در نکوهش توجیه “کارگری” ترور شخصیت

یادداشتهای روزانه، ۴۹- بیست و نه ژانویه ۲۰۱۲

در نکوهش توجیه “کارگری” ترور شخصیت

اخیرا  نوشته  ای را خواندم با عنوان: “سندیکای واحد، یک گام به پیش” و با امضای:  “محمد قراگوزلو- تهران/ ۹ بهمن ۱۳۹۱.”

شاه بیت این نوشته حماسی در “بعدالتحریر”، به عمد و شاید هم به منظور دراماتیزه کردن خاستگاه ضد “بریائی- ژدانفی” نویسنده “مقیم تهران”،  گنجانده شده است. به جملات بند “الف” این بخش توجه کنید:        (خط تاکیدها همه جا از من است)

” الف. در یکی دو اظهارنظر سخیف افدام اعضای هیئت مدیره سندیکا، امری “مشکوک” و تحت فشارهای سیستم اطلاعاتی و امنیتی جا زده شده است. شرم هم چیز خوبی است لابد! همه ی کسانی که بیانیه را عبور از پرنسیپ و سنت های کارگری تلقی کردند وظیفه داشتند – و دارند – که در مقابل این مواضع مذبوحانه بایستند. واقعیت این است که بخشی از چپ ما هنوز تحت تاثیر آموزه های بریایی – ژدانفی “هر که با ما نیست را بر ما ست” معرفی می کند و از این سکو بلافاصله مخالف خود را به انواع و اقسام انگ های اطلاعاتی می نوازد. اگر در اپوزیسیون باشد او را به لجن می کشد و اگر خدای نکرده به پوزیسیون برسد رونوشتی از اعدام و ترورهای دهه ی سی و چهل شوروی را کپی خواهد کرد. این سنت ها ضدکارگری، ضد سوسیالیستی و ضدهرگونه پرنسیپ انسانی است. بگذریم از این که نوچه های بورژوازی گندیده ی وطنی و چهار تا فعال به اصطلاح ملی مذهبی متعصب نیز وقتی که پروپاگاندشان برای بالا کشیدن فلان لیدر نهضت آزادی در بهمان دانشگاه مسدود می شود، با همان طناب پوسیده به چاه می روند…”

سوال اول این است که آیا محمد قراگوزلو، که “شهامت” بخرج داده است به عنوان نویسنده “مقیم تهران” در لباس  تظاهر به دفاع از پرنسیپ انسانی، ترور شخصیت اسالو را “گامی به پیش” بنامد، چرا به عنوان مظهر حکومت ترور و اعدام، موارد “دهه  سی و چهل” آموزه های “بریائی- ژدانفی” را در شوروی سابق مثال آورده است و نه کشتارهای سیاسی سالهای ۶۰ و ۶۷ و سه دهه قتل و کشتار سازمانیافته کارگر و کمونیست و آزادیخواه آن جامعه؟  آیا مخاطب آقای قراگوزلو، باید محکومیت کارگران ایران به زندگی زیر خط فقر، به بیکار سازیهای پیوسته و تمرد مسئولین رژیم از پرداخت “حقوق معوقه” کارگران، به فحشا کشاندن خانواده های کارگری و گسترش وحشتناک اعتیاد به مواد مخدر، شرایط مرگبار زندانها، و کل پرونده جنایات رژیم اسلامی علیه بشریت را نه به حساب اسلام سیاسی در حال حاضر و در مقابل چشمان ایشان، که باید به حساب حکومت “ژدانف” آنهم در دهه سی و چهل میلادی بنویسند؟ چرا نه رژیم مخوفی که حتى کوچکترین مخالفتهاى دورنى را با ترورها و سربریدنها توسط جنایتکاران “خودسر”، انکیزیسیونهای اسلامی و سر به نیست کردنهای زنجیره ای جواب داد و میدهد؟ چرا به قربانی ربوده شده و زبان بریده مورد بحث، اسالو، و دهها مورد جاری دیگر در ایران تحت رژیم اسلامی به عنوان نمونه های مجسم حاکمیت خفقان و ترور و شکنجه اشاره نشده است؟ پاسخ به این سوال را از مبانی اعتقادی خود ایشان بشنوید تا در ادامه بدانید که این حکم فاضلانه ایشان، یک “تقیه و توریه” اسلامی بیش نیست: ” از انترناسیونال اول تا لحظه ی حالِ ما سنت های کارگری مبتنی بر دموکراسی کارگری و احترام به تصمیم گیری های جمعی و شورایی استوار شده است. اگر این اصل را قبول داریم و اگر می پذیریم که اعضای هیات مدیره ی سندیکای واحد در شمار صادق ترین و آگاه ترین فعالانِ جنبش کارگری هستند، پس کم ترین ادای دین به این همه مبارزه و زندان؛ حمایت از سندیکای واحد است”

حوصله کنید جملات زیر را که فقط منتخب “فراز”های اندکی از آثار بی شمار ایشان در همان “تهران” است و ریاکاری آشکار در دفاع از  “احترام به انترناسیونال کارگری و احترام به تصمیم گیری جمعی” و “شورائی” از سوی ایشان را برملا میکند، بخوانید و بعد ببینید واقعا خود ایشان به معنی کلماتی که مینویسند، ذره ای احترام قائل است؟ یا قرار است که مخاطبین ایشان با زدن عینک ضد “توتالیتاریسم”، آنهم “تصادفا” فقط توتالیتاریسم “اردوگاه شوروی”، در تبرئه رژیم اسلامی با ایشان همراه شوند؟  آیا واقعا این خود آقای قراگوزلو نیستند که باید بدانند “شرم هم چیز خوبی است، لابد؟” برای خوانندگان، اما، که ظهور ظاهرا ناگهانی و پریدن پا برهنه امثال ایشان در میدان مدافع سنت های انترناسیونال کارگری، ممکن است رعد و برقی در آسمان بی ابر باشد، یادآوری این پیشینه و شالوده سیاسی و فکری قراگوزلو، شاید کمکی باشد که دست اندازی شیادان سیاسی به سنن شرافتمند و پرافتخار جنبش کارگری و سوسیالیستی و متفکران و فیلسوفان آن را سد کند.

محمد قراگوزلو در مقاله “آتش بر پرّ جبرییل جان»  در کتاب دوم “سعدی شناسی” اش چنین نوشته است:

وجود بعضی مانستگی های نظری میان عرفان اسلامی و بینش های نو افلاطونی و نو فیثاغورثی گری، سبب شده است که برخی از پژوهشگران به این عقیده گرایند که عرفان اسلامی – به ویژه در مقوله عشق پاک – از تعالیم فلوطین متأثر شده است. نگارنده بی آنکه به تمامی به انکار این نظریه برخیزد، بر آن است که عرفان اسلامی از سرچشمه لایزال قرآن و حدیث – در تلفیق با مجموعه ای از سنتها و باورهای حکمی ایران باستان – نشأت گرفته است.”

در رابطه با مصادره “حافظ” شیراز و کل تاریخ فرهنگ و ادب جامعه ایران در مسلخ دوخردادیون چنین نوشته است:

همه این پدیده ها که ژرف ساخت جنبش جامعه مدنی ایران را شکل می دهد، به صورت مطالبات متراکم و معوقه در دوم خرداد ۱۳۷۶ سیرت و خط سیر و چیستی حرکت اصلاح طلبان را تعریف و تبیین کرده است. از همین منظر، صاحب این قلم مایل است که حافظ شیراز را شاعر همه دوران ها، شاعر معاصر ما و رفیق گرمابه و گلستان و عضو ستاد اصلاح طلبان ایران بداند. تا یار که را خواهد و میلش به که باشد…

در مقاله “جامعۀ مدنی و قانونگرائی” می نویسد:

ظهور مارکسیسم که مدعی بود دین افیون طبقۀ کارگر است و می گفت “در صورت تغییر اساسی در مناسبات تولیدی و فرو ریختن استثمار سرمایه داری، دین از میان خواهد رفت” به اعتباری، نوعی واکنش تاریخی در برابر حکومتهای تئوکراتیک به شمار می آید. در اینجا بی آنکه بخواهیم وارد متن این فراگرد شویم، چندان بیراه نیست این پرسش را مطرح کنیم که آیا اگر کارل مارکس با اندیشه های اساسی تمدن اسلامی – و بطور اخص مبانی عدالتخواهانۀ شیعی – آشنائی می یافت و به جای برخورد با کشیشان قرون وسطایی به مباحثه با فیلسوفی همچون ملا هادی سبزواری کشیده می شد، باز هم دین را “افیون توده ها”، سد راه پیشرفت تاریخی، و توجیه کنندۀ مناسبات ستمگرانۀ “بورژوایی-پرولتری” معرفی می کرد؟”.

در “گفتگوی تمدنها، مرهمی بر زخمهای عمیق تر از انزوا” نوشته است:

“.. در درجه نخست سیاست تشنج زدائی محمد خاتمی را به بن بستی یکسره  کور و تاریک می کشید. این توطئه با هوشمندی رهبری، پیگیری رئیس جمهوری و درایت و عقلانیت وزارت اطلاعات و روشنگری مطبوعات عقیم ماند”.

و بالاخره برای اینکه بطور قطع بدانید دغدغه واقعی آقای قراگوزلو در “یک گام به پیش سندیکای واحد”  نه “سنت شورائی” در جنبش کارگری و نه هیچ “پرنسیپ انسانی” و سوسیالیستی دیگری نیست، بلکه کاملا برعکس، مشکلاتی است که جنبش کارگری و فعالان آن و تمامی انسانهای شریف و مبارز این مملکت برای رژیم اسلامی فراهم کرده اند، این جملات را هم بخوانید. بخوانید تا بدانید سنگر گرفتن در پشت تصمیمات “مشکوک” هیات مدیره سندیکای واحد، چیزی جز بیعت مجدد و همبستگی دوباره با “درایت و عقلانیت وزارت اطلاعات” نیست. آقای قراگوزلو آگاهند، اما باز هم آگاهانه خود را به “تجاهل” میزند که وزارت اطلاعات رژیم، بویژه در این دوران تشدید بحرانهای رژیم و تخاصم جناح های آن و بدنامی معماران کهریزک ها و کشتارهای سالهای ۶۰ و ۶۷ نتوانست به ضرب شکنجه و ارعاب و آدم ربائی، اسالو و فعالان کارگری را ترور شخصیت کند و از زبان خود آنها به “ندامت” بکشاند، اما هتک حرمت او از طریق و به نام هیات مدیره سندیکای واحد، گویا عامه پسند تر و “با درایت تر” است. خاصه اینکه پشت بند ترور شخصیت اسالو، زیر پا گذاشتن ارزشهای اخلاقی ای است که “بطور اخص” خمیر مایه مشترک مبانی “عتدالتخوهانه شیعی” ایشان و رژیم اسلامی است. آیا آقای قراگوزلو “سهوا” معانی عملی اجرای این “عدالت شیعی” را در خاورانها، لعنت آباد ها و مراسم به دار کشیدنهای علنی و “تعزیرات” اسلامی از قلم انداخته اند؟ گمان نمیکنم!

آقای قراگوزلو فقط قصد نکرده است که در این آخرین نوشته اش شناسنامه ضدکمونیستی اش را بار دیگر رو نمائی کند، و این اعتبارنامه را در پیشگاه رژیم اسلامی تمدید کند، او به نص صریح خودش:

“نگارنده کاملا حساب شده بر موارد مختلف خشونتهای سیاسی در دو دهه اخیر انگشت نهاده تا نشان دهد که – نظام جمهوری اسلامی بیشترین لطمه را از خشونتهای سیاسی خورده است

و فکر نکنید مواضع اساطیری ایشان بسیار قدیمی اند. همه نقل قولهای مذکور از متن “رسالات” و “رهنمودهای راهبردی” او در فاصله زمانی سال ۱۳۷۴ تا ۱۳۸۷  استخراج شده اند. در فاصله بعد از رویدادهای سال ۸۸، همان مواضع این بار بطور وارونه در بسته بندی جدید مرزبندی با حکومت ترور “بریائی- ژدانفی” و با تقیه و توریه “سوسیالیستی” به بازار آمده اند.

Iraj.farzad@gmail.com