“ربه کا”

ربه کا
آواز صحرایی زیبا
دستانم را بگیر
نگاه
زندگی بر قامتم سنگ میزند
نگاه کن مچاله شدم.
چهره ام را میبینی؟
پلک هایم دوست دارند بمیرند
نگاه کن
برلبانم انبوه غم است
دستانم دارند میلرزند
انگشتانم کورمال کورمال دنبال چهره ات میگردند
نگاه کن
نگاه کن ربه کا.
بگذار زانوهایم
در ریز گل های دامنت آرام گیرند
ربه کا
نفس های آرام گل سرخ
آواز صحرایی زیبا
نگاه
از دست زمستان گریخته ام
بر گونه هایم شلاق سرماست
نگاه,من خمیده
بر سینه ام زخم پیریست.
ربه کا,ربه کا
بیشه ی عطر آگین
پرستوی وحشی دشت دور دست
اینک خسته ام
بگذار بهار لبانت را بربایم
بگذار در گندم زار موهایت
انگشتانم را آلاچیق کنم
آه ربه کا
خوشه ی گندم ام
نگاه کن
دوست داری مچاله شوم؟
دوست داری لبانم در غم بمیرند؟ربه کا
ربه کا
دارم میشکنم
زمین بر زانو هایم چنگ میزند
ربه کا,آه ربه کا
بگذار بر بهارت بوسه زنم
بگذار واژه هایم بر ناآرامی لبانت برقصند.
ربه کا,ربه کا
بگذار زانوهایم
در ریز گل های دامنت آرام گیرند
بگذار ربه کا
بگذار.

“علی رسولی”