دو رهگذر

دو رهگذر
به هم می رسیم
در پیچ وتاب راههای گوناگون
خسته از کار روزانه
همچون ماشینهای کهنهِ از کار افتاده
سلام سردی
شاید
گاها با هم رد و بدل کنیم
و یا شاید گاها لبخندی بر لبهای خشک پائیزیمان پدیدار شود
و بعد آسان می گذریم از کنار هم
سرد
بیگانه
سرگردان
و با خود می گوئیم:
– – آه، آن غریبه چقدر شبیه من بود
و اگر زمانه اینجور نبود
و بین انسانها این همه فاصله نبود
او چقدر شبیه انسان رویاهای من بود
……….
آری، همچون انسانی متولد می شویم
و همچون ماشینی دنیا را ترک می کنیم
انسانی که در پیچ و تاب جاده ها
انسانیت خود را گم کرد
و همیشه سرگردان در پی یافتن چیزیست
چیزی که حتی خود او هم نمی داند که گم کرده
………..
آه، ای انسانیت
تو در خم کدام جاده زندگی گم شدی؟
و برای دوباره یافتن
ازکجا باید آغاز کنیم؟
از کجا؟!
ناهید وفائی