در این فضا، بوی مرگ و قحطی پیچیده است!

تراژدی گرسنگی، بر اثر وضعیت اضطراری ناشی ازوجود سرا پا فاسد و جنایتکارانه حکومت اسلامی و هم چنین گرانی هر روزه و هر ساعته اجناس، بخصوص مواد غذایی و عدمِ توانایی خرید مردم حتی برای خریدنِ نان خشک و خالی فصلِ قحطی را فرا رسانده است . بنظر من هم اکنون در ایران میلیونها انسان برای دستیابی به غذا و مواد غذایی با مشکل جدی مواجهند این یعنی قحطی و قحطی یک واقعیت خاموش روزمرۀ جامعه ماست.
امروز شنبه رأس ساعت ۳ بعد از ظهر تلفنم زنگ زد . جواب دادم عباس بود جوانی که مدت دو سال است در آلمان زندگی می کند. گفت آقای کمانگر خواهشن کارت دارم، خواهش می کنم، ساعت فلان در فلان جا منتظرتم. احساس کردم دوباره حکم اخراج گرفته است. هنوزسه ساعت به قرار ملاقات مانده بود. با دردی که او به من انتقال داد احساس می کردم عقربه ساعت ایستاده و زمان را طی نمی کند. برایم سه ساعتِ مانده، سه سال شده بود. بالاخره در مکانی که هیچ گاه برایم فراموش نمی شود با صدای بلند اسم مرا برد و با گریه خود را در آغوشم انداخت. داستان بسیار کوتاه است، امّا به اندازه جهان سنگین. پدرش مدتها معتاد بوده و ۹ ماه پیش فوت کرده است به او خبر نداده بودند. مادرش همراه دو خواهر خورد سال که به مدرسه نمی روند، با هم زندگی می کنند. عباس از طریق یکی از دوستانش پیام مادر را می گیرد که گفته است به مادرش از طریق همان دوست حتماٌ زنگی بزند. عباس با مادر تماس می گیرد. مادرش چنین می گوید” اینجا طوری شده که هیجکس به هیچکس رحم نمی کند. تورا به خدا بر گرد! برگرد پسرم! دیروز رفتم نانواخانه برای نان احمدآقا گفت تا قرض ها را پس ندهید دیگر به شما نانی نخواهیم داد. من هم توضیح دادم که بچه ها در خانه گرسنه اند فقط این نان خالی است که ما می خوریم من یک جورایی این پول را آخر ماه پس می دهم. احمدآقا دفترش را جلو همه مردم در نانوا خانه به روی سرم کوبید و فریاد زد تا کی من به شما نان قرض بدهم. من هم ندارم. فقط شما نیستید. دفتر را نگاه کنید. پسرم ما یک ماه و نیم است از او نان قرض می گیریم. مردم محل صدای بلندِ احمد آقا را شنیدند. گریه های مرا دیدند. از خجالتی هزار بار آرزوی مرگ کرده ام. نتوانستم با آن حال به خانه بر گردم. فکر این دو دختر نمی گذاشت که خود را بکشم. دیگراز خجالتی نمی توانم از خانه بیرون بروم ! آرزو دارم و از خدا می خواهم شب که با شکم گرسنه می خوابیم هر سه بمیریم و فردا بلند نشویم.
بیان این واژه ها از زبان جوانی که خانواده اش به چنین دردی گرفتارند ساده نیست. من درد را از او عمیق تر درک می کردم و بخود می پیچیدم. فقط گفتم زنگ بزنید و شماره تلفن نانواخانه را به من بدهید. آری عزیزان، هر انسان شریفی برای یک لحظه خود را به جای این مادر بنشاند چکار خواهد کرد. من شرافتا امشب خوابی به چشمهایم نمی رود اما چاره درد چیست؟ بنظر من صدها هزار خانواده در ایران اینچنین زندگی می کنند. بوی قحطی در مملکت پیچیده است و میرود که به بدترین فاجعه انسانی بدل شود. چارۀ درد، سکوت نیست شوریدن است. این نظام کثیف را باید سر نگون کرد تا تمام این جنایات از بین بروند.
در ایران هر ساعته جنایات روبه افزایش است اما تعجب کسی را سبب نمی گردد؟ این مسئله در حیطه توجه کسی قرار نمی گیرد، چون حلقه اصلی در بین انسانهاّ، انسانیت است و حکومت امام زمان آمد و انسانیت را سر برید. در نتیجه جواب به این سیمای تلخ و تاریک که در مقابل مردم قرار دارد و گرسنگی ای که بر خانه های مردم آشیان گرفته است فقط و فقط طوفان انقلاب مردم است.
زنده باد انسانیت. محمدامین کمانگر.
شنبه دومِ فبروار۲۰۱۳

َگرچه از دیر زمان موضوع فقر یکی از موضوعات مورد نظر و مطالعه دانشمندان بوده و جزء دغدغه‌های فکری آنان محسوب می‌شده است، اما به طور جدی و علمی و کاربردی مطالعات فقر از اواخر قرن ۱۹ آغاز شده است، زیرا یکی از مشکلات اقتصاد سرمایه‌داری مبتنی بر بازار آزاد، در مقایسه با دو نظام اقتصادی دیگر (سوسیالیستی و اسلام) مشکل توزیع نابرابر درآمد و ایجاد شکاف درآمدی بین طبقات مختلف جامعه و در نتیجه به وجود آمدن طبقه‌ فقیر، شمرده می‌شد. در اقتصاد سوسیالیستی به دلیل دولتی بودن اقتصاد این مشکل احساس نمی‌شد. در اقتصاد اسلامی که اقتصاد مختلط است نیز به علت دخالت هدایتی دولت در اقتصاد و وجود قوانین متناسب با مصالح انسان‌ها، مشکل نابرابری توزیع آنگونه که