نارسیسیزم (Narcissism) یا خود شیفتگی (بخش دوم)

اگر چه کاوش روان، ریشه در تاریخ بشر دارد اما دسترسی به ابعاد و ژرفای آن موجباتِ پدیده های روانی، هنجارها و ناهنجاری ها ی اجتماعی انسانهای این عصر را باید از “فروید” و در پی آن از پژوهشگرانی چون “آدلر” و “اریکسون”  به حساب آورد. به عبارت دیگر اگر پدران و مادران، با حاصل و دستاوردهای این کاوشگران آشنا بودند، زندگانی ما رنگ و روی دیگری داشت و امروز ما برای فرزندانمان والدین بهتری بودیم. بر این منوال در نظر دارم در حدود بضاعت و دریافت های خود از استادان و اندیشمندان دنیای روان، پدران و مادران جوان را برای پرورش فرزندانی  آگاه تر و سالم تر از خود یاری دهم.

در سلسله مقالاتی که در پی خواهد آمد در نظر دارم که ابزار و راه کارهائی را در اختیار شما پدران و مادران جوان قرار دهم که در دوران رشد کودکان خود با آن مواجه خواهید بود. بدون  شک شناخت و بکار بردن این ابزار که حاصل کار پژوهش گران و اندیشمندانی است که با توجه به دوران رشد کودک در مراحل سنین مختلف و همراه با رشد جسمی به نیاز های روانی آنها توجه شده و جنبه راهنمائی دارد.  اگر چه راه حل همه معضلات نیست، بلکه حداقل کمکی باشد به دانائی ها و توانائی های مادران که در خط اول این امر قرار دارند . ما با شناخت دنیای کودک، مراحل رشد جسمی و روانی او قادر خواهیم بود که به نیاز های لحظه ای او پاسخ مناسب داده و او را انسانی سالم تر و توانا تر برای حضور در جامعه آماده نمائیم.

رشد روانی کودک از تولد تا ۶ ماهگی

کودک انسان در خود شیفتگی مطلق بدنیا می آید، یعنی در واقع کودک در مرحله ای به نام “من جهانی” پای به  دنیا گذاشته و چشم بر آن می گشاید.  برای کودک تا یک ماه اول عمر، چیزی جز خود او معنا ندارد یعنی تمام هستی او بدین گونه می باشد. در حول و حوش یک ماهگی در اثر رشد سیستم اعصاب و نه دلایل دیگر، کودک انسان خود را  درون مه (همانگونه که ما درون مه تصویر روشنی از دنیای اطرافمان   نداریم) و در پرده ای از  ابهام، موجود دیگری  که او هم جزء و بخشی از کودک است را در این دنیا  احساس و تجربه میکند و آن دیگر جزء کودک مادر یا کسی است که فی الواقع نقش مادر را ایفاء می کند.

جالب اینست  که تا یک ماهگی کودک تمام هستی بود و حالا یعنی بعد از یک ماهگی، کودک و مادر تمام هستی هستند.

گذار از مرحله آتیزم به سیمبیوسیزم

 

“آتیزم” یا حالت درون خود بودنِ مطلق، و حالت دوم که از یک ماهگی آغاز شده و شش ماه دوام پیدا می کند را، همبودیِ همزیگری یا سیمبیوسیزم(Symbiosis) می گویند. در این مرحله، کودک و مادر درون غلافی از همبودی که یکی از دیگری جدا نیست به سر می برند.

این مرحله سیمبیوسیزم بسیار اهمییت دارد یعنی در این مرحله کودک گیرنده مطلق است و مادر دهنده مطلق . البته این به این معنی نیست که که کودک سوژه مطلق است، بلکه کودک هم مادر را به خود مشغول می کند. کودک با نگاه عمیق اش مادر را به خویش جلب می کند، با خنده کردنش مادر را شاد و با گریه کردن اش مادر را مشوش می کند. ولی خود کودک از این جریان رقص واره ی رقص بین خود و مادراش، آگاه نیست وبه تدریج  وقتی به سمت پایان شش ماهگی نزدیک می شود، با رشد اعصاب و همینطور کیفیت مادری که شامل حساسیت مادر، حضور جسمانی و عاطفی و آگاهی مادر از  نیازهای کودک است که می توانند این کمک را بکنند که کم کم از حول و حوش  شش ماهگی، کودک متوجه  دو بودی خودش و مادر به شود، و اینگونه همبودی به دو بودی تبدیل میشود .

از ۶ ماهگی تا ۴ سالگی

 

 کودک در  مرحله پایان ۶ ماهگی من و دیگری را تجربه می کند یعنی رابطه (elationR) معنا می یابد.

این جدائی من از غیر من معمولاً با پدیده اظطراب  که به آن ( sepration of anxiety) یا اضطراب جدائی، که این خود از مهم ترین نوع اضطراب ها می باشد، همراه است. جالب است که بدانید، رشد انسان و کودکِ انسان و تکامل روانی انسان در این جدائی است. البته اگر  به صورت صحیح انجام پذیرد.

بنابراین از حول و حوش شش ماهگی من و غیر من مفهوم اش فرم یافته و چیزی به نام “رابطه” معنا می یابد و از اینجا من و غیر من وارد رابطه با یکدیگر می شوند، که مسئولیت این رابطه باز هم بر دوش مادر سنگینی می کند.

تا این مرحله هنوز کودک خود شیفته است. خود شیفته ای که می خواهد تا صدای اش درآمد همان چیزی را که او می خواهد مادر در اختیار اش بگذارد، خود شیفته ای که می خواهد مادر آن چیزی که او قادر به بیان اش نیست را بشنود، حس کند،  بفهمد و به تبع واکنش مناسب نشان دهد.

در این مرحله مادر در انحصار، اختیار و استثمار کودک بوده  و باید هم که باشد، چرا که این خود شیفتگی طبیعی فقط در یک صورت به سمت کم شدن و کاستی می رود که  کودک به محیط دنیای بیرون اعتماد کند، به دیگری اعتماد کند و با  دیگری بتواند وارد یک ارتباط و متقابل عاطفی شود. بنابراین در این مرحله من و غیر من، از هم جدا می شوند. حالا آنچه که غیر من یا به عبارت دیگر مادر، دایه و یا شخص نگاهدارنده طفل  با کودک انجام می دهد آنست که تصویری از دنیای بیرون که او را محاصره کرده است به کودک نشان می دهد. در این تصویر به تدریج پدر و دیگران مانند خواهران، برادران و بقیه بستگان وارد دنیای کودک می شوند و دنیای عاطفی کودک رو به گسترش یافتگی میرود. به همین دلیل است  که هر چقدر که مادر نسبت به نیاز های کودک آگاهی داشته باشد، دنیای عاطفی کودک سالم تر و محکم تر گسترش می یابد. چرا که در هر مرحله، نیاز های کودک هم فرق می کند.  در یک ماهه ی اول کودک فقط حرارت مناسب و در آغوش گرفتن و محل  مناسب را احتیاج دارد که به موقع تعویض و تغذیه شود.  البته نگاههای گرم و با محبت مادر که کودک را متوجه خودش می کند و نوازش های مادر که به تدریج احساسات کودک را به سطح  و به دنیای بیرون آورده و او را متوجه آن می کند.  کودک سه ماهه دیگر تقاضاها و تمناهایش فرق می کند چون از نظر رشد عاطفی و روانی وارد مرحله دیگری گشته است.

در این مرحله اگر مادر تمام ویژگی های کافی و مثبت را داشته و به اندازه کافی حساس بوده، حس امنیت را در کودک ایجاد نموده، او را بفهمد، نیازهایش را برآورده کرده و در کنارش باشد,باز هم  در این مرحله کودک خود شیفته است. ولی آماده می شود که کم کم و به تدریج خود شیفتگی را وا دهد و رها کند . این مرحله بسیار کند و به تدریج پیش می رود زیرا که خود شیفتگی راز  بقای کودک است.  این را من در اینجا اضافه کنم که همه ما تا پایان عمر به میزانی از خود شیفتگی را حفظ می کنیم  چون راز بقای ما نیز هست. ولی این خود شیفتگی سالم با خود شیفتگی بیمار گونه فرق بسیار با یکدیگر داشته به بدان خواهیم پرداخت.

کودک خود شیفتگی را با خود از ۶ ماهگی به یک سالگی و دو سالگی می آورد. به تدریج از دو سالگی  با حضور مادر آگاه،  ابتدا احساس امنیت  وسپس  لزوم  ارتباط با دیگران را احساس می کند . که در این مرحله کودک سالم دیگر احتیاج ندارد تا تمام انرژی روانی خودش را صرف محافظت از خویش نماید. بنابراین خود شیفتگی کودک سالم، تا حول و حوش ۴ سالگی فروکش می کند. در نتیجه ی این روند و رشد سلامت روانی، دیگر شخص در سنین نوجوانی، جوانی و بعد از آن، از اختلالی به نام خود شیفتگی در رنج نخواهد بود.

حال می پردازم به اینکه چرا کودک خود شیفتگی را رها نمی کند و تا پایان عمر، اجباراً به دلیل نیاز روانی آن را با خودش حمل می کند.

 

عوامل مهیا ساز خود شیفتگی

 

در اینجا اگر به جای  مادر سالم و آگاه، مادر ناسالم حضور داشت که احساس امنیت نمی کرد، در نتیجه به کودک خود هم حس امنیت نمی بخشید. اگر خود مادر بیماری ناخشنود و افسرده بود، اختلالات روانی داشت یا اسکیزوفرنیک بود، مانیک دیپرشن داشت و حالات روانی اش مدام متغییر بود، هر روز به  یک رنگ و یک فرم در می آمد،  ترسیده و مشوش مضطرب  بود و یا در عالم خودش بود باید بر اساس تمام این علائم به این نتیجه رسید که مادر خودش در کودکی اش صدمات روانی فراوان دیده و نوعی ناسالم رشد یافته است. و به تبع  قادر نیست که با فرزند اش ارتباط عاطفی و روانی برقرار کند. حال می پردازیم که در چنین حالتی چه اتفاقی رخ خواهد داد که این بسیار مهم است.

در بالا اشاره کردم که کودک  در مرحله شش ماهگی  تا دو سالگی  بطور سالم  از غیر من جدا می شود و  در گذر زمان به دنیای اطراف اش آگاه می گردد.  در این مرحله اگر مادر یا نگاه دارنده، آگاه و  سالم نبود، در نتیجه کودک به دلیل عدم احساس امنیت و عدم  اعتماد به اطرافیان و ترس از دنیای بیرون  قادر به انجام این جدائی سالم نخواهد بود . بنابراین به دلیل سرپوش گذاشتن بر ضعف  و ناتوانی اش، این خود شیفتگی را تا پایان عمر به عنوان یک مکانیزم دفاعی حمل خواهد کرد.  که من در اینجا  امیدوارم  بتوانم  تا آنجا که  بضاعت دانشم اجازه می دهد  به تشریح آن  بپردازم.

 مکانیزم های دفاعی

در این مرحله همه قدرتها و توانمندی ها  از آن غیر من( مادر و دیگران) هست و کودک خود را در ضعف مطلق احساس میکند.  چرا که دیگران  را می بیند  که از او برترند  و او عاجز و ناتوان در برابر آنها. در این مرحله کودک نیاز دارد تا در دنیای بیرون و در مقابل دیگران  اظهار وجود کند،  چون احساس می کند که بقایش در گرو توانائی و قدرت هست. بنابراین از طریق مکانیزم دفاعی که عبارت اند از بزرگ نمائی، برتر از بقیه بودن و از طریق توهم،  ناتوائی های خودش را سرپوش می گذارد.

 دراین مرحله کودک به ناچار خودش را با یک پرش و پرتاب روانی از ضعف به قدرت های مطلق سوق می دهد که به این پدیده و یا این مکانیزم دفاعی قادریت مطلق (Omnipotency) می گویند. دوم؛ چون  کودک  قادر نیست دنیای بیرون را عوض کندو بنابراین هر چیزی که مربوط به او بوده و نا منطبق با امیال اش، ناگزیر آن را انکار می کند.  بسیاری از مراجعین خود شیفته ی بزرگسال، وقتی در مورد کودکی شان صحبت می کنند می گویند که: از پدر و مادری بی نظیر برخوردار بوده اند و با عشق بسیار بزرگ شده اند، و ایشان هم برای پدر و مادرشان فرزند ایده آل بوده اند و از بین بقیه فرزندان  آن خانواده بیشتر از همه مورد مهر و محبت پدر و مادر بوده اند. وقتی من این گفته ها و علامات را می شنوم، در می یابم که این  گفته ها و باور ها در واقع توهم و تخیل هستند و در کل یک انکار هست از آنچه که پذیر فتن آن سخت  و دردناک بوده.

خانم آلیس میلر در کتاب (Child Gifted a of Drama) یا قصه ی غم انگیز کودکان سر آمد و نابغه، به این پدیده اینگونه اشاره میکند؛ که هر قدر  کسی که افسرده گی دارد و یا گرفتار حملات اضطرابی و تشویش است، داستان کودکی اش را زیبا تر  به تصویر می کشد و رنگ میزند و زیبا توضیح می دهد. در اینجا  است که من متوجه می شوم که در کودکی چه سختی هایی بر سر او آمده.

به هر حال برمی گردیم به این که کودک ضعف های خودش را با احساس به قادریت مطلق بودن پوشش می دهد. بطور مثال وقتی کودکانی با هم دعوایشان می شود، کودک ضعیف انگشتان اش را مثل اسلحه می کند و با صدا درآوردن از دهان اش به طرف کودک دیگر شلیک می کند. چون در عالم فانتزی در این خیال هست که  که حریف قوی تر از خودش را با اسلحه بکشد.

مکانیزم دفاعی دیگری که کودک از آن استفاده می کند این است که دنیا را در دو قطب می بیند،  یعنی خوبی مطلق و بدی مطلق. این در حقیقت به این معنی هست که هر چیزی که او را راضی می کند “خوب”، و هر چیز که دوست ندارد و او را ناراضی می کند “بد ” نام دارد، و چیزی در این میانه نیست. حتی خود مادر  هم  در ذهن کودک دو نفر هستند و مادر خوب که او را می فهمد و از مراقبت می کند و مادر بد که او را نمی فهمد، غایب است و او را محدود می کند. کودک پیوسته در تخیلات خودش به محض اینکه احساس محرومیت کند و مادر خوب از او کمی دور شود، بلافاصله مادر بد را جایگزین می کند.  این پدیده را (Spliting) می گویند.  کودک بطور دائم از قطب بد به قطب خوب و بالعکس در سفر است و در صورت ادامه این  وضعیت کودک دچار اظطراب می گردد. به همین دلیل کودک باید در جائی به میانه برسد و متوجه شود که مادر بد و خوب هر دو یکی هستند که این فقط در صورت رشد سالم کودک، که مستلزم توجه کافی وبرخورد صحیح مادر  به نیاز های اوست امکان پذیر می گردد.

در اینجا این سوال پیش می آید که چه اشکالی دارد اگر کودک از مکانیزم خود شیفتگی انکار و یا خود بزرگ بینی استفاده کند؟ اما باید در مقام پاسخ گویی اظهار داشت که کودک، متاسفانه همیشه کودک باقی نمی ماند. یک بیمار خود شیفته با خود بزرگ بینی، خود برتری و قدرت های خیا لی ای که دارد همیشه در دنیای واقعی دچار مشکل می شود. اگر انسان معمولی باشد،, روابطش ناسالم می شود و باعث آزار نزدیکانش نیز می گردد. اگر دارای قدرت های بیش از معمولی  باشند مثل رهبرهای تاریخی و سیاستمداران، که آن وقت فاجعه می آفرینند.  در واقع پشت تمام وقایع شوم تاریخ، چهره های خود شیفته خوابیده است.

در بالا اشاره کردم که چرا فرد خود شیفته، افسرده ومضطرب نیز هست. علت اش این است که انرژی روانی ما مثل پول مان در بانک مقدارش محدود بوده و اگر ما بد خرجی بکنیم  و آنگاه به اندازه کافی برای خرجهای اصلی، پولی نخواهیم داشت. اگر  آنچه  را که در بالا اشاره کردم با دقت خوانده باشید  متوجه خواهید شد که مکانیزم های دفاعی که به آنها اشاره کردم مثل انکار، قادریت مطلق، بزرگ نمائی و همه اینها به صورت ناخود آگاه انرژی می گیرند. .بدین صورت که خود شیفته باید تمام انرژی روانی اش را به سه  نگهبان که بترتیب عبارت اند از نگهبانی که دنیای بیرون را برایش انکار میکند، نگهبان دوم که  به او به غلط این ابهام را میدهد که او از همه قوی تر است و نگهبان سوم که در مقابل قدرت های خارق العاده ی کاذب،  ضعف های  طبیعی و سالم او را محو می کند. این نگهبانان که همان مکانیزم دفاعی کودک هستند در مقابل حفاظت کودک جیره میگیرند، و آن جیره در واقع همان انرژی روانیِ کودک است. انرژی ای که در اصل باید برای رشد و سلامت کودک صرف گردد، زیرا که کودک به وسیله این انرژی روانی از مراحل خود شیفتگی عبور می کند، و در این عبور مشکل و سرنوشت ساز، عمداتاً بار مسئولیت  بر دوش مادر است.

 

وظــایـــف مـــــادر

برای عبورِ بدون خطر و سالم از این گذرگاه های پر پیچ و خم روانی، کودک  به هدایت کننده و فردی احتیاج دارد که به این کوره راه های  گاهاً  مشکل و صعب العبور، آشنائی داشته باشد  که بتواند در مواقع حساس و ضروری حامی و پشتیبان  او باشد. این حامی و راهنما همان مادر یا نگه دارنده ی طفل است که این وظیفه ی سنگین و حساس را بر دوش دارد.  مادر اگر دارای ویژگی هائی که اشاره کردم بود، یعنی مادر  باید بتواند با فرزندش باند  یا (Attachment)  و بطور اخص پیوند یا دلبستگی امن داشته باشد. بدین منظور که از وظایف مادری که عبارت اند از فهمیدن کودک، صرف وقت، جدی گرفتن کودک، فضا دادن به قدرتهای نو پای کودک و نهایتاً مهمترین آنها، یعنی کنترل مطلق نداشتن بر روی طفل (کنترل یکی از ویژگی های خود شیفته است) است، آگاهی کامل داشته باشد. این به این معنی است که فقط بچه را در مواقع خطرناک، حمایت ، حفاظت و کنترل کند. با تشویق، توجه کافی و مناسب که مادر نثار کودک می کند (که برای همیشه هم در ذهن کودک ثبت خواهدشد)، کودک  هراس اش را بتدریج از دنیای بیرون از دست میدهد؛ لذا نگهبان انکار مرخص می شود و جیره ای را که به انکار میداده حالا در جهت رشد کنجکاوی و خلاقیت بکار می گیرد. در اینجا اگر مادر مهربان و حاضر بود و گرمابخش و آرامش بخش کودک بود، در نتیجه نگهبان قادریت مطلق هم بدنبال کار اش می رود و انرژی روانی کودک  برای رشد کودک ادامه پیدا می کند. حالا نوبت نگهبان سوم است که اگر کودک گرفتار مادر پدری نبود که دائم او را با دیگری مقایسه کنند از او انتظارات غیر واقعی داشته باشند و او را برای اوئی که هست نپذیرند، مجبور است که دائما با تخیلی که من بهتر از دیگران هستم نگهبان سوم را برای خود نگه بدارد. اما به محض اینکه مادر و پدر هر آنچه که کودک بود را پذیرفتند، اگر چاق یا لاغر بود، اگر کند بود و همه همه تفاوت هایش را با دیگران پذیرفتند و اوئی که فرزندشان است را قبول کردند، نه یک تصویر ی از یک فرزند ایده آل را،  آنوقت است که نگهبان سوم هم مرخص می شود، و در این برهه است که  کودک  به تدریج نیازمندی خودش را از انکار دنیای بیرون از دست می دهد. چرا که دنیای بیرون آنقدر برایش بد نیست که او بخواهد از مکانیزم ها ی دفاعی استفاده کند. آنوقت انرژی روانی او به جای صرف  در جهت استفاده از مکانیزم های دفاعی، برای رشد، سلامت، خلاقیت و کشف دنیای بیرون استفاده می شود.  در این زمان کودک با آرامش و آسودگی در کنار دیگران انرژی روانی اش را صرف یاد گیری کنجکاوی و کشف دنیای بیرون و دیگران می کند و دقیقاً در این مرحله است که خود شیفتگی کودک رو به کاستی می رود.

حالا اگر پدر، مادر، دنیای بیرون و اطرافیان ترسناک بودند، نه تنها نگهبانان محافظ اش را  تا پایان عمر با انرژی روانی اش تغذیه می کند  تا آنها  به او امنیت ببخشند، بلکه از عوامل دیگری هم کمک می گیرد که سربازان محافظ اش را کنترل کنند. مثل سرکوبی(Suppression)، بت سازی، یا ایده آلیزیشن سازی(Idialisation)، جاستی فیکیشن(Justification)، راشنالیزیشن(Rationalization) .  در حقیقت  به کمک طلبیدن تمام  این عوامل، صرفاً برای امنیت و بقای زندگی یک خود شیفته  است . جالب اینست که حکومت ها هم این کار را می کنند، یعنی حکومت های خود شیفته، بیشترین بودجه خودشان را صرف پلیس و دستگاهای امنیتی می کنند، چرا که  راز بقای آنها مستلزم  نشان دادن قادریت مطلق بوده که معمولاً همراه  با ترور و وحشت و ترساندن دیگران می گردد. اینها با دنیای بیرون نمی توانند رابطه واقع بینانه پیدا کنند، چرا که خود شیفته بقایش در کنترل دنیای بیرون است،  لذا اگر کنترل دنیای بیرون را از دست بدهد، پوچی درونش آشکار می گردد.

در بخش بعدی مقاله،  که به زودی ارائه خواهم نمود، خود شیفتگی را معنا کرده، علائم و نشانه هایش را توضیح و نیز می پردازم به اینکه چگونه می شود انسان خود شیفته را از انسان سالم تشخیص داد.