بیاد اکبر

غزلی مزّین بنام دوست
ا : از آشیانه ، طوطی ِ ما پر کشید و رفت گوئی نوای دیگری از ره شنید و رفت
ک : کاری تر از بهار به جان می نشست ، آه ! عیسا دمی که روح به جان ها دمید رفت
ب : بنگر چگونه «شُهره» شد آن کو زخود گذشت آوازه اش تا به «ثریا» رسید و رفت!
ر : رازیست سر به مُهر که زاغان نمیروند باز ی ست سر بلند که گفت و شنید ورفت
ش : شیرین بیان و شور فکن بود و ای دریغ ! رنجی کشید و تلخی ِ دوران خرید و رفت
ا : آها و حسرتا ! که در آوردگاه ِ عشق نسلی سِتُرگ آمد و در خون تپید و رفت
ل : لاف و رَجَز نخواند ، بر افروخت و گداخت همچون شهاب آمد و شب را درید و رفت
گ : گوئی که شرح ِ حوصله ی دهر مینمود آمد ، نشست ، جام مِی ای سر کشید و رفت
و : واحسرتا ! که ساقی ِ خُم خانه ی طَرَب نه شهد ، نه شراب ؛ شَرَنگی چشید و رفت
ن : نقاش ِ استقامت ِ زندانیان ِ عشق نقشی ز سرو ِ ناز و صنوبر کشید و رفت
ی : یکراست باز این دل ِ رهیاب ، بُردمان بر تار و پود ِ خاطره ای کو تنید و رفت
۱۸ بهمن ۱۳۹۱ برابر با ۶ فوریه ۲۰۱۳
شیکاگو
وزیر فتحی (رهیاب)