گام تاریخی محمد آسنگران

اخیرا محمد آسنگران، ازاعضای رهبری حزب کمونیست کارگری ایران(حککآ)، طی مصاحبه ای در رابطه با انشعابات و بحث اتحاد درون جریان کمونیسم کارگری با رادیوپیام –کانادا، به نکاتی اشاره کرده است که در نوع خود بی نظیراست. بی نظیراست زیرا این اولین بار است که یکی ازاعضای رهبری آن حزب از قالب انکار و خود بزرگ بینی بی اساس خارج شده و اقرار میکند که ممکن است در گذشته، در جاهائی، هم اشتباه کرده باشند. این حرکت آسنگران از نگاه من یک گام تاریخی محسوب میشود. نامبرده ضمن اینک کمی سربسته اشاره ای به عملکرد رهبری حککا در برخورد با شیوه انشعابات گذشته داشته است، توصیه هم کرد است که راجع به تجارب دوره گذشته ومسئله اتحاد ” بایستی نشست خیلی صریح صمیمانه و دوستانه حرف زد و راه حل پیدا کرد.” البته مصاحبه مورد نظر را میتوان از جوانب مختلف نقد کرد. اما نقد آن مصاحبه موضوع این نوشته نیست. زیرا، در یک گوشه آن گفتگو، برای اولین بارنامبرد، بعنوان یکی از رهبران حککا، یک حرکت غیرمتعارف مثبت در پیش گرفته است. چون من هم خودم را در این ارزیابی آسنگران سهیم میپدارم، بجای پرداختن به اشکالات، دوست دارم نقطه قوت مصاحب او را برجسته، و در واکنش به توصیه اش چند نکته ای در جهت بسط انتقادش را بیان نمایم.
آسنگران در رابطه با فرهنگ ناظر بر انشعابات درون جریان حککا تصدیق میکند که “بی درایتی شده” است. “انشعاب خوب نبود و هیچ طرفی از آن سود نبردند.” وی یاد آور میشود که برخورد ما به کسانی که در سال ۱۹۹۹ از حزب کنار گرفتند سنجیده نبود. در آن هنگام سایتی به اسم “های و هوی” برای پاسخ دادن به آن رفقا را انداخته شد که فرهنگ نادرستی را در حزب نهادینه کرد. سایت “جدل آن لاین هم خوب نبود”. (جدل آن لاین سایتی بود که حککا در جریان انشعاب حزب اتحاد کمونیسم کارگری راه انداخته بود و تنها مطالب بر علیه مخالفین را درج میکرد.) آسنگران ضمن این نقدها یاد آور شده است که “هیچ علاقه ای به آن فرهنگ ” ندارد و خواهان این شده است که منبعد “صریح، صمیمانه و دوستانه حرف” بزنیم.
این اظهار نظرات جدید و رو به پیش هستند. با این حرف حمید تقوائی که میگوید، “من از خودم انتقادی ندارم و انتظارم ندارم کس از خودش انتقاد بکند” بسیار متمایز است. نقد به گذشته حتی در این سطح محدود هم با اهمیت است. برعکس تکبر رایج تاکنونی، این نقد هر چند سربسته، میتواند کلید استارتی تازه وراه گشا برای آینده باشد. اما در رابطه با فراخوان وی تمایل دارم که به موارد دیگری صراحتا اشاره بکنم. شاید برای آسنگران همین درجه از نقد امکان پذیربود که بیان کند. اما من در تکمیل انتقادات او معتقدم که اشکال ما در دوره گذشته بسیار فراتر از ایجاد سایت “های وهوی” و “جدل آن لاین” بوده است. در اینجا به چند نمونه اشاره میشود.
۱-در زمان حیات منصور حکمت در سال ۱۹۹۹ نه تنها برخوردمان به رفقایی که از حزب کنار گرفتند سنجیده نبود، بلکه پیشتر از آن، برخوردمان به مخالفین خارج از حزب بسیار نا سنجید و عامیانه بود. در نوشته ها و مصاحبه هایمان مراعات نرم های اجتماعی را نمی کردیم. به هر مخالفی انواع برچسپ ناروا میزدیم. آن فرهنگی که در مورد مخالفین بیرونی خود بکار گرفته بودیم هنگام جدل داخلی بر علیه همدیگر استفاده نمودیم و محصول آن اندوخته فرهنگی انشعابات پی در پی درون جنبش ما است.
۲- ما ادعای با فرهنگترین قشر اجتماعی دنیا را داریم، اما خود پس از طی سه دهه فعالیت سیاسی، هنوز شیوه جدل سیاسی را فرا نگرفته ایم. در جدل های نوشتاری، بجای اینکه با استدلال روشن و مواضع همدیگر را نقد کنیم، الترناتیو جدیدی را در مقابل بحث مقابل ارائه دهیم، سعی میکنیم شخصیت طرف مقابلمان را خورد کنیم. نقد ما در واقع عقده خالی کردن و هتاکی به طرف مقابل است تا پرورش دادن بحثی متفاوت و راه گشا. در فرهنگ رایج ما تصور بر این است که تهمت زدن، ناسزا گفتن و هیستریک نوشتن مترادف است با رادیکالیسم. ما برای بی اعتبار کردن طرف مقابلمان ابتدا وجدان سیاسیمان را مثل یک جامه مندرس از تن بیرون آورده، آن را به گوشه ای پرت میکنیم و بعد یکی دو واژه را از متن نوشته فرد مخالفان خارج میکنیم، به سیلقه خود آنرا تعریف وتحریف، سپس بکار گیرنده آن عبارات را، هرچند رفیق وهمراه ۳۰ ساله مان بوده است، تا حد ابلیس پست و رذیل جلوه می دهیم. برای نمونه در جریان اختلافاتی که به انشعاب ۲۰۰۴ ختم شد، بخشی از رهبری حککا این سبک را در پیش گرفت. مثلا عبارت “مجلس موسسان” که در یک نوشته ای توسط کورش مدرسی بکار گرفته شده بود، مبدل به یک کفر عظیم شد که عده ای میخواستند که کورش مدرسی را بخاطر آن به صلیب بکشند. در حالی که “مجلس مؤسسان” اسم یک نهاد است. اسمی خنثی و بی بار است. میتواند بنا بر ساختارش مثبت یا منفی باشد. درست مانند اسامی ای از قبیل اتحادیه، شورا، مجلس و ارتش. هرکدام از این نهادهای میتوانند انقلابی یا ارتجاعی باشند. علاوه براین، چون کورش مدرسی سئوالی به این مضمون مطرح کردبود که” اگر جمهور اسلامی سقوط کرد و حکومت به دست یکی دیگر از جناحهای آن رژیم مثلا حجاریان افتاد، موضع حککا چه خواهد بود؟”، در واکنش به این سئوال بجای اینکه رهبری به محتوای مسئله بیاندیشد، تمام توان فکریشان را به جریان انداختند تا بتواند عبارتی در متن پیدا بکنند و به اراده خود تحریف و سپس به علیه رقیبشان بکارگیرند. در نتیجه این تلاش، بلاخره “کشف” کردند که گویا کورش مدرسی قصد دارد با حجاریان دولت تشکیل دهد. این نوع اظهار نظر و اتهام به درجه ای ارزان و بی مایه بود، که فرهنگ ما را به سوژه ای خنده آور در انظار خاص و عام مبدل نمود. این متدلوژوی از طرف مقابل هم کم وبیش بکار برده شده است. مثلا بحث بر سر “انقلاب انسانی”، تا حدی با اغراق تفسیر شد که گویا حککا قصد ترویج یک انقلاب غیر انسانی را دارد. این فرهنگ نامبارک هنوز هم در بیشتر جناحها و افرادی که یک زمان با حککا در ارتباط ارگانیک بوده اند کم و بیش وجود دارد.
۳- فرهنگ سیاسی ما آلوده به فرهنگ مذهبی است. مذهبی مائابانه به مسائل سیاسی برخورد میکنیم. مانند احزاب اسلامی سلفی، هر کدام از ما فکر میکنیم ترجمه و درک ما از منابع مارکسیستی درست است. هر کدام از ما خود راتنها نماینده حقیقت میدانیم وتصور میکنیم که آنچه که بقیه میگویند، شرک و کفر است. همانگونه یک سلفی حاضر است که خود را بخاطر باورش همراه عده ای دیگر منفجر کند، ما هم بخاطر دفاع از اعتقاداتمان چند باری بی پرنسیبی را با جان خریده ایم و ارگانهای حزبی خود را دور زده ایم. بطور مشخص، در جریان انشعاب ۲۰۰۴، حمید تقوائی این راه را در پیش گرفت، و ارگانی که وی را بعنوان لیدر انتخاب کرد بود دور زد. لیدر منتخب ما چنین سنت را به جنبشمان هدیه نمود. وقتی که درجریان آن جدل ها حمید تقوائی گفت “حزب مان بایستی غسل تعمید بکند”، خیلی از ماها متوجه عمق سنت های فرهنگ دینی بر چارچوب فکری او در رابطه با حزبداری متوجه نشده بودیم.
هرچند کورش مدرسی در سال ۲۰۰۴ مخالف ابداعات تقوائی بود، اما در سال ۲۰۱۱ نامبرده هم از سبک کار تقوائی سود جست. او درسال ۲۰۰۴ از موازین تشکیلاتی و “تعدد ‌نظرات” درحزب دفاع نمود اما در سال ۲۰۱۱ در عوض “تعدد نظرات”، ایده “تکفیر نظرات” را دوباره تکرار نمود. تنها بکار بردن یک عبارت “تغییر ریل” او را مجاز کرد تا رهبری منتخب حزب حکمتیست نامشروع اعلام کند. در این فرهنگ، حزب، نهاد سیاسی ای نیست که با رای و اراده جمعی سوخت و ساز کند. بلکه یک نهاد خصوصی است که در اصل انتظار میرود با توسل به رابطه مرید و مرادی اداره شود تا یک ضوابط شفاف شایسته انسان امروزی. وقتی که ما این واقعیات تلخ را تجربه کرده ایم، جامعه چگونه به شعارها و گفتمان ما در رابطه با آزادی ابراز وجود، بیان و تشکل و … باور کند؟ لازم است که خواننده یک لحظه وجدان خودش را داور کند تا بیند که سناریوی که ما در حککا تجربه کرده ایم انسان را به یاد داستان حضرت عباس و دم خروس می اندازد.
انتقاد در این رابطه تنها متوجه تقوایی و مدرسی نیست. انتقاد به تک، تک افرادی از ما وارد است در هنگام بی پرنسیبی دوفرد یاد شده، از آنان حمایت کردیم. ما حامیان بی اصولیگری، مصلحت سیاسی فردیمان را بر حقیقت اجتماعی ای برتری دادیم؛ و یا شاید واقعا فاقد درجه ای از درایت سیاسی بودیم که به آنها بگوئیم، اختلاف سیاسی بجای خود، اما ما مجاز نیستیم که قوانین خود را زیر پا بگذاریم و حزب را از هم بپاشیم. به آنها نگفتیم که حزب نهاد خصوصی کسی نیست. به آنها یاد آور نشدیم که حزب هیئت موسسه داشته و از طریق ارگانهای قانونی و اساسنامه از پیش تهیه شده اش تغییر و تحول پیدا میکند.نگفتیم فتوا دادن و دور زدن سنت متمدنانه ای نیست . ما این کار نکردیم در عوض عده زیادی از ما برای کاپیتانی که از سر گیجی به تیم خودمان گل زد، مراسم رقص و پایکوبی راه انداختیم و او را تقدیس کردیم. واقعا فرهنگ و درایت “تحسین” برانگیزی داریم.
۴-طمع برای دستیابی به، یا حفظ کرسی ریاست، ما را از واقعیات دنیای سیاست و اهمیت بحث و تبادل نظر بیگانه کرده است. کافی است که رفیق رقیب انتخاباتی مان بحثی را مطرح کند. ما تا اسم نویسند را پای نوشته دیدیم فوری فتوای تکفیری آن بحث را میدهیم. مباحثی نظیر اینکه “راست در جامعه دست بالا دارد”، “احمدی نژاد سعی میکند به عنوان نماینده بورژوازی ظاهر شود”، “انقلاب درب ما را میزند، در پیچ بعدی است”، “ما را صدا میزند” و … همگی مباحثی سیاسی هستند. میتوان بر له یا علیه آنها دلیل بیاورد. این چنین جدالهایی اگر در جمع افراد یک حزب با فرهنگ درگیرد، از آن استقبال خواهند کرد. زیرا این امکان را برای علاقه مندان مهیا میکند که از زوایای متفاوت به یک پدیده بنگرند و نتایج عملی دقیقتری را از آن استنتاج نمایند. ‌جریان ما ،اما، ظرفیت تحمل نظرات متفاوت را ندارد. تا یک فرهنگ سیاسی سازند، تحمل پذیر و متین راهی طولانی در پیش داریم. هنوز هم هر کسی که بخواهد بی پرنسیبی تشکیلاتی خود را در جریان انشعاب ۲۰۰۴ را توجیه نماید میگوید “تزهای راست کورش مدرسی” بود. بحث خود بخود باعث انشقاق نمیشود. اتفاقا فلسفه وجود نهادهایی نظیر کمیته مرکزی، دفتر سیاسی و کنگر این است که اعضای آن تجمعات نظراتشان را روی هم بگذارند و نتیجه مطلوبتری حاصل کنند. اما مشکل این است که در حزب ما عقده شخصی، تعصب دینی وار سیاسی با مباحث تعیین تکلیف میکند. ما یاد نگرفته ایم به شیوه ای متمدنانه به مخالف خود گوش بدهیم و جواب خودمان را در مقابل استدلالاتش در معرض قضاوت رفقای هم کمیته خود بگذاریم. علت دور زدنه های رهبرانمان این امر بوده است نه وجود بحث راست و کج.
۵- لازم به یاد آوری است که انشعاب ۲۰۰۴ یکی از آن وقایع تعیین کنند بود که طی آن عده ای از ما نه تنها تعهدات سیاسی و موزاین تشکلیلاتی را بدور افکندیم، بلکه تعهدات اخلاقی را هم زیر پا انداختیم. پیش از آن انشعاب عده ای از کادرهای حزب تمام اعتبارمادی و معنویشان را گرو گذاشته بودند و از روی علاقه ای که به حزب داشتند، مبالغی وام گرفته بودند که حزب بتواند با آن تلویزیون خریداری کند و حزب هم شفاها متعهد شده بود که وام آنها را به مرور زمان پس بدهد. وام گیرندگان از روی خلوص نیت سند مکتوبی در رابطه با قرضشان از حزب نگرفته بودند. پیش بینی نکرده بودند که ممکن است بعدا نیازشان به دادگاه بورژوایی برای احقاق حقشان از رهبران کمونیستیشان بیفتد. خلاصه در جریان اختلافات ۲۰۰۴، بیشتر وام گیرندگان در اعتراض به بی کفایتی سیاسی و قانون شکنی لیدروقت حزب، مجبور به انشعاب شدند. بعد از انشعاب، جناح تقوائی صاحب تلویزیون و امکانات حزب شد اما زیر تعهدات مالی خود زد و از پرداخت قسط وام آن رفقا خود داری نمود. خیلی از آن افراد، سالها است که هنوز دارند از هزینه سفره خانواده و خرج فرازندانشان قطع میکنند تا بتوانند قسط وامی را از جیب خود باز پرداخت میکند که به شیوه ای “زیرکانه” و بی انصافانه ازشان گرفته شد . اگر بخواهیم انتظار محمد آسنگران را بر آورد کنیم و “صراحتا” صحبت کنیم، این سئوالات در این رابطه پیش می آید: در متن فرهنگ چه قشر سود پرستی چنین اقدام “زیرکانه ای” قابل قبول است؟ یک کاسب یا بازرگان سود پرست این کار را میکند؟ آیا افراد سر گردنه گیر میتوانند مرتکب چنین عملی شوند؟ هیچ کدام از این طیفها، کاری که رهبری حککا در رابطه با بدهی افراد وام گیرنده کردند، انجام نمی دهند. زیرا هیچ کاسبکاری، هرچند سود پرست، بخاطر تداوم کاسبی اش به خودش اجازه نمیدهد که در جامعه ای که در آن تجارت میکند، مچ دوست و آشنایان خودش را ببرد. زیرا در درجه اول اعتبار خودش و کاسبیش پایین می آید. این منش در فرهنگ لات و زورگیرهای خیابانی یا سر کردنه گیرها هم نمیگنجد. زیرا این قبیل افراد هم هنوز آنقدر تعهد اخلاقی دارند که از دوست و آشنایان خودشان باج نگیرند. اما رهبری حزب کمونیست کارگری از کسانی باج گیری کرد که ۲۰ تا ۲۵ سال در یک سنگر با هم جنگیده بودند. خیلی از ما شاهد این زورگیری بودیم و برای زورگیران کف زدیم هورا کشیدیم و اکنون هم به این کار ادامه میدهیم. تازه طوطی وار تکرار میکنیم “ما انتقادی از خودمان نداریم! انتظار هم نداریم که کسی از خودش انتقاد بکند”. بین خودمان باشد، من هم ” کمی” با آن فرهنگی که این بی اخلاقی را توجیه کند، بی علاقه هستم.
خلاصه کنم، چون متوجه شدم محمد آسنگران به فرهنگ ناظر بر انشعابات پیشین بی علاقه شده است، نکات فوق را در تائید اظهار عدم علاقه وی یاد آور شدم و مایل بودم که با ایشان همدردی بکنم. اما اکنون که بحث اتحاد در میان است، یک سئوال عمده در پیش روی ما قرار دارد: آیا کسانی که خود بانی و تولید کننده این فرهنگی که ذکرگوشه ای از آن رفت، بوده اند، و در جریان انشعاب، کرسی ریاستشان را بر جنبش کمونیستی ترجیح دادند، میتوانند بعنوان قهرمانان پروژه اتحاد عرض اندام کنند؟ در فرهنگ شرقی، در جائی که حسابرسی نیست، در جائی که کیش شخصیت حکمرانی میکند، در جائی که مریدان بی اراده، رهبران بی پرنسیبشان را قهرمان میپندارند، هر بی اصولی ای محتمل است. آیا ما قصد داریم این سیکل بی اصولی را ادامه بدهیم یا میخواهیم از آن درس عبرت بگیریم؟