باز هم پیرامون مراسم گرامیداشت گردان شوان … پاسخی کوتاه به سوالات و انتقادات

یکم- دوست عزیزم احمد بازگر سوال کرده اند که چرا از نکات جالب مراسم گردان شوان در یوتبوری نگفته ام. خدمت بازگر عرض کنم که نوشته من گزارشی از این مراسم نیست. طبعا در این مراسم گوشه های بسیار متنوع دیگری هم به صحنه آمد که قصد من پرداختن به آنها نبود. امر گزارش کار برگزار کنندگان است، من چکاره ام؟ همانطوریکه نوشته ام، حضور من در این مراسم ابدا به دلایل مضمون سیاسی هنری و یا مناسبت آن مراسم برنمیگردد. در آنصورت می بایستی از خیلی از گوشه های آن بنویسم، از شعرهای قشنگ شما تا آهنگ خوب آن خواننده جوان، آقا اسعد که شانس آشنایی باهاش را پیدا کردم و کارهای هنری دیگر که البته صلاحیت اظهار نظر هنری هم ندارم.
توجه کنید درد من دقیقا مانند کسی است که گرسنه مشغول صرف غذای خوشمزه ای است که ناگهان دندانش به سنگی در آن خوراکی برمیخورد و می شکند. چنین فردی دستمالش دور دندان شکسته و محل درد می پیچاند، غذا خوردنش را ترک میکند و از شدت درد احتمالا به آشپز بیچاره هم بد و بیراه بگوید. برای چنین فردی آنچه که میماند دندان شکسته و درد ناشی از آنست نه لذت غذا و زحمت آشپز و وجود کلی ویتامین و مواد مفید بکار گرفته شده در آن. کسی که سراغ تصویر کامل آن غذاست، یا باید سراغ آشپز برود یا مهمانانی که از آن لذت برده و سنگی هم در لقمه های لذیذشان پیدا نبوده است. نوشته من همراه اشاره به آن مراسم و لذتش برای من، داد و فریادی است در مقابل درد دندانم. شما باید جای من باشید و زبانم لال دندان تان بشکند تا احساس مرا درک کنید. با اینهمه، سوال شما بهانه ای به دستم میدهد تا به دور از درد آن دندان لعنتی گریبان تان را بگیرم که راستی شما علیرغم نوبت های متعدد برای شعر خوانی، در مقابل آن بی حرمتی و توهین ها چیزی نگفتید؟ خواننده محترم نجمه غلامی در مقدمه آهنگ هایش فراخوان میدهد که آنها که واقعا دلسوز گردان شوان اند چرا یک “به ره” یعنی جبهه ای با هم تشکیل نمیدهند و از این طریق به حاضرین میگوید که قیمت شنیدن صدای خوبش شیندن پیام سیاسی ایشان است. حالا از شما می پرسم چرا شما هم در مقدمه چندین شعرتان، برای لحظه ای مثل ایشان لباس سیاسی نپوشیدید تا جواب یک جمله ای بدهید که کاکه نجمه گیان اینجا محل فراخوان جبهه ناسیونالیستی علیه آرمان گردان شوانی ها نیست، محل گرامیداشت شان است و بی احترامی نکن. چرا ایشان فعال سیاسی ظاهر میشود و شما فقط شاعر میمانید؟ چرا در مقابل توهین های سیاسی امثال یوسف اردلان برای توجیه سکوت سیاسی دو دستی به صندلی شعرهایت چسبیده اید؟ شما واقعا فقط شعر بلدید؟ چرا از برگزار کنندگان مراسم نخواستید نسبت به توهین های ناسیونالیستی در مراسم گردان شوان از حاضرین و خانوانده گردان شوانی ها و همسنگران شان، به خاطر چک نکردن چهارچوب سخنرانی اردلان قبل از مراسم، و قطع نکردن بی حرمتی های او به اینهمه کمونیست، آنهم درست در مراسم گرامیداشت شان، معذرت بخواهند؟ به همه این دلایل از شما به عنوان دوست و رفیق دیرینه و دوست داشتنی ام که هنوز خود را کمونیست میدانید بسیار گله مندم.
دوم- دوست دیگر توفیق محمدی نوشته که در نوبت ایشان رفیق مصلح ریبوار جواب شایسته ای به یوسف اردلان داده اند. من متاسفانه مراسم را علیرغم اضافه شدن به وقت آن توسط برگزار کنندگان محترم، طبق وقت از قبل اعلام شده مراسم ترک کردم و فرصت شنیدن بقیه را نداشتم. طبعا اگر میماندم و سخنرانی رفیق ریبوار را می شنیدم، بیشک به پاس احترام از صندلی برمیخواستم و برایش کف میزدم. عکس العمل ایشان پاسخ شایسته هر کمونیستی در مقابل تعرض دیگران به آرمان واهداف سیاسی رفقای جان باخته است. متاسفم که درد دندان مزه این بخش غذا را هم به من حرام کرد.
سوم- خالد علی پناه از برگزار کنندگان مراسم ضمن گستاخی در جواب من مدعی شده که تصویر دروغین ساخته دست من ناشی از جنس کمونیسم من است که علیه رفقای قدیمی هم کودتا کرده ام! خالد عزیز، خوشحالم که همه عزیزان مانند شما و بقیه متوجه تفاوت کمونیسم من با کمونیسم دیگران هستید. بخشی از کار من در این حزب جلب توجه دیگران به همین تفاوت هاست. ما حکمتیست ها از روز اول کمونیسم مان شباهتی به کمونیسم های دیگران نداشته است، به همین خاطر به قول شما نزد سیاسیون منتظر مهدی زمان در خارج کشور به قول شما ترد شده ایم! ما با همین تفاوت ها و همین درجه از “انزوا” در میان سیاسیون خارج، قادر به سازماندهی قدرتمند ترین تشکیلات کمونیستی طول تاریخ مدرن و در دوره استبداد سیاسی، در داخل کشور شدیم. نقطه قوت ما در همین است. متوجه نگرانی شما و همه کمونیسم های دیگر و ناسیونالیست های رنگارنگ کرد از “کودتای به موقع” در حزب حکمتیست هستم، حق دارید از ایجاد سنگر در مقابل تحویل حزب حکمتیست به این صف رنگارنک نگران باشید.

چهارم- دوست دیگری در پیام شخصی اش برایم نوشته که خود شما مخالف انتقاد به رهبران وقت کومه له در مورد سریوشت گردان شوان بوده و از این طریق پشت ناسیونالیست های کومه له ای رفته اید.
در پاسخ این دوست که حرف دیگران در فیس بوک هم بود، باید بگویم من از کمیته مرکزی وقت کومه له در جریان گردان شوان و ارومیه و وقایع تلخ دیگر ابدا انتقادی ندارم. ناسیونالیست شدن کسی امروز انصاف سیاسی مرا نمی تواند خدشه دار کند. اتفاقا کمیته مرکزی کومه له به شهادت اسناد تاریخی غیرقابل انکار همیشه نوک پیکان چپ و کمونیسم در کومه له آن زمان بود. عبدالله مهتدی برجسته ترین این شخصیت ها بود که امروز ناسیونالیست روشن بینی شده است. عمر ایلخانیزاده به عنوان نماینده اراده کومه له در جنگ مقاومت علیه تعرضات حزب دمکرات در جنوب کردستان درخشید. نمیشود دکتر جعفر شفیعی را به عرش اعلا برد، چون جانباخته است و به دیگرانی که در همان دوره از او صاحب نقش تر و پیشرو تر بودند، به بهانه باور ناسیونالیستی امروزشان لعنت فرستاد. مرده پرستی در کنار سیاه کردن زندگان سنت جالبی نیست. از نظر من همه آنها که در دوران جنگ در کردستان نقش داشتند، امروز حق دارند مدال بر سینه محق خود بزنند و خود را قهرمان جنگ در برابر لشکری از جهادگران جانی بستایند و به نقش خویش افتخار کنند. باور امروز آنها حقانیت دیروزشان را زیر سوال نمی برد. به نقش “موزیانه” ابراهیم علیزاده در چیزی به اسم مخفی کردن اسرار آن واقعه پرداخته اید. شخصا و به شهادت همه پیشمرگان کومه له آن زمان، کسی را دلسوزتر از ایشان برای تک تک پیشمرکان کومه له نمیدیدم. محبوبیت بیکران او در میان همه ما بیدلیل نبود. کسی که امروز مدعی میشود که آنروز از ایشان برای نجات پیشمرگان دلسوزتر بوده است، واقعیت ندارد. چرا نقد سیاسی به سنت و سیاست و پراتیک کومه له امروز باید چشم انصاف آنروز را کور کند؟ تقسیم غیر عادلانه سهم اشتباهات گذشته و اتهام غیر مسئول به این و آن سبک ترین و سهل ترین کار است. این کار سنت کسانی است که برای ایفای نقش خویش جایگاهی قایل نیستد و همیشه از دیگران میخواهند تا بهتر کار کند. این سنت من نیست.
به همین دلیل، ایراد من نه در جریان واقعه گردان شوان و وقایع دلخراش دیگر نه به افراد و رهبری و کادرها و احدالناسی، که به سنت سیاسی ای است که کومه له آن زمان در آن نقش ایفا میکرد. اگر کسی برای اشتباهات رهبران کومه له وقت محکوم شان میکند، برای سازمان ندادن جامعه، برای عدول از اعلام دولت انقلابی در کردستان، برای عدم سازماندهی مردم در شوراها حاکمیت، برای بی تفاوتی محض ما به دخالت در زندگی طبقه کارگر و زن و جوان در آن جامعه چه کسی را محکوم و خطاکار معرفی میکند؟ از نظر من هیچکس، مطلقا هیچکس. کسی که اشکالات سیاسی آن سنت کومه له آنروز را متوجه نیست، متوجه بی عملی کمونیسم در امروز کردستان هم نیست. اگر تاریخ گذشته را دیگران مقصراند، جان سختی کمونیسم غیردخالتگر امروز در جامعه کردستان و بی تاثیری اش در زندگی اجتماعی را تقصیر چه کسی میداند؟ کسی که تقصیر کار نشده گذشته را به گردن دیگران می اندازد، در مقابل کار نشده امروز سکوت یا بیطرفی اختیار میکند. سنت ما حکمتیست ها چیز دیگریست. ما خود را مسئول کارهای نشده میدانیم تا امروز شدن شان را عملی کنیم. ما به سنت کهنه کمونیسم غیردخالتگری که خود ما در آن بودیم نقد داریم تا کمونیسم دخیلی را سازمان دهیم. ما به سنت کمونیسمی که در جنبش مقاومت کردستان شکل گرفت بود نقد داریم تا سنت دیگری را تقویت کنیم. در کردستان اسکلت کادری کومه له در دل جنبشی شکل گرفت که استراتژی برای پیروزی نداشت. علتش این بود که سنت مقاومت در کردستان قرار نبود پیروز شود و در نهایت دولت انقلابی خود را مستقر کند، در غیر اینصورت دولت موقت انقلابی سازمان میداد، جامعه را صاحب اراده میکرد و منشا تغییرات پایه دار می شد. علت اصلی تر این بود که سنت ناسیونالیسم کرد بر کمونیسم جوان در کردستان بشدت سنگینی میکرد. ناسیونالیسم هم مطالبه خودمختاری از دولت مرکزی داشت و سرنگونی طلب نبود، کما اینکه هیچ وقت نبوده است. شعار “راه مذاکره همیشه باز است”، نمایانگر همین مطالبه قدرت محلی و شریک شدن در آن با هر کس و ناکسی است. این سنت بر کومه له هم سنگینی میکرد، به همین دلیل علیرغم بی اعتقادی کومه له به آمادگی جمهوری اسلامی برای دادن امتیاز، مذاکره برای افشاگری از رژیم تنها هدف شرکت کومه له در مذاکره بود که در سیاست “ما و مذاکره” تدوین شده بود. اگر کمونیسم کومه له از این سنت مطالبه خواهی ناسیونالیسم کرد به تمامی بریده بود، در کنار مذاکره اراده توده ای برای حاکمیت را سازمان میداد و عملا دولت آلترناتیو در مقابل ارتجاع می شد، شورا وسندیکا سازمان میداد، قانون تدوین میکرد و تغییراتی را در عمق جامعه موجب می شد که تاریخا کارش را کرده بود و کمونیسم غیردخیل را هم از این بی عملی رها کرده بود. این کار نشد. سالهای گذشته بعداز آن تاریخ هم نشد. نتیجتا امروزه همه فکر میکنند که کمونیسم همانی بود که بود. به همین دلیل هر ساله تعدای انسان کمونیست و شریف در سالروز گرامیداشت گردان شوان در بالایی های آویر سنندج حضور به هم میرسانند و سرود میخوانند و زنده باد گردان شوان میگویند و فکر میکنند تکرار همین کار ادامه راه درست گردان شوانی هاست.

ما در سرنوشتی که کمونیسم در کردستان امروز به آن دچار است مسئولیم. به همین دلیل به جای سراغ خطاکارانی در آن طرف نیستیم. در مقابل، خود دست به کار سازماندهی سنت دیگری از فعالیت و کار و نقشه ایم. کسی که امروز هم مثل بیست و پنج سال قبل گردان شوان “پوزه وانه” اش را سفت ببندد و مثل آنها تفنگ بر شانه بگذارد و رهسپاز کوه و آویر شود، با هر عقیده شریفی که در دل دارد، مسیری جز نیروهای پژاک را طی نمی کند. اگر کمونیسم آنروز ما زیر آوار سنن ناسیونالیسم کرد پشت خم کرده بود، کمونیسم امروز نمیتواند همان توجیهات را دلیل بی عملی خود کند. به همین دلیل اگر آن روز جنگ در کوه و به زور تعدادی فداکار مسلح پیش می رفت، امروز محل جنگ واقعی باید محل زندگی در محلات و محل کار در کارخانه ها و مراکز کار باشد. اگر کمونیسم و سنت های سیاسی اش، آنروز وظاثف دیگری در دستور کمونیست ها میگذاشت، امروز بعداز بیش از سه دهه، یک خانه تکانی پایه ای از سنن و سبک کار و نوع دخالتگری لازم است تا موجبات تغییر در قلب جامعه را فراهم کند. برای این کار لازم نیست کسی عقیده و دین و باورهایش را تغییر دهد. نقد آن سنت های بی تفاوتی به امر زنان، به امر جوانان مدرن شهری، به کارگر صنعتی، امروز باید آنقدر پیش برود تا راه پیشروی کمونیسم دخالتگر را باز هم بگشاید. بدون این کار، کردستان نه تنها روزنه ای برای پیشروی کمونیسم نیست، بلکه دو دستی به ناسیونالیسم و اسلامیون و بقیه ارتجاع محلی برای همیشه باخته است.

پنجم- و بلاخره انتقاد رفیقی که خود را هوادار حزب حکمتیست میداند که نوشته در آن یادداشت با اشاره به قهرمانی کسی مانند نسرین رمضانعلی به رفقای جدا شده از حزب که امروز نسرین با آنهاست، امتیاز داده اید.
در پاسخ به این رفیق باید بگویم دنیا را نباید این اندازه کوچک دید و به هر پدیده ای از موضع فرقه ای نگریست. من همان اندازه از او تمجید کرده ام که از دوستانی که امروزه ناسیونالیست های روشن بینی شده اند. نقش این انسان ها را کوچک کردن چه کمکی به من می کند؟ اگر فرقه گرایی این و آن به مواضع تاسف انگیری می کشاندشان، ما نباید چنین باشیم.
بعلاوه من خصومت ویژه ای با رفقایی که امروزه به معنی واقعی کلمه حزب اتحادی شده اند، ندارم. اینها سالها رفقای خوب ما بودند با نقش های بسیار مهم. در کنار بی خطی شان که ناشی از محیط سیاسی شکل گیری این سنت کادری در جنبش بی افق مقاومت کردستان بود، به اتوریته و خط کورش مدرسی تمکین میکردند و علیرغم هر ایرادی در کنار ما مشغول کار و ایفای نقش بودند. با کناره گیری کورش از ارگان رهبری، بقیه ماهایی که در راس حزب بودیم، توانایی و اتوریته سیاسی تئوریک و سازمانی کورش را نداشتیم تا این رفقا را مثل دوره های قبل به قبول سیاست و خط حزب بکشانیم و با خود متحدشان کنیم. نتیجه این شد که به تدریج سنت قدیمی تر و جان سخت تر سیاسی شان راهنمای عقبگردشان شد و رفتند و در همسایگی ما به حزب اتحاد پیوستند.
امروزه می بینیم که همه برای شان کیسه دوخته و به نیروی کادری شان چشم دوخته اند. تئوری های جدید امثال حمید تقوایی برای ایجاد یک بلوک چپ، اساسا ناشی از وجود همین طعمه در بازار سیاست این چپ متعلق به سنت انقلابیگری ضد رژیمی خویش است. دوستی کومه له و چراغ سبزهای ممتدشان برای بردن همین طعمه است، خدا هم بداند سرنوشت شان نهایتا چه خواهد شد. اگر ما به سنت بی افقی سیاسی و بی خطی واقعی آنها بچسبیم، و فقط پیوستن شان به رودخانه بقیه چپ های سرگردان را به اطراف خود فوت کنیم، برای خود نقش قایل نشده و متوجه نقشی که باید ایفا کنیم نخواهیم شد. در امری که اتفاق افتاد، شخصا خودمان را و شخص خودم را بیتشر مقصر میدانم. عدم ایفای یک نقش صاحب افق و سنت روشن که رفیق کنار دستی بی افقش را هم همراه خود به جلو می برد، درد ما بود. حتی در دوره بعداز منصور حکمت، اگر خط امروز ما صاحب اتوریته و توانایی کافی بود تا بخشی از غیبت سیاسی منصور حکمت را پر کند، حمید تقوایی چه چیزی داشت و دارد تا نصف حزب را به دنبال خود دنبال انقلاب انقلاب و راست ترین افق پروغربی در اپوزیسیون چپ ضد رژیمی اش ببرد؟ دیدن این حقایق کمک می کند تا به خود بقبولانیم که ایفای نقش در سطح تا به امروز جوابگوی سازماندهی یک جنبش قدرتمند کمونیستی در داخل کشور نمی شود. رهبری فعلی حزب ما امروز در همین سطح انتظارات مقابل خود میگذارد و با اعتماد به نفس موانع را کنار میزند.

ششم- دوست نازنینم رحمت مفاخری تذکر داده که شاهد بوده به من توصیه کرده اند که این مراسم را نروم. درست میگویید. به من گفتند پشیمان میشوید. رحمت جان من از رفتنم حتی اگر به هدف سیاسی بود پشیمان نیستم. برای کمونیستی که یک تجمع نزدیک به دویست نفره را به دلیل حضور مخالفین سیاسی اش نادیده بگیرد و تئوری بتراشد که رفتن غلط است، نادرست میدانم. من از ابتدا هم نوشتم که قصد من دیداری مجدد با کسانی است که علیرغم هر خط و افقی که دارند، از ته قلب دوست شان دارم. حالا دارم خودم را سرزنش میکنم که چرا فراموش کردم شماره تلفن های شان را برای دیدارهای مجدد دوستانه بگیرم. بد یا خوب، کسانی که از ته قلب دوست شان دارم، همه هم حزبی های من نیستد. طول زندگی و البته تجربه به همه ما آموخته که سیاست می آید و میرود، ولی انسان ها و دوستی ها میتوانند بمانند. میگویم میتواند، چون تعداد آدمهایی با این سلیقه سیاسی یا اجتماعی زیاد نیستند. بپذیرید که زندگی انسان همه اش سیاست نیست. مشروب میخورید، شنا میروید، ورزش و فوتبال میکنید، بازار خنده و سرگرمی دارید، سفر و تعطیلات میروید، عاشق میشوید و بالاخره به عنوان موجودی اجتماعی همسایگانی دارید، خواهر و برادر و قوم و خویش و خانواده دارید و روابطی انسانی و اجتماعی به طول زندگی. اگر کسی همه اینها را از سر سیاست بنگرد، به دست خود زندگی اش را در یک چهار دیواری در قفس کرده است. از بد شانسی من از کسانی ام که علاقه ام به زندگی بیشتر از سیاست است و سیاستم هم در خدمت همین زندگیست. با این توضیحات سرزنش کردنم را بس کن!
به لحاظ سیاسی هم این مرزبندی سیاسی را منشا بی تفاوتی میدانم برای تاثیر در محیط زندگی. چرا در محل سکونتم اجازه دهم کسی خرافه تحویل همسایگانم دهد؟ میگویید اینها همه ناسیونالیست اند. اولا این را نمی پذیرم. بخش عمده اینها همین اندازه ناسیونالیست اند که اکثر گروه ها و احزاب سیاسی شناخته شده چپ. شما انصاف را کنار خود داشته باش و از خود بپرس کدام ناسیونالیست برای فروش جنبش ارتجاعی سبز به مردم فداکارتر بود؟ این ناسیونالیست ها یا بخش عمده چپ ایرانی؟ چپ کدام جنبش را سازمان داده است تا این ناسیونالیست ها موی دماغش شوند؟ انصافا شما چه تفاوتی اساسی بین همه این ناسیونالیست های کرد و گروههای سیاسی چپ و کمونیست کرد می بینید؟ اسامی را فراموش کنید، مگر کل این لشکر به دخالت غرب در منطقه دلخوش نبودند و برای کنار زدن دیکتاتورها توسط همین آمریکا دست نمی زدند؟ مگر تما این راست و چپ ها خود را برای دوره بحرانی در جریان دخالت آمریکا و اسرائیل آماده عملی کردن نقشه های پیروزمندشان نکرده بودند؟ شخصا معتقدم در صورت قوی شدن کمونیسم دخالتگر در کردستان و ایران، همین انسان هایی که امروز حتی به پژاک نیمه فاشیست امید بسته اند به چپ می گروند. لشکری انسان مدرن و کارگر در این خارج کشور، در صورت قوی بودن کمونیسم چرا پسر ملا موستفا بارزانی را افق دار پیروزی خود میکنند؟
اینها خون شان بد است، مردم در داخل کردستان چرا به امثال شخصیت های فهیمی از نوع آن رهبر پژاک و پ ک ک امید می بندند؟ چرا به رضاپهلوی امید می بندند که هر روز پرچم و علمی در دست دارد؟ چرا به فرخ نگهدار توکل میکنند تا بار دیگر به صراط مستقیم این بار نیمه اسلامی هدایت شان کند؟ چرا پشت موجود جانی به اسم احمدی نژاد و موسوی میروند و پشت میلیاردر منفوری به اسم رفسنجانی در نماز جمعه انقلابی دولا میشوند؟
رحمت عزیز
اگر بخشی از اینها را نتیجه ناتوانی کمونیسم و عدم موفقیتش در تبدیل به جنبشی در عمق کارخانه و در محلات زحمتکشان و کارگران نبینیم، به جایی نمیرسیم. از این زاویه اگر از شرک در جلساتی که مردم در شمار چند صد نفره میروند، چرهیز کنیم، حتی اگر توسط نه مخالفین که دشمنان هم سازمان داده شده باشد، به جایی نمیرسیم و سر جای خود میمانیم.
در داخل کشور کارگر کمونیست در محله اش به خودش نمیگوید جلسه محل را مقامات محلی سازمان داده اند و نباید رفت. میگوید میروم و حرف حقم را به گوش هم سرنوشتانم میرسانم و مطالبه به حقم را طرح میکنم و دیگران را با خود به اتحاد میکشانم. میدانم در خارج کشور کار به آسانی درون جامعه نیست، اما سنت تغییر ایجاد کن کار همان است.