بابا نوئل باز هم نیامد

کریسمس امسال هم آمد و رفت؛ باز هم بابا نوئل نیامد و چشمان منتظر کودکم را همچنان برای سالی دیگر در انتظار نگه داشت. صبح روز کریسمس که از خواب بیدار شد و زیر درخت کریسمس اتاقکمان هدیه هایی دید، از مامانش پرسید: بابا نوئل آرزوهایم را برآورد؟ مامان خواست حواسش را پرت کند؛ اما افسوس که بچه های این دور و زمانه سمج‌اند و حواسشان به همین راحتی پرت نمی شود. 
از حرکتهای بی ربطمان فهمید که بابا نوئل باز هم نیامده. او امسال از بابا نوئل خواسته بود که به سوختن دختران خردسال در مدارس پایان داده شود. از بابا نوئل خواسته بود که دیگر کودکی در سوریه زیر بمبهای دو طرف از بین نرود. از بابا نوئل خواسته بود که همه دوستانش در ایران بتوانند پیش ما بیایند و کسی جلویشان نگیرد. از بابا نوئل خواسته بود که خاله اش را مجبور نکنند حجاب سر کند. از بابا نوئل خواسته بود که بابا بتونه پیش عمو در انگلیس برود. از بابا نوئل چیزهای زیاد این چنینی خواسته بود. به مامانش گفت که من این هدیه ها را نمی خوام که برام گذاشته اید زیر این درخت. اگر بابا نوئل آورده، بهش بگید که برداره و ببره به بچه هایی که مادرانشان را در کارخانه ای در بنگلادش، در شعله های آتش از دست دادند، بدهد. خواستم دروغی بگویم که کسی در کارخانه ای در بنگلادش نسوخته، اما افسوس که دیگر نمی شود کودکان این دور و زمانه را به همین راحتی گول زد. گفت دیدم که عکس گریه آن زمان را به مامانم نشان دادی و مامان در آشپزخانه یواشکی اشک می ریخت. گفتم پسرم بالاخره این بابا نوئل می آید. گفت بابا تو باید یک روز بابا نوئل بشی. تو همیشه به حرفم گوش می دی. گفتم پسرم این بابا نوئل باید یک روز بیاید.

٩ دی ١٣٩١
rashid.yousefi@yahoo.com
http://rashidxan.wordpress.com/