نامه ای به یک رفیق

رفیق ب … عزیز، مطلبت در نقد انقلاب انسانی را خواندم. در پاسخ به سوالاتی که کرده بودم هم نوشته ای که “لغو اعدام، برابری زن و مرد، حقوق کودکان و … این شعارها و خواستها را حقوق دموکراتیک می دانم که در جوامع بورژوایی غربی به میزان زیادی و نه تماما رعایت می شوند. به نظر من این شعارهای بالا که اسم بردیم برای یک سوسیالیست انقلابی نیز در زمانی که برای سوسیالیسم مبارزه می کند می توانند مطرح باشند، ولی حداقل برنامه او می باشند”. اینها چهارچوبی بدست میدهد که سعی میکنم به آنها بپردازم. اما اجازه بده ابتدا از همین تفکیک شعارها و مطالبات و دمکراتیک نامیدن آنها شروع کنم و سپس به حکومت انسانی هم خواهم پرداخت. اینرا هم بگویم که از بحث با رفیقی صمیمی مثل تو خوشحالم، هرچند با این سیستم فکری همخوانی ندارم.

برای ما در سنت کمونیسم کارگری، مبارزه برای آزادی های سیاسی، آزادی مذهب و لامذهبی و یا لغو مجازات اعدام و برابری زن و مرد و غیره بخش لاینفک فعالیت کمونیستی محسوب میشود. ما دیواری بین آنها نمیکشیم و آنها را به دمکراتیک و سوسیالیستی تقسیم نمیکنیم. زندان و شکنجه و اعدام و سرکوب از ابزارهای تحکیم طبقه حاکم برای بقای جامعه سرمایه داری و پائین نگهداشتن دستمزد و کلا تمام استانداردهای زندگی است و مبارزه علیه آنها برای ما بعنوان یک جریان کمونیست، بخشی از مبارزه سوسیالیستی ما علیه دولت سرمایه داری و کسب آمادگی طبقه کارگر برای برقراری حکومت کارگری است. اینها در عالم واقعی و در سطح جامعه قابل تفکیک نیستند. طبقه کارگر هم انقلاب میخواهد و هم همزمان شرایط کار بهتر. اینها برای طبقه کارگر مشتی فرمول نیست که مخیر باشد یکی را انتخاب کند چون دارد زندگی میکند. هم آزادی اعتصاب میخواهد و افزایش دستمزد و هم نمیخواهد حاصل کارش را اقلیتی بجیب بزند. هم نمیخواهد رهبرانش به زندان بیفتند و هم کل طبقه حاکم و دولتش را نمیخواهد. هم تبعیضات موجود میان زن و مرد را نمیخواهد و هم منشاء این نابرابری ها را. هم میخواهد کودکش امکان تحصیل داشته باشد و خرافه به او یاد ندهند و هم یک آینده کاملا انسانی را.

برای ما این خواست ها و یا طب و آموزش رایگان جبهه های مهمی از مبارزه طبقاتی است که از خلال آنها تلاش میکنیم مردم را در مبارزات جاری هدایت کنیم، درکشان را از این مفاهیم تعمیق کنیم، نقش مخرب مذهب را در تحکیم پایه های استثمار و جامعه طبقاتی توضیح دهیم، بنیادهای سرکوب طبقه حاکم را زیر سوال ببریم، تفاوت مان را با جنبش های دیگر جا بیندازیم و اساسا در دل همین تبلیغات و همین مبارزات است که آگاهی سوسیالیستی مردم بالا میرود. ثانیا از همین طریق است که یک حزب کمونیستی در میان مردم رشد میکند. توده های مردم که از طریق کلاس کاپیتال و مطالعه برنامه و اسناد تئوریک یک حزب، کمونیست نمیشوند یا به یک حزب کمونیستی گرایش پیدا نمیکنند. بخش کوچکی حتما از این طریق یک حزب را انتخاب میکنند اما در ابعاد اجتماعی اینطور نیست. کومله در کردستان در دوره ای رشد سریعی داشت چون طرفدار روستائیان فقیر شناخته میشد و در مقابل جمهوری اسلامی قاطع و سازش ناپذیر بود. نه بخاطر تبلیغ شعار زنده باد سوسیالیسم یا نابود باد کار مزدی، نه به این خاطر که توده مردم خبرنامه آنزمان کومله را خواندند و طرفدارش شدند. اما توده مردمی که بخاطر یک خواست یا یک مبارزه معین به یک سازمان نزدیک میشوند کم کم رنگ و بوی آنرا هم میگیرند. کم کم به بقیه حرفهایش هم توجه میکنند و اتوریته سیاسی اش را می پذیرند. میلیون ها نفر از مردم موقعی که سرسختی حزب بلشویک برای پایان دادن به جنگ امپریالیستی را دیدند به این حزب گرویدند و بخشی از آنها بقیه حرفهای بلشویک ها درمورد حکومت کارگری و سوسیالیسم را هم جذب کردند و به بلشویک دو آتشه تبدیل شدند. تفاوتش را با احزاب دیگر در زمینه قطع جنگ و یا خواست زمین و غیره دیدند، از احزاب بورژوا دور و به حزب بلشویک نزدیک شدند. یعنی در دل مبارزه برای همین خواست های مبرم جامعه و در دل حضور فعال و رهبری کننده در یک مبارزه توده ای وسیع، حزب بلشویک به رهبر طبقه کارگر و جامعه و انقلاب تبدیل شد. چیزی که بر اساس نظر تو سوسیالیستی نبود اما رشد سوسیالیسم اساسا از همین طریق امکانپذیر شد. با این کار هم توده وسیع مردم را حول خود و پرچم خود به میدان آوردند، هم احزاب دیگر را حاشیه ای کردند و هم دولت را ساقط کردند و حکومت کارگری را با اتکا به همین پشتیبانی توده ای مستقر کردند. برعکس مثلا اگر بلشویک ها اهمیت مبارزه با جنگ و خواست زمین که از نظر اقتصادی بورژوائی است، را نمیدیدند و تحت عنوان غیر کمونیستی بودن یا دمکراتیک بودن آنرا برای خود حاشیه ای میکردند و در عوض روزی یک میلیون مانیفست میان مردم توزیع میکردند مردم دنبال یک حزب بورژوائی که پرچم نه به جنگ را بلند میکرد میرفتند و بقیه حرفهای آن حزب بورژوائی را هم بجان میخریدند. این مکانیزم مبارزات توده ای است. یعنی مردم رهبری تو را در مبارزات معینی و یا بر سر خواست های معینی میپذیرند و بعد توجهشان به سایر حرفهایت هم جلب میشود. سال ۵٧ هم اینطور نبود که مردم اول مبانی حکومت اسلامی را مطالعه کردند و تئوری ولایت فقیه را پذیرفتند و بعد طرفدار خمینی شدند. برعکس رهبری او را در مبارزه علیه شاه قبول کردند و مزخرفاتش را به او بخشیدند. یک تفاوت اساسی اما درمورد انقلاب اکتبر و انقلاب ایران این بود که در ایران خمینی رهبر انقلاب نبود و عملا با سرکوب انقلاب حکومتش را سر پا نگهداشت و مردم در مقابل آن صف آرائی کردند و در روسیه با قدرت گرفتن بلشویک ها، لااقل تا زمان شکست بلشویسم، توده های وسیع مردم بیشتر و بیشتر به آن جذب شدند. من اینجا وارد تحلیل انقلاب ۵٧ و نقش دولت های امپریالیستی برای تو بوق کردن خمینی نمیشوم. منظورم یک نکته بود و آن اینکه به هردرجه خمینی در میان مردم جا باز کرد، بخاطر نه گفتن به حکومت شاه بود نه بخاطر آشنائی با جفنگیات او درمورد ولایت فقیه و غسل و توالت رفتن.

امروز هم هر جریانی در مبارزات روزمرده مردم و در گرهگاه های مبارزه طبقاتی نقش نداشته باشد، روزی ٢۴ ساعت هم مشغول ترویج کاپیتال و مانیفست باشد کارش به جائی نمیرسد. جداکثر چند ده نفر و اگر خیلی خوش اقبال باشد چند صدنفر را بخود جلب میکند و مطلقا نقشی در ایجاد هیچ تغییری، حتی یک امر کوچک نخواهد داشت. مردم دنبال حزب و شخصیتی میروند که احساس کنند این آن حزب یا شخصیتی است که از دست جمهوری اسلامی نجاتشان میدهد، یا در تلاش های جاری شان همراه آنها است و تقویت شان میکند. میدانم که این با درک بخش اعظم چپ ایران خوانائی ندارد، اما کل تاریخ جوامع طبقاتی از انقلابات قرن ١٨ تا انقلاب اکتبر و بعد از آن این را بارها اثبات کرده است.

رفرم و انقلاب:

ب … عزیز آنچه تو و بخش زیادی از چپ، آنرا دمکراتیک و سوسیالیستی مینامید، ما به آن رفرم و انقلاب میگوئیم اما بین این دو نیز دیواری نمیکشیم و حتی تحت عنوان حداقل و حداکثر هم آنها را تفکیک نمیکنیم. این دو تماما در هم تنیده اند. یک سوال ساده در این زمینه این است که مثلا مبارزه برای افزایش دستمزد یا کاهش ساعت کار دمکراتیک است یا سوسیالیستی؟ طب رایگان یا آموزش رایگان سوسیالیستی است یا دمکراتیک،نپرداختن قبض گاز و آب و برق چی؟ نمیدانم پاسخ تو به تقسیم بندی دمکراتیک و سوسیالیستی درمورد این خواست ها چیست؟ میدانم لنین هم از وظایف سوسیالیستی و دمکراتیک صحبت کرده اما خود لنین بارها تاکید میکند که اینها از هم تفکیک ناپذیرند، دو روی یک سکه اند، هر دو در آموزش طبقه کارگر به یکسان اهمیت دارند، که در صورت عدم حصول آزادی های سیاسی مبارزه موفقیت آمیز در راه آرمان کارگری غیر ممکن است، که تخطی از وظایف سیاسی عقب نشینی از اصول اساسی سوسیال دمکراتیسم جهانی خواهد بود. در عمل و در پراتیک مبارزاتی نیز لنین مظهر و تجسم تلفیق هوشیارانه این دو عرصه بود.

در مبارزه عملی اینکه مثلا رفرم یا انقلاب، کدام مهمتر و کدام حاشیه ای تر است بنظر من بی معنی است. شاید در روزهای انقلاب این سوال درستی باشد اما هر روز که انقلاب نیست. من از تو سوال میکنم که امروز جبهه های نبرد طبقاتی چیست؟ مبارزه و مقاومت وسیعی که علیه ستم به زنان وجود دارد جزو مبارزه طبقاتی هست یا نه؟ مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی و مبارزه علیه اعدام کارگری است یا غیر کارگری؟ اصلا زندانی کردن مردم بخاطر عقاید سیاسی و اعتراضشان به ستم و بیحقوقی هدفش چیست؟ برای مرعوب کردن جامعه و قبل از هر کس کارگران هست یا نه؟ شکنجه و اعدام برای ترساندن مردم و قبل از هر کس طبقه کارگر هست یا نه؟

در سیستم ما بحث رفرم و انقلاب یکی از کلیدی ترین مباحث است. یکی از ارکان جنبش ما است. در برنامه “یک دنیای بهتر” بخشی تحت عنوان انقلاب و اصلاحات است که جایگاه اصلاحات را برای ما نشان میدهد. از جمله میگوید: ” انقلاب کارگری یک حرکت وسیع طبقاتی و اجتماعی است که باید در ابعاد و اشکال مختلف سازمان یابد. موانع گوناگونی باید از سر راه آن کنار زده شوند. این تلاش فلسفه وجودی حزب کمونیست کارگری و مضمون فعالیت هرروزه آنرا تشکیل میدهد. اما در همان حال که این مبارزه برای سازماندهی انقلاب کارگری جریان دارد، میلیاردها انسان همچنان در تکاپوی هرروزه برای تامین معاش و آسایش خود در متن یک جهان سرمایه داری اند. مبارزه انقلابی برای برپائی یک دنیای نو، از تلاش هرروزه برای بهبود وضعیت زندگی مادی و معنوی بشریت کارگر در همین دنیای موجود جدائی پذیر نیست”. و همانجا تفاوت های این مساله با رفرمیسم توضیح داده شده است. توصیه میکنم این بخش برنامه را مجددا نگاه کنی.

از دید ما “هرچه طبقه کارگر از رفاه و امنیت اقتصادی بیشتری برخوردار باشد و بطور کلی هرچه مبارزات کارگری و آزادیخواهانه موازین سیاسی و رفاهی و مدنی پیشروتری را به جامعه بورژوائی تحمیل کرده باشند، به همان درجه شرایط برای انقلاب کارگری علیه کلیت سرمایه داری آماده تر و پیروزی این انقلاب قاطعانه تر و همه جانبه تر خواهد بود”. مگر اینکه مثل چپ قدیم فکر کنیم هرچه مشقات مردم، فقر و سرکوب و بیحقوقی بیشتر باشد مردم زودتر انقلاب میکنند! بیخود نبود که لنین میگفت که یک دمکرات پیگیر نمیتواند سوسیالیست نباشد. و در سنت ما یک کمونیست کارگری نمیتواند فعال حقوق مردم در زمینه های رفاهی و سیاسی نباشد. ما حضور فعال در هر دو جبهه رفرم و انقلاب را شرط حیاتی پیروزی نهائی طبقه کارگر میدانیم و دیواری بین آنها نمیکشیم. هرچه طبقه کارگر امنیت، حرمت، رفاه و آزادی بیشتر داشته باشد به انقلاب اجتماعی نزدیک تر خواهد بود نه برعکس. حزب و نیروئی که در سنگرهای مبارزه برای دستمزد و آزادی زندانی سیاسی و طب رایگان و حقوق زن حضور نداشته باشد، معلوم نیست چرا مردم باید به او نزدیک شوند. مردم به درست چنین احزابی را به زندگی خود بی ربط خواهند دید.

در انقلاب ١٩١٧ پایان دادن به جنگ و زمین از محوری ترین جبهه های نبرد طبقاتی بود که با رهبری بلشویک ها به سرنگونی دولت کرنسکی و استقرار حکومت کارگری منجر شد. در ایران مبارزه علیه مذهب و حکومت مذهبی، علیه بیحقوقی زن و مبارزه حول خواست های اقتصادی و رفاهی مردم، علیه اعدام و برای آزادی زندانیان سیاسی مبرم ترین جبهه های نبرد است. انقلاب کم و بیش حول همین ها صورت میگیرد و بسته به اینکه چه کسی رهبر انقلاب شود آن انقلاب به نتایج متفاوتی خواهد رسید. روشن است که بدون لغو استثمار هیچکدام اینها متحقق نمیشود و هر کدام هم به هر درجه متحقق شود شکننده و موقت خواهد بود. اما بدون مبارزه روزمره در این جبهه ها به جائی نمیرسیم که استثمار را براندازیم. نه جامعه بدون مبارزه هرروزه برای بهبود شرایط زندگی اش در زمینه رفاهی یا سیاسی، جلو میرود و آماده یک انقلاب سوسیالیستی میشود و نه حزب کمونیستی جائی پیدا خواهد کرد. برای ما اینها عرصه های حیاتی و تعیین کننده مبارزه طبقاتی است. همینطور که برای طبقه کارگر اینها جزء لاینفک زندگی اش میباشد. درک ما این نیست که ما فقط برای نفی استثمار مبارزه میکنیم و کاری به این کارها نداریم و حداکثر این خواست ها “می توانند مطرح باشند”! تصور کن یک روز مبارزه حول خواست های روزمره مردم وجود نداشته باشد. در این صورت با جامعه مرده ای سر و کار داریم که نه دیگر بحثی از سوسیالیسم میتواند در کار باشد نه مبارزه طبقاتی.

واگذاری سیاست به جنبش ها و طبقات دیگر

یک وجه دیگر اهمیت ندادن به رفرم و غیر سوسیالیستی دیدن این فعالیت و عدم حضور در جدال های واقعی و هرروزه جامعه، سپردن امر اصلاحات به طبقات حاکم است که اجازه پیدا کنند افق جامعه را از این طریق تعیین کنند. هر اصلاحی در وضعیت اقتصادی یا در آزادی های سیاسی و غیره انجام شود هم از نظر منافع همین امروز مردم مهم است و هم راه را برای انقلاب سوسیالیستی هموار میکند. اگر کمونیست ها در امر مبارزه برای رفرم فعال نباشند و در خط مقدم آن قرار نگیرند، اجازه میدهند که پرچم اصلاحات در دست اقشار و طبقات دیگر قرار گیرد. و در اینصورت اولا رفرمی صورت نمیگیرد و یا در مینیموم ترین حد خود صورت میگیرد و ثانیا بورژوازی در بحث حول رفرم و خواست های روزمره مردم حرف آخر را میزند، افق خودش را تحکیم میکند و قدرت عمل انقلابی مردم را از آنها سلب میکند. در جامعه ای که فضای انقلابی و تحرک رادیکال برای رفرم در آن موجود باشد بورژوازی بیشتر مجبور به رفرم میشود. و با هر عقب نشینی، طبقه کارگر قدرت خود را میبیند و برای خواست های بیشتر جلو میاید.

و بطور واقعی موقعی طبقه کارگر بعنوان یک نیروی سیاسی وارد میدان میشود که از منافع کل جامعه دفاع کند. کارگری که در چهاردیواری کارخانه برای افزایش دستمزد میجنگد مشغول امر صنفی برای خود میباشد. چنین کارگری را جامعه به عنوان رهبر خود انتخاب نخواهد کرد. دلیلی ندارد انتخاب کند. کارگری که پرچم آزادی پوشش و آزادی مذهب و بی مذهبی و آزادی های سیاسی را بلند نکند و بعنوان منجی جامعه قدم جلو نگذارد، هنوز وارد سیاست نشده است که بخواهد اعتماد کسی را بخود جلب کند. چپ ایدئولوژیکی که این خواست ها را دور شدن از هویت طبقاتی کارگر میبیند، نهایتا مانند یک کارفرما به کارگر نگاه میکند. بعنوان یک فروشنده نیروی کار که حداکثر مجاز است بر سر دستمزد و ایمنی محیط کار با کارفرما درگیر شود. در این تفکر کارگر انسانی نیست که مدرسه بهتر برای کودکش، بهداشت بهتر، سکولاریسم و غیره برایش اهمیت داشته باشد. عینا شبیه همان پوپولیسم دهه شصت که مبارزه حول این مطالبات را به آینده جامعه سوسیالیستی احاله میداد و در عمل سیاست را به طبقات دیگر واگذار میکرد و کارگر را دنبال نخود سیاه میفرستاد.

مردم در مبارزه بر سر همین خواست های روزمره شان است که قدرت خود را میبینند، متشکل میشوند و مدام به دولت بورژوائی ضربه میزنند، تضعیفش میکنند و  زمینه را برای ضربه نهائی آماده میکنند. قابل تصور نیست که طبقه کارگر در سنگرهای متعددی نجنگد و یک روز صبح به قصد نابودی استثمار دست به تصرف کاخ مستبدان بزند. این سنگرهای متعدد حول همان خواست هائی است که از جانب بخشی از چپ فرعی و حاشیه ای بشمار میرود و ظاهرا میتوان تحت عنوان خواستهای غیر کارگری از دستور خارج کرد.

برای ما مبارزه برای بهبودهای سیاسی و اقتصادی از ارکان کمونیسم مان بشمار میرود. با اینکار ضمن ایجاد بهبودی در زندگی همین امروز مردم، جامعه را در یک حالت تعرضی تر برای پیشروی بعدی آماده میکنیم. ممکن است یک جریان غیر کمونیست هم تحت فشار چپ جامعه مجبور شود از طب رایگان دفاع کند در اینصورت آنرا پیشروی خود میدانیم و جامعه هم اینرا میبیند و یک امتیاز بزرگ به کمونیست های آن مملکت میدهد. بعلاوه بورژوائی که تحت فشار جنبش های سوسیالیستی مجبور به درجه ای آزادی یا رفاه میشود هیچگاه نخواهد توانست عمیق و رادیکال از آن دفاع کند، برعکس منتظر فرصت است که آنرا پس بگیرد. اگر رضا پهلوی امروز مجبور میشود علیه اعدام صحبت کند به این خاطر است که فضای چپ جامعه عرصه را بر او تنگ کرده است، اما رضا پهلوی به این سادگی ضد انسانی بودن این عمل شنیع را نمیتواند توضیح دهد بلافاصله با این مساله مواجه میشود که حکومت پدر ایشان هم جنایت میکرده است. هیچگاه نخواهد توانست کثیف بودن و ضدانسانی بودن شکنجه را توضیح دهد یا پنج دقیقه ماهیت جنایتکارانه سرکوب عقاید و زندانی کردن مردم بخاطر عقاید سیاسی شان را توضیح بدهد چون با موقعیت او تناقض دارد.

برای جریان ما این تفکر و این متد ریشه در همان مبارزه ما علیه پوپولیسم در دهه شصت دارد که تو هم بعنوان یک اقدام مثبت منصور حکمت از آن اسم برده ای. پوپولیسم امرش سوسیالیسم نبود. از نظر جنبشی به جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر تعلق نداشت. دنبال سرمایه داری ملی و مستقل و مترقی بود. سوسیالیسم امر فوری او نبود، یعنی سوسیالیست نبود. این مطالبات هم امر او نبود. یعنی نه سوسیالیسم امرش بود نه رفرم. دنبال صنایع سنگین بود و رشد بورژوازی ملی و موزون و دقیقا به همین دلیل بخش اعظمش در سیاست دنبال جناح هائی از حکومت روانه شد. پوپولیسم کم و بیش تمام شد یا لااقل به عنوان یک جنبش و یک حرکت تمام شد و الان در گروههای متروکه و بی ربط به جامعه اینجا و آنجا شنیده میشود اما دوره اش تمام شد. ادامه آن تفکر را اما هنوز هم در اغلب سازمان هائی که در آن دوره پوپولیست بودند به اشکال مختلف میتوان دید. جوهر و متد تفکر آنها تغییر محسوسی نکرده است. برای ما نیز این حرفها ادامه همان سوسیالیسم و مارکسیسم انقلابی ما است که در مقابل پوپولیسم میگفتیم، اینها برای ما عین تبلیغات سوسیالیستی است، همانطور که درمورد حق تشکل کارگر و حق اعتصاب صحبت میکنیم همانطور هم درمورد اعدام و مذهب صحبت میکنیم. درمورد محیط زیست و صنایع اتمی هم همینطور حرف میزنیم. اصلا نمیدانم چطور میشود پدیده ای در جامعه سرمایه داری را نقد کرد بدون اینکه به سرمایه داری کاری نداشت. برای یک کمونیست اینها اجزاء صبح تا شب پراتیک مبارزاتی اش را شکل میدهد. برای بخشی از چپ نفس سوسیالیسم در اسم بردن از کارگر و سوسیالیسم و مقداری نقل قول از مارکس و لنین خلاصه میشود و هرچه غیر از آن باشد غیر سوسیالیستی و دور شدن از کارگر معنی میدهد. یک “کمونیسم” روحانی، غیر دخالتگر و بی تاثیردر زندگی مردم که در عالم خلسه فکر میکند دارد علیه استثمار مبارزه میکند. خوشبختانه الان بخش پیشرو جنبش کارگری هم دارد با فرهنگ و درک جدیدی به میدان میاید و علیه اعدام و بیحقوقی کودک و سیستم قضائی و همه چیز حرف میزند و دیگر شکل و شمایل بیست سال قبل را ندارد. حتی زندانیان سیاسی هم علیرغم همه فشارهائی که روی آنها است به همه چیز کار دارند.

خلاصه کنم رفرم و انقلاب توضیح درست تری برای آن چیزی است که تو و بخش اعظم چپ آنرا دمکراتیک و سوسیالیستی میخواند. و مهمتر اینکه این دو عرصه مطلقا از هم قابل تفکیک نیستند.

نامه ام به درازا کشید و هنوز به بحث انقلاب انسانی نرسیده ام. ولی فکر میکنم بحثی که نوشتم متد ما را در برخورد به مساله حکومت انسانی هم توضیح میدهد. در نامه بعد بطور مشخص درمورد انقلاب انسانی و حکومت انسانی خواهم نوشت. بحث رفرم و انقلاب که همانطور که گفتم یکی از گرهی ترین مباحث ما است و تفاوت ما را نیز با سایر جریانات نشان میدهد، جوانب دیگری نیز دارد از جمله اهمیت این خواست ها در دورانی که بورژوازی عقبگردهای بیشتری کرده است و آنهم برای ایران تحت حکومت سرکوبگر مذهبی که امیدوارم در فرصت های دیگری درمورد آن بحث کنیم.

امیدوارم وقت کنی و این نامه را با حوصله بخوانی. بسیار خوشحال میشوم که نظرت را برایم بنویسی.

برایت شادی، تندرستی و سربلندی آرزو میکنم.

اصغر کریمی

٢٣ ژانویه ٢٠١٣