اتحاد عمل و بازگشت پوپولیسم

سال ها قبل در شرایطی که گروه ها و احزاب بسیاری در ایران بعد از انقلاب به عرصه ی سیاست آمده بودند، “اتحاد مبارزان کمونیست” بحث پوپولیسم را به میان کشید. هر چند در آن دوره این بحث در ابتدای راه بود و حتی خود اتحاد مبارزان …  نمی توانست به تمامی از آن گسست کند، اما به هر شکل بحث کارگر محور در عرصه ی مبارزه طبقاتی در مقابل خیل عظیم چپ های پوپولیست چالشی ایجاد کرد که بعدها و در جریان ایجاد حزب کمونیست، و بعد از آن حزب کمونیست کارگری از اعتبار و تاثیر بیشتری برخوردار گردید. موضع ضد پوپولیستی در مبارزه ی سیاسی با محوریت طبقه کارگر با سمت گیری سوسیالیست ها به بحث مرحله ی انقلاب سوسیالیستی تکامل یافت و موقعیت سیاسی همه جانبه ای کسب کرد. افق انقلاب سوسیالیستی بر اساس پیشروی مبارزه طبقه کارگر و انقلاب کارگری جبهه ای جدید و قوی در مقابل خلقیون چپ ایجاد کرد. صف پوپولیست ها با  دیدگاه های مائویستی و برجسته کردن تضادهای فرعی و ساختگی همچنان تلاش داشتند، تا تضاد کار و سرمایه را در درجه ی دوم اهمیت برای تحولات سیاسی و اجتماعی قرار دهند. اما بحث این جبهه ی غیر کارگری، بحث پا خورده و کهنه ای بود که جنبش به سرعت در حال عبور از آن بود.  اما در دوران شکست و افول جنبش در دهه ی شصت و هفتاد، زمینه های جدید مادی برای ظهور پوپولیسم فراهم شد. شکست جنبش و حاکم شدن ارتجاع و کمرنگ شدن نقش طبقه کارگر در عرصه ی سیاست و سیل مهاجرت چپ ها و دیگر فعالین سیاسی به خارج زمینه ی چرخش سیاسی در طیف چپ سوسیالیست بود. حزب کمونیست کارگری که نیروی بزرگ چپ کارگر محور را نمایندگی می کرد، در جریان تغییر و تحولات به مرحله ی استحاله طبقاتی رسید و با مباحث حزب و جامعه، حزب و شخصیت ها، حزب و قدرت سیاسی و سناریوی سیاه و سفید منصور حکمت وارد مرحله ای جدید شد. واضح بود که قالب های پوپولیستی گذشته قالب های مناسب و جذابی برای این طیف از چپ نبودند و در نتیجه با شیفت به مباحث منصور حکمت عرصه ای مناسب از ادامه کاری یافتند. یعنی  ضمن کنار گذاشتن نقش طبقه کارگر به عنوان  نیروی طبقاتی برای د گرگونی انقلاب جامعه، بحث قدرت گیری حزب به نیابت از طرف طبقه را در دستور کار گذاشتند و طبیعتا تاکتیک و سیاست ها تابعی از این “تئوری جدید” گردید. هر چند انحراف اصلی بلانکیستی و آوانتوریستی بود، اما در امتداد آن صف بندی ها و اتحاد عمل ها و تاکتیک های پوپولیستی هویدا گردید و در پوشش های مدرن به خورد چپ داده شدند. بر همین مبنا است حزب کمونیست های کارگری، انقلاب انسانی  و حکومت انسانی را جایگزین انقلاب کارگری و حکومت کارگری کرد، و حتی پا را از اتحاد عمل های پوپولیستی فراتر گذاشت و با سلطنت طلبان به اتحاد عمل پرداخت. گرایشات دیگر کمونیست های کارگری نیز از این قاعده مستثنا نبودند، بجای محور قرار دادن مبارزه طبقاتی کارگران، گارد آزادی را با عده ای جوان تشکیل دادند تا با سازماندهی پوپولیستی حکومت را سرنگون نمایند. و با نادیده گرفتن نقش طبقه کارگر از طریق دانشگاه می خواستند انقلاب را به سرانجام برسانند. غرق شدن در سیاست پوپولیستی آنها را تا مرز راست ترین سیاست ها مثل پشتیبانی از حزب الله لبنان در مقابل اسراییل در جنگ ۳۳ روزه کشاند و در جریان جنبش توده ای سال ۸۸ نه تنها تلاشی برای به میدان آوردن کارگران نکردند، بلکه فراخوان به خانه نشینی و پزهیز از شرکت در مبارزات مردم را دادند.

به هر شکل چرخش ۱۸۰ درجه ای در سیاست کارگر محور منصور حکمت و حزب کمونیست کارگری نه تنها  بحران هایی را در طیف کمونیسم کارگری ایجاد کرد که از گرایش چپ تا راست از آن بیرون آمدند، بلکه با تشتت ایجاد شده در صفوف چپ بار دیگر زمینه را برای رشد پوپولیسم سنتی نیز باز کرد و خلقیون طرفداران انقلاب دمکراتیک و رشد سرمایه داری کلاسیک و ضد امپریالیست خلقی  و … بار دیگر جان گرفته و طیف چپ کارگری را مورد تعرض قرار دادند. اما طی حدود یک دهه ی گذشته و با رشد جنبش کارگری پوپولیسم لباس دیگری به تن کرد و خود را با شرایط  موجود در ایران تطبیق داد. آنها که قوی شدن نقش طبقه کارگر در تغییر و تحولات جامعه را می دیدند، ناچار سیاست های پوپولیستیشان را با شعارها و تبلیغات کارگری تزیین کردند تا خریدار بیشتری داشته باشد و از این طریق در جنبش کارگری نیز امکان نفوذ داشته باشند.

اما در این دوره و با عروج سوسیالیسم کارگری، و تشتت و پراکندگی در طیف چپ پوپولیست، آنها در موقعیت وخیمی قرار داشتند و برای اینکه بتوانند به حیات خود ادامه داده و یا پیشروی کنند نیاز به میدان جدیدی داشته و دارند تا در آنجا قدرت مانورشان افزایش یابد.

سانتریسم و پوپولیسم

در هر دوره که جناح چپ و سوسیالیستی در جنبش قوی شوند و امکان عروج بیابند، نقش سانتریسم در به انحراف بردن جنبش بسیار بیشتر می گردد. زیرا در شرایطی که جریانات راست از اعتبار می افتند و یا اعتبار و قدرت تاثیر گذاری آنها در مقابل جناح چپ کاهش می یابد، تنها سانتریسم است که می تواند با سیاست بین دو صندلی و ظاهرا چپ جنبش را تحت تاثیر قرار داده و در نهایت آب به آسیاب راست بریزد. بیاد می آوریم تاریخ جنبش چپ در دوره ی بعد از انقلاب بهمن را – سال های ۵۸ و ۵۹- جناح چپ جنبش به سرعت در حال قدرتمند شدن بود و گرایش راست در طیف احزاب به اصطلاح چپ مثل حزب توده، هر روز بی اعتبار تر می گردیدند، اما جریانات سانتریست با سیاست های به ظاهر چپ تر و بینابینی و دوگانه جاذبه ای به مراتب بیشتر داشتند و نه تنها به سدی در مقابل پیشروی جناح چپ جنبش تبدیل شدند، بلکه در نهایت به انحرافی بزرگ در چپ ایران تبدیل گردیدند. “سازمان چریک های فدایی خلق ایران” و “راه کارگر” تبلور وسیع سانتریسم در آن دورانند. آنها با سیاست های ظاهرا چپ و انقلابی بخش قابل توجهی از پتاسیل چپ و مردمی که هر روز بیشتر به چپ متمایل می شدند را به خود جذب نمودند، و هر یک آن را به شکلی با توجه به موقعیت خود به سر منزل راست رساندند. “سازمان چریکهای فدایی خلق” با بخش بخش کردن حاکمیت به ضد امپریالیست و انقلابی در مقابل جناح ضد انقلابی و زیگزاگ زدن بین دفاع از حاکمیت و مقابل آن بودن، در جریان پروسه ای در نهایت ظرفیت زیادی از چپ و نیروهای جدید را به راست متمایل کرد. با انشعاب اکثریت و اقلیت در این سازمان هزاران نفر عملا به سیاست های حزب توده پیوستند و این کار را هرگز حزب توده و هر جریان راست دیگری به تنهایی نمی توانست انجام دهد.

“راه کارگر” نیز در این رابطه نقش بسزایی داشت، با توجه به انقلاب بهمن و نقش فعال توده ها در سرنگونی حکومت سلطنتی، بخش قابل توجهی از جنبش چپ به مرزبندی و نقد مشی چریکی رسیدند و “راه کارگر” در این رابطه یکی از جریانات بود و با توجه به سیاست دو گانه در مقابل حاکمیت و بحث کاست حکومتی، بخشا پتانسیل جذب نیروهای جدیدی که به چپ متمایل میشدند را داشت. در نتیجه با وجودی که این جریان نوپا بود به سرعت به جریان مطرحی در چپ تبدیل گردید، طی بیش از یک سال نقش سانتر و بینابینی بودن را خوب ایفا کرد. در مقطع جنگ به سرعت با سیاست دفاع طلبی پشت سر بورژوازی قرار گرفت و در نهایت حتی کار را به شعار افزایش تولید رساند. ضمن اینکه این جریان در واقع یکی از احزاب پرو روسی بود و در متمایل کردن طیف قابل توجهی از چپ به سوسیالیسم دروغین روسی نقش بسزایی داشت. نقش سانتریستی که “راه کارگر” در آن مقطع ایفا کرد و در نهایت به سر منزل راست رسید را نیز هرگز ممکن نبود حزب توده بتواند انجام دهد. در نتیجه در آن دوره در مقابل جناح چپ آنها تا حدودی پیروز میدان بودند، چرا که جناح چپ جنبش فاقد گرایش سوسیالیستی بود و از سوی دیگر خود به پوپولیسم شدیدا آغشته بود. در واقع پوپولیسم موجود در جناح چپ و حتی برخورداری سانتریسم از ظرفیت های پوپولیستی، توانست طیف وسیعی از چپ را با خود به آغوش راست ببرد.

نقش سانتریسم در به انحراف بردن جناح چپ در طول تاریخ به همین موارد محدود نمی شود و موارد بسیار دیگری را می توان مثال زد. از بین آنها نمونه ی سانتریسم در انقلاب آلمان است. در آلمان از سال ۱۹۰۰ تا ۱۹۱۸ که جنبش کارگری برآمد نموده و حزب سوسیال دمکرات به بزرگترین و موثرترین جریان تبدیل شده بود، با شکل گیری جناح راست و چپ، نقش مرکز- سانتریستها- به رهبری کائوتسکی، اهمیت بسزایی یافت و توانست اکثریت حزب و رهبران عملی کارگری را تحت تاثیر قرار داده و به دنبال خود بکشاند. مواضع بینابینی و به ظاهر چپ آنها در یک دوره طولانی طیف وسیعی را تحت تاثیر قرار داد و هر چند گرایش سوسیالیستی به رهبری رزالوکزامبورگ و لیبکنخت در مقابل آنها فعال بودند، اما به دلیل مجموعه ای از ضعف ها از جمله گسست بسیار دیر هنگام- چه سیاسی وچه تشکیلاتی- از مرکز باعث شد سانتریسم هر چه بیشتر قدرت بگیرد و در نهایت در جریان جنگ و انقلاب  ۱۹۱۸ آلمان،  به راست چرخش کردند و به طبقه کارگر خیانت نموده و با منفعل نگاه داشتن بخش زیادی از کارگران، باعث شکست انقلاب آلمان شدند.

اتحاد عمل سانتریست ها و پوپولیست ها

میدان عمل جدید برای پوپولیست ها (البته واضح است که پوپولیست ها  خود حامل انحرافات و خطوط سیاسی متعددی هستند، اما در اینجا موضوع بحث ما همانا بُعد پوپولیستی آنها است) ، همانا سانتریسم موجود در جنبش است. هر چند آن جریانات پوپولیست خود نیز به درجاتی سانتر بوده و یا می توانند این نقش را ایفا نمایند، اما میدان عمل جدید سانتریست هایی می توانند باشند که در طیف جنبش چپ و جامعه از  ظرفیت های بیشتری برخوردار هستند و قابلیت تحرک بیشتر برای آنها را فراهم نمایند. چپ هایی که در جریان تحولات سیاسی و مبارزه ی طبقاتی به حاشیه رانده شده بودند و هیچ منشاء اثری در جامعه نبودند، به ناگاه با یک اتحاد عمل طراحی شده از جانب حزب کمونیست ایران بار دیگر پا به میدان سیاست می گذارند و امکان آن را می یابند تا از رسانه ها و ظرفیت های این حزب برای مطرح شدن بهره ببرند.

اما این یک رابطه ی یک طرفه نبوده و نیست و صرفا گرایشات پوپولیستی از ظرفیت سانتریسم بهره نبردند، بلکه این یک رابطه ی دو طرفه است. حزب کمونیست ایران نیز به سمت پوپولیسم چرخش کرده تا از بن بستی که بر اساس تئوری قطب چپ سوسیالیستی برایش ایجاد شده، با حضور پوپولیست ها خارج شود و  تئوری هایش را متحقق شده و یا در حال تحقق نشان دهد. در واقع حزب کمونیست سانتریست، با راهنما زدن به چپ به سمت راست (پوپولیسم) می پیچد تا خلاء موجود در سیاست هایش را پر کند و برای گردآوری تعداد هر چه بیشتری از جریانات چپ سخاوتمندیش- بخوان عدول از سیاست چپ کارگری- افزایش می یابد. در واقع اتحاد عمل احزاب و گروه های چپ، ظرف حداکثری از روابط پوپولیستی است و بر خلاف استراتژی تعیین شده- سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار سوسیالیسم- حداقلی از فعالیت سیاسی مشترک بین آنها وجود دارد و بعد از گذشت یک سال، بیشتر شاهد سر و صدا و هیاهو بوده ایم تا پراتیک موثری در عرصه ی سیاست. حوضه ی فعالیت این اتحاد عمل صرفا خارج کشوری است-که آن هم حداقلی از فعالیت است- و در عرصه ی مبارزه طبقاتی در ایران منشاء اثری نبوده و نمی توانند باشند.

در واقع سانتریسم برای اینکه هر چه بیشتر بتواند طیف وسیعتری را جذب کرده و یا تحت تاثیر قرار دهد، نیازمند اتخاذ هر چه بیشتر سیاست و خط مشی و تاکتیک های پوپولیستی است. هر چه سیاست جریان چپ لنینیستی تر باشد، برای زدن انحرافات تیزتر و خطی تر است؛ و هر چه سیاست جبهه ای همه با هم غیر طبقاتی داشته باشند، اتخاذ سیاست پوپولیستی ضروری تر می گردد و بر همین اساس است که حزب کمونیست هر چه بیشتر به سیاست پوپولیستی و در واقع راست، روی می آورد تا بتواند همین نقش را ایفا نمایند. البته این تا حدودی برای حزب کمونیست ممکن است، و تناقضاتی بین سیاست راست پوپولیستی و سانتر وجود دارند که جلوتر به آن خواهم پرداخت، و اما باید ببینیم این ادعا در عمل چگونه ثابت می شود.

اتحاد عمل کارگری و اتحاد عمل پوپولیستی

پرسش این است که آیا اتحاد عمل در بین احزاب چپ و در بین گرایشات جنبش کارگری می تواند به سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی و استقرار سوسیالیسم کمک کند؟ ظاهرا موضوع روشن است. چه کسی ممکن است از اتحاد عمل و تمرکز نیرو برای ایجاد یک قطب قوی در راستای مبارزه با حکومت و استقرار سوسیالیسم نا خشنود باشد؟ اما موضوع بر سر این است که این اتحاد عمل تا چه حد واقعی و ممکن است و چگونه و کجا کار برد دارد؟ در این رابطه است که اختلاف بین ما و گرایش سانتر و پوپولیسم آشکار می گردد. ببینیم اساسا احزاب و گروه های چپ و به طور کلی سیاسی بر مبنای چه پارامترهایی و چه خط مشی و واقعیت هایی از هم متمایز می شوند و در قالب احزاب و گرایشات متعدد شکل می گیرند؟ استراتژی جریانات سیاسی چیزی نیست جز تلاش و فعالیت برای کسب قدرت سیاسی و استقرار آن نوع نظمی است که مفروض نظر آنها در تئوری و پراتیکشان است. بر این مبنا است که جریانات سیاسی با توجه به گرایشات و تعلقات  طبقاتی از یکدیگر متمایز و یا به هم نزدیک می شوند. بر این مبنا است که در طیف چپ احزاب و گروه های سیاسی نیز این واقعیت عمل می کند. هر یک از جریانات سیاسی چپ استراتژی خاص خود را در ارتباط با کسب قدرت و بر قراری سوسیالیسم دارند و در واقع این دو استراتژی تعیین کننده وجه تمایز آنها از یکدیگر است. تصور کنیم که احزاب و گروه های سیاسی چپ- مثلا همان ها که در قطب چپ سوسیالیستی حزب کمونیست متحد شده اند- دارای یک سیاست و خط مشی واحد – در کلیت خود- در ارتباط با سرنگونی جمهوری اسلامی و برقراری سوسیالیسم  باشند، آنگاه دیگرچرا آنها صرفا به اتحاد عمل تن می دهند؟ اگر به طور واقعی بر سر این دو استراتژی تعیین کننده توافق و همدلی وجود داشته باشد، و حتی در جزییات آن  اختلافاتی وجود داشته باشد، این احزاب و گروه ها می توانند و باید در یک تشکل حزبی با هم متحد گردند. کدام حزب کارگری  و سوسیالیستی است که در تئوری و عمل بر سر نوع سرنگونی و کسب قدرت توافق داشته باشد و حتی برای استقرار سوسیالیسم نیز استراتژی واحدی داشته باشد، ولی در موارد جزئی و حاشه ای دارای اختلاف نظر نباشد. اما واضح است که احزاب و گروه های متحد شده فاقد چنین خط مشی و پراتیکی برای تحقق این دو استراتژی تعیین کننده هستند، و در نتیجه همین واقعیت است که آنها را از یکدیگر متمایز می کند تا جائی که گرایشات و احزاب مختلفی را تشکیل می دهند. سال های طولانی است که از تشکیل این احزاب و سازمان ها می گذرد و مبارزات نظری و تئوریک بسیاری بین آنها در همین رابطه وجود داشته ودارد، و حال سوال این است که آیا همه ی این اختلافات نظری و عملی فاقد اعتبار بوده اند؟ آیا آنها به روی تمام سیاست های گذشته ی خود خط کشیده و حال به استراتژی جدیدی دست یافته اند؟ ما می دانیم که برخی از این جریانات نقش طبقه کارگر برمبنای روند مبارزه طبقاتی برای کسب قدرت را از استراتژی خود حذف کردند و یا برخی حتی پس از سرنگونی جمهوری اسلامی به استقرار سوسیالیسم اعتقاد ندارند و هنوز بحث انقلاب دمکراتیک و بورژوایی را در استراتژی خود دارند، درک این جریانات از صف بندی های طبقاتی متفاوت است و بر همین مبنا جریانی مثل “راه کارگر” در کوران مبارزات مردمی در سال ۸۸ از اصلاح طلبان حمایت می کند. برخی دیگر آن را انقلاب می دانند، و عده ای اعتقاد داشتند که آن جنبش چیزی نبود جز تضادهای حکومتی و نمی بایست در آن دخالت می کردیم و … همه ی این ها نشان می دهد که جریانات فوق تا چه حد دارای استراتژی های متناقضی هستند و با بروز یک جنبش توده ای و در گرفتن یک بحران سیاسی واقعی تا چه حد عکس العمل های متفاوتی نشان خواهند داد، چه برسد به اینکه تا سرنگونی جمهوری اسلامی و برقراری سوسیالیسم با هم همراه باشند. به همین دلیل که آنها یک حزب واحد نیستند نشان می دهد که استراتژی آنها یکی نیست و فراتر از آن حتی در جریان تغییر و تحولات سیاسی جدی پراتیک های متفاوتی دارند. در واقع ریشه و مرکز ثقل تمایز جریانات سیاسی  چپ، همانا تفاوت استراتژی کسب قدرت سیاسی و استقرار سوسیالیسم است و دقیقا بر همین مبنا گرایشات چپ و از آن جمله سوسیالیسم کارگری و غیر کارگری از هم متمایز می شوند. همین استراتژی های متفاوت است که آنها را عاجز از پراتیک مشترک موثر و تعیین کننده ای می کند و به زبان ساده می توان گفت سنگ بزرگ علامت نزدن است.

اما ببینیم موضوع اتحاد عمل چه جایگاهی برای سوسیالیست ها دارد؟ آیا سوسیالیست ها هر گونه اتحاد عمل را رد می کنند؟ اگر نه چگونه اتحاد عمل هایی در راستای منافع طبقه کارگر خواهد بود؟ واضح است که در جریان مبارزه طبقاتی موارد بسیار متعدد کوچک و بزرگی به وقوع می پیوندند، که واکنش های مختلفی را بر می انگیزد؛ و البته همه ی آنها نیز از آن قاعده ی سمت و سوی طبقاتی جریانات و احزاب مبرا نیست، ولی به هر شکل و در کلیت خود به دلیل آنکه هر یک در جریان کلی سیر حوادث و مبارزه طبقاتی تعیین کننده نیستند، گاه امکان همکاری بین گرایشات مختلف را بوجود می آورد. هر یک از وقایع و تحولات بسته به جایگاه خاص خود و موقعیت جریانات در قبال آن، شرایطی را بوجود می آورد که در مواردی شرایط همکاری بین برخی از جریانات را فراهم می کند. ممکن است در جریان یک واقعه گرایشاتی بتوانند با هم همکاری کنند و در موردی دیگر نظر و پراتیک متفاوتی داشته باشند. واضح است که به طور کلی و عمومی نیز جریانات از موقعیت های خاص خود برخوردار هستند، و در پروسه ی عمومی مبارزه ی طبقاتی از یکدیگر متمایز می گردند، اما این مسئله مانع آن نیست که آنها در پاره ای از موارد قادر نباشند با یکدیگر همکاری کنند.

اگر به تاریخ اتحاد عمل ها نگاه کنیم می بینیم که اتحاد عمل بیشتر در بین تشکل های کارگری توده ای ممکن، عملی تر و موفق بوده است، چرا که این تشکل های کارگری فاقد استراتژی های تئوریزه شده ی سیاسی هستند و عموما حول مطالبات کارگری تشکیل شده و فعالیت می کنند. البته در آن تشکل ها نیز جریانات چپ و راست و بینابینی وجود دارند و بر همین مبنا از یکدیگر تفکیک شده و یا به هم نزدیکند، و واضح است که امکان همکاری آنها نیز در طیف چپ به مراتب بیشتر است و البته در جناح راست نیز نزدیکی و همراهی بیشتری وجود دارد. همکاری و اتحاد عمل جریانات کارگری دقیقا به این دلیل ممکن است که اولا آنها بر سر استراتژی سرنگونی و استقرار سوسیالیسم متحد نمی گردند، بلکه در جریان عمل بر سر مسائلی که امکان تحقق دارند و مثلا بر سر برگزاری اول ماه می و یا یک اعتصاب و یا یک تجمع و اعتراض توده ای، دادن قطعنامه های مشترک، بیان مطالبات به روز و پایه ای کارگران و … است که با هم همفکری و بحث می کنند و تصمیم می گیرند و در صورت توافق به سرعت به اتحاد نظری شان جامه ی عمل می پوشانند. در اینجا منظور این نیست که دیوار چینی بین احزاب و جریانات کارگری بکشیم-  البته از جنبه ساختاری هم عموما متمایز هستند- بلکه موضوع این است که آنها در ارتباطات مشخص و قابل تحققی اقدام به اتحاد عمل می کنند. در بین برخی از احزاب و گروه های سیاسی چپ نیز اتحاد عمل های موردی و موثر می تواند به پیشروی جنبش کمک کند و فعالیت های پراکنده را در مواردی مشخص به فعالیت جمعی تبدیل نماید. و واضح است در بسیاری از موارد نیز که احزاب و گروه ها سیاستی واحدی ندارند، هر یک می توانند  خط خود را پیش ببرد. این نوع فعالیت سیاست ها را به طور واقعی در جایگاه خود قرار می دهد و نیازی به این نیست که ادعایی بزرگ در اتحاد عمل وجود داشته باشد- سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار سوسیالیسم- و همکاری و استقلال پراتیک هایی متفاوت، هر یک جایگاه خود را دارند. ما نیز اعتقاد داریم که همکاری های موثر و بیشتری بین جناح چپ جنبش و حتی برخی از نیروهای بینابینی می توان انجام داد، اما نه با توافق بر سر استراتژی های متناقض و نام مشترک بر آن گذاشتن و یا مخرج مشترک  گرفتن از سیاست ها، بلکه با نگاهی واقعگرایانه در مواردی که همسویی می تواند وجود داشته باشد باید این همکاری ها را شکل داد.

همانطور که توضیح داده شد چتر اتحاد عمل حزب کمونیست و گروه های زیر این چتر ناچارند برای شکل دهی این بلوک هر چه بیشتر سیاست های پوپولیستی اتخاذ نمایند، تا این اتحاد عمل پایدار بماند و بر همین اساس آنچه محمد رضا شالگونی دریکی از برنامه ی تی وی کومله به نام گویش – که اختصاص به اتحاد عمل فوق دارد، و همراه با هلمت احمدیان برگزار شد- می گوید که “بلیط ورود به بازی باید ارزان باشد و بازی مهیج”!! –نقل به مضمون- این جمله واقعیت بزرگی را نشان می دهد. وقتی گفته می شود بلیط ورود باید ارزان باشد، یعنی استراتژی سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار سوسیالیسم که وابسته به مجموعه ای از سیاست ها و تاکتیک های یک جریان است، تابلو و دکوری بیش نیست و پایبندی به آن در عمل ضرورتی ندارد و هر کس می تواند برنامه و عمل خود را داشته باشد و یا به عبارتی صحیحتر با اتخاذ سیاست هایی هر چه عموم طبقاتی تر و با مخرج گیری مشترک از احزاب و گروه ها است که این فعل ممکن و پایدار می ماند. در همان برنامه هلمت احمدیان می گوید که اتحاد عمل فوق بر پایه ی “تمرکز نیرو است و نه مخرج مشترک”- نقل به مضمون-، اما در عمل استراتژی تعیین کننده سرنگونی و استقرار سوسیالیسم نشان می دهد که مسئله از دو حالت خارج نیست، یا باید اتحاد عمل را فقط به شکل صوری و دادن اطلاعیه هایی هر از چند گاه و … پیش برد و عملا هیچگونه سیاست مشخصی را در جامعه و جنبش پیش نبرد تا تخاصمی بین شرکت کنندگان پیش نیاید، و یا اینکه با مخرج مشترک گرفتن در سیاست عموم طبقاتی و پوپولیستی غرق شد. آقای شالگونی هر چه بیشتر طرفدار سیاست به راست در غلطیدن شرکت کنندگان در اتحاد عمل است و رو راست می گوید که بلیط شرکت در این اتحاد عمل باید ارزان باشد، و در واقع پوپولیسم محض سنگ بنای آن است، و همانا استراتژی سرنگونی و استقرار سوسیالیسم را دکوری بیش نمی داند و آنقدر سیاسی هست که بداند این جریانات با هم تا سرنگونی قدرت سیاسی و جامعه ی مفروضش پیش نخواهند رفت. شاید برای گرایش سانتریستی (حکا) که حفظ پوزیشن چپ برایش بیشتر اهمیت دارد، تنها حفظ تابلوی سرنگونی و هر از گاهی اطلاعیه دادن بیشتر مسئله باشد، که همانا بازی مهیج است. در واقع بیشتر سرو صدا و تبلیغات پیرامون آن و زیاد حرف زدن و عمل نکردن، مثل برنامه ی گویش تی وی کومله، مسئله سانتریست ها است و البته در کنار آن ناچارا تا حدودی در غلطیدن به پوپولیسم نیز وجود دارد. به هر شکل بازی در زمین اتحاد عمل احزاب و گروه ها با شعار سرنگونی و استقرار سوسیالیسم، بیش از همه برای حزب کمونیست مهیج است. اما هر بازی مهیجی در دراز مدت وقتی نتیجه ای در بر نداشته باشد صرفا حرکات زیبای بازیگران است و بس، و برای تماشاگران خسته کننده خواهد شد و برای فعالین جنبش کارگری هر چه بیشتر واقعیت بی تاثیر بودن آن را روشن خواهد کرد.

در واقع در این اتحاد عمل دو گرایش راست پوپولیست و سانترسیت هر چند دست اتحاد و نزدیکی به هم دادند، اما واقعیت این است که هر یک تلاش دارند تا این اتحاد عمل را به پلی در راستای پیشبرد سیاست های خود تبدیل نمایند.

به هر شکل آنچه در ارتباط با اتحاد عمل کارگری و جنبشی مطرح و تعیین کننده است، پرهیز از در غلطیدن به سیاست های پوپولیستی و راست است. جناح چپ جنبش می تواند و باید با توجه به شرایط بحرانی جامعه ایران، هر چه بیشتر با هم همکاری نماید و این از هر نوع اتحاد عمل خارج کشوری و از بالا با ارزشتر و مهمتر است. گرایشات چپ درون جنبش کارگری ایران در موقعیتی قرار دارند که هر چه بیشتر می توانند همراه و هم صدا گردند و مطالبات کارگران را به شکل اطلاعیه و یا فعالیت های دیگر عملی بیشتر منعکس کنند. در بحران های پیش رو جناح چپ جنبش، چه حزبی و چه تشکل های کارگری، ضروری است تا بلوک قدرتمندتری تشکیل دهند و در آن شرایط است که بر بستر شرایط بحرانی دیگر جریانات نیز صف و موقعیت خود را روشنتر خواهند کرد. اتحاد عمل در جناح چپ جنبش کارگری این امکان را می دهد که مطالبات طبقه در دل شرایط بحرانی از زبان کارگران راستین شنیده شود و امکان سوءاستفاده از جنبش کمتر می گردد. قطب چپ و سوسیالیست نه تنها اتحاد درونی خود را باید بیشتر کنند بلکه به موازات آن هر چه بیشتر مبارزه ای بیرحمانه علیه لیبرالیسم و سوسیالیسم های غیر کارگری را باید به پیش ببرند.