نوشتار زیر، پیآمد گفتگویی است به خواست بولتن بحران به ساماندهی علی ناظر که در سال۱۳۸۶ انجام گرفت. و بدون ویرایش، اینک به نقد و نگرش کوشندگان اندیشه رهایی ارائه میشود،البته به امید روادید و اجازه دوست کوشنده امان، علی ناظر گرامی. (عباس منصوران ۲۲۱ فوریه ۲۰۱۳).
با درودهای گرم و صمیمانه و تشکر برای پاسخ به پرسشهای بولتن بحران.
بولتن بحران: بحران امری است برآمده از شکست متدیک (ماهیت و روش) عرضه در برابر افزایش غیر متعارف (و پیش بینی نشدهء) تقاضا. وقتی پایینی ها کالایی را بخواهند و بالایی ها نتوانند عرضه کنند، بحران در سطوح و لایه های مختلف خودنمایی می کند. و اگر عرضه کننده نتواند به تقاضا(خواست ها) پاسخ مثبت و مقتضی بدهد، و نتیجتا متقاضی کاستی و کمبود را لمس کند، در مواقعی دست به اعتراض زده و یا در برخی از اوقات به کالای مورد احتیاج در بازار روز پشت کرده و بدنبال آلترناتیو می گردد. عرضه کننده برای جلوگیری از تشدید اعتراض، تنش در بازار، از دست دادن متقاضی و یا ناخواسته هل دادن او به دامن رقیب، با دست یازیدن به، و بهره جستن از تاکتیکها، ترفندها و تکنیکهای متفاوت (بستگی به ماهیت و جایگاه عرضه کننده دارد) سعی در پیداکردن رهیافت برای برونرفت از بحران جاری می کند.
در عرض ۱۴۰۰ سال اخیر مردم ایران اگر رسما مسلمان نبوده اند، اسما بوده اند، و نتیجتا بخشی از سنت حاکم بر جامعه بخاطر نفوذ اسلام (دین) و دستورات فقهی (شرع) شکل گرفته است. امروزه می بینیم که جوانان تا حدود چشمگیری هم به سنتها و هم به احکام شرع بی توجه شده و در برابر آنها قدعلم کرده اند. روابط فورموله شدهء بین دختر و پسر، حجاب و پوشش، و حقوق غیر برابر بین زن و مرد، که توسط پدران و مادران و نسلهای گذشته آزموده و محترم شمرده می شد، دیگر خریداری ندارد. از سوی دیگر نسل جوان علائمی که نشاندهندهء جایگزین شدن ایدئولوژی متافیزیک با ماتریالیستی باشد را هم بروز نمی دهند. آیا عدم گرایش علنی به اندیشهء غیر دینی تنها بخاطر جو اختناق حاکم و نبود امکان برای بروز خواست است؟ آیا جامعه دچار دگردیسی ایدئولوژیکی شده و پس از گذار از فاز حاضر به باورمندی و سنت های پیشین باز خواهد گشت؟ و یا اینکه سلطهء ایدئولوژی بر نسل جوان رو به افول است و نسل کنونی در حال گذار به دوران خودباوری است، دورانی که ایدئولوژی و نظامهای ایدئولوژیک آنگونه که برای نسلهای پیشین محبوبیت داشت، دیگر متقاضی ندارد؟
در اینجا می خواهیم مجزا از دیگر پارامترهای نافذ و تأثیرگذار بر جامعه، و فقط با بررسی تأثیر ایدئولوژی بر جامعه به مقولهء بحران حاضر در جامعه بپردازیم.
بولتن بحران: آیا جامعه دچار بحران ایدئولوژیک شده است؟ آیا آحاد مختلف جامعه، به باورهای خود و باورهای مرسوم در جامعه بازنگری کرده، و توقعات برآمده از اندیشه ورزی، به جایگاهی فراتر از توان رژیم حاکم رسیده است؟ آیا این توقعات کپی برداری از جوامع دیگر بوده، و و بخاطر کپی برداری، و نهادینه نشدن باورهای تازه یافته، خواست ها فراتر از توان انتلکتوئلی خود جامعه بوده و همین زیاده طلبی جامعه را دچار بحران کرده است؟ آیا امکان دارد بحران ایدئولوژیک موجود در جامعه، مردم را به سوی ایدئولوژی و یا آرمان دیگری سوق دهد؟ و یا اینکه امکان دارد جامعه وارد فازی که بیشتر به برزخ تشابه خواهد داشت، بشود – جامعه نه می خواهد باورهای گذشتهء خود را به فراموشی بسپارد و نه (انتلکتوئلی) می تواند باورهای جدیدی را جایگزین کند؟ راهکار برونرفت از این برزخ چیست؟
عباس منصوران: اگر ایدئولوژی را باور و یا اعتقاد به کار بریم در نگاه نخست، جامعه(حکومت شوندگان) فاقد باور و اعتقادی یکدست و همهگانیست. باورهای مردم نیز با حکومت تفاوت دارد،و چندگانه است. حکومت و طبقهی حاکمه دچار بحران ایدئولوژیک است و نه جامعه. ایدئولوژی همساز با سرمایه و مناساتی که در پناه آن بتواند به فرمانرواییطبقاتیاش ادامه دهد، کارآ نیست. روزی بورژوازی با ناسیونالیسم و نازیسم و یا مذهب میتوانست خواستها و برنامههای خویش را به پیش برد، امروزه در تب و تاب درمانده است. مذهب و ناسیونالیسم جز در میان لایههای به غایت بیخبر و نا آگاه و وابسته به روابطی پوسیده، دیگر کار کرد بسیجگرانهای ندارد، اگر هم داشت، این آگاهی جز آگاهی وارونه چیز دیگری نبود . و به سراب و به کژ راهه راه میبرد نه به حقیقت انسانی. به بیان دیگر مناسبات سرمایهداری در جهان و نیز به پیرو آن در ایران دچار بحرانهای جدّی و چندی ست. بحرانهای کنونی حکومت سرمایه در ایران، بحران ایدئولوژیک و بحران هژمونی(اگر از بحرانها تاریخی و مزمن دیگر در اینجا چشم بپوشیم) میتوان ارزیابی نمود. جامعه از طبقات و لایههای ناهمساز و همساز تشکیل شده است. طبقهکارگر و لایههای متحد طبقاتیاش از یکسوی و بورژوازی و بخشهای بالایی و بخشهای میانه(بسته به دوری و نزدیکی منافعاشان به بالاییها) از سوی دیگر، نمیتوانند در یک آنتاگونیسم(ناسازگاری) تاریخی، جهان بینی مشترک و یا «فلسفه»ی مشترکی داشته باشند. همینجا لازم به پافشاریست که طبقه کارگر، دارای ایدئولوژی نیست. هرآنچه هست باورهای دروغین سرمایهداران و دولتهاست که به آنان رسوخ مییابد و یا تزریق میشود. ایدئولوژی آگاهی طبقاتی بورژوازی و فلسفه آگاهی طبقاتی کارگران است. چپ ایران با کاربرد این واژه، از ضدیت ایدئولوژی و فلسفه بی خبر بود. ایدئولوژی ها، نظامهایی از اندیشهها و باورهایی هستند که برای توجیه اخلاقی مناسبات اقتصادی و اجتماعی در چار چوب یک نظام اقتصادی به کار میآیند. ایدئولوژی، انسان را زیر فرمان و بندگی آفریدههای ذهنی خویش میکشاند. به بیان راستین مارکس، «ایدئولوژی آگاهی دروغینی» ست طبقه کارگر از فلسفهی رهایی بخش خویش دورش ساختهاند. جنبش کارگری و سوسیالیستی در شرایط کنونی به بحران نظری (تئوریک) دچار است. اگر منظور شما از «آحاد جامعه»، «حکومت شوندگان»باشد- یعنی منهای طبقهی حاکمه و دولت و کارگزاران و مزدورانش، به دید نمیآید که جامعه بهچنین دریافتی رسیده باشند. اندیشه ورزی نیز تا آنجا که در جامعه طبقاتی به خرد و دانش یک باز میگردد، مفهومی طبقاتیست. اندیشه ورزی طبقه کارگر، آنگاه فراهم است که به خویش بازگشته باشد، از خودبیگانگی، به خود یابی و بهفلسفهی خویش که همانا دانش مبارزه طبقاتی و راهبرد ماتریالیسم دیالکتیکیست در دست داشته باشد. کدام یک از بخشها و دیگر لایههای جامعه به چنین فرایندی مینگرند و یا خویش را با آن همگرا مییابند و یا کهاین فلسفه نیروی معنوی آنهاست؟! هرچند که رهایی انسان، چه سرمایهداران و چه کارگران و دیگر افراد جوامع انسانی در گرو چنین رهیافتیست که طبقه کارگر، مناسبات طبقاتی را، مالکیت خصوصی را و دولت را و خویش را و نیز فلسفه را نفی دیالکتیکی نماید.
اگر حکومت شوندگان به این جایگاه و بینش برسند که همچون گذشته از این برهه به بعد به حکومت و مناسباتاش تن نسپارند و حکومت نیز نتواند همانند گذشته به فرمانروایی ادامه دهد، آنگاه شرایط انقلابی در میان است. جامعه اکنون در شرایط بحرانهای شورشی، اعتراضی و بیشتر تدافعی(به ویژه طبقه کارگر) به سر میبرد. بحران نیز بهجای خود، میتواند رشد دهنده باشد و آنچنان هم بازدارنده نباشد. بحران، میتواند شکوفایی به بار آورد، نمو و بازسازی به همراه آورد. طبقهکارگر و گرایشهای سوسیالیستی در چنین بحرانی بهسر میبرند. این بحران فروپاشی نیست و میتواند بازسازی و بازنگری به همراه داشته و به پویهای و نقدی کارآ دست یابد.
اندیشهورزی نسبی را میتوان در بخشهایی از جامعه دید. بهویژه در جنبش کارگری و گرایشهای سوسیالیستی، در بخشهای از گرایشهای اعتراضی زنان، در خیزشهای دانشجویی به صورت کمرنگ تر. کمرنگ تر از آن جهتکه در میان بیش از دو میلیون دانشجوی برآمده از لایههای پایینی و میانی، چند درصد به صورت سازماندهندگان و کادرهای چالشگر و اندیشهورز نمو کردهاند. افق و منظر دیدشان کجاست؟ به بیشتر گروندگان به جناح باندهای حکومتی (مانند تحکیم وحدت) و پیوسته به گروهبندیهای سیاسی سرمایه(از طیف تودهای تا سلطنت طلبان-«جمهوریخواهان» که «کعبهامال»شان غرب است بنگریم. شرایط آری، برزخی یا بحرانی ست. به دلایلی چند تاریخی و طبقاتی و گریز ناپذیر و گریزپذیر، که بی دانشی و سادهانگاری فعالین کارگری و «سوسیالیستی» از جملهی آنان است این بی «افقی»به چشم میخورد.
راهکار برون رفت، اگر نخواهیم استبدادی به جای استبدادی دیگر جایگزین شود و جنبش مشروطه و انقلاب بهمن را تکرار نکنیم باید از پوپولیسم و الگوهای دروغین ساندینیستی، کاستریستی و بولیواریستی ووو دیگر نمونههای استبدادزا چشم بپوشیم. «همه باهم» و سرنگونی حکومت اسلامی، و آویزان شدن به ریسمانی دیگر به جای ریسمان خدای روحالله میتواند (واعتصمو بحبلالله جمیعا) بار دیگر تکرار شود. بدون دگرگونی در مناسبات اقتصادی که حکومت اسلامی ابزار پاسداری از آن است، جایگزین استبدادی دیگر را در پی دارد. اگر خواهان آزادی انسان هستیم، و گروههای از انسان اسیر دست حکومت اسلامی در ایران، در تلاش رهاییست، باید به افقی و رهیافتی سامانه بیابیم که هدف تولید انسان باشد و نه کالا و تولید اشیاء. جامعهای که فعالیت آزاد تمامی انسانها و نه تنها کارگران،که تمامی انسانها را تضمین کند. اگر بخواهیم دوباره جامعهای از پس سرنگونی حکومت اسلامی، همانگونه که از پس سرنگونی سلطنت، برآمد بیگانه با خویش، بیگانه با ارزشها و معنای انسانی، کارگرانی بیگانه با تولید نیروی کار خویش، بیگانه با کار خویش، بیگانه با خویش، با طبیعت، با دیگر بخش های انسانی، و حکومت شوندگانی اسیر مناسبات طبقاتی استبدادی برپا نگردد، باید مبارزه برای سرنگونی انقلابی حکومت اسلامی را با پیروزی انقلاب کارگری همراه گردانیم. در یک جامعه طبقاتی نمیتوان جنبشی بهپیش برد که به برابر، منافع و خواستهای تمامی جامعه را برآورده سازد. هیچ بخشی از جامعه، جز طبقه کارگر سازمان یافته و آگاه به دانش مبارزه طبقاتی خویش نمیتواند رهایی بخش جامعه باشد. گروهبندیهای طبقاتی و لایههای اجتماعی هریک گروهبندیهای سیاسی خویش را به هر روی دارند. بگذارید هر گروهبندی سیاسی، به طبقه و لایهی برآمده و رویکرد به آن بپردازد، آنگاه بسته به دوری و نزدیکی اراده و منافع طبقاتی خویش، با یکدیگر، همپیمان شده و یا رویاروی میشوند. تیمهای ورزشی رشتههای گوناگون را هم حتا نمیتوان و نبایستی درهم ادغام نمود،چه رسد به طبقات و لایههای متضاد که اسارت و استثمار یک طبقه در گروه سروری و فرمانروایی مالی و حکومتی دیگریست. منافع آنانیکه درپی دستیابی به قدرت سیاسی به کمک سرمایههای جهانیاند، و از بمبافکنهای غربی مدد میخواهند تا «خمینی» را سرنگون سازند و آنان با پیشوا، شاه و شاهزاده وزیر وزرا و رئیس جمهور و پارلمان از پیش برگزیدهاشان بیایند «نفت را قسمت» کنند، با منافع حکومت شوندگان هیچ خوانایی ندارد. اینان جامعه را به همان خاک سیاهی همانند عراق و افغانستان مینشانند
چرا بایستی باوری را جایگزین کرد، چرا نبایستی آگاهی را که طبقاتیست و به طبقهای که تاریخ و فلسفه ماتریالیسم و دیالکتیک دگرگونی رهایی بخش را به عهدهاش گذارده، اندیشید و پیوست؛ به آن طبقهای که به واسطهی رابطهاش با مالکیت و ابزار تولید و جایگاهش در مناسبات حاکم، وی را به رهایی ساز انسان نشانیده است؟ به طبقهای که فاقد هر گونه مالکیتی جز نیروی کارش، یعنی به این جایگاه و خاستگاهی که دارد، انقلابی ترین بخش جامعه انسانی به شمار میآید،چرا نباید چشم داشت؟ این طبقه رهایی بخش انسان است. اما، طبقه کارگر تا کنون با فریب ایدئولوژی «جنبشهای رهایی بخش»، ناسیونالیسیتی و بورژوایی مورد تجاوز و سوء استفاده قرار گرفته است. نبایستی زیر شعار تنها سرنگونی همه با هم و زیر نام دمکراسی، برای چندمین بار در تاریخ به اسب تروا و واگن باری دیگر طبقات تبدیل شود. به هندوستان،به آمریکای لاتین و به اروپا بنگرید که بورژوازی و دولت، چگونه طبقه کارگر را به جنگهای میهنی کشانید و سپس در اتحادیههای سازش طبقاتی، یا بدون تشکل، رهایش نموده تا ماشین تولید و انباشت را با نیروی کار و جان خویش به دَوَران آورد!
بولتن بحران: در پیشگفتار کتاب دین و دولت در اندیشهء اسلامی (محمد سروش ۱۳۷۷) آمده است: «… اصول و مبانى هر دولت, و نیز خط مشى و اهداف آن, برخاسته از ایدئولوژیی و مکتبى است که بر آن سایه افکنده است. و همین مشخصات است که به دولت ها هویّت بخشیده, و آن ها را از یکدیگر ممتاز مى سازد.» و برای برجسته شدن اختلافات در میان پژوهشگران اسلامی می نویسد « یکى از پژوهشگران سیاسى در این باره مى گوید: اوضاع و احوال خاص این زمانه, این وسواس و وسوسه را در ما برمى انگیزد که ایدئولوژى راهنماى غیر قابل اعتماد, غیر معقول و حتى خطرناکى براى عمل سیاسى است. با نگاهى به تاریخ معاصر مى بینیم که آرزوها و انتظارات متفکران یا انگیزانندگان ایدئولوژیک و آرمان خواه, به نحو فاحشى با آن چه عملاً از انگیختگى ایدئولوژیک حاصل شده, فرق داشته. مفاهیمى هم چون برابرى, برادرى, آزادى مثبت به معناى (مشارکت عمومى در اداره امور اجتماعى) و تصوراتى که درباره جامعه بى طبقه, مالکیت عمومى و نظایر آن وجود داشته, و آن همه بر روى آن تکیه شده, در جریان عمل, تا حدود بسیار زیادى رنگ باخته اند و هرگز آن چنان که وعده مى شده, صورت واقع به خود نگرفته اند, بلکه منشأ آثار و عواقب زیانبارى نیز بوده اند; یعنى علاوه بر آن که خطاکارى هاى عظیمى را دامن زده و مردم را از درک محدودیت هاى خود, عاجز ساخته, توجیهات آسانگیرانه اى نیز براى قساوت و ارعاب, فراهم آورده اند…» نویسنده با بیان چند نمونه از نگرش پیرامون هژمونی ایدئولوژی بر جامعه و سیاست در غرب می نویسد «… (ایدئولوژى زدایى) از چنان روند رو به تزایدى در کشورهاى غربى برخوردار است که هم اینک به عنوان یکى از بارزترین مشخصات آن جوامع در آمده, به گونه اى که حتى احزاب و گر وه هاى سیاسى, که بر مبناى ایدئولوژى خاصى بنا نهاده شده است, به مرور از مواضع ایدئولوژیک خود, عقب نشینى کرده و بیش تر براى جذب هواداران بیش تر و به دست آوردن قدرت, تلاش و جدیت مى کنند…» اگر نخواهیم به اهداف نویسنده در تدوین این کتاب بپردازیم، آیا جامعهء ایران به سوی چنین نقطه ای (ایدئولوژی زدایی) در حرکت است؟ نمونه های بارز آن چه بوده اند؟
عباس منصوران: سروش همانند هر فرد سیاسی وابسته به طبقه بهره کش و دولتاش، وارونه مینمایاند. « اصول و مبانى هر دولت، و نیز خط مشى و اهداف آن, برخاسته از ایدئولوژیی و مکتبى » نیست. بلکه برخاسته از پایهی طبقاتی آن دولت است. دولت یعنی زندانها، ارتش و اطلاعات و دستگاههای بوروکراتیک و فاسد و قوانین برای پاسداری و حفظ مناسبات و منافع طبقهی حاکم. دولت ابزار سیاسی طبقه مسلط بر جامعه است. ایدئولوژی، روبنای این مناسبات اقتصادیست که از سوی دولت نیز پرچم میشود. دولتها به این گونه در ماهیت با هم یکسانند. در شکل و پوشش، بسته به سرزمین و بافت فرهنگی و جغرافیایی و موزونی و ناموزونی رشد و موقعیت سرمایهداری در پهنهی جهان اشکال گوناگونی دارند. اما، همگی در سرشت و ذات استبدادیاند. برخی دولتها در کشورهایی، استبداد دوگانهای را مدیریت می کنند. سرمایه از آنجا که چپاولگرانه بردگی انسان را هنوز با ربایش ارزش افزوده نیروی کار به پیش میبرد و نمیتواند جز این ماهیتی داشته باشد، در ذات خویش استبدادی ست. زیرا که کار در نظام سرمایه،جبارانه و بهره کشانه است. اشکال حکومتی همانند ولایت فقیه،سلطنت،جمهوریت و نمایشهای پارلمانی در ایران، سوریه، ترکیه و هماننداینها با ویژگی کشورهای پیرامونی، نمونههایی از استبداد دوگانه یا مضاعف هستند.
سروش تلاش میکند تا مرز بین ایدئولوژی و فلسفه را مخدوش کند و هردو را اینهمانی جلوه داده و آن را ایدئولوژی بنامد. وی می کوشد تا فروپاشی بلوک شرق که با سرمایهداری دولتی و «سوسیالیسم دولتی» زیر نام سوسیالیسم کارگری، حاکمیت طبقاتی را به پیش میبرد، یکسان انگارد. سازمانهای وابسته به بلوکهای شرق و چین، و «چپ نو» که با هزار و یک برهان نمیتوانستند چاوشگران دانش مبارزه طبقاتی کارگران و آن اندیشه تاریخاً و اجتماعاً ًلازم باشند، آری از آن پوشش ایدئولوژیک بیرون آمده و به جامهی دیگری زیور یافته و مییابند. با زدایش از ایدئولوژی سوسیالیسم دولتی، انگونه که در بلوک شرق و در چین بودند، همگی سو سیال دمکرات راست، چپ، میانه و ناسیونالسیت، شدهاند. هرچند از آنجا که تا کنون تمامی دستاوردهای اجتماعی و حقوقی از جمله حقوق و قوانین هنوز واپس نگرفته شده قانون کار در کشورها،حقو ق زنان، بازنشستگی، حق رای و دیگر امتیازات بورژوایی با رزم و پیکار کارگران و جنبش سوسیالیستی به دست آمدهاند، شاه پرستان و اینان نیز از واژههای سوسیالیستی و کارگری استفاده می کنند، همانگونه که جمهوری اسلامی بیشتر این واژهها و برداشتها را مصادره کرد و مسخ نمود. از این روی اینان هنوز خود را در قالب چپ که (پوپولیستی نیز هست) باز میشناسانند. حتا شاهنشاهیان، از عدالت اجتماعی و نیز دیگر گروههای بورژوایی از برابری و آزادی می گویندکه بی شک این شعارها از شعار پدران لیبرالیسم در چهار سده پیش(مانند جان لاک) و سپس جان استوارت میلها هم میان تهی تر است. جان لاک ها، به عنوان نظریه پردازان و فیلسوفان مناسبات انقلایی از راه رسیدهی بورژوایی آن زمان، آزادی فردی را خواستار بودند تا کارگر و سرمایهدار نیز آزادانه بتوانند در بازار کالای خویش را بهداد و ستد بگذارند و سرمایه با خرید نیروی کار که دیگر، کالا شده بود آزادانه به انباشت بپردازد. جان و تن باید آزادانه به وسیله خریداران این کالای ارزشافزا، خریداری میشد. در شرایط کنونی با سلطه و هجوم گلوبالیزاسیون، این میلیتاریسم سرمایه است که سخن آخر را می گوید. سازمان جهانی کار و تمامی نهادهای«مدنی»سرمایه به سلخ نهادهای استبدادی سرمایه درآمدهاند. در این جنجال بازار آزاد تجارت، بسیاری دچار ترس شده، بسیاری به ایدئولوژی سرمایه روی آورده و با روی آوری به ارگانهایی همانند ان جی اُ ها ،دانسته و نا دانسته کارگزاران سرمایههای فراملیتی شدهاند. آنانی که روزی در دایرهی قمر سوسالیسم موجود، می چرخیدند، روزی دور خمینی و قمر بنیهاشماش پرسه زدند و کارگران را به سراب میکشانیدند، امروزه بیشترشان آگاهانه چاوشگران سرمایه و بازار آزاد شدهاند تا سرمایهداران همچنان در دریای سود و بهره کشی، چپاولگر باشند.
بولتن بحران: جواد ورعى در کتاب (حقوق و وظایف شهروندان و دولتمردان- فصل حقوق و وظایف دولتمردان) به یکی از تعاریف رایج برای جایگاه حاکم در فرهنگ اسلامی – «والی و سرپرست» اشاره کرده و می نویسد «… عنوان دیگرى که در آیات و روایات در مورد حاکم جامعه به کار رفته، «والى» و مشتقات آن است. این عنوان، ماهیت حکومت و حاکمیت را که «ولایت» است، مىرساند. حاکم نوعى ولایت و سرپرستى بر شهروندان دارد. ولىّ و سرپرست همیشه بر اساس مصالح افرادى که تحت سرپرستى او قرار دارند، به تدبیر امور مىپردازد و محور تصرف او در شؤون شهروندان، مصلحت آنان است. اگر پدر بر فرزند ولایت دارد، امور فرزند را بر اساس مصالح او تدبیر مىکند، اجازه ندارد بر خلاف مصالح او عمل کند. این شایعترین عنوان درباره حاکم جامعه است که در مباحث مختلفى در فقه مطرح مىشود. بهکارگیرى ولایت را همواره بر محور مصالح مولّىعلیهم مىدانند و تخلف از آن را از جانب والى و ولىّ موجب سقوط او از مقام ولایت مىشمارند…» وی در پیشگفتار کتاب می نویسد «… با آن پیروزىِ معجزهآسا و شگفتآور، قدرت اسلام و ایمان و نقش حساس رهبرىِ دینى و نفوذ معنوىِ روحانیت، براى همگان آشکار شد. آن چنان که اکثریت قاطع اقشار مختلف مردم، دانشگاهى، فرهنگى، بازارى، ادارى، کارگر، کشاورز، شهرى و روستاى، که دین خواهى در جانشان سابقه دیرینه داشت، با شوق فراوان خواستار حاکمیت اسلام و اجراى احکام و قوانین نورانىِ آن شدند…» بازهم اگر نخواهیم به گزافه گویی های نویسنده بپردازیم، و فقط برای پیشبرد صحبت قبول کنیم که برخورد بخش قابل توجهی از جامعه در اوائل «انقلاب اسلامی» آن بود که نویسنده می خواهد با بزرگنمایی به خواننده بقبولاند، بلکه تعریف او را برای ارزیابی موقعیت کنونی ایدئولوژیک رژیم مبنا قرار دهیم، نقش و مفهوم «رهبر ایدئولوژیک»، «ولی فقیه» و یا «امام» را در جامعهی امروزی چگونه می توان تعریف کرد؟ آیا تعاریف گذشته و پذیرش آن تعاریف توسط «امت همیشه در صحنه» مورد پرسش قرار نگرفته است؟ دلیل چنین بازنگری در چیست، آیا اندیشهء «رهبر» سازی دچار بحران شده است، و یا فقط بخشی که به «ولایت فقیه» مربوط می شود به زیر سوال رفته است؟
عباس منصوران: پندارهی(هیپوتز) ولی فقیه همواره در فرهنگ ایران و به ویژه در تشیع وجود داشته است. این پنداره، دستکم از زمان شاه اسماعیل صفوی با آمدن نظریه پردازانی که از جبل لبنان برای سرهم بندی نمودن یک پلاتفرم ایدئولوژیک برای حکومت ترکان صفوی از قبیله آق قویونلو در ایران سایه افکند. شاه اسمعیل که از سویی برای کشانش ناسیونالیسم ایرانی، تبار خویش را به شاهان ساسانی میرساند! آق قویونلو(گوسفند سپیدان) یا بایَنْدریان، اتحادیه ترکمانان در منطقه دیار بکر (کردستان بخش ترکیه کنونی) بود که از آغاز سدهی نهم قمری یا پانزدهم میلادی( ۹۰۸ ق / ۱۵۰۱ م) سال چیرگی صفاریان(به بنیانگذاری یعقوب لیث رویگر) – در آناتولی شرقی و غرب ایران فرمان راندند. این اتحادیه را سران ایل بایندر رهبری میکردند . آق قویونلو، قبیلهای ترکمان از اوغوزهای ترکستان بود که از ترکستان به قبچاق و از آن جا به ارّان(آذربایجان) کوچ کرده و سرانجام در آن سرزمین ماندگار شده بود[۱][۱]. شاه اسماعیل برای بسیج ارتش و پشتوانهی تودهای حکومت، نیاز به فراخوانی مبلغین و مروجین ایدئولوژی دولت و مناسباتی را داشت که رهبریاش را به دوش گرفته بود. در یک فروپاشی امیرنشینی قبیلهای، در ایرانی از هم گسیخته، کارگزاران حکومت و مناسبات فئودالیستی در ایران، در جبل لبنان لشگر دعا را یافتند و شیعهی صفوی به خوانش جبلیها در ایران خیمه افکند. نظریه شبان-رمهگی، هرچند به شکل پدرشاهی در ایران با ویژگی اسبتداد آسیایی، دیرینگی کهنهای داشته است. این حکومت فقاهتی نه در حکومت اسلامی، با کاریسمای خمینی، که در برخی گروههای سیاسی با سبقه و عمدگی ایدئولوژی مذهبی در آن، نمونه سازمان مجاهدین برجسته است. در گروهها و بقایای سازمانهای چپ موسوم به م-ل هرچند با شکل لائیک، اما همگی در درون خویش،تشکیلات و باورهایی ولایت گونه به چشم میبینیم. کدام رهبر است که بهشیوه شورایی -که پیشکش اشان- به شیوه دمکراسی و رای گیری بورژوایی حتا، برگزیده شده باشد! همگی مادامالعمر در همان سازمان و محفل آِغازین، تا اکنون نیز پس از دهها انشعاب، هنوز نیز رهبر همان رهبر است. هرچند برخی در پشت هالهای از افسون گرایی کاریسماتیک، رهبری را اسماً به خویشان خویش واگذار کرده و پدر روحانی در پشت پردهو هالهای از رمز و رموز گونه الهام میبخشند. نمونهی «جمهوری»سوریه و نوع علویان در سوریه و یا معمر قذافی در لیبی می تواند نمونههای حکومتی دلخواه این گروهبندیهای سیاسی باشند. بسیار در این گروهبندیهای سیاسی ایرانی از چپ سوسیال دمکرات که خود را مارکسیست و حزب کمونیست کارگری و فدایی و مانند اینها مینامند و تا راست ترین نمونه اکثریت-راه کارگری- تودهای(طیف تودهای) و نیز در بیرون از این گسترهی سوسیال دمکرات، نمونه شاهنشاهی ،جمهوری خواهان و جبهه ملی و غیره گویای این واقعیت است. نسل سوم رهبران هم پا به نوجوانی گذارده،اما پدر بزرگها هنوز رهبر همیشگی ماندهاند. هرچند این سیستم و فرهنگ فقاهتی-ولایتی و شبان رمهگی، دچار بحران شده و همانند گذشته، سمپات، هوادار،پیش عضو و عضو کادر و رهبری و رهبر و پیشوا را هرمیت نمیتوانند،اما هنوز میتوانند و تا سالهای سال، همانند فرقهی اسماعیلیه به سکت خویش ادامه دهند.بی سبب نیست که هنوز در آغاز هزارهی سوم، روسری اجباری به سان نماد اسارت زنان، و فرمایشی از بالا، مراسم سینه زنی، انتقاد ناپذیری رهبر و ایجاد شیفتگیهای دروغین در امت و پرستش پیشوا و در بزرگترین اپوزسیون و رقیب جمهوری اسلامی تبلیغ میشود و جان سختانه به پیش میرود. پیشوا و رهبر آنچنان به اوج کشانیده میوشدتا امت خویش را پوچ و ناچیز شمارد به خدایی پیشوا تن بسپارد. از آنانی که اسلام ، به سان یک دین را هنوز به دمکراسی میچسبانند و برای حفظ مناسبات و دستیابی به قدرت سیاسی فاکتوری کارآ و ابزاری الزامی میشمارند،بایستی پرسید اسلام به عنوان ایدئولوژی، روبنا و فرهنگ چه مناسباتیست؟ هرچند جمهوری اسلامی ایران،طالبان و شیعیان و سنیها در عراق و افغانستان و پاکستان و ترکیه نشان دهندهی راستین چهره این اسلام راستین هستند و به ویژه در ایران با نزدیک به ۳۰ سال حاکمیت این اسلام، بسیاری را از آن بیزار و دور ساخت، به افشای آن پرداختند،زنان بیش از همه شلاقاش را خوردند و میخوردند. جامعه برای این دریافت نسبی، هزینهای گزاف پرداخته است، اما، به جای آن روی آوری به باورهای دیگر ادامه دارد. بسیاری به عظمت طلبی ایران باستان، به نوعی صوفیسم، به نیهیلیسم، به الکل و افیونهیا دیگری روی آور شدهاند. جامعه زمینگیر شده، اصولو ارزشهای انسانی لگد کوب گردیده و کمتر «حرمتی» (اتیک انسانی) در جامعه بی آسیب مانده است.
بولتن بحران: با انفجار تکنولوژی و گسترش توانمندیهای انترنتی، مردم و بخصوص جوانان توانسته اند به آگاهی خود افزوده و جهان را به گونه ای دیگر ارزیابی کنند. از سوی دیگر رژیم حاکم از بدو غصب حاکمیت می خواسته جامعه را با قواعد ۱۴۰۰ سال پیش که برگرفته از تفاسیر علمای دینی از قران، روایات و احادیث است باز سازی کنند. از قوانین طلاق و سنگسار و تعزیر تا قوانین بهرهء بانکی و ولایت فقیه همه برآمده از دستورات دین و مذهب است – حداقل اینگونه جامه بر تن دارند. آیا پس زدن مذهب و دین در میان اقشار مختلف نتیجهء تأثیر انترنت در بالا بردن آگاهی نسبت به جوابگو نبودن دین است، و یا اینکه، حتی اگر هم امکانات انترنتی اصلا وجود نداشت ولی چنین نظام مذهبی همچنان بر مردم حاکم بود، بازهم در سطح جامعه شاهد دگرخواهی غیر دینی بودیم؟ آیا درست است اگر بگوییم فرار از نظام دینی و در کل نظام ایدئولوژیک، نه بخاطر سیستمهای آگاهی رسانی، بلکه بخاطر ماهیت و طبیعت خودمحور نظام ایدئولوژیک است؟ اگر چنین است، آیا آگاهی است که جامعه را در مقابل دین قرار داده است، یا ماهیت دین است که جامعه را علیه آن شورانده است؟ خلاصه اینکه آیا مردم دین ستیز شده اند و یا دین گریز؟
عباس منصوران: هرچند نقش تکنولوژی را در ناتوانتر سازی خرافه گرایی نمیتوان نادیده گرفت، اما دین یا باورهای مذهبی را به این سادگی از جامعه نمی توان زدود. پایههای نگرش دینی در ساختار تولیدی و مناسبات حاکم بر جامعه نهاده شده است. دین گریزی و دین ستیزی کنونی از اسلام را نبایستی با آگاهی یکسان گرفت. حکومت گریزی و حکومت ستیزی را آری میتوان به چشم دید. اما در ژرفای جامعه،در پس ذهن تمامی مردم چه آنانی که در برون وچه در درون و حتا دورن سازمانهای لاییک هستند، باورهای ایدئولوژیک و دینی نهفته است. اعتقاد، باور، ایمان، در برابر خردگرایی، آگاهی و فلسفه، قدمتی دیرینه دارد. آنجا که برهان فلسفی، پرسشگری،اندیشه انتقادی، فرزانگی، عشق و انسان غائب است، بی گمان ضد ارزشها جایگزین میشوند. بدون محو پایه های ایدئولوژی، ایدئولوژی به گونهای دیگر بازسازی و بازتولید میشود. آنچه که مردم را با دین حاکم درگیر ساخته ،ماهیت و کارکرد حکومت دینی ست. تلاش میشود دین را لباس دمکراسی بپوشانند و به خانه بیاورند. زیر این ردا مسلسلهای مقتدا آشکار است.
بولتن بحران: بحران در جامعه بی شک بر نهادهای حاکم و بر نهادهای سیاسی مخالف رژیم حاکم تأثیر گذاشته و در مواقعی سازمانهای سیاسی را دچار بحران ایدئولوژیک می کند. قرائت های متفاوت از ایدئولوژی و نظام ایدئولوژی ارائه می شود. آیا تشتت و چندپارگی در درون سازمانهای چپ ناشی از بحران ایدئولوژیک بوده، و اگر چنین است، آیا سازمانهای چپ توانسته اند بر بحرانهای ایدئولوژیک مسلط بر سازمانشان فائق آیند، اگر نه چرا، و اگر آری چگونه؟
عباس منصوران: تشتت در گروهبندیهای سیاسی چپ، که خود را م-ل مینامیدند و یا مینامند، ریشه در بند ناف این برداشت از دانش مبارزه طبقاتی دارد. نسخههای برآمده از انستیتوی های م-ل در روسیه و چین و انواع کمینترنی آن، و تلاش برای خوراندن آن به چارچوبی در ذهن خویش در جامعهی ایران نمیتوانست روزگاری بهاز این داشته باشد. از آن روز که تروتسکیها،و استالینها و برخی دیگر شکوهمندترین انقلاب بشری را در کمیته مرکزی و دبیر کلی و دفتر سیاسی خلاصه کردند و با فشار و پذیراندن به لنین و همراه گردانی وی،شوراهای پتروگراد،سربازان و ملوانان کرونشتاد و پوتمکین را درهم کوبیدند،فراکسیون کارگری حزب را ممنوع ساختند، و کارگران را از خودحکومتی و کمونیسم شورایی دور گردانیدند، زمینه برای کشتار سالهای ۳۰ تا ۴۰ دوران استالین و پوتین کنونی را هموار ساختند. انشعاب در سازمانهای کارگری و سوسیالیستی و نمونه بلشویکی، زیر نام لنینیسم، استالینیسم، تروتسکیسم، مائوئییسم و نمونههای دیگر، انشعاب و پراکندگی در انترناسیونالیسم کارگری بود. طبقه کارگر جهانی را به این روز نشانیدند. نقش جنایت بارانه سرمایه جهانی و ارتشهای رنگارنگاش را البته که نبایستی به یاد برد. مارکس خود گویا از دست مارکسیستها در لندن آسیب میدید و چیزی به این نام در فلسفه پرولتاریایی نیست. تا چه رسد به مارکسیسم-لنینیسم که ساختهی استالین است. برخی گرایشها و افراد تونستهاند به این بازبینی دست یابند. و کمونیسم را با مغز و رای خود به بررسی و خوانش بنشینند. این گرایشی جهانی ست. در ایران نیز. در چار چوب سازمانهای موجود اما خیر،ناشدنی ست. شعر نیز زمانی که در چارچوب اوزان و قافیه دست و پایش بسته بود تا پاسخگوی نیاز و زبان دوران کنونی شود، همانگونه که مولوی روزی آرزو میکرد « قافیه … را گو همگی باد ببر» با شکستن دیوارها توانست زبان گویای زمانهی خود گردد. باید،با خرد جمعی، به ساختارهای نوین و انقلابی و آگاهانه روی نمود. پراکندگیهای وخیم و اتمیزه شدنهای همه روزه که گاهی تا کشت و کشتار و خشونتها و حذف فیزیکی و اجتماعی می انجامد،برچسب زدنها و اتهامها همه و همه نشاندهنده آن است که ما با نقد و اندیشه انتقادی بیگانهایم. هر نقدی را انکار، می انگاریم و هر انکاری را نقد. ما باید به اندیشه و همراه با آن اندیشه انتقادی مسلح شویم.
بولتن بحران: آیا امکان دارد بحران ایدئولوژیک موجود در جامعه، مردم را به سوی ایدئولوژی و یا آرمان دیگری سوق دهد؟ و یا اینکه باعث شود که جامعه وارد فازی که بیشتر به برزخ تشابه خواهد داشت، بشود – جامعه نه می خواهد باورهای گذشتهء خود را به فراموشی بسپارد و نه (انتلکتوئلی) می تواند باورهای جدیدی را جایگزین کند؟ راهکار برونرفت از این برزخ چیست؟
عباس منصوران: بدون گمان، هر بحرانی می تواند جامعه را به انکشاف و یا رشد بکشاند؛ اما، با یک اگر، اگر که بحران را از سر بگذراند. جامعه جهانی اینک کوچه و پس کوچههای هم شدهاند، بین کردستان و بلوچستان تا لندن و نیویورک فاصلهی چندانی نیست. کانون و پیرامون سرمایه در کنار هم ، لازم و ملزوم هم هستند. و دیوار چینی دیگر در میان نیست. سرمایه همه جا را اشغال کرده است. و ارز بانک جهانی و صندوق بین المللی پول حکمران همهی کشورهاست. دولتها رانت خواران سیاسی-اقتصادی هستند. بایستی این را پذیرفت. گلوبالیزاسیون از پایین در برابر گلوبالیزاسیون از بالا باید سازمان داده شود. طبقه کارگر آگاه بایستی پرچم آزادی را در دست گیرد. نخبهها می توانند در بهترین حالت در یک پوپولیسم همه با همی به کارگزاران قدرت سیاسی آینده تبدیل شوند. روشنفکر ها طبقاتی عمل میکنند. بسیاری با روی کرد به مناسبات موجود، فکر خود را میفروشند، ارزان و گران، بسته به بهاء بازار و خریداران دارد. روشنفکرانی که رویکرد طبقاتی کارگری در پیش گرفتهاند،چاوشگران سوسیالیسم و آزادی هستند.
بولتن بحران:اگر بپذیریم که جامعه از ایدئولوژی و نظامهای ایدئولوژیک زده شده است، و اگر بپذیریم که
جامعه دچار بحران ایدئولوژیک شده است، موتور حرکت دهندهء جامعه برای براندازی نظام ایدئولوژیک حاکم چه می تواند باشد؟ جایگزین نظام ایدئولوژیک حاضر، چه خواهد بود؟ رفورم در شکل – نظامی با همان ایدئولوژی پیشین اما با لباس و برخوردی مدره؟ جایگزین کردن نظام پیشین با نظامی مسلح به ایدئولوژی متفاوت؟ و یا نظامی عاری از ایدئولوژی (دینی یا سوسیالیستی)؟
عباس منصوران: در بخشهای بالا، کم و بیش به این پرسش اشاره شد. با این همه، پویه یا دینامیسم سرنگونی حاکمیت سیاسی کنونی در ایران، هر گروهبندی طبقاتی و سیاسی دیگری جز طبقه کارگر سازمان یافته، آگاه به منافع طبقاتی و فلسفهی خویش و بدون اتحاد و اراده مشترک این طبقه با تهی دستان شهر و روستا و جنبش سوسیالیستی،راهی به جز جایگزینی یک استبداد به جای استبداد حاکم نخواهد برد. ذهنیتی که یک انتقاد را با شدیدترین شیوه ممکنه سرکوب میکند، با در دست داشتن قدرت سیاسی،حمام خون به راه میاندازد. آیتالله خمینی چه وعدههایی که زیر درخت سیب نوفل لوشاتو نداد. و دیدیم که در قبرستان بهشت زهرا از «جمهوری اسلامی» یک کلمه بیش و یا کم پایین نیامد. در ترکمن صحرا و آذربایجان و کردستان در همان فردای قیام،در دانشگاهها و سال ۱۳۶۰ و ۱۳۶۷ و تا اکنون چه فاجعهی تاریخی-جهانی که نیافرید. وی از پیش برای مخالفین، خط و نشان نکشید، وزیر و کابینه نیز تعیین نکرده بود. هرچند با گروه- ۶ (گوداولوپ)به توافق پنهانی رسیده بود، با سیا در تماس بود و از پشتیبانی ک گ ب برخوردار و از پیش حفظ ساختار ابزار نظامی مناسبات حاکم، به عنوان نیروی سرکوب و تداوم صدور نفت را پذیرا شده بود. نیروهایی همانند مجاهدین خلق و سلطنت طلبان که روسای حکومت و کابینههای خود را از پیش دارند و قانون های اساسی و برنامههای خود. مجلس موسسان ، وظیفه تصویب و تایید را خواهد داشت. هر سازمان و گروهبندی سیاسی که برای قدرت سیاسی تدارک میبیند، مناسبات حاکم را پاسداری خواهد کرد. این مناسبات جز استبدادی خونبار و خونریز به بار نمیآورد. حافظ اسد، سوهارتو، پل پوت، بشّار و ملک حسین و شاه اردن و صدام و شاه خودمان، از آسمان نیامده بودند و یا نیامدهاند. آنان پرودهی همین مناسبات هستند و وظیفهاشان در دستگاه حاکمیت سیاسی، جنایتکارانی جز اینها نمیپروراند.
بولتن بحران: باسپاس از شرکت در این گفتگوی کوتاه، از شما خواهش می کنم صحبتهای خود را جمع بندی کنید.
عباس منصوران: [همانگونه که اشاره شد، ایدئولوژی مذهبی، روبنای ساختار اقتصادی حاکم است؛ همانگونه که دولت ابزار این مناسبات غیر انسانیست. مذهب زدایی،و تفکر دینی بدون محو مناسبات اقتصادی بنا نهاده شده بر بهره کشی از انسان ناشدنیست. آنانیکه اسلام را به گونهای دیگر تبلیغ میکنند، تلاش برای استفاده از سلاح مذهب برای مسخ تودههای حکومت شونده دارند. جنبشهای ضد استبدادی همه با هم، بدون شک به استبدادی دیگر میانجامد. سرنگونی انقلابی حکومت اسلامی، نخستین پیش شرط هرگونه رهیافتی برای دستیابی به زیستی انسانی ست. به دور از هر گونهتوهم زدایی، آزادی و دستیابی به آزادی، یعنی دستیابی به جامعهای انسانی، مشروط به خلع مالکیت از خلع مالکیت کنندگان میباشد و به رهایی طبقه کارگر به عنوان کالا. طبقه کارگر برای اینگونه، خود- رهایی نیاز به خودآگاهی و سازمانیابی انقلابی دارد. این سامانیابی و مبارزه طبقاتی را از هم اکنون بایستی پا به پای اقدام مستقیم جهت سرنگونی انقلابی حکومت اسلامی بهپیش برد. جایگزینی هر گروهبندی سیاسی در لباس احزاب به شکل پارلمان و مجلس موسسان، استبداد دیگری به بار میآورد. هر گروهبندی سیاسی اگر مدعی آن است و به راستی دل در گرو آزادی و بهروزی جامعه سپرده و میسپارد، باید از اندیشهی گرفتن قدرت و حکومت به نیابت تودهها بپرهیزد و خواهان آنگونه خود- دولتی و یا اداره قدرت سیاسی به دست حکومت شوندگان باشد. به این گونه که حکومت شوندگان به راهبرداری پرولتاریا با برقراری خودگردانیهای شورایی به شیوهی نوین و انقلابی، با ساماندهی تولید،توزیع و کنترل شوراهای کارگری- زحمتکشان بتواند سامانهای شایستهی انسان را سامانگر باشد. در چنین روندی سازمانهای سیاسی نقش ناقدین شوراها یا کمونها و نیزه دولت کمون را به عهده خواهند داشت. هر گونه حکومت حزبی، ایدئولوژیک چه مذهبی و چه غیر مذهبی زیر نام مارکسیسم و طبقه کارگر در چنین شیوهی شورایی راهی ندارد.
کپی رایت: بولتن بحران –شهریور ۱۳۸۶
– [۱][۱] ابوبکر طهرانی، قاضی و منشی اوزون حسن، «کتاب دیار بکر» ، ج ۱، ص ۳۰ – ۱۱.