قیام ۵۷ : ضد انقلاب در انقلاب

قیام سال ۱۳۵۷ ،در متن جنبش انقلابی و ضد سلطنتی مردم و فشردگی و انباشت مطالبات صنفی،طبقاتی و تاریخی جامعه،در گام اول سلطنت و برخی از ضمائم آن را از پیش پای خود برداشت و به طرزی انقلابی به عمر سلطنت پهلوی و نظام شاهنشاهی برای همیشه نقطه ی پایان گذاشت.در این یادداشت ،به یک سری استنتاجات نظری ،درس ها و نتایجی که می توان از جنبش انقلابی ۵۷ و قیام متعاقب با آن در یافت کرد،می پردازیم.
چشم انداز عمومی:
قیام اما از همان ابتدای جنبش،نطفه ی شکست انقلاب را در خود می پروراند و خیلی زود می بایستی این شکست و استحاله ی انقلاب به یک مجموعه ی تازه ی ضد انقلاب و ارتجاع در راس رهبری و سلطه ی بر انقلاب منجر گردد.این فرایند با فروکاستی مرزهای طبقاتی به زیان طبقه کارگر و زحمتکشان جامعه و در نتیجه دنباله روی آنان از بورژوازی لیبرال که این بار خودرا پشت سر روحانیت پنهان کرده بود و عطای هم نشینی با سلطنت را به لقایش بخشیده بود،و طیف گسترده ای از بازاریان ،تجار و سرمایه های مالی میان مایگان که در حاشیه حکومت پیشین افتان و خیزان به بهره کشی از توده های مردم مشغول بودند،و اینک هم چنان که در گذشته ،نماینده و سخنگوی خودرا در نهاد مذهب و روحانیت یافته و به پیش کشیده بودند؛ تکمیل گردید.
قیام در روزهای ۲۱ و ۲۲ بهمن که مراکز نظامی ،انتظامی و امنیتی رژیم سلطنتی مورد هجوم توده های مردم در اکثر شهرها قرار گرفت و در هم کوبیده شد ،اوج و قله ی جنبش انقلابی سال ۵۷ بود که به این شکل انجام شد و نتایج محتوم یک انقلاب ناتمام،شکست خورده ،به انحراف رفته و توهم زده را یک جا و با صراحت تمام به نمایش گذاشت.
برای بحث و گفتگو در جنبه های مختلف این نتیجه گیری ،می کوشیم هم چنان در سطح نظری ، تحلیل خودرا به صورت فشرده ،به صورت ذیل ارائه نماییم.
نتیجه ها و در س های قیام :
رویداد جنبش انقلابی و ضدسلطنتی که با قیام بهمن ۵۷ به اوج خود رسید،حتی در مقیاس بورژایی خود،یک گام به عقب بود؛اما از لحاظ حفظ سلطه ی سرمایه بر توده های کارگر و زحمتکش و تداوم نظام استثماری و استبداد و سرکوب مطالبات آزادی خواهانه و اقتصادی و سیاسی،یک پیروزی آشکار و عبرت آموز برای بورژوازی به طور کلی و به عنوان یک طبقه بود.
در متن ناکارامدی و انفعال ابزارهای سرکوب پیشین هم چون ارتش ،سازمان های امنیتی و نظامی و انتظامی و دستگاه عریض و طویل دیوانسالاری ،لاجرم نهادهایی نوپا و گوش به فرمان هیات حاکمه ی جدید شکل گرفت و استقرار یافت که هرچند در سرکوب انقلاب و توده های به جان آمده ،به ابزارهایی کارآمد تحول یافت و تبدیل گردید،اما در تداوم خود و با حفظ تمایلات ایدئولوژی مذهبی،بلافاصله امر سازگاری نظام را با ملزومات و شرایط متعارف و نرمال بازار جهانی سرمایه وارد یک دوره بحرانی کرد که هنوز ادامه دارد.
ناکارامدی نظام پیشین و ماشین سرکوب ویژه آن که در استانه قیام و به ویژه پس از آن برای ضدانقلاب به قدرت رسیده یک علامت و نقشه ی راه بود که برای جمع و جور کردن خود بایستی به استقبال سازمان دهی جدید و خودویژه متناسب با دستگاه ایدئولوزیک و مدعیات ارتجاعی ،ضدانقلابی و در عین حال پوپولیستی و لذا عوام فریبانه و سطحی برود دوپیام اساسی و خصلت نما برای اردوی انقلاب داشت که هنوز بایستی به عنوان درس های قیام و انقلاب به آن ها توجه کرد:
۱ – به میزانی که قدرت توفنده ی جنبش ضدسلطنتی به پیش می رفت و دستگاه ایدئولوژیک سازمانی و سرکوبگر رژیم پیشین را از کار می انداخت و یا به انفعال و ناکارامدی می انداخت،این ها به منزله ی پیش روی و پیروزی هر چند موقت جنبش انقلابی توده های کار گر و زحمتکش بود.این پیش روی به تقریب و به یک تعبیر می توان گفت تاریخی،تمام دوران پس از قیام و دوران حاکمیت ضدانقلاب جدید را در بر گرفت.این پیش روی متذکر این نکته نیز بود که هرگاه نظام حاکم نتواند به شکل سابق حکومت نماید ،و توده ها نخواهند به شیوه ی جاری سرکوب شوند و حکومت شوند،وارد دوران انقلابی و اعتلای جنبش می شویم.
قریب شش ماه جنگ فرسایشی ،اعتصابات عمومی ،تظاهرات خیابانی و رفت و آمدها و زد و بند های سیاسی در میان اردوگاه انقلاب و ضدانقلاب،که به کشته و زخمی شدن هزاران نفر از مردم به جان آمده ما انجامید،رژیم شاهنشاهی که یکی از منسجم ترین و دیرپاترین نظام های دیکتاتوری در سطح جهان را نمایندگی می کرد و عنوان “جزیره ثبات” و “ژاندارم منطقه” و “بهشت سرمایه گذاری” را با خود به یدک می کشید و دیکتاتور آن به رهبران و سردمداران غرب توصیه ها و رهنمود های شاهانه می فرمود – و شاید به تقلید و تاسی از این ارثیه مضحک، سردمداران بسیار کوته قامت و کوته فکر جمهوری اسلامی از خمینی تا خامنه ای و احمدی نژاد به ادامه این رهنمود ها به هم پالکی های فرادستشان در غرب به طور مسخره ای هراز چند گاهی می پردازند –و با خبرنگاران و مباحثه گران غربی و شرقی ،هیات و شمایل روشنفکرانه به خود می بست،آری چنین رژیمی به چنان درجه ای از فرسودگی ،انحطاط و انفعال و بی انگیزگی رسیده بود که تنها دو شبانه روز قیام توده ای برای درهم کوبیدن آخرین مقاومت های آن کفایت می کرد.این بزرگ ترین در انقلاب و قیام بهمن ۵۷ به ما بود.
۲ – به موازات و درتناسب با شکل گیری نهادها ،دستگاه ها و سیستم های تازه سرکوب و اختناق در عرصه های مختلف مبارزه طبقاتی که به ایجاد دستگاه های جانشین و آلترناتیو انجامید،امر سرکوب و شکست انقلاب از سوی طبقه ی بورژوازی ایران و سرمایه جهانی تامین گردید.سپاه پاسداران؛کمیته ها،دادگاه ها،بنیادها و شوراهای گوناگون و همه در پوشش و به نام “انقلاب” چیزی جز عقب نشینی و شکست انقلاب وشکست توده های کارگر و زحمتکش نبود.در همین جا گفتی است که جریانات رویزیونیستی و ضدانقلابی هم چون حزب توده و فداییان اکثریت وجریانات دیگری که حامیان شرم گین نظام را تشکیل می دادند هم چون رنجبران،طوفان مجاهدین و..،که از این نهادها و ابزارهای تازه سرکوب دفاع می کردند،از چه میزان عمیق و علاج ناپذیری از توهم و سرگردانی ایدئولوژیک و نظری رنج می بردند و به چشم مردم و کارگران و جنبش انقلابی و کمونیسی نوپا که در حال شکل گیری و نوزایی بود،خاک می پاشیدند و به روی آنان شمشیر می کشیدند.
از دو روند متناقضی که برعکس یکدیگر و درتضاد باهم عمل کردند،یعنی قدرت انقلابی توده ها در خردکردن ماشین سرکوب رژیم پیشین و ایجاد ابزارهای تازه ی سرکوب توسط ضد انقلاب جدید ، که بگذریم ، به جنبه های دیگری از این تحول و انکشاف متضاد و خصلت نما می رسیم که در ادامه به آن می پردازیم.
۳ – در این قیام و پیش از آن در جنبش توده ای ،هیچ تشکیلات از پیشی ،برنامه دار،سازمان ده و دارای اتوریته ی سیاسی و سازمانی نقش نداشت و آن چه جریان یافت ،یک جنبش خودانگیخته ،اعتصاب توده ای و قیام پیروزمند برای در هم شکستن و روبیدن نظام سلطنتی بود ، که به تمام معنا از دیلک تیک خود جنبش توده این و تجربه ای که کارگران و زحمتکشان شهری و لایه های میانی جامعه در طول جنبش اعتراضی فرا گرفته بودند ،نتیجه و حاصل شده بود.این دیالکتیک چه بود و چگونه عمل می کرد؟
جنبش انقلابی و قیام نشان داد که خلق به پا خاسته در متن یک اعتصاب توده ای طولانی و جنگ و گریز فرسایشی خیابانی قادر هستند قوی ترین نیروهای سرکوب گر را ابتدا منفعل و زمین گیر نمایند و سپس از پای درآورند.
این نیز گفتنی است که مجموعه ی ارگان های سرکوب گر دیگر انگیزه ای برای تداوم سرکوب نداشتند و در گستره ی شهرهای کوچک و بزرگ و خیابان و میدان ها،سربازان و کادرهای دون پایه و میانی به تدریج از بدنه ی ارش و دستگاه انتظامی جدا می گردند.بی افقی و انفعال سیاسی حاکمیت ،بر این فروپاشی و انحطاط و انفعال تاثیری فزاینده و شتاب دهنده گذاشت.
۴ – جنبش توده ای تا هنگامی که طبقه کارگر با حزب و تشکیلات سیاسی و حرفه ای مخصوس خود در آن شرکت نداشته باشد گریزی ندارد جز اینکه از انواع و اقسام ایدئولوزی و هدف هاو برنامه های بورژوایی ،ارتجاعی و ضد انقلابی ،اما در پوشش های توهم آمیز هم چون آزادی ،منافع ملی ،دموکراسی و پارلمانتاریسم،پیروی نماید.این ایدئولوژی طبقاتی بورژوازی است که در دل جنبش انقلابی لانه می کند و توده ها را بی آن که به حقیقت طبقاتی این ایدئولوژی پی ببرند،رهبری و هدایت می نماید.سیاست برای آنان تعیین می کند و شکل های دیگری از حکومت و دولت بورژوایی را برایشان به صورت آلترناتیو ،هدف و آرزو بازنمایی می نماید و جلوه گر می سازد و در اولین سربزنگاه و موقعیت ،تحویل توده های به پا خاسته می دهد و به این ترتیب انقلاب را از محتوا و مضمون خود خالی می کند.ضدانقلاب را به نام انقلاب بر می کشاند و دور تازه ای از ستم و بهره کشی را این بار برای بخش های تازه به قدرت رسیده،یعنی دسته ای دیگر از راهزنان ،فراهم می آورد. ناسیونالیسم ، لیبرالیسم،پان اسلامیسم،و نهاد مذهب و آخوند و روحانی و حکومت اسلامی و اخوان المسلمین،و انواع دیگری از شکل های حکومتی که فقط جلوه ها و جنبه هایی از ایدئولوژی طبقاتی بورژوازی را منعکس می نماید،شکل های به ظاهر انسانی و مردم گرا و بشر دوستانه است.دیکتاتوری های نظامی ،سلطنتی ،ولایت فقیهی،فاشیسم و آپارتایدو حتی برده داری ،شکل های صریح و خشن و روی دیگر سکه را نشان می دهد.
از همین رو خلق ،ملت و مردمی که “همه با هم” و بدون سیاست مشخص طبقاتی در جنبش شرکت می کنند،در انتها به چیزی بیشتر از یک حکوت طبقاتی-بورژوایی دیگر دست نمی یابند.گیریم که حکومت تازه،در شکل ،سیاست و سمت گیری و مناسباتش با بیرون از خود،تا اندازه ای از حکومت پیشین متمایز باشد.هم چنان که دولت جمهوری اسلامی از لحاظ شکل،سیاست و سمت گیری در مناسبات بیرونی خود با رژیم پهلوی متفاوت است.
۵ – مرحله ی انقلاب:
رهایی طبقه ی کارگر صرفا توسط این طبقه و در گرو متشکل شدن در اطراف برنامه ی سوسیالیستی و تشکیلات های حرفه ای و سیاسی و در عالی ترین سازمان خود،یعنی حزب کمونیستی و سوسیالیستی تامین خواهد شد.این امر در شرایط تاریخی ایران،هیچ گونه مرحله بندی خاصی را در بر ندارد و هیچ پیش شرط دیگری از جنبه تاریخی در برنامه سیاسی پرولتاریا نمی گنجد.این که تغییر شکل های سیاسی و عقب نشینی موقت و موضعی بورژوازی در متن جنبش کارگری و توده ای ،اشکال دیگری از دولت بورژوایی را به پیش می کشد و در نتیجه،شرایط برای پیش روی پرولتاریا در جهت تحقق مطالبات خود تسهیل می گردد،به هیچ روی این تغییرات را تا حد یک پرنسیب سیاسی و ایدئولوژیک ارتقاء نمی دهد.طبقه کارگر برای حکومت کارگری و سوسیالیسم مبارزه می کند و باید مبارزه کند.هرگونه دنباله روی آگاهانه توسط حزب ها و سازمان های چپ و کارگری از حزب ها و گرایش های بورژوایی و بدتر از آن دنباله روی توهم آمیز کارگران به شکل توده ای بی شکل و فاقد تمایز و مرزبندی و نشان ویژه طبقاتی خود،از جریانات غیرپرولتری ،نتیجه ای جز تداوم فلاکت و فقر و استثمار و بی حقوقی کارگران و اکثریت زحمتکشان جامعه را در بر ندارد.
در آستانه ی قیام بهمن و پس از آن ،این” خطا”ی ایدئولوژیک و سیاسی در بخش غالب گروه ها و سازمان های چپ ،خود را به شکل دو مرحله ای کردن انقلاب در برنامه سیاسی و نظریه پردازی و تاکتیک غرق کرد که یک دیدگاه منشویکی و کوته بینانه و از جمله ارثیه های رویزیونیسم مدرن و استالینیسم بود که توسط نماینده بومی آن یعنی حزب توده تبلیغ و ترویج می شد و طیفی که بنا به خاستگاه طبقاتی و در ک تاریخی و فهمی که از مارکسیسم را با خود حمل می کردند و عملا دنباله روان و رهروان آشکار و پنهان رویزیونسم بودند نمایندگی و به طور گستره رشد کرد و نشو نما یافت. این “ایده “که هفتاد سال ! است مرحله انقلاب ایران را دموکراتیک می داند که قرار است با شرکت طبقه ی کارگر،دهقانان ،خرده بورژوازی و بورژوازی ملی که مقوله ی”خلق ” و “مردم”را ساخته و اردوی انقلاب را تشکیل می دهند،در عمل به تاکتیک رسوا و آشکارا ضد انقلابی و ارتجاعی دار و دسته ی توده ای و اکثریتی و محافل و سازمان های شرمگین دیگر که دیر یا زود و درموقعیتی زیگزاگی و پشتک وارو زدن در عرصه ناپایدار سیاست روز،همه را به کام اپورتونیسم درمان ناپذیر رویزیونیسم اعم از خروشچفیسم،استالینیسم ،مائوئیسم و غیره درمی غلطاند،چه نتایج دیگری جز آن چه که بر آن ها و فعالان و هوادارانشان و سازمان ها و تشکیلاتشان وارد آمد می توانست در بر داشته باشد؟
۶ – ضرورت مبارزه ی ایدئولوژیک:
طبقات استثمارگر علاوه بر نظام اجتماعی و سازمان تولیدی که حافظ منافع آنان است و با انواع و اقسام ابزارهای بوروکراتیک و سرکوب گرانه از آن ها و منافعشان محافظت می کند،مجموعه ای از نهادها و دستگاه های اندیشگی ،دینی و مذهبی و ایدئولوژیک را در اختیار دارند که مجموعه ی روبنایی جامعه را تشکیل می دهدد.این “صورت های ایدئولوژیکی” است که آگاهی انسان های آن جامعه و از جمله طبقه ی کارگر را از آن چه که در زندگی واقعی و تجربه روزانه جریان دارد،منعکس می کند.اما ،به گفته مارکس ،هم چنان که آدم ها را بر اساس آن چه که خود در باره ی خود می گویند نباید مورد داوری قرار داد،دگرکونی های یک جامعه ی معین نیز بر اساس این “صورت های ایدئولوژیکی،یعنی مجموعه ی آگاهی های یک جامعه در باره ی تضادها و تصادم های طبقاتی اش ،نبایستی مبنای داوری قرار گیرد؛بلکه برعکس این آگاهی را از تضادهای زندگی مادی،از برخورد ها و تصادم های موجود میان نیروهای مولد و مناسبات تولیدی حاکم توضیح دهیم.
مبارزه ی ایدئولوژیک حزب کمونیستی طبقه ی کارگر از چنین دیدگاه و راستایی برخوردار است که نقش باژگونگی ایدئولوژی های طبقاتی را به طور عینی و در پراتیک جامعه و مناسبات طبقاتی نشان می دهد و ضرورت فراروی از این باژگونگی و از خود بیگانگی را در میان کارگران درگیر مبارزه تبلیغ و ترویج می نماید .
از این روی ،آن چه که احزاب،دسته جات و گرایشات مختلف سیاسی بورژوایی را در صحنه درگیری های طبقاتی در مصاف با طبقه کارگر ،به پیش می برد و پیروزمند بیرون می آورد،بخشی هم به همین باژگونگی و توهمات ایدئولوژیکی مربوط می گردد که به وفور و در طی سده ها روی هم انباشته شده و در ناخودآگاه طبقه،به صورت وجدان ،دین و مذهب و خرافه رسوب کرده است.
به این ترتیب است که توهمات مذهبی و اعتماد به روحانیت از سوی توده ها در سال ۵۷،آلترناتیو نجات بخش بورژوازی می گردد تا بتواند خودرا در نقش آزادی بخش مردم ستمدیده و آزرده و جان به لب رسیده ،جا بزند و بر امواج جنبش انقلابی سوار شود.
مبارزه ی ایدئولوژیک طبقه ی کارگر و حزب پیشرو و کمونیستی- در صورت وجود-می بایستی پیگیرانه و شفاف و افشاگرانه علیه این توهمات ایدئولوژیک قاطعانه مبارزه می کرد،هم چنان که در عرصه ی سیاسی نیز می بایستی این مبارزه را بر علیه بورژوازی دنبال می نمود.
اگر در پیدایش استالینیسم و توتالیتاریسم روسی،تعداد انگشت شماری در حزب بلشویک این خطر را فهمیدند و به مبارزه ی سیاسی- ایدئولوژیک علیه آن پرداختند،اما اکثریت حزبی با روند دورکردن پرولتاریا از مواضع قدرت سیاسی و اقتصادی همدست بودند.هم چنان که در سال ۵۷ تعداد اندکی از سازمان های چپ،نسبت به جناح هار بورژوازی که در توهمات ایدئولوژیک و پوپولیستی دارودسته ی خمینی آشیانه ی امنی برای خود فراهم ساخته بودند و با خیزاندن اسب تروای خود که یک ضدانقلاب به غایت ارتجاعی و عقب مانده بود،در درون اردوگاه انقلاب ،آگاهی داشتند.اگر در تاریخچه استالینیسم این روند بازگونگی را در درون حزب در قدرت ،حزبی که به نمایندگی از سوی کارگران و جنبش انقلابی قدرت را قبضه کرده بود ،مشاهده می کنیم،در طی ماه های پیش از بهمن ۵۷،این توهمات ایدئولوژیک در پیش از به قدرت رسیدن دست به کار فریب و تفتین توده ها گردیده است و با توسل به همین توهمات و در فقدان آلترناتیو ایدئولوژیک سوسیالیستی می تواند عرض اندام کند.گیریم که لیبرالیسم نیز کمک های لازم را بنا به شم سیاسی ناقص و کوته نظرانه و محدود خود،کاملا در طبق اخلاص می گذارد و نوکر منشانه ،این ایدئولوژی فرسوده و قرون وسطایی را به عنوان کالای تازه ی بازار سیاست و با مارک جعلی ،به فروش می رساند.
مردم ایران و در صف مقدم آن طبقه کارگر ،چاره ای جز در هم کوبیدن این نظام ستمگر و ارتجاعی،این ضدانقلاب به اردوی انقلاب خزیده ،ندارد و در اولین مرحله از پیشروی ،بایستی بساط آنان را یکسره و با کلیه ابزارها،دستگاه ها و نهادهای سرکوبگر وایدئولوزیک آن، از عرصه جامعه جارو نماید.
کاوه دادگری
۲۲بهمن۱۳۹۱-۱۰ فوریه ۲۰۱۳