با تباهی فرهنگی به مبارزه برخیزیم

اینک در آستانۀ ۳۵-مین سال از حاکمیت جهل و جنون جمهوری اسلامی هستیم. در این سالهای پر نشیب، پر شکست، پر جنایت و سراشیبی تند به سوی نابودی همۀ ارزشها، با همۀ پایداریها و حماسه های فرزندان مبارز میهنمان، با تلاش همۀ کنشگران سیاسی، هنوز جنبش مردمی-دمکراتیک کشورمان به اهداف خود دست نیافته است. در این سالها شاهد برپایی کمپینها، سمینارها، اعتصابها و اعتراضهای پرشماری بوده ایم، که سپاسگذاری و ارجگذاری همۀ تلاشهای بالندۀ انجام شده در هیچ نوشتاری نمی گنجد. اما، افسوس، که با ویرانگریهای رژیم تئوکراتیک حاکم در زمینۀ فرهنگی کمتر مبارزه ای را شاهد بوده ایم و هر روز شاهد تباهی های فرهنگی-اخلاقی بیشتری هستیم، شاهد فساد و تباهی مردمی هستیم، که خمینی گجستک نوید «بالا رفتن معنویات» را به آنها داده بود.
آنک قصابانند بر گذرگاهها مستقر
با کنده و ساطوری خون آلود

با اینهمه، جای یک اتحادیه و کمپین سراسری خالی بوده است، و آن کمپین مبارزه با «ضدانقلاب فرهنگی» می باشد. نگارنده، که فعال دانشجویی و نمایندۀ دانشجویان پیشگام در انتخابات دانشجویی بودم، طبیعتا با حکم «ستاد انقلاب فرهنگی» تاریک اندیشان حاکم، از حق طبیعی و مسلم تحصیل در دانشگاه محروم گشته و فراخوانی برای تسلیم خودم به «دادگاه انقلاب فرهنگی» مستقر در زندان اوین را دریافت نمودم. از آنجایی، که رفتن داوطلبانه به اتاق شکنجه و تن دادن به سرنوشت بیگمان شومی، که در انتظارم می بود، دور از خرد بود، ترجیح دادم تا زمانی، که جلادان خودشان به سراغم نیامده اند، همچنان به کار شبانه در شرکت واحد، و مطالعۀ آزاد روزانه و فعالیت سیاسی خودم ادامه بدهم. بخت نیز با من یار بود و توانستم از کشور خارج شوم و به تحصیل ادامه دهم. اما بسیاری از دانشجویان در همان دوران توفانی گرفتار جلادان گشته، به زیر شکنجه کشیده شده و سرانجام یا با زندانی دراز مدت روبرو گشتند، و یا جان گرانبهایشان، گل وجودشان به دست دژخیمان پرپر گردید.
تاریک اندیشان سالوس، که دانشگاههای کشور خودمان را به بهانۀ «اسلامیزه» کردن، به فاجعه و تعطیلی کشاندند و تا امروز هم در اسلامی کردن همۀ رشته های دانش اصرار می ورزند، خودشان و فرزندانشان شتابان در پی به دست آوردن مدارک جعلی و غیرمعتبر از دانشگاههای «بلاد کفر» بوده و به داشتن دکترا از دانشگاههای غیراسلامی غرب افتخار می کنند!
در همان سال انقلاب ضدفرهنگی بود، که پاسخ اخراج از دانشگاه را در سروده هایی به زبان انگلیسی داده بودم-گویا پایاننامه ام را می نوشتم. اما این بسنده نیست. امروزه با فعالیتهای زندانیان سیاسی سابق و خوشبختانه آزاد امروز در گوشه و کنار جهان، با کانونهای مبارزه برای دمکراسی و … آشنا هستیم، اما جای کانونی برای «دانشجویان اخراجی انقلاب فرهنگی» خالی است. و من بر آنم، که مبارزه با هرگونه استبدادی، سرآغاز و سرانجامی جز مبارزه در راه روشنگری و گسترش فرهنگ بالنده ندارد. انقلاب را باید در ذهن و روان مردم انجام داد. گرچه زمینه های مادی برای برپایی فرهنگ (چه بالنده، و چه واپسگرا) سخن نخست را می گویند، تلاش و پایداری روشنفکران برای مبارزه با فرهنگ ارتجاع حاکم را نمی توان نادیده گرفت و این امر مهم را نمی توان و نباید احاله به وجود زمینه های مادی آینده و در فردای سرنگونی رژیم نمود.افزون بر اینکه «زمینه های مادی» چنین مبارزه ای (هرچند منفی هستند) هم اکنون یافت می شوند. نبرد اندیشه را نباید دست کم گرفت. مبارزۀ ایدئولوژیک با رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی از مهمترین وظایف روشنفکران می باشد. ما نمی توانیم خودمان را صرفا محدود به تکرار و جمعبندی گزارشهایی دربارۀ گرانی کالاها و سخت تر شدن زندگی مردم نموده و خودمان را گول بزنیم، که مثلا «تحلیل اقتصادی» ارائه می دهیم. روشنفکران می باید از هرکدام از فاکتهای موجود، برای نشان دادن پیوند روند تباهی اقتصادی-اجتماعی کشور با تباهی فرهنگی و ویرانگریهای فرهنگی-روانی این رژیم سود جویند. مردم را می بایست با پیوند بین اوباشگری، موج اعدامها، و نابودسازی هدفمند و برنامه ریزی شدۀ زیرساختهای اقتصادی-اجتماعی-فرهنگی، روند رو به گسترش و شتابان بیکاری و لمپنیزاسیون، آلودگی هوا و محیط زیست، مصرف برنج و گندم آلوده آشنا نماییم.
در اینجا از همۀ دانشجویان اخراجی و تصفیه شده در پی انقلاب ضد فرهنگی دعوت می کنم کانون مبارزه با فرهنگ ارتجاعی جمهوری اسلامی را سازمان داده، تجربیات و نقدهای خودشان برای مبارزۀ فرهنگی با رژیم را در اختیار مردم بگذارند.