باز هم در باره “برکناری” اسالو

یادداشتهای روزانه، ۵۲- یازده فوریه ۲۰۱۳

 

باز هم در باره “برکناری” اسالو

در ماجرای “برکناری” اسالو، توسط “رای جمعی” هیات مدیره سندیکای واحد، اظهار نظرات و “تئوری سازیهای”  نامربوطی انجام شده است. در میان این اظهار نظرها، یک نفر که نوشته خود را به نام “کریم” امضا کرده است، در “ملاحظاتی کوتاه” به بهانه یادداشت “آقای ایرج فرزاد” لپ کلام را بیان کرده است: تصمیم به برکناری اسالو “سیاسی” است. عینا همینطور بوده است. این تصمیم سیاسی، و ناشی از یک “سیاست” است و مدافعان برکناری اسالو هم در دفاع از یک نوع “سیاست” وارد میدان شده اند. کاملا با این “ملاحظه” موافقم. بنابراین تغییر اصل صورت مساله به شکل “استقلال تشکل های کارگری” و “رای” اکثریت و اقلیت، دیگر مغلطه و فقط توجیه همان تصمیم سیاسی با پشت بند جنبه حقوقی و اداری “رای” است. این نکته که تظاهر به دفاع از رای جمعی و مرزبندی با فردگرائی حتی زیادی فرمال و نپخته و خام و جعلی است را در ادامه توضیح میدهم. اسالو را من شخصا نمیشناسم و هیچ آشنائی با تمایل “سازشکارانه” و یا “همسوئی” او با سیاستهای “امپریالیستی” و یا “سولیداریتی سنتر” نیز ندارم. اما این را روشن میدانم که اسالو، یک “موقعیت” است که بر اثر هیچ “رای گیری” و یا در نتیجه احاله یک “ماموریت اداری” از جانب “هیات مدیره سندیکا” به او، ایجاد نشده است. این “موقعیت” برخاسته از یک تلاش و اعلام “اراده” در شرایط مشخص حاکمیت رژیم اسلامی در اعلام موجودیت سندیکای واحد و استقبال از همه خطرات ناشی از آن است. اسالو، با این تلاش تداعی شده است. تلاشی که به قیمت بریدن زبان او، و زندانی شدنش  پیام جنبش کارگری در ایران را، حداقل در سطح حقوق “اتحادیه ای” و سندیکائی و “قراردادهای دستجمعی” به گوش نهادهای جا افتاده و تشکل ها و اتحادیه های “سازشکار” در غرب و اروپا رساند. این “موقعیت” را اسالو نه از “رای” جمعی و نه از هیچ “ماموریت” فرمال و اداری از جانب هیات مدیره سندیکا واحد نگرفته بود.

در کشوری مانند ایران، با سابقه ای که رژیم های سلطنت و اسلامی در برابر فعالان جنبش کارگری و تشکل های آن دارند، در شرایطی که قد علم کردن فعالان جنبش کارگری با ترور و شکنجه و ارعاب و آدم ربائی و انواع اتهامات “اخلاقی” و  برچسپ های”غیر اسلامی” و “ضدملی”  پاسخ میگیرند و پاسخ گرفته اند، رسیدن به موقعیتی که امثال اسالو به آن رسیدند، کار ساده ای نیست. اگر نمیتوان موقعیت یک شاعر، یک نویسنده، یک فوتبالیست و یک موسیقی دان را با رای “کانون نویسندگان”، “کمیته انضباطی”، “انجمن قلم” و غیره به دلیل هر خطای شخصی و هر انحراف “سیاسی” و یا اخلاقی، از طریق رای و رای گیری جا بجا کرد، چنین روشی را به طریق اولی و ضربدر هزار نمیتوان در باره موقعیتی که یک فعال کارگری در شرایط بسیار سخت تر و نامساعد تر به نسبت نویسنده و شاعر و هنرمند و ورزشکار، کسب کرده است، بکار برد. اگر نمیتوان بخاطر تفکر سیاسی و یا رفتارها و خصوصیات شخصی و اخلاقی کسی مثل شاملو، حکم ممنوعیت مثلا دیدار انجمن قلم فرانسه را با او براحتی و از طریق رای “جمعی” و فرضی کانون نویسندگان صادر کرد، اگر نمیتوان به دلیل هر شیوه رفتاری و سیاسی و فکری و اخلاقی امثال پرویز قلیچخانی، مارادونا و مسی و رونالدو و ایراهیموویچ،  هیچ باشگاه ورزشی را به “عاق کردن” این نوع انسانها وادار کرد و توانائی و قابلیت های آنان را با رای “هیات مدیره” باشگاهها و کلوپهای ورزشی پس گرفت و یا “برکنار” کرد، به طریق اولی نمیتوان موقعیت اسالو را که اساسا با هیچ “رای” جمعی و یا غیر جمعی بدست نیامده است، ملغی کرد. بنابراین توجیه تصمیم “سیاسی” و “سیاست” ی که پشت ماجرای “برکناری” اسالو است و صف بستن خیل موهوم و مجهول “فعالان کارگری” با ژست “تصمیم جمعی” و یا “کیفرخواست” و لایحه دفاع از “استقلال طبقاتی” کارگر، دیگر مغلطه است. حتی اگر از دخالت رژیم اسلامی و دسیسه های پیچیده این رژیم علیه مخالفان خود صرفنظر کنیم و فرض بگیریم که هیات مدیره شرکت واحد با چشم باز و فارغ از هر فشار سیاسی و امنیتی رژیم، چنان احکام سنگینی را علیه اسالو صادر کرده باشد، باز هم این یک تصمیم “ضد اجتماعی” و یک “سیاست” ضداجتماعی است. البته صف رنگارنگ مدافعان تصمیم “منتسب” به هیات مدیره شرکت واحد، بالاخره ناچار شده اند از “سیاست” و گرایش سیاسی “سازشکارانه” اسالو در برابر “امپریالیسم” به عنوان شالوده اصلی “موضع” خود رونمائی کنند. این صف و اردو قبل از اینکه جرات کند به موقعیت اسالو حمله کند، پشت این “سیاست” سنگر گرفته است. اینجا دیگر “استقلال” تشکل های کارگری و یا نقض مکرر سنت های تصمیم گیری “هیات مدیره” توسط اسالو، فقط رد گم کردن است. نقطه گرهی و ریسمان وحدت بین تعدادی از “کمیته هماهنگی” و هسته های موهوم و مخفی “فعالان کارگری” و جماعت متفرق و “متخاصم” کارگرپناهان و “فیلسوفان” آنها، یورش به موقعیت کسب شده شخصیتهای واقعی و فعالان آن در ایران و باز هم به دلیل “سیاسی” است. همانگونه که در دوره “طلائی” عروج دوخرداد، چه بسا علیرغم مرزبندی با اخلاقیات و خصوصیات فردی سرمداران آخوند و “تاریک اندیش”، همین جماعت، “سیاست” را مبنا و خط راهنمای خویش قرار دادند. با اینحال وقتی به “کارگر” میرسند همین نگرش از روی سیاست را در لابلای عبارت پردازیهای گنگ و پیچیده و مغلق پنهان میکنند. این ویژگی ملانقط ها و مبصر های خود خوانده موازین اخلاقی و مدافع بخشنامه و ابلاغیه اداری، است. جالب این است که در ارجاع به تصمیمات “جمعی” هیات مدیره، به عدم وجاهت حتی اداری آن تصمیم که اکثر اعضای آن یا از مقام خود “استعفا” داده و یا تحت فشار وزارت اطلاعات رژیم از شرکت در جلسات آن خودداری کرده بودند کمترین اشاره ای نمیشود. یعنی حتی با فرض اعتقاد به وجاهت جوانب حقوقی و اداری تصمیم جمعی هیات مدیره، چنین “مصوبه” ای با تصمیم و رای اعضای آن، وجود خارجی ندارد. چرا که کوچکترین اشاره ای به محل تشکیل جلسه، تعداد شرکت کنندگان در آن و اعضای صاحب صلاحیت و برخوردار از حق قانونی رای و صورت جلسه آن نشده است. از این نظر ارجاع به یک “فرافکنی” پر از شبهه و ابهام آنهم در مورد ترور شخصیت یک انسان شناخته شده، دیگر صراحتا جعل است و  روشن است که جماعت “ریگی در کفش” دارند. از یک طرف به روش “فردی” اسالو حمله میکنند، اما از طرف دیگر عدم دخالت “ابراهیم مددی” در تصمیم موهوم را به حساب گرایش “ور دست سازی” اسالو میگذارند و “اظهارنظر “فردی” رضا شهابی، دقت کنید نه “رای” او در جلسه هیات مدیره، بلکه “نظر” او در ایام مرخصی از زندان و در پلتاک با “فعالان کارگری” خارج کشوری را تماما نشانه صلابت قانونی رای “جمعی” هیات مدیره قالب میکنند! یورش اینها به “فردگرائی” اسالو با حمایت از نمونه زمخت تر فردگرائی نوع دیگری که یک “نظر” را تا سطح “فتوا” ارتقاء داده است، به بازار آمده است! و برای اینکه این “استقلال سیاسی” را بسیار روشن تر توضیح بدهند، لازم میدانند در نشان دادن منشا دمکراسی خواهی خود، یک ” نه مثل ابواب جمعی کمونیسم کارگری” را هم اضافه کنند تا مشخص کنند که بین “رهبری فردی” و مترسک “اردوگاه کار اجباری” و سقوط  آزاد اینها به میدان”فتوا” گونه نوع  رهبری “کارگری” مورد نظر خود، آنها به کدام روش تعلق دارند. کار حتی از کشیدن عکس مار هم گذشته است.

ای کاش جنبش کارگری ایران دهها نفر از نوع “یداله خسروشاهی”، “یوسف افتخاری”، “اسکارگیل”، “جوهیل”، کابه، و وایتلینگ و همین اسالو را داشت تا آنوقت ما میتوانستیم بین آنها و در تمایز با “سازشکار”هایشان، شخصیت های رادیکال و سوسیالیست و سازش ناپذیر را به عنوان مظهر و سخنگوی راستین جنبش کارگری انتخاب کنیم. مساله برای اما، برای رهروان این قافله بر سر نفس وجود این شخصیتها و موقعیت و جایگاه اجتماعی آنهاست. موقعیتهائی که نه در دنیای “مقولات” و فلسفه بافیها و بخود مشغولیهای جهان خودشیفته کارگرپناهی جعلی، که در جنگ رو در روی انسانهای واقعی با رگ و پوست و خون و خصائل اخلاقی واقعی خویش، و در نبرد تن به تن با حاکمیت سرمایه  و پاسبانان و پاسداران این نظام کسب شده است. این دو جهان، دنیای خماری و نشئگی از عبارت پردازیهای مطنطن و خودشیفتگی خویش؛ دنیای روشنفکران خرده بورژوائی که مدام “تمرین دمکراسی” میکنند تا خود را از زیر فشار سیاسی و قدرت نفوذ “فردی” رهبران و شخصیتهای کمونیست و مارکسیست رها کنند، با دنیای انسانهای هوشیار و آماده در میدان رزم و نبرد طبقاتی، درست به همان میزان فاصله موهومات و خرافات از حقیقت و واقعیت، به انداز فاصله “حرف” و “ملانقطی” حق بجانب، از “عمل” و پراتیک انقلابی متفاوت اند.

Iraj.farzad@gmail.com