تقدیم به مراسم تجلیل و یادواره بیست و پنجمین سالگرد رفقای گردان شوان در یتوبوری سوئد!

تقدیم به مراسم تجلیل و یادواره بیست و پنجمین سالگرد رفقای گردان شوان در یتوبوری سوئد!
بهار……………
سبزه ها روئید ه…
باران نم نم می بارد…
بهاری دیگر در راه است…
به گلستان لاله ها میروم…
به مزار خاورانها و لعنت آباد ها
بوی ” تایله‌ “می آید…
و یادگاران سرخ جانسپردگان نوروز خونین را میبینم..
پیروز از نبردی طولانی…
به بلندای یک فصل…
و به وسعت یک جهان…
حماسه سازان دهه شصت در زندانها
و…
از شهری پر از گازهای شیمیایی
از حلبجه‌ تا مریوان…
از مهابات تا سنندج
لاله هایی از آبیدر زخمی و دلتنگ
از سلیمان بگی بانه‌…
، شاهو ، سقز ، بوکان، کامیاران …
و حس میکنم انگار…
خاکریزهای خونین خیابان ها در جنگ ۲۴ روزه‌ را…
و صدای سوت خمپاره ها را…
در شهر و کوچه‌ ها
شهر بی سقف…
شهر خسته از اصابت…
شهر سنندج را میبینم…
دو کوه…
آبیدر و کوچکه‌ ڕش
شهری بین زمین و آسمان
حماسه‌ سازان و رفقای پارتیزان گردان شوان را می بینم” ”
در اندیشه شان بوی گل یاس
به وسعت تمامی جهان
و کلاشینکوفی بر شانه
برای بشریت ستم دیده آذین به گل سرخ
! دریغا بهار
دریغا کوساران!
! دریغا قلعه
دریغا میدان نبرد!
! دریغا تفنگ
دریغا دشت و دمن!
دریغا زندگی!
که بی نام تو
به خروش در آید!!
کوهستانها را می بینم
رایحه دل انگیزی در هوا غوطه ور است…
پرندگان به تکاپو افتاده اند…
جوانه ها آواز رویش را سر داده اند…
بهاری دیگر از راه رسیده است…
آری بهاری دیگر در راه است!
م شکیب
۱۴،۰۳،۲۰۱۳
استکهلم