این خاک ترک خورده …

فریدون گیلانی

gilani@f-gilani.com

www.f-gilani.com

سال هاست که عادت کرده ام

تنها از این جاده بگذرم

تنها در ایستگاه های بازرسی تنبیه شوم

و با یاد تو خواب هایم را تعبیر کنم

 

من از آسمان چه توقعی دارم که صاف شود

وقتی که چشم تو ابر می سازد

 

تو حتی نام مرا هم از یاد برده ای

از کنارم می گذری و صدایم نمی زنی

در دست هایم راه می روی و   

        به چشم هایم چشم نمی دوزی

به من نگاه می کنی و از من سخن می گوئی

اما مرا نمی شناسی که در پائیز سال پیش

دستم را گرفته بودی که رگبار مرا نریزد

و آنقدر با من راه می رفتی

که سرکشی عاشقان شمالی

مرا در شیارهای بندری شبیه  جنوب

به زمین نزند

 

من از خاک ترک خورده بامی ساخته بودم

که دستش به هیچ ساحلی نمی رسید

تو به هیچ ناوگانی سلام نمی کردی

که برقش آفتاب را فریفته باشد

 

من آنقدر به یاد تو بوده ام

که نامت را از یاد برده ام

و یادم رفته است که در کدام گلخانه ای

خاک گلدان مان خشک شده بود

و هیچ همسایه ای یادش نبود

که در غیاب صاحب خانه به گلدان آب بدهد

 

هرچه می کنم از خیابان هایت بگذرم

کوچه هایت نمی گذارند

هرچه می دوم که به بیشه ات برسم

گذشته ای راهم را می بندد

که شبیه نگاه توست

 

گمان نکنم بازهم از نم نم باران بگذرم

و به ابرهای پریشان تو دست بکشم

آنقدر تصویر به خوردم داده اند

که دیگر نمی توانم آهنگ هایت را

زمزمه کنم

و نامم را

در تنگه های طولانی چنان صدا بزنم

که کوه بداند من هنوز گل می دهم

و هر روز صبح کنار چشمه می ایستم

که شاید کسی دوباره شعر تو را بخواند

 

از آن همه دانه ای

که در این شب پهناور ریخته ام

حتی اگر فقط گل نا آرامی در آمده باشد

من از غمزه های بهار نمی رنجم

 

اگر همه ی پل ها هم

به نام تو شک کرده باشند

و باغ ها ندانند که من

سال ها پای دیوارشان روئیده ام

عکس تو را وارونه به دیوار نمی زنم

دفترچه خاطراتت را به باد نمی دهم  

و نامت را در این جزیره جا نمی گذارم

 

سال هاست که عادت کرده ام

تنها از این جاده بگذرم

تنها به نام تو تنبیه شوم

و به یاد تو خواب هایم را تعبیر کنم .

اردیبهشت ۱۳۸۷