به مناسبت سالگرد ۲۲ بهمن ۵۷: دلایل شکست انقلاب

مازیار رازى : این درس ها نه از جنبۀ تاریخ نگاری و یا تلاش برای صرفاً ارائۀ تفسیرهای مختلف، بلکه به این مفهوم و از این نقطه نظر حائز اهمیت هستند که از آن ها برای انقلاب آتی ایران استفاده کنیم،

…………………..

به مناسبت سالگرد ۲۲ بهمن ۵۷: دلایل شکست انقلاب

مطلب زیر متن پیاده شده از معرفی بحث رفیق مازیار رازی در اتاق پالتاکی «افق چپ انقلابی» در ۲۵ ژانویه ۲۰۱۳ است که برای اطلاع خوانندگان درج می گردد. میلیتانت

با درود فراوان به رفقای عزیز

بحث امشب، از این لحاظ بحثی مهم است که ببینیم درس های مهمی که قیام و یا انقلاب بهمن برای ما به ارمغان آورده اند، چه هستند؟

این درس ها نه از جنبۀ تاریخ نگاری و یا تلاش برای صرفاً ارائۀ تفسیرهای مختلف، بلکه به این مفهوم و از این نقطه نظر حائز اهمیت هستند که از آن ها برای انقلاب آتی ایران استفاده کنیم، لغزش ها و انحرافات و اشتباهاتی که در قیام بهمن وجود داشت را ارزیابی و اصلاح کنیم و خودمان را به عنوان گرایش های کمونیستی در جامعه برای تحولاتی که چندان دور نخواهد بود، آماده نماییم.

از این زاویه است که به نظر من بحث قیام بهمن، بسیار پراهمیتی خواهد بود؛ البته منظور من این نیست که سایر نکات در حاشیه قرار بگیرد، سایر نکاتی که در ارتباط با انقلاب بهمن قرار داشته اند، همگی بسیار حائز اهمیت هستند. انقلاب ۱۳۵۷ در واقع انقلابی بود که در تاریخ معاصر از نقطه نظر شرکت توده های میلیونی علیه یک نظام استبدادی، بی نظیر بود. انقلابی بود که یکی از متحدین اصلی نظام امپریالیستی در منطقه، یعنی رژیم شاه، را سرنگون کرد و این یک تحول کاملاً بی نظیر در سطح جهان بود و اساساً با تحولاتی که مثلاً علیه رژیم حسنی مبارک در مصر و یا تحولاتی که در تونس و کشورهای مختلف این روزها داده و در حال رخ دادن است، متفاوت بود. نظام شاهنشاهی، وابسته به نظام امپریالیستی بود و توسط امپریالیزم ساخته شده بود؛ تمام برنامه ریزی های اقتصادی بر اساس سیاست های امپریالیستی بود و تا آن جایی که امکان داشت، آن رژیم مجهز به پیشرفته ترین سلاح ها بود. از این نقطه نظر این انقلابی بود که طی آن توده های مردم، کارگران و کارمندان و اقشار تحت ستم در جامعه، علیه استبداد پهلوی به پا خاستند و آن را سرنگون کردند. این یک تجربۀ بسیار مهمی بود که در سطح جهانی از آن تقدیر شده و هنوز در حافظه ها باقی مانده است و برای سالیان طولانی باقی خواهد ماند. به هرحال این انقلاب دستاوردها و تجارب بسیار غنی ای داشت که هرکدام از آن ها شایستۀ تحلیل و ارزیابی و به کارگیری در انقلاب آتی است.

اما مسألۀ بسیار مهم برای این جلسه این است که ببینیم درس های این انقلاب از زاویۀ مبارزات کارگری و از زاویۀ دخالت های چپ انقلابی در آن دوران چه بوده و مشخصاً ما کمونیست‌ها چه درس هایی را می توانیم از وقایعی که اتفاق افتاد، کسب نماییم.

پیش از این ارزیابی در مورد تعریف این واقعه (این که که آیا یک «انقلاب» بوده است و یا یک «قیام»؟) من زیاد وارد اختلاف نظر بر سر این موضوع نخواهم شد؛ چون مسالۀ چندان مهمی نیست. ولی به هرحال از نقطه نظر مارکسیستی تعریف توفیق یک انقلاب از سه موضوع زیر استنتاج می شود: در شرایطی که تشکل های خودسازماندهی توده ها به شکل اعتراضات توده ای در خیابان ها و در محلات و غیره، حاضر باشند. در شرایطی که اعتصابات کارگری، دهقانی، شورش ها و انواع و اقسام اعتصاب هایی که با هدف مختل کردن اقتصاد سرمایه داری توسط توده ها سازمان می یابد. و در شرایطی که قیام مسلحانه برای سرنگونی یک نظام سرمایه داری رخ می دهد، آن شرایط اگر به وجود آمده باشد، بنا بر تعریف مارکسیستی یک «انقلاب» صورت گرفته است .

یعنی شرایطی که شوراهای کارگری، کارمندی، دهقانی و غیره در آن به وجود آمدند، یعنی درواقع سرنوشت مردم به دست خودشان تعیین شده است. در شرایطی که اعتصاباتی سازمان می یابد که منجر به سرنگونی و مختل کردن کل نظام سرمایه داری می شود و شرایطی که قیام مسلحانه برای خلع سلاح از دولت سرمایه داری صورت گیرد، ما آن را یک انقلاب می نامیم.

از این زاویه اگر انقلاب ایران را نگاه کنیم و آن را با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه مقایسه نماییم، می بینیم که در این سطح، انقلاب ۱۳۵۷ ایران چیزی کمتر از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ نداشت. تمام این اجزایی که برشمردم در سطح جامعه ایران وجود داشته است، یعنی هم تشکل های شورایی برای نخستین بار در ایران در عرض دورۀ بسیار کوتاهی به وجود آمد و همچنین در محلات در میان سربازان و همافرها و غیره، خودسازماندهی توده ای به وجود آمد. این ها اجزایی هستند که می توانند به ما کمک کند که یک تعریف مشخصی از انقلاب داشته باشیم. در ایران تشکل های خودسازماندهی توده ای؛ شوراهای کارگری و کارمندی و سربازان و محلات و غیره و اعتصاب عمومی و قیام مسلحانه در راستای سرنگونی رژیم استبدادی شاهنشاهی، صورت گرفت. این ها همه بی شباهت به وضعیت انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ نبود. آن جا هم چنین شرایطی وجود داشت، چنین زمینه ای وجود داشت که انقلاب به پیروزی برسد.

اما در عین حال باید توجه داشته باشیم که هر انقلابی، رهبری ای دارد. بدیهی است که انقلاب کار توده ها است، منتهی پس از سرنگونی یک نظام، روشن است که رهبری باید مجهز به برنامه‌ای باشد که بتواند انقلاب را سمت و سو دهد و به سوی هدف نهایی، یعنی انقلاب سوسیالیستی، هدایت کند. اتفاقی که در ایران افتاد، این بود که رهبری توده ها، یک رهبری ضدّ انقلابی از آب درآمد. یعنی ما باید دو نکته را همزمان مطرح کنیم و آن این است که انقلاب ۱۳۵۷، از یک سو، یک انقلاب بود، اما انقلابی بود که رهبری اش خصلت ضدّ انقلابی داشت. علت این که رهبری خصلت ضدانقلابی داشت، این بود که رهبری جنبش کارگری و رهبری توده ها وجود نداشت و در واقع غایب بود. این رهبری در گذشته در دست دو سازمان بزرگ در دوران پیشاانقلابی قرار داشت. این دو سازمان (یعنی حزب توده و جبهۀ ملی)، پس از این که شاه به قدرت رسید و در طی دوران بعدی، به دلیل سیاست های اشتباه و انحرافی بسیاری که داشتند از اعتبار در میان توده ها ساقط شدند. یعنی در آن دوران رهبری در جنبش کارگری و در جنبش ضد استبدادی وجود نداشت. آن چه وجود داشت، نیروهایی بودند مانند سازمان های چریک های فدائی خلق، و سازمان مجاهدین. این ها در دورۀ رژیم شاه به دلیل مبارزاتشان- به ویژه، به دلیل مبارزۀ مسلحانه- یک سلسله تأثیراتی در سطح جامعه، به خصوص در میان جوانان، گذاشته بودند و از همین رو از اعتبار و نفوذ زیادی برخوردار بودند. سازمان چریک های فدایی خلق در دوران قیام، در واقع مجهز به پایۀ توده ای بود و این مسأله، اهمیت زیادی داشت.

اما متأسفانه مشکل این بود که وجود رهبری و حزب انقلابی با سیاست ها و برنامۀ انقلابی که بتواند رهبری جنبش را به دست بگیرد و جنبش را پس از انقلاب به سمت و سوی تثبیت یک دولت کارگری راهنمایی کند، مشاهده نمی شد. تمام برنامه های موجود (گروه های چپ گرا) متکی به سیاست ها و برنامه های شکست انقلاب اکتبر (استالینیزم) بودند. اگر ما انقلاب اکتبر را به دو قسمت عمومی تقسیم کنیم. اول، دوران اعتلای انقلاب ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۴. دوم، دوران تثبیت ضد انقلاب استالنیسیتی ۱۹۲۵ به بعد. اگر در دوره اول تئوری ها و نظراتی که در چهار کنگرۀ اول کمینترن ارائه داده شد را انقلابی و متکی به نظریات مارکسیستی ارزیابی کنیم (که نتیجه ی حدود ۳۰ سال فعالیتهای تئوریک نظری پیش از آن بود که حامل دستآوردهای بسیار غنی بود) . دوره دوم، دوران افول انقلاب متکی بر یک سلسله تئوری های غیرمارکسیستی، منشویکی بود. متأسفانه در ایران، تئوری‌های دوره دوم بود بود توسط حزب توده به درون جنبش چپ ایران منتقل گردید. این تئوری ها و این نظرات در بین جوانان و مشخصاً سازمان چریک های فدایی خلق نیز رخنه پیدا کرد.

همان طور که رفقا آشنا هستند، برخی از مبارزین و پایه گذاران سازمان چریک های فدایی خلق، که از محبوبیت بسیاری میان جوانان برخوردار بود (که نقد آنان به شیوه مبارزه حزب توده و تبلیغ مبارزه مسلحانه توده‌ای، مورد تأیید ما نیز هست) ،‌ کماکان از لحاظ تئوریک تحت تأثیر نظریه پردازان حزب توده و شوروی دوران استالین قرار داشتند. برای نمونه تئوری «انقلاب دو مرحله ای» که توسط استالینیست های حزب توده مطرح شده بود، فرض بر این گذاشته می شد که انقلاب کارگری یا انقلاب سوسیالیستی، مستقیماً نمی تواند در این کشورها بلافاصله رخ بدهد و مورد اجرا قرار بگیرد، و باید انقلاب در دو مرحلۀ مشخص و جدا از هم انجام بگیرد. یک مرحله، مرحله ای است که «خلق» یک انقلاب دموکراتیک و یا دموکراتیک نوین علیه امپریالیرم و بورژوازی کمپرادر انجام می دهد. خلق به مفهوم ائتلاف چهار طبقه (کارگران، دهقانان، خرده بورژوازی شهری و بورژوازی بومی یا ملی که مبارزات ضد امپریالیستی می کند) تقسیم می شد.

بر اساس این تئوری، مرحلۀ اول که مرحلۀ دموکراتیک نوین و یا دموکراتیک نام داشت باید سپری شود، و پس از آن انقلاب سوسیالیستی. یعنی در آیندۀ نامعلوم، پس از این که طبقۀ کارگر رشد کرد، انقلاب سوسیالیستی رخ دهد. بنابراین تزها و تئوری هایی انحرافی در انقلاب بهمن ماه ۱۳۵۷ در میان نیروهایی که به طور قابل ملاحظه ای از پایۀ توده ای برخوردار بودند و می توانستند یک آلترناتیوی در مقابل رژیم آخوندی ارائه دهند و جهت انقلاب و سمت و سوی آن را به سوی انقلاب سوسیالیستی سوق دهند، رایج شد. و این انحرافی اساسی بود که با آن مواجه بودیم.

اتفاقی نیست که در آن دوران درمیان نیروهای مارکسیستی انقلابی، توهم نسبت به خمینی پیدا شد و علی رغم فرصت طلاییِ بهوجود آمده، یعنی ایجاد شوراهای کارگری، شوراهای شهری و محلات و مبارزات خیلی عمیق ضداستبدادی، اکثراً نسبت به رژیم به اصطلاح ضد امپریالیستی خمینی توهم پیدا کردند. این نکته در واقع یکی از مسائلی بود که باید درس هایی از آن بگیریم. رفقا به یاد دارند که در اوایل انقلاب نیروهایی از «روحانیت مبارز» صحبت به میان آوردند و کارگران و پایه های رادیکال مقاوم هوادار خودشان را تشویق کردند که با رژیم ارتجاعی خمینی مدارا کنند. در تظاهرات آن دوران ما شاهد آن هستیم که بسیاری از این تبلیغات وجود داشت. به عنوان مثال، یک سال پس از انقلاب در یک فرصت بسیار مهم یعنی اولین انتخابات پس از انقلاب، سازمان چریک های فدایی خلق، به جای این که پیشنهاد اتحاد عمل توده ای را با مجاهدین و با سایر جریانات انجام داهد و خط سیاسی خودشان را علیه نظام سرمایه داری تبلیغ کنند، از شرکت در آن انتخابات به نفع مسعود رجوی، کنار رفت و انتخابات را به مسعود رجوی واگذار کرد. و مسعود رجوی هم پس از چند روز به دستور ولایت فقیه در انتخابات شرکت نکرد.

بنابراین در دوران اولیۀ انقلاب فرصت های طلایی بسیار مهمی از دست رفت. این را هم باید ذکر کنم که برای رژیم تازه به قدرت رسیده هم کاملاً مسجل نبود که حاکمیت خودش را بلافاصله تثبیت کند. خمینی در پاریس اعلام کرد که او کاری به سیاست نخواهد داشت و به قم خواهد رفت و یا این که «مجلس مؤسسان» را تشکیل خواهد داد. در این راستا قدم های اولیه ای هم برداشتند و این اقدامات را هم به ظاهر تدارک دیدند. ولی با مشاهدۀ این که تمام راه ها برایشان هموار شده و نیروهای مخالف کمونیست آن ها کاملاً به او تسلیم شده بودند، واضح است که خودشان را به شکل خیلی سریع تری تثبیت کردند. بلافاصله شروع کردند به سرکوب تمام مبارزان. و زمانی هم که بعضی از این جریانات «چپ» هم به خود آمدند، مانند سازمان اقلیت، دیگر دیر شده بود و «جوخه های سرخ» شان بی تأثیر بود. یک واکنش از روی استیصال بود و توده ها دیگر نمی توانستند بسیج شوند.

بنابراین، تئوری ها و تزهای انقلابی که می توانست سازماندهی کند و می توانست آلترناتیوی بدهد به توده های وسیع برای استقرار یک دولت کارگری، برای آغاز انقلاب سوسیالیستی، وجود نداشتند. نه تنها وجود نداشتند، بلکه در عوض تئوری های متکی به شکست انقلاب شوروی، یعنی تئوری های استالینیستی ترویج شدند و این منجر به این شد که این موقعیت از دست برود. یکی از درس های عمده ای که به نظر من می توانیم از انقلاب ۱۳۵۷ بگیریم این است که وضعیت جامعۀ ایران و اقتصاد ایران را بررسی عمیق تری بکنیم و متوجه بشویم که اصولاً نظام اقتصادی حاکم در ایران حاکم، نظامی است سرمایه داری. درک کنیم که گرایش «روحانیت مبارز» و امثالهم یک گرایش ضد امپریالیستی نبودند که برای منافع توده ها، فعالیت و در برابر امپریالیزم مقاومت بکنند. این ها اصولاً از ابتدا بخشی از هیئت حاکم بودند و این مسأله را ما باید در آن دوران از همان ابتدا تشخیص می دادیم که هیئت حاکمی که در جامعه وجود داشت، بخشاً متشکل از خود روحانیت بود. واضح است که ما باید در آن زمان بررسی می‌کردیم که ماهیت روحانیت چیست، و به جای طرح تئوری های دو مرحله ای و سازش کارگران با بورژوازی (زیر لوای اتحاد خلق) و آشتی طبقۀ کارگر با یک بورژوازی «ضد امپریالیستی»، از روز نخست خط مستقل ضد دولت سرمایه داری و حکومت اسلامی را ترویج می کردیم و نشان می دادیم که درواقع مبارزات کارگری، مبارزات تمام اقشار تحت ستم، باید متوجه سرنگونی کامل دولت سرمایه داری شود. که این اتفاق نیافتاد.

متأسفانه آن اعتشاش تئوریک و نظری که در آن زمان ایجاد شده بود امروز هم وجود دارد. امروز هم بسیاری از جریانات چپ، وجه تمایز بین مفهوم حکومت و مفهوم دولت را مخدوش می کنند. تصور می کنند که دولت، همان حکومت است و اگر حکومت تغییر می کند، بنابراین به این مفهوم است که دولت تغییر کرده است. درصورتی که چنین نیست و درواقع باید یک وجه تمایزی قایل شد بین حکومت یا رژیم و دولت سرمایه داری. رژیم شاهنشاهی براساس مبارزات توده ای در جامعه سرنگون شد، اما دولت سرمایه داری کماکان باقی ماند و صرفاً رژیم ها تغییر پیدا کردند، یعنی صرفاً یک نفر تاج به سر و یک باند بر محور دربار شاهنشاهی رفتند و یک عمامه به سر و یک باند آخوندی جایگزین آن ها شدند. هیچ کدام از نهادهای دولتی تغییر نکردند، حتی ساواک هم تغییر نکرد، یک سلسله سران ساواک را اعدام کردند، منتهی کل اجزای دولت سابق را حفظ کردند.

از لحاظ تاریخی هم بخواهیم بررسی کنیم، اصولاً آخوندها و روحانیت بخشی از هیئت حاکم بودند و از ابتدا و از زمان سلجوقیان و در دوران صفویان و قاجاریه و تمام این دوران بخشی از حاکمیت بوده اند. روحانیون، دلالان بین شاه ها و تجار و اشرافیت از یک طرف و مردم از طرف دیگر بوده اند. دوران شاه هم همینطور، آخوندها یکی از مسببین بازگرداندن شاه و مبتکرین و همکاران کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بودند. بخشی از همین آخوندها بودند مانند کاشانی و عدۀ زیادی از همین قشر که به «سی آی ای» برای بازگرداندن شاه کمک کردند. این ها اصولاً همیشه بخش جدا ناپذیری از هیئت حاکم بودند.

ما کمونیست ها از سال های پیش باید این مسایل را بررسی می‌کردیم و برای انقلاب ۱۳۵۷ خود را از لحاظ نظری آماده می‌کردیم و فریب عوامفریبی های اینان را نمی خوردیم. مسألۀ مهمی که باید از پیش تحقیق می‌کردیم و سر آن توافق می‌کردیم، نقش امپریالیزم و تأثیرات آن بر اقتصاد ایران بود. باید روشن می‌شد که اختلاف روحانیت علیه شاه و امپریالیزم ریشه در چه داشته است. ریشۀ آن این بوده که امپریالیزم به دلیل نیازهایش (به دلیل اشباع وسایل تولیدی) در کشورهای متروپل، به سخن دیگر به علت محصولات بنجلی که روی دستشان مانده بود، مجبور به اقداماتی در سایر کشورهای جهان از جمله ایران شد. باید این وسایل اشباع شده در کشورهای متروپل را به کشورهای دیگر منتقل می کردند. آن چه اتفاق افتاد این بود که در دورۀ پس از جنگ دوم جهانی درواقع مشکل امپریالیزم، مشکل اشباع وسایل تولیدی بود. برای ساده کردن موضوع مثلاً ماشین آلات و کارخانجاتی را که وسایل مصرفی تولید می‌کردند (مانند کارخانه هایی که کفش تولید می کنند). برای صدور این کارخانجات، سیاست نوینی توسط امپریالیزم طراحی شد. که شامل آمریکایی جنوبی، خاور دور و خاور میانه می شد. تحت پوشش «بنیاد فورد» برنامه ریزی کردند که مشاورین آمریکایی بروند به تمام این کشورها، تحقیق کنند، برنامه ریزی کنند و نهایتاً تغییرات و تحولاتی در زمینه اقتصادی ایجاد کنند و یا زمینه ی مادی را برای جذب این محصولات اشباع شدۀ کشورهای امپریالیستی به این کشورها صادر کنند. باید توجه کنیم که در ایران در پیش سرمایه داری وجود نداشته است. پیش از سرمایه داری نیز اصولاً یک نظام متکی بر «شیوۀ تولید آسیایی» وجود داشته است. شیوۀ تولید آسیایی سال های سال آن جا حکمفرما بوده تا زمانی که امپریالیزم یک سلسله دخالتهائی کرد و مشخصاً از دوران صفویه، سرمایه داری و صاحبان زمین و تجار و غیره پیدا شدند و از آن زمان هم به هرحال این تجار و کسانی که به هرحال زمین دار بودند.

دوم این که انواع و اقسام وام ها از طریق بانک های مختلف به تجار و زمین دارها اعطا شد که آن‌ها بیایند صاحب کارخانه شوند و کارخانه ها راه اندازی کنند. سوم و مهم ترین اصل این که یک سلسله فشارهایی از طریق گمرکات و مالیات و غیره بر تجار بازار اعمال کردند. برای این که تجاری که خودشان هیچ انگیزۀ تولیدی نداشتند، می رفتند مثلاً کفش از کشور چین خریداری می کردند و سپس به ایران وارد می کردند، می فروختند و سود هم می بردند. تجاری بودند که مقام بالایی در جامعه داشتند. همانند بانک دارها عمل می کردند و هر شخصی پول لازم داشت از آن ها وام می گرفت و قرض می کرد. این ها به مردم وام می دادند و از یک عظمت و اعتباری و موقعیت ویژه ای در سطح جامعه برخوردار بودند.

واضح است امپریالیزم برای این که آن ها را به سیستم سرمایه داری جذب کند، از طریق اصلاحات رژیم شاهنشاهی و انقلاب سفید، مالیات بر کالاها را از طریق گمرکات زیاد کرد و ورود کالاها برای این نوع اقشار را محدود کرد و این ها به این ترتیب به این مسأله معترض شدند. چون اصولاً موقعیت اقتصادی خودشان را از دست رفته می دیدند و از این زمان اپوزیسیون علیه شاه در درون بازار به وجود آمد. واضح است که یکی از متحدین اصلی بازار را «روحانیت» تشکیل می داد و روحانیت هم از این جا ظاهر شد و نهایتاً ماجرای ۱۵ خرداد رخ داد که پس از آن خمینی به عراق تبعید شد. در‌واقع تجار و روحانیت سیاست‌های امپریالیستی و شاه را نپذیرفتند، زیرا موقعیت خود را در خطر نابودی دیدند. به این علت آنها علیه نظام شاهنشاهی اقدام کردند. این بحث طولانی طلب می‌کند اما مسأله ای که می خواهم بر آن تأکید کنم این است که روحانیت به هیچ درجه ای و هیچ زمانی عنصری از ترقی خواهی در خود نداشته، و این ها همیشه بخشی از هیئت حاکم بودند و به دلیل اختلاف هایی که در سیاست های امپریالیزم بر آن ها اعمال شد در اپوزیسیون قرار گرفتند. طبیعی بود که وقتی هم که به حکومت می رسیدند، شروع به سرکوب و کشتار و غیره کردند.

این مسائل را مارکسیت های انقلابی در آن زمان هم می بایست درک می کردند. اگر این کار را نکردند به این معنی بود که آمادگی تئوریک و تشکیلاتی را نداشتند. موقعیت طلایی را که انقلاب به وجود آورده بود، انقلابی که میلیون ها نفر از توده ها در کارخانه ها و شهرها و خیابان ها آورده بود، از دست دادند. کمونیست ها می توانستند با یک تئوری صحیح و با یک نظرگاه درست و با یک شناخت صحیح از ماهیت رژیم و از ماهیت دولت سرمایه داری، از روز اول توده ها را علیه جریان آخوندها بسیج کنند. ولی متأسفانه این کار را نکردند و نه تنها این کار را انجام ندادند، بلکه از رژیم حمایت کردند و درواقع توده ها را تشویق به حمایت از روحانیت یعنی نظام سرمایه داری کردند، چون متکی بودند به آن تئوری های انحرافی انقلاب دو مرحله ای. این درواقع به نظر من یکی از دلایل اصلی شکست انقلاب ایران بود. این درس بزرگی است برای ما. باید در آتیه این تئوری ها انحرافی را رها کنیم و تئوری هایی منطبق با مارکسیزم انقلابی و متکی به تجارب و نظریاتی که منجر به پیروزی انقلاب اکتبر شد، یعنی اسناد کمینترن، بحث های لنین، مورد استفاده قرار دهیم. بحث های تمام رهبران انقلابی در آن زمان را مورد بازنگری قرار دهیم. تئوری هایی را که منشویزم و استالینیزم به ارمغان آورد، باید مردود اعلام شده و از به کار بردن آن خودداری کنیم.

جمع بندی در ادامه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

میلیتانت: مطلب زیر متن پیاده شدۀ جمع‌بندی بحث رفیق مازیار رازی در اتاق پالتاکی «افق چپ انقلابی» مورخ ۲۵ ژانویۀ ۲۰۱۳ است که برای اطلاع خوانندگان درج می گردد.

در ابتدا باید بار دیگر روی این موضوع تأکید می کنم که هدف از کسب درس هایی از انقلاب ۱۳۵۷، استفاده از این درس ها برای انقلاب آتی و آماده کردن خودمان است.

بنابراین زمانی هم که انتقاداتی به سازمانی می‌شود، این انتقادات از روی غرض ورزی و یا مسائل شخصی نیست. ما صرفاً به یک سلسله ایده ها، عقاید و کجروی ها انتقاد می کنیم و این شامل تمام گروه های سیاسی می شود. به هرحال برای پیشبرد بحث و داشتن افق و چشم انداز برای کارهای آتی، به نظر من سه نکتۀ اساسی وجود دارد که باید بررسی شود:

مسائل تئوریک و نظری.

یک سلسله مسائل مشخص عملی که از همین امروز ما با آن ها روبهرو هستیم.

ارتباطات بین المللی برای تدارک انقلاب آتی ایران است.

من این سه جنبۀ بههم پیوند خورده را توضیح می دهم که می توانیم کارهایمان را بر اساس آن ها تنظیم کنیم.

۱- موضوع اول همان طور که به درستی برخی رفقای دیگر اشاره کردند، این است که ما در این بیش از سی سال گذشته هیچ پیشرفتی نکرده ایم. وقتی در سطح نظری و تئوریک و برنامه ای پیشرفتی نکنیم، به این مفهوم است که اگر فردا اتفاقی مانند مصر در ایران بیافتد، ما از تمام وقایع عقب خواهیم بود. در غیاب ما، به عنوان کمونیست‌ها، محققاً شرایطی ایجاد می شود که یک رژیم بورژوازی جای یک رژیم بورژوازی دیگر خواهد آمد و ما هیچ نقشی نخواهیم داشت. این مسجل است. یکی از دلایلی که تأکید من روی مسألۀ تحلیل های نظری، تئوریک و برنامه ای از یک سو و بررسی اشکالات متوجه چپ برخوردار از پایۀ اجتماعی از سوی دیگر بود، یعنی چریک های فدائی خلق (البته همین ایرادات به دیگران هم وارد است)،‌ همین موضوع است. مجدداً بعداً توضیح بیشتری خواهم داد که چه نقدی به آن‌ها وارد است.

ما، در مورد مسائل تئوریک و نظری می بایست چند مسألۀ محوری را درنظر بگیریم و آن هم این است که:

اول، ما در وهلۀ نخست باید آن رژیم و آن دولتی را که می خواهیم سرنگون بکنیم، بشناسیم. یعنی ماهیت طبقاتی دولت سرمایه داری را باید تشخیص بدهیم. وقتی مارکس صحبت از دیکتاتوری بورژوایی می کند، باید ببینیم که این دیکتاتوری بورژوایی در ایران چیست؟ تا این مطلب روشن نگردد و به بحث گذاشته نشود، به جایی نمی رسیم؛ یعنی حول این موضوع بسیار ابتدایی که مسألۀ مفهوم دیکتاتوری بورژوایی به درک مسألۀ امپریالیزم گره خورده است. ما باید شناخت کافی از مسائل و تحولات امپریالیستی داشته باشیم. همچنین باید مسألۀ ماهیت طبقاتی دولت کنونی و تناقضی را که در این دولت وجود دارد، یعنی بین گرایش اقتدارگرا و اصلاح طلب این رژیم ، بشکافیم و روشن بکنیم.

در محور این بحث اول یعنی شناخت از دولت، مسأله این است که ما این دولت مشخص را، این دولت سرمایه داری را باید تحلیل بکنیم و ببینیم که از چه زمانی به سرمایه داری تبدیل شده است؟ و به چه علت به آن دولت سرمایه داری می گوییم و نهایتاً چه کارهایی باید انجام دهیم که این رژیم ساقط شود.

دومین نکته این است: ابزاری که برای سرنگونی این رژیم درنظر داریم باید به بحث بگذاریم و آن شامل بحث در مورد حزب می شود. ما باید بدانیم که ابزار از لحاظ تشکیلاتی چه نوع ابزاری است؟ یعنی باید بر سر مفاهیم حزب، برنامه، شوراها، رابطۀ حزب با شوراها و رابطۀ حزب با قدرت آتی، روشن باشیم. این ها مسائل محوری و اساسی است که ما در این سی و چند سال هنوز به قدر کافی مورد بحث قرار نداده ایم، چه برسد به این که در آتیه وارد وقایعی شویم که بتوانیم از پس آن بربیاییم.

به اعتقاد من تمام احزاب موجود امروزه کاریکاتورهایی از احزاب بلشویکی هستند. این ها قابلیت تدارک انقلاب در آتیه را نخواهند داشت. ما باید در مورد حزب طبقۀ کارگر بحث بکنیم و این حزب پیوند بخورد با پیشرُوی کارگری در داخل ایران. این ها بحث های مفصلی هستند که باید انجام دهیم.

سومین نکته این است که آن دولتی که ما می خواهیم جایگزین این دولت بورژوایی بکنیم، چیست؟ ماهیت انقلاب چیست؟ مفهوم سوسیالزم چیست؟ برداشت ما از کمونیزم چیست؟

ما هنوز بر سر این مسائل ابتدایی توافق نظر نداریم. رفقا صحبت از انقلاب بهمن می کنند! من می گویم در این سی و سه سال هم هنوز بر سر درس‌های شکست این انقلاب به توافق نرسیدیم، چون هیچ وقت بر سر این مسائل بحث اساسی و پایه‌ای نکرده ایم! مثلاً در مورد مسألۀ دولت بورژوازی، همین امشب یکی از رفقا صحبت از «بورژوازی کمپرادور» می کند!

بورژوازی کمپرادور یعنی چه؟ یعنی یک بورژوازی هست که وابسته به امپریالیزم است و به این اعتبار، یک بورژوازی هم هست که به امپریالیزم وابسته نیست! و می تواند در میان خلق باشد، بنابراین باید ما یک قدم هایی برداریم و راه هایی پیدا کنیم که این خلق را علیه امپریالیزم متحد کنیم! واقعیت این است این همان اشتباهی است که رفقای چریک های فدایی خلق (و حزب توده و تمام جریانات دیگر) در داخل ایران کردند و نسبت به خمینی توهم پیدا کردند. ما امروز پس از گذشت ۳۳ سال هنوز داریم درجا می زنیم، روی همان بحث هایی که نتایج اسفباری در داخل ایران داشته اند، بحث نکرده‌ایم و به توافق نرسیده ایم.

چرا این بحث‌ها برای انقلاب آتی مهم هستند؟ علت این است که بدون تئوری انقلابی ما نمی توانیم انقلاب سوسیالیستی را سازمان دهیم. بلشویک ها وقتی که وارد دوران فوریۀ ۱۹۱۷ شدند، نزدیک ۳۰ سال کار تئوریک پشتشان نهفته شده بود، برنامه ریزی کرده بودند، تدارکات دیده بودند. آن ها در حوزه های کارگری عضو گرفته بودند. وقتی حزبشان را در دوران تزار اعلام کردند، در بیش ۱۶۰۰ حوزۀ کارگری هسته های حزبی داشتند.

وقتی در انقلاب فوریه تئوری های خود را به عمل در آوردند، و وارد عمل مشخص در ارتباط با این تئوری ها شدند، چیزی نزدیک به ۲۵۰۰۰ عضو داشتند، و ۶ ماه بعد، ۲۵۰۰۰۰ نفر عضو کارگری. ۱۰ میلیون کارگری که متعلق به شوراها بودند، به شعار بلشویک ها در ارتباط با تسخیر قدرت تحت عنوان «تمام قدرت به شوراها» رأی دادند و از آن حمایت کردند. این مسائل پیشا انقلابی بود. ما نباید تصور کنیم که با دو جنگ چریکی، و یا دو انفجار و چهار بحث کلی و عمومی، می توانیم وارد عرصۀ تحولاتی در داخل ایران بشویم و رهبری طبقۀ کارگر را هم به دست بگیریم!

بنابراین مسألۀ تئوریک، بسیار مهم است. باید جلسات مرتب و طولانی بگذاریم. آن قدر بحث کنیم که متقاعد شویم و یا حداقل اختلافات روشن شود؛ ببینیم این دولتی که می خواهیم سرنگون کنیم، چه ماهیتی دارد؟ ابزاری که می خواهیم با آن دولت را سرنگون کنیم، چیست؟ و آن چیزی که می خواهیم جایگزین آن نماییم، چیست؟

بر سر هیچ کدام از این ها توافق نیست! نه تنها پیش از سال ۱۳۵۷ توافق نداشتیم، نه تنها در انقلاب ۱۳۵۷ توافق نداشتیم، بلکه همین امروز هم توافق نداریم. به دلیل این کجروی ها، به دلیل همین اشتباهات تئوریک است که اگر همین امروز در انتخابات چند ماه آینده، همین آقای احمدی نژاد، و یا مشایی یک چرخشی کنند و قدم هایی به طرف اصلاحات بردارند، بسیاری از همین نیروهای چپِ ما به آن ها توهم پیدا می کنند، همان طور که به خاتمی پیدا کردند و همان طور که به رفسنجانی پیدا کردند و همان طور که در آستانۀ انقلاب ۱۳۵۷ به خمینی پیدا کردند.

یک مسألۀ ریشه ای مهم و اساسی در چپ ما وجود دارد؛ و آن هم این است که ما اصولاً چپی هستیم که به دوران شکست انقلاب ۱۹۱۷ روسیه تعلق داریم. تئوری های ما از آن جا نشأت گرفته است. تئوری های استالینیستی که در پوست و خون ما رخنه کرده است. این تئوری ها اتفاقاً بر اساس نظرات لنین و کمینترن، و متکی به آن ها نیست. برای نمونه بعضی ها می گویند که کمونیزم همین فردا بعد از سرنگونی رژیم می‌تواند ساخته شود! اگر مقالات منصور حکمت و حزبش را بخوانید، می‌بینید که چنین می گوید. بعضی ها هم که اصولاً به دوران انتقال اعتقاد دارند، فکر می کنند که سوسیالیزم خود بهخود ساخته می شود. رژیم سقوط می کند و به شکلی معجزه آسا سوسیالیزم ساخته می شود. این یعنی چپ ما به مسائل پایه ای مارکسیستی آشنایی ندارد.

از این روست که بحث‌های نظری اهمیت دارند.

۲- در سطح عملی، مسألۀ جنبش کارگری مطرح است. باید کمپین های بین المللی مرتب و مداوم در حمایت از کارگران ایجاد بکنیم. سال هاست ما در مورد این صحبت می کنیم و این هم موضوعی است که می تواند یکی از محورهای بحث های آتی باشد. مسألۀ اتحاد عمل ما، مسألۀ اتحاد عمل نیروهایی که متعلق به جریانات کمونیستی هستند و کارهایی که امروز می توانند در ارتباط با جنبش کارگری انجام دهند.

۳- ارتباطات بین المللی و ایجاد شبکه های بین المللی در حمایت از کارگران ایران و نهایتاً ساختن یک بین الملل انقلابی همانند کمینترن است. در این راستا یک سلسله قدم هایی برداشته شده است. چه در سطح کارهای تئوریک، نوشته ها و مقالات و کتاب های متعددی وجود دارد که رفقا باید آن ها را بخوانند، با هم مطالعه کنند، به بحث بگذارند و همدیگر را متقاعد کنند و اختلافات را روشن سازنند. از سال پیش در سطح بین المللی یک گرایشی به نام «احیای مارکسیستی» ایجاد شده که تعدادی از گرایشات مختلف انقلابی در سطح جهانی را به خودش جلب کرده و در حال بازسازی یک بین الملل انقلابی در سطح جهانی است. این کار مهم است؛ زیرا که ما بدون یک پشتوانۀ بین المللی حتی اگر در داخل ایران یک انقلاب رخ دهد، دوام نخواهیم آورد. سرمایه داری در سطح بین المللی، امپریالیزم، متشکل از اجزای سرمایه داری کشورهای مختلف است که ۹۰ درصد از جمعیت جهان را استثمار می کند. برای همین است که جنبش کارگری در کشورهای مختلف نیز باید در یک جنبش بین المللی متشکل شود. حزب کارگری آتی در ایران نیز باید متعلق به یک حزب بین المللی انقلابی باشد.

اکنون ما وقت تنفس خیلی کوتاهی داریم که باید به این مسائل بین‌المللی بپردازیم.

در نتیجه از این زاویه تجارب ما در انقلاب ۱۳۵۷ بسیار مهم است و باید از آن درس بگیریم. در آخر در مورد نقدم به چریک های فدایی خلق می خواستم این موضوع را روشن کنم که آن‌ سازمان فعالیت های بسیار ارزنده ای کرده است، از جمله گسست از حزب توده و از برخوردهای رفرمیستی حزب توده، و طرح شیوۀ مبارزۀ مسلحانه که خود من و گرایش ما هم در واقع مدافع آن بوده و هستیم. عمل‌کرد این سازمان دستاوردهایی برای جنبش کارگری داشت و می توانست نقش بسیار مهمی را در انقلاب ۱۳۵۷ ایفا کند.

در آخر می‌خواستم اشاره‌ای به نظریات سازمان چریک های فدایی خلق بکنم. این موضوعی که رفقا در حمایت از آن سازمان اشاره می کنند- مبنی بر این که چریک ها در آستانۀ انقلاب متحمل دستگیری ها و حملات و هزینه های سنگینی شدند و به همین علت از هم پاشیده شده بودند، و رهبری نداشتند و غیره- این ها بسیار تأسف آور است، ولی مسلۀ اصلی که ما در مورد آن انتقاد می کنیم، این ها نیست، چون به هرحال بخش این اعظم این صدمات وارد بر چریک های فدایی خلق نتیجۀ یک سلسله تئوری ها و یک سلسله نظریاتی بود که کارهایشان را بر اساس آن ها انجام دادند.

این نظریات از کجا آمده بود؟ این تئوری ها از کجا آمده بود؟ این طور نیست که آن ها به هیچ رو نظریه و تئوری نداشتند. به عنوان مثال بیژن جزنی، به عنوان یک تئوریسین نظریاتی را در کتاب تاریخ ۳۰ ساله مطرح می کند، و بسیاری از این نظریات صحیحی هم بودند، اما کماکان این نظریات ریشه‌اش در همان مؤسسۀ آکادمیک مسکو در روسیه بوده است. درست است که آن ها یعنی برنامه و روش‌های مبارزاتی و رفرمیزم حزب توده را به درستی مورد انتقاد قرار دادند، ولی تئوری های اساسی آن ها همان بود.

اگر رفقا کتاب جزنی را بخوانید او از بورژوازی کمپرادور صحبت می کند! از فئودالیزم در جامعۀ ایران صحبت می کند! در جامعۀ ایران اصولاً فئودالیزم وجود نداشته، بر اساس بحث های مارکس شیوۀ تولید آسیایی وجود داشته است. البته این نظریۀ شیوۀ تولید آسیایی، در دوران استالین، از مؤسسۀ آکادمیک مسکو اصولاً حذف شد، چون این نظریه با یک سلسله اقدام‌های استالین در مغایرت قرار گرفت و به همین دلیل آن را از ادبیات خود حذف کردند. بسیاری از مسائل اساسی ابتدایی مارکسیستی در این دوران حذف شد و بسیاری از نظرات انحرافی پیشین برگردانده شد؛ از جمله همین نظریۀ انقلاب دو مرحله ای، همین نظریۀ بورژوازی کمپرادور و بورژوازی ملی، این ها نظریاتی منشویکی بود که باز گرداننده شد و به نظریات رسمی مسکو مبدل گشت. و این تحریفات آثار مارکسیستی، تأثیرات خودش را در سراسر جهان و از جمله کشور ایران در میان کمونیست ها گذاشت.

بنابراین ما باید یک گسست اساسی تئوریک بکنیم و نمی توانیم به سادگی توجیه بکنیم و از روی آن به سادگی رد شویم. رهبران سازمان ها، تئوریسین های این گرایشات بودند که به رفقای خود آموختند که انقلاب در ایران دو مرحله ای است! و طبقۀ کارگر آماده نیست! و امروزه باید رفت و «خلق» را سازمان داد! و البته بخشی از همان خلق هم بورژوازی غیر کمپرادور، یعنی بورژوازی ملی است.

بنابراین وقتی انقلاب می شود، چریک های فدایی خلق و رهبرانشان و کسانی که از آن ها باقی مانده اند، دنبال خلق می گردند! و اتفاقی نیست که به یک رژیم ارتجاعی می گویند، ‍‍»روحانیت مبارز»! چون فکر می کنند که این‌ها از متحدانشان هستند. در صورتی که این روحانیت به اصطلاح مبارز حتی ارتجاعی تر از رژیم شاه بود. بخشی از هیئت حاکم بود. و هیچ تحلیلی در این مورد ندادند و اصلاً دنبال این مسائل نبودند. چطور ممکن است اقتصاد ایران را بدون درنظر داشتن اقتصاد بین‌المللی یا امپریالیرم ارزیابی و تحلیل کرد!

اصولاً اصلاحات ارضی که در ایران شکل گرفت منجر به این اختلافات میان خمینی و تجار از یک طرف با شاه شد. روحانیت و بازار در ارتباط ارتباط تنگاتنگ بوده اند. این تحلیل ها اصلاً از طرف مارکسیست ها پیش از انقلاب صورت نگرفته بود.

نتیجه گیری این است که ما به عنوان گام های اولیه باید قدم های مشخص تئوریک و عملی و بین المللی برداریم. ۳۳ سال این قدم ها برداشته نشده است و ۲۰ سال قبل از دوران سرنگونی رژیم شاه هم برداشته نشده بود. اکنون بیش از نیم قرن است که ما فعالیت های تئوریک در میان کمونیست ها نداشته‌ایم و به هیچ توافق تئوریک و نظری نرسیده ایم. هر عده ای رفته و دار و دسته ای دور خودش را تشکیل داده، یا حزبی تشکیل داده و پرچمی بالا برده و خود را محور جنبش کارگری قلمداد کرده است. این هاست که مخرب است و این هاست که لطمه می زند و اجازه نمی دهد که ما بحث های اساسی خود را انجام دهیم.

۱۵ دقیقه جمع‌بندی وقت من تمام شد. با تشکر

مطالب مرتبط

به مناسبت سالگرد ۲۲ بهمن ۵۷: دلایل شکست انقلاب

تاریخچه اجمالی جبهه واحد کارگری

در دفاع از مارکسیزم انقلابی، علیه رادیکالیزم خرده بورژوای

Copyright © ۲۰۰۶ azadi-b.com