تاکید می کنم که،  بررسی حقوقی و جرم شناسانه  اتفاقات بزرگ و کوچک جنبش انقلابی در کردستان، جواب هیچکدام از این اتفاقات  نبوده و نیست. ما در جنبش انقلابی ای شرکت داشتیم که از همان روز اولی که دست به اسلحه برد و مقاومت را سازمان داد، تا آخرین سالهای عقب نشینی به کردستان عراق، نه استراتژی روشنی داشت و نه سیاست روشن و صریحی چه در بعد سیاسی و چه نظامی و چه اقتصادی بر ان ناظر بود. این بی افق یو محدودیت و  ناتوانی نه تنها در بعد اجتماعی بلکه حتی در تامین نیازهای ابتدایی خود ما هم، ما را  بشدت دچار محدودیت و حتی یک نوع عقبماندگی کرده بود.

همچنانکه گفتم، درد جای دیگر است، اما از آنجا که علاقه به چند و چون واقعه ی گردان شوان کماکان وجود دارد، من هم  مختصرا  به توضیحی نه تحلیلی بلکه مشاهده ای از این واقعه  می پردازم.

یک گردان نظامی ما درروستایی در مرز ایران و عراق مستقر شده بود. این گردان نه وظیفه اش جلوگیری از حمله ارتش ایران به منطقه بود و نه حتی قصد درگیری در هیچکدام از جبهه های این جنگ را داشت. این گردان در چهارچوب همان بی افقی سیاسی و استراتژی نامعلوم نظامی و سیاسی و  درچهارچوب یک آرایش نظامی منطبق با این سیاستها، در نقطه ای مستقر شده بود. همانطوریکه در ارومیه مستقر شدیم، همانطوریکه در یک روستا و مقر و حتی تپه و سنگری  تا آخرین لحظه  و آخرین گلوله می ماندیم. همانطوریکه …

حزب و جریانی که هویتش را نظامی و پیشمرگایه تی تعریف و تعیین می کرد، از این کارها گریزی نداشت. و این تصویری بود که به جامعه هم داده بودیم. قرار بود نیروی پیشمرگ تا آخرین گلوله و تا خر  آخرین نفس و قطره خون برای رهایی مردم بجنگد. ما به ناجیان مردم تبدیل شده بودیم. اگر قرار بود مردم خود ناجی خود باشند می بایست حداقل نیروی نظامی ما چند لشکر می شد. اما قهرمانان به لشکرهای توده ای احتیاج ندارند. جنبش مسلحانه ما بهمین دلیل هیچوقت توده ای نشد. فقط انقلابیون و از جان گذشتگانی لازم بود که آنهم از اینجا و آنجا در میان جوانان پرشور تامین می شد و این کافی بود.

و باز به تبع این افق و سیاست ، ناجیان  به سازماندهی کارگران و مردم در نهادهای قدرت دفاع از خود و از کار و مزد و نان و امنیت و ازادی شان، نیازی نداشت. جنبش انقلابی انقلابیونش را داشت و انگار چند گردان انقلابی برای شکست جمهوری اسلامی و باز پس گرفتن شهرها کافی بود. نیازی به جنبش عظیم توده ای از کارگران و زنان و مردان وجوانان حتی برای بهبودی در شرایط کار و زندگی شان تا پس راندن میلیتاریسم جمهوری اسلامی، نبود. گردان شوان  هم در این متن  و در گوشه ای از این آرایش سیاسی و نظامی  قرار گرفته بود.

وقتی میگویم جنبش انقلابی ما انقلابیون موجود و محدودش را بس بود، این حتی در بعد امنیتی هم صادق بود. ما آخرین جریانی بودیم که از حمله ارتش و پاسداران جمهوری اسلامی به کردستان عراق مطلع شدیم. حمله ای  که از مدتها پیش نقشه اش کشیده شده بود و پیشقراولانش در میان اپوزیسیون کرد عراق تعیین گشته بودند. ما حتی با جریانی که خود بخشی از این نقشه بود یعنی اتحادیه میهنی که ارتباطاتی هم داشتیم، تبادل اطلاعات و امنیتی نداشتیم. و آنها هم   ما را  از این حمله مطلع نکردند. پیشمرگان حزب دمکرات در آخرین لحظات همراه واحدهای نظامی اتحادیه میهنی از منطقه درگیری خارج شده بودند. کاری که برای رفقای گردان شوان دیگر دیر شده و امکان پذیر نبود.

زمانی که ما از حمله ارتش ایران به حلبجه مطلع شدیم تنها یک راه برای عقب نشینی گردان شوان مانده بود ان هم عبور از دریاچه ی پشت سد سیروان بود. دریاچه ای که بدلیل وسعتش امکان عبور از ان بدون قایق ممکن نبود.

 با آغاز درگیری من که ان زمان در تشکیلات سلیمانیه حزب بودم، بهمراه مسوول ارتباطات حزب، به ستاد نظامی ارتش عراق رفتیم و تقاضای کمک کردیم. ما از انها خواستیم که هلیکوپتر در اختیارمان بگذارند تا رفقایمان را از آنجا برگردانیم. آنها بعد از مشورتی که با هم داشتند به ما گفتند که موافقند بشرطی که  آنها را هم درعقب نشینی و نجات بخشی از نیروهایشان که به محاصره در آمده اند کمک کنیم. ما این را هم پذیرفتیم. انها رفتند و یک ساعت بعد برگشتند و گفتند دیگر دیر شده است و در منطقه پرنده نمی تواند پر بزند. انها براحتی هلیکوپترها را می اندازند چرا که همه بلندیها را گرفته  و به حلبجه رسیده اند.

تا اینجا ما از بمباران شیمیایی حلبجه  هم خیر نداشتیم. و به رفقای گردان شوان گفته شده بود که خود را به کنار دریاچه سیروان برسانند…

ما همانجا از ستاد ارتش،  قایق نظامی خواستیم و انها چند قایق  به ما تحویل دادند و بهمراه یک واحد زبده پیشمرگ، خود را به ساحل دریاچه ی سیروان رساندیم. زمانی که ما در اینطرف دریاچه اولین قایق را به آب انداختیم، از چند و چون ارتباط مرکزیت نظامی ما با رفقای گردان شوان مطلع نبودیم. تصور ما این بود که با رسیدن قایق ها به انطرف، انها را پیدا می کنیم.

اولین قایق را به آب  انداختیم و من  می خواستم همراهشان بروم که  با مخالفت رفقایی روبرو شدم. درست لحظه ای که یک پای من در قایق بود، با ممانعت رفیقی از قایق بیرون آمدم و آن راه افتاد. فاصله ما تا انطرف چند صد متری بود. زمانی که قایق به ساحل انطرف دریاچه نزدیک می شد ما شاهد تیراندازی به انها بودیم و قایق را دیدیم که در آب فرو رفت و معلوم شد که تیر به قایق بادی خورده و ان را غرق کرد.

از بقیه ماجرا خبر نداشتیم و تنها فهمیدیم که نیروهای جمهوری اسلامی به ساحل دریاچه هم رسیده اند و در نتیجه رفقای گردان شوان در محاصره کامل قرار گرفته اند. همزمان با غرق شدن قایق، نقطه استقرار ما  هم،  گلوله و توپ باران شد و ما به سختی توانستیم عقب نشینی کنیم.

وقتی به سلیمانیه برگشتیم شنیدیم که ارتباط فرماندهی گردان شوان با فرماندهی مرکزی کومه له هم قطع شده و آخرین پیام فرمانده گردان این بوده که دیگر کار تمام است واکثریت رفقا بر اثر بمباران شیمیایی مسموم شده و در محاصره دشمن هم قرار گرفته اند…

اما در آنطرف و در جبهه چه می گذشت، این بود که  یک تیپ کامل ارتش عراق به محاصره ارتش ایران در آمده و اکثرا کشته شده و بقیه اسیر گشته اند. نتیجتا جمهوری اسلامی با باز کردن جبهه فعالی در مرزهای کردستان موفق شده بود فشار بر نیروهایش در جنوب را کاهش دهد. در اولین حمله به این منظور یک تیپ کامل نظامی ارتش عراق هم  منهدم و از بین رفت.

سناد ارتش عراق هم ظاهرا برای نجات نیروهایش منطقه را بمباران شیمیایی کرده که نتیجه اش نه نجات نظامیان، بلکه کشتار جمعی مردم منطقه و از جمله مردم و زنان و کودکان  حلبجه ای بود. علاوه بر سربازان عراقی و مردم حلبجه، رفقای ما در گردان شوان  هم قربانی این نقشه و سیاست جنگی و نظامی دو ارتش دولتهای ارتجاعی ایران و عراق شد.

من به ماهیت و چند و چون  روایتهای گوناگون از این ماجرا کاری ندارم  وشخصا هم قصد تحقیق و بررسی حقوقی و یا تهیه اسناد از این واقعه  به منظور جواب به کسی یا فرونشاندن خشم و عصبانیت و ناراحتی کسی را ندارم.

با غرق شدن قایق، ما فکر میکردیم واحد پیشمرگی که در قایق بودند همگی کشته شده اند. اما بعدا متوجه شدیم که فرمانده واحد اسیر شده است. اینکه در جریان اسارت او چه اتفاقی افتاده است، من شخصا اطلاعی ندارم و زمانی که او به اردوگاه کومه له  برگشت و به اعتراف خودش او را برای همکاری فرستاده بودند و اینکه او به مرکزیت حزب چه گزارشی داده است هم، بی خبرم. و راستش برای من دیگر اهمیتی نداشت که باخبر باشم یا نه و علاقه ای هم به شنیدن و بازگو کردن این ماجرا نداشتم. گویا اخیرا خود او در این باره گزارش علنی ای منتشر کرده است که ندیده ام و باز علاقه ای  هم به خواندنش نداشتم. از نظر من سکوت او حداقل برای شخص خودش بهتر از انتشار گزارشی است که جز ابهام، چیزی را به کسی نمیتواند بگوید.  خود او هم قربانی شرایطی بود که ناخواسته در آن قرار گرفته وچکار می بایست می کرد یا نمی کرد هم  اهمیتی ندارد و چیزی را تغییر نمی دهد. آیا او مرتکب چه عملی شده است یا نه را باید درمتن این اوضاع دید نه بیشتر.  کسی که از قربانی انتقام می گیرد و یا باز هم او را قربانی می کند، دو بار اورا کشته است.  (کشتن فیزیکی منظورم نیست) در هر حال  نقش این ادم تاثیری در کلیت این اوضاع  ندارد. رفتاری که رهبری ان زمان حزب هم با این انسان که خود یک قربانی بود، کرد، از نظر من رفتاری انسانی و قابل دفاع است. این رفتاری برخلاف سنت چپ فرقه ای و انتقامجو است و الگوی خوبی.

جنگ قربانیانش را دارد. از بمباران هیروشیما تا بغداد و بصره و دیگر شهرهای عراق و از کابل تا حلبجه…و سیاستی که این جنگ ها را راه میاندازد و پیش می برد را حداقل برای ما طیفی از کمونیستهای این دوره چیزی داده شده و حقیقتی روشن است. تا دنیا تحت سلطه سرمایه و سود است و تا زمانی که امپریالیستها  و بورژواها بر جهان حکومت می کنند، دولتهایی مثل جمهوری اسلامی و دولت صدام حسین و بوش و طالبان را خواهیم داشت. و تا زمانی که طبقه کارگر قدرت سیاسی را نگرفته و نظام سرمایه داری و سود و کار مزدی را بر نینداخته است، این طبقه با اعتصابیون و انقلابیون و با کمونیستهایش و با خانواده و فرزندانش و بهمراه توده  وسیع تر زحمتکشان، قربانی اند.

باید وقایع تاریخی  هر چند تلخ و دردناک هم  از گردانهای کمونیستی  کمون پاریس تا  انقلابیون کمونیست گردان شوان  و ۲۲ ارومیه و … را در متن شرایط معین خود مورد بررسی و ارزیابی قرار داد. تداوم این سنت و شرایط در جنبش ما چنین است که، امروز چپ و کمونیست اش دسته دسته رنگ می بازد و رنگ تازه بخود می گیرد، ناسیونالیست و قوم پرست و فدرالیست و سبز می شود. تا چنین است ما باید شاهد قربانی های بیشتری از طبقه کارگر و کمونیستها و انقلابیونش باشیم.

این درسی است که ما از وقایع تلخ تاریخ زندگی و مبارزه طبقه مان و رفقای گردان شوان و صدها و هزاران رفیق دیگری که الان در کنار ما نیستند، می گیریم.

و درس تاریخی بزرگی که انقلابیگری و فداکاری و تلاش کمونیستی و کموناردی و بلشویکی بدون یک انقلاب اجتماعی توسط طبقه کارگر میلیونی در هر کشور با سازمان و اتحاد  و تشکل توده ای و حزب سیاسی کمونیستی و انقلابیش، تنها جرقه هایی در تاریخ حیات بشراند. جرقه ها و سوسویی  بغایت انسانی و قابل احترام. در سالگرد واقعه حلبجه و گردان شوان تنها کاری که از دست امثال من بر می آید این است که در برابر انقلابیگری کمونیستی رفقای همسنگرخود در گردان شوان، سر تعظیم فرود بیاورم و به امید و تلاش برای رهایی انسان به دست خود انسان های استثمار شده و ستمکش، از شر نظام سرمایه دارانه نفس بکشم.

مظفر  محمدی

۲۷ اسفند ۹۱ (۱۷ مارس ۲۰۱۳)