چهار شنبه سوری / بهنام چنگائی

همه با هم:
همراه با دم ِ گرم چهار شنبه سوری، جشنِ جان بخشِ همیشه پُر غرور ـ
سُروری با سرود و رقص ِآتش
ـ زردی من از تو ** سرخی تو از من ـ
بزم و رزمی زمستان شکن، در زیرِ گام ِ رقصندگان و آواز خوانان ـ
پیش آهنگان بهار
****
«چهار شنبه سوری »

در اعماقِ سردِ این دیار
خبر بهار
پیچیده،
بویِ شکستِ یخبندان،
از هر سوی و کوی و میدان می آید.
فصلِ هزیمتِ سوز و دردِ سرما ست،
این مژده را
چهار شنبه سوری
قرن ها در دُهل ِدل هاِی آتیشنِ عشاق نواخته است.
بامِ بلندِ شب، با جیغ ِهیولایِ ترس،
در آواز و رقصِ جوانان
در شورِ ترانه های پیشواز بهاران
دارِ زمستان
ناچار و ناتوان،
فرو می ریزد.
+++
شوقِ رویش در این سرما
از گرمای تن دختران و پسران جان می گیرد،
در بستر مهربانی، آرزوی فردا نطفه بسته و
شادی،
در دل ها امید می زاید. و
زندگی،
برای مهرورزان،
چکامه آشیانه می سراید.
و در چشم ِ شنگولِ شوریدگانِ
برق ِبهار می جهد.
همچون
نوای هزاردستان،
که آواِز شکوفه ها را می خواند
و اوج ولوله های رهائی،
در کامِ هر صدای ِشیرین
بر فلک سر می کشد.
*
آنگاه است،
که قلبِ یخِ و یاس،
آرام آرام، بسانِ برگِ پائیزی
خراب و خجل و خسته از این همه شرار
قطره قطره
فرو می ریزند.
و جنبش آتش:
طعم موسم بهار را
به چشم و دلِ زمستان بخیل می چشا ند
+++
در این پایکوبی،
دلدارانِ بیشمار
با رنگین جامه های بسیار
در آغوش هم و سبکبار،
شادکامی را حنجره بر می درند.
خنیاگرانی شورانگیز و سرما کُش
نرم و گشاده، برلبهء تیز ِتیغِ یخ
زمستان را در آتشِ رقص می سوزانند.
در هم می چرخند و می پیچند تا آنگاه که خورشید بتابد،
شیفتگانی که ـ دل به کنج ِاسارتِ ـ
و ـ باکی از تلخ ِبرودت ـ ندارند.
*
گوئی: ارکستِر پرندگانِ اسیرند
اسرائی، همچون سبزه و لاله
کز زمین زمستانی بدرآیند
آنان ترانه ی جنگل می سرایند
تا در سینه ی گرمشان
نهال استوار فردا بروید !

چهار شنبه سوری
نوشدارویِ آتشبارِی ست بر کامِ یخ بسته ی ما
تا شرنگِ دیوِ شب، در جامِ جانِ فردای هیچکداممان نماند
و بهارِان آینده
از عصِر بخت برگشتگی
رها شده، جامه چرکین بدراند.

بهنام چنگائی ۲۳ اسفند ۱۳۹۱