“حس بزرگ شدن”

من انسانی در کودکی
با
مداد درس آموختن
گنجشکی را در لانه اش آزار دادم
مدادم را خونی کردم
انشاء نوشتم
انشایم را خونین نوشتم
زندگی روی سطر هایم, بوی مرگ گرفت
روزی که مادرم سطر های خونین انشایم را دید
گریست و
گیسوانش را به تیغ سپرد
روزی که مادرم برای گنجشک زخمی
با گیسوانش لانه ای ساخت.

سال هاست گنجشک های این دیار
لای گیسوان مادرم لانه دارند
سال هاست گنجشک های این دیار
بی تردید اولین پرواز را آغاز میکنند
سال هاست گنجشک های این دیار
از دنیای بیرن لانه نمی ترسند
به آسمان اعتماد پرواز دارند.

و
من همان کودک کلاس انشاء هستم
یاد گرفتم گنجشکی را از دنیا بترسانم
یاد گرفتم به جای مداد,خنجری در دستانم باشد

و
من همان کودک کلاس انشاء هستم
در آسمان سطرهایم
پرواز باید خونین شود
در آسمان سطر هایم
نفسی برای بال های آزاد نیست.

سال هاست گنجشک های این دیار
لای گیسوان مادرم لانه دارند
سال هاست گنجشک های این دیار
بی تردید اولین پرواز را آغاز میکنند.

اکنون بر آنم
سطرهای کلاس آموختن را
از خون رها کنم
گنجشک ها وکودکان
از انشایم نترسند
مادرم نگرید
تیغی بر گیسوانش نباشد.

اکنون بر آنم
با لبان گنجشکی زخمی
سرود پرواز خوانم
با بال های گنجشکی زخمی
دنیا را اعتماد پرواز تقدیم کنم.

اکنون بر آنم
موضوع انشایم
پرواز باشد
گیسوان مادرم باشد
هنگامی که به آغوش باد رهاست.

بر آنم
از این پس زندگی کنم
پرواز کنم
پراوز کنم
پرواز را بفهمم

با
مدادم,لانه بکشم
لانه بکشم
پرواز کنم
پرواز کنم
پرواز کنم.

“علی رسولی”