در دفاع از اعتلای دموکراتیک چپ در ایران (١)

یاسر عزیزى

مقدمه:

آنچه پیش از این در مطلبی با عنوان"اعتلای دموکراتیک چپ در ایران" طرح شد، بواسطه موجز بودن ِ پرداخت ذهنی و تئوریک، پاره ای شائبه ها و ابهامات را در ذهن کسانی از موافقان ضمنی طرح ایجاد کرد و مواضع ایشان را در زمینه هایی ، در کنار منتقدان اساسی بحث قرار داد. بر این اساس، پس از این نیز به فراخور امکان و زمان، در حدود توان ذهنی، برخی مولفه ها را از موضع شرح همان طرح واره به بحث کشیده، ضمن حفظ و دوام اشتیاق به طرح نقد رفقا و دوستان، پاسخگوی ابهامات احتمالی و نقدهای اصولی ایشان خواهم بود. نقدهایی که گاه به گستره یک جمله در کامنتی تجلی یافت و در مورادی، طولانی تر و مبسوط تر، چون مقاله یا نامه ای مفصل. ارزش آن نظرات و نقدها تا بدانجایی پذیرفتنی است که نقد را به راه خویش دیده و راه و گمراه یکی نشده باشند.

در این فرصت امکان پاسخ جزء به جزء را نمی یابم. بر این اساس و ضمن احساس لزوم  ِ پاسخ به ایرادات و اشکالات ِ مندرج در نقدهای مختلف، به مسئله دیگری می پردازم که بخشی از پاسخ ها را اگرچه غیر مستقیم، اما در خود دارد. این در حالیست که نگارنده، نه معتقد است که طبقه کارگر حزب خود را یافته است، چه حزب طبقه خود گمراه تر از طبقه ایست که وجود ندارد،(ظاهرن منتقدی، مرادش از حزب طبقه کارگر، حزب کمونیست کارگری و مشتقات آن بوده است.) و نه معتقد به حل افق سوسیالیستی در درک لیبرالیستی بوده است، چه،این گزاره ممتنع الوقوع است، نه منکر پیکار میان عناصر نزاع اجتماعی است، اگرچه قائل به جابجایی عناصر نزاع بوده است و نه مایل به انحلال صف مستقل در شرایط بهینه بوده است، در عین اذعان به گزاره های عامی که واقعیات موجود به ما و تئوری هایمان تحمیل می کند. ضمن اینکه، انقلاب را لزومن،متداخل با قهر خشن در عصر و عرصه ای که علی رغم بشر دوستی های خونین قدرت های امپریالیستی، انسان به قتل هم نوع خود، بلکه خون پراکنی بنام آرمان بشری مایل نیست، نمی دانم.

در اینجا و قبل از ورود به بحث، شایسته است دو نکته را گوشزد نمایم. به نظر می رسد کسانی از اندیشه داران چپ در جامعه ما، همچون برخی از پیشینیان خود، به خبطی مبتلایند که چندان خوشایند نمی نماید. ما در حوزه اندیشه سیاسی، چه در سطح جهان و چه در چارچوب ملی، پژوهندگانی را داشته ایم که به قصد تنزیه لیبرالیسم از شهوات کاپیتالیستی، همت داشته اند تا بر همذات بودن این دو مفهوم تردید وارد کرده، لیبرالیسم را در حوزه ای انسانی یا به زعم ایشان انسانی تر قرار دهند. این تلاش به همان اندازه مذموم و نابجای بوده است که سعی افرادی از اندیشمندان چپ در ارائه ایده همذات بودگی دموکراسی و لیبرالیسم.

به باور ما، دموکراسی چارچوب و قالبی است از شکل دولت، که بواسطه امکان و استعداد ذاتی اش، خواهد توانست از هر محتویی سرشار شود. اگر امروز لیبرال دموکراسی، مدعی اول دموکراسی در جهان شده است، تنها و تنها به این دلیل است که گونه هایی از اندیشه چپ هرگاه مظروف این قالب شده اند، به سرعت ظرف را شکسته اند. مدعی در اینجا بر آن نیست که ایراد را به اندیشه چپ وارد نماید.(که ظاهرن چندی از رفقا را خاطر از این دست آزرده شده است.)، بلکه معتقد است که داعیه دارانی در اندیشه چپ، شان چپ و دموکراسی را یک جا و با هم ندانسته اند. بر این اساس، ضمن درخواست این مهم که دموکراسی را قرینه تداعی لیبرالیسم ندانیم، به طرح پیش گفته می نگریم و پیشاروی را می پوییم.

دیگر اما! درک این نکته است که انسان ها در پروسه های اجتماعی نقش پادوی تاریخ را بازی نمی کنند. ما نیروهای چپ، در عین اینکه معتقد به این اصل هستیم که جامعه اصالت مند است، لذا افراد، متاثر از این هویت واقعی، پاره ای رفتارها را ناشی از شرایط پیرامونی خود و تحت تاثیر برخی مناسبات ِ ایجابی اجتماع بروز می دهند. به همان نسبت نیز معتقدیم، "انسان ها هستند که تاریخ را می سازند" اگر چه "نه آنگونه که خود می خواهند." بنا بر این، انسانی که در مناسبات و مدعیات ما در جایگاه "سوژه" قرار می گیرد، نمی تواند موقعیت خود را دربست در اختیار انتزاعات ِ نهادی و تراوشات ِ حزبی در جایگاه "حزب-سوژه" قرار دهد. به دیگر سخن، ما در جامعه با انسان روبه رو هستیم، که می خواهد شرایط را تغییر دهد، نه با شرایطی که انسان هم تنها در آن قرار دارد.

واقعیاتی از جامعه ما:

دیرپایی استبداد در سرزمین ما، نکته رازآلودی نیست که امروز کسی به صرافت ِ رمزگشایی از آن بیفتد. واقعیت را تئوریزه کردن، همان تفسیر موجودیت عینی است، بی درک ضرورت تغییر. استبداد در جامعه ما، ضمن تاثیر منشا جغرافیایی و محیطی، که گاه در پاره ای تحلیل ها، به استبداد شرقی(Oriental Despotism) تبیین شده است،که خود متاثر از ساخت متفاوت و خاص اقتصادی و تولیدی در جغرافیای ماست، درآمدی نیز از واقعیت های ذهنی عناصر ِ اجتماعی ِ تغییر و تحول در خود دارد.

عناصری که در عین وقوف ذهنی به نقش موثر خود در تحولات آتی، سعی در شناخت واقعی ساخت موجود، که از نامتعارف ترین الگوهای استبدادی ِ دیوار به دیوار ِ دیکتاتوری بوده است، نداشته در نتیجه نه تنها نقش خود را به خوبی ایفا نکرده اند، که گسترش سرگردانی بخش هایی از جامعه که به نوعی متاثر از چنین عناصر و گروه هایی به حرکت در می آیند را نیز با خود داشته اند.

ویژگی های ساخت موجود:

غالبن در حوزه جامعه شناسی سیاسی و تقسیم بندی شکل های مختلف دولت، آنجا که سخن از استبداد می رود،مشخصه هایی برجسته می شود، که وجه مشترک ِ همه گونه های استبداد بوده اند. فرصت موجود پرداخت به چنان مشخصه هایی را ایجاب نمی کند. بنا بر این به ذکر پاره ای از مشخصات دیگر که از خواص موضوع بحث ماست، می پردازیم.

۱- تحمیق سازی مداوم توده ها

طی همه سال های ِ پس از به قدرت رسیدن حکومت اسلامی، رشد و گسترش تظاهرات خاص ِ مذهبی، که سعی در افراطی کردن ذهن مسلمین شیعی در ایران داشته است، ظاهرن در متن استراتژی های دک