نارسیسیزم(بخش سوم)

 (بخش سوم)(Narcissism)نارسیسیزم

اولین خشت گر نهد معمار کج      تا ثریا میرود دیوار کج                             

 

 دوستان عزیزم با این شعر زیبا که دنیائی معنی و حقیقت در ان نهفته است قسمت سوم یکی از رایج ترین  مشکلات شخصیتی که نارسیسیزم یا خودشیفتگی است را آغاز میکنم. در اینجا جا دارد  که کمی به قسمت های نخستین  مبحث نارسیسیزم اشاره ای مختصر و کوتاهی داشته باشم.

 در بخش اول اشاره کردم که کودک در اولین ماه تولد کاملا در دنیای درونی خودش زندگی میکند که این مرحله را” آتیزم” میگویند.  از یکماهگی تا حول و حوش ششماهگی کودک  موجود دیگری که مادر یا شخص نگهدارنده

که قسمتی از او بحساب میاید و از او جدا نیست را احساس میکند.    این مرحله را”سیمبیوسیزم “و یا همذیگری میگویند .  در این زمان  کودک ومادر  درون غلافی  که یکی از دیگری جدا نیست همدیگر را  تجربه میکند. از ۶ ماهگی تا دوران قبل از شروع ۴ سا لگی  که مهمترین  مرحله زندگی کودک است “رابطه” مفهوم پیدا میکند. علت اینکه تاکید کردم  که این مرحله بسیار مهم و سرنوشت ساز زندگی کودک است به این جهت است که رشد روانی کودک در این مرحله شکل میگیرد و در حقیقت زیر بنای شخصییت کودک پایه گذاری میشود.  بدین  دلیل بود که  با شعر زیبا ی بالا این قسمت را شروع کردم که بتوانم اهمییت  این مرحله را در قالب هنر شعر,

 کوتاه و مختصر بعرض دوستانم برسلنم .

 از اینجا من به شرح اینکه خودشیفتگی چیست  چطور شکل میگیرد, علائم ان چیست و چطور میشود درمان کرد, البته اگر که بشود درمان کرد می پردازم.

البته عزیزانم  من از همگی شما علاقمندان که این سری نوشته های من را که در مورد خودشیفتگی است مطالعه میکنید  تقاضا دارم که قبل از انکه  جویای این علائم در دیگران باشید  و مهر خود شیفتگی را بر آنها بزنید ,  صادقانه سری هم بدرون خود بزنید و ببینید آیا چنینن علائمی را درون خود میلبید؟ که اگر چنین است وقت انست که که به خانه تکانی کلبه روان بپردازیم و  تا انجا که در توان داریم از خودشیفگی پاکش سازیم .

از اینجا به این میپردازم که اگر کودک زوج عاطفی  مناسب که همان مادر یا نگهدارنده  اوست را نداشت,  به این معنی که مادر غیر حساس بود حاضر نبود سرد و نامهربان بود , لذا از حول و حوش ۴ سالگی خود شیفتگی بصورت بیمار گونه در کودک نهادینه میشود.  از اینجا ببعد کودک  برای بقا  و حفظ موجودیتش از مکانیزم های دفاعی   استفاده میکند که در اینجا به آن میپردازم.

خود شیفتگی علائم گوناگون دارد که مهمترین آن عدم هم حسی و یا عدم ارتباط حسی با خویشتن  و با دیگران است که به آن میگویند ( tyapme  lack of   ) . به اینصورت هست که انسان خود شیفته کسی است که وقتی در کنارش قرار می گیرید و با آنچه که شما تلاش دارید به او منتقل کنید و یا با احساسات شما کاملا قطع رابطه داردو در دنیای خودش هست و فقط حرف خودش را میزند و یا اگر به شما گوش میدهد شما احساس میکنید که او در دنیای خودش است  و در حقیقت این گوش دادن اتفاق نمیافتد

دومین علائم خود شیفتگی میل به کنترل است . زیرا انسان خود شیفته   تصویری از خودش به دنیا ارائه داده که  نیاز دارد دنیای اطرافش  و اطرافیانش را کنترل کند . زیرا که نگران این هست  که اگردنیای بیرون در کنترل  کامل او نباشند تصویر واقعی درون او که از نظر خودش خواستنی و پذیرفتنی و زیبا نیست عریان و نمودار شود.

بنابر این میل به کنترل از ویژگی های انسان خود شیفته میباشد.

سومین ویژگی خود شیفته میل او به بزتری و تسلط به دیگران است که در اصطلاحا به ان ( grandusity )  میگویند

.چهارمین ویژگی خود شیفته میل به قادریت مطلق بودن است  به این معنی  که او همه چیز دان کاردان ودر حقیقت تجربه ضعف و ناتوانی و عجز برایش کشنده است .

پنجمین ویژگی خود شیفته انتقاد ناپذیری اوست.  به اینصورت است که اگر کسی او را مرد انتقاد قرار دهد  در ذهن او تبدیل به دشمنش میشود  در واقع انتقاد از او به مثابه بزیر سئوال بردن هستی اوست, که برای او اظطراب آفرین است که این اظطراب برای او بمثابه نابودی است. در حقیقت خود شیفته سر مست و بی خبر سخت محتاج تمجید پرستیده شدن است.در حالیکه خود شیفته کاملا با عشق بیگانه هست  و عشق را نمی شناسد و ان چیزی را که جایگزین عشق کرده همان تحسین و تمجید و کلا بزرگنمائی است.

دیگر از ویژگی های خود شیفته سر مست بی خبر این هست که اوباید همیشه در مرکز توجه باشد  بعلت اینست که او دائما باید دیده شود تا توجه و تحسین بگیرد.

دیگر از ویژگی های خود شیفته اینست که باید بر گروهی آقائی و برتری و رهبری داشته باشدیعنی او نیازمند است که دنباله رو و هوراکش داشته باشد.

 خود شیفته سر مست همیشه فاصله خودش را با دیگران حفظ میکند چون او خود را در سطح دیگران نمی بیند  و بسیار خودش را بالاتر از بقیه میداند. به این دلیل که موجودیتش در بالاتر از دیگران بودن است . این برتری را با   جمع آوری و بدست اوردن  پول قدرت و شهرت بیشتر برای خود حفظ میکند.    در سطح همگان بودن خود شیفته سر مست  را  ارضاع نمی کند چرا که احساس راحتی نمی کند غافل از اینکه بالا تر از دیگران بودن یعنی تنهائی محض است.

خود شیفته بشدت ازانتقاد هراس داردو اگر از او انتقادکردید نباید در دسترس او باشیدچون اکر قدرت داشته باشد منتقد را نابود خواهد کردو اگر در مقام قدرت نباشد با برچسب زدن بی مقدار کردن و شایعه پراکنی و تحقیر  تا مرحله منتقد پیش میرود

زبان انتقادش قوی است ولی انتقاد پذیر نیست  و تا مرحله کینه و دشمنی ماندگار و دائمی پیش میرود.

انسان خود شیفته به ظاهر خودش توجه بسیار دارد و به انصورت که مرد توجه دیگران قرار گیرد و را تحت تاثیر قرار دهد خود را می آرایدو همیشه باید در راس بقیه قرار گیرد.اگر به تاریخ نگاه کنیم  نقش خود شیفته سر مست و بی خبر را دردر راس رهبری جنبش های شومو مصیبت افرین جهان میبینیم.  انها نسبت به دیگران بی احساس  بی تفاوت و غیر حساس هستند. نکته مهمی که در اینجا باید ذکر کنم اینست که خود شیفته دیگران را مانند مهره های شطرنج در هر کجا نیاز داشته باشد بکار میگیرد و استثمار را حق مسلم خود میداند. او فکر میکند که کسانی که در خدمت او هستند  باید از این مسئله مفتخر هم باشندکه خدمتگزار او هستند.  این دسته از خود شیفتگان بسیار متکبرند البته گه گاهی هم از آنان تواضعی دیده میشود که این ابراز تواضع در واقع پوششی ایست برای  تکبر انها ودر حقیقت  شگردی است برای دریافت  تمجید و تملق دیگران.

در اینجا به دسته دمم خودشیفتگی اشاره میکنم که آنها خود شیفتگان                           و یا خود شیفته آسیب پذیر هست.

اگر چه عوامل مهیا ساز این خودشیفتگی در هر دو نوع یکی بوده اما عوامل تجلی سازش متفاوت هست. و بهمین دلیل دو نوع رفتار متفاوت را مشاهده میکنم که من بشرح آن میپردازم.

همانطور که نوع اول را خودسیفته سر مست و بیخبر و یا گردن کلفت و آسیب پذیر مینامند نوع دوم خود شیفتگی را   یا اسیب پذیر و شکننده مینامند.

این دسته دوم معمولا همان نیاز های را دارند ولی در خودش نمیبیند در جایگاه خود شیفته گردن کلفت بایستد بلکه دنبال بتی میگردد که در سایه آن احساس ارزش و و قدرت بکند. در نتیجه خود شیفته اسیب پذیر پیرو هست.در صورتیکه دسته اول رهبر بودند.  دسته اول توجه میخواست ولی دسته دوم توجه میدهد.  خود شیفته             گنترل میکند درصورتیکه خود شیفته شکننده و آسب پذیر اجازه میدهد که کنترل بشود. ان یکی تمجید و تحسین  سیری ناپذیر میخواست ان یکی تمجید و تحسین را به خود شیفته پوست کلفت  که بت اوست پاس میدهد چرا که خودش را لایق تمجید نمیبیند. جالب اینست که بدانید خود شیفته پوست نازک و آسیب پذیر همیشه متکی به بتش هست.در صورتیکه خود شیفته گردن کلفت مستقل و هیچکس را برای مشورت قبول نداردو حرف خودش بالاترین و بهترین هست.  بهمین دلیل  اطرافیان ان را بحساب برندگی و قاطییت او میگذارند.

نوع دوم  که در حقیقت  پیرو و فرمانبردار هستند که دوست دارند که فدای بتشان شوند و تحت کنترل  رهبر و فرمانداشان باشند.در اینجا ما میتوانیم نقش این دسته از خودشفتگان را در تاریخ مشاهده کنم.گه در راه بتشان سر و جان فذا میکنند.که نمونه های آن در تاریخ فراوان دیده میشود.

بعنوان مثال میتوان از شیخ صفی نام برد که یکی از خود شیفتگان سرمست و بی خبر تاریخ ایران است که سربازانش بدستور او گوشت انسان میخوردندو نمونه معاصر دیگری که هیتلر میباشد. در اخر نمونه جدیدترش جمهوری اسلامی میباشد . در روانشناسی داریم به اسم                                یعنی اینکه من در شما ان چیزی را میبینم که آرزو دارم در خود ببینم. در حقیقت به این معنی ایست که من در شما یک هویتی تولید میکنم که امیال خودم اغنا شود مثل دیدن تصویر خمینی  در مه. بدین معنی است که ما میخواستیم اول از او یک فوق بشر خلق کنیم که بعد هستی خودمان را در آن فوق بشر قربانی کنیم. و این ویژگی ها را ما در بسیاری  از ادیان دیگر شاهد بودیم.

در این مرحله خود شیفته اسیب پذیر و شکننده برای اینکه در سایه بت خود احساس امنیت ارزشمندی و مقدار بکند بر او   ویژگی هائی را میتاباند که خود شیفته قدرتمند دوست داردکه اینگونه باشد و باور هم میکند که چنین است . برای اینکه هویت کاذبش مخفی بماند چون هستی اش به خطر میافتد معمولا با خود شیفته اسیب پذیر فاصله میگیرد  تا بتواند به او تسلط داشته باشد تا رهبر و فرمانروایش بمتند و او را همیشه پیرو و زیر دست نگهدارد.

در نهایت خود شیفته سرمست همیشه خودش را بیشتر از ان چیزی که هست میبیند که مثل آن عکس که در بخش اول نارسیسیزم مشاهده کزدید که گربه ای خود را در اینه شیر میبیند.و این مثال در مورد خود شیفته شکننده و اسیب پذیر کاملا بر عکس است که او  مثل گربه ایست که در آینه خود را موش میبیند که در نهایت هم بتدریج بدلیل انتقادها و خشونت های رهبرش که همان خود شیفته سر مست بی خبر است  گفتار افسردگی و اظراب میشود چرا چون انتقادها و کنترل مدام و خشونت های خود سیفته سر مست هر روز او را از روز قبل ناتوان تر میکندو بجائی میرسد که حتی در سر سپردگی هم انرژی و نیرو نداردو در این جاست که بدرون لاک خود میرود و در نتیجه  از بارگاه بتش رانده میشود.

هر دو نوع خود شیفتگی چه  اسیب پذیر و شکننده وچه خود شیفته سرمست و بی خبر واقعییت را نمیبینند و هر دو  تماسشان با واقعییت  قطع است..

همان طور که در داستان یونان مطرح شد خود شیفته جز به تصویر خودش با  چیز دیگری وصال عاطفی پیدا نمیکند

بر اساس این اصل معمولا خودشیفتگان  قدرتمند و سر مست تاریخ  خود شیفتگان آسیب پذیر یا همان بادمجان دور قاب چین ها و به به چه چه گویان را در اطراف خودشان  جمع آوری میکنند تا بوسیله انها انسانهای مفید اگاه و کار آمد را از سر راهشان بردارند . در تاریخ هم ما به کرات شاهد آن بودیم که چطور راست قامتان تاریخ بوسیله کوتوله های حقیر و سر سپرده از بین رفته اند که در کشور خودمان نمونه اش را به چشم دیدیم.

در بخش بعدی اشاره خواهم کرد به خود شیفتگی  فردی و اثرات مخرب و مشکل افرین ان در خانواده.