“بغضی بر نگاه”

نگاه کن
افتادن عصیان قطرات را
بر چهره ی پیر خاک.

نگاه کن
قطرات بی گناه
به هنگام اولین بوسه بر خاک
گل آلود میشوند.
مانند پاهای اسیر کودکی
در گل ولای باریک راهی بی مقصد.

نگاه کن
اکنون بر چهره ی پیرم افتاده ای
ونگاهت غرق در گناه چهره ام است.

نگاه کن
چهره ام راه راه از گذر بی گناه توست
در باریک راهی به سوی لبانم افتاده ای
لبانم لرزان از حضور ناهموار توست.

ای باران قدیمی
بر چهره ی پیرم مبار
که داستانی برای معصومیت تو ندارم
که لبانم گودالی در اندوه بیش نیست.

مبار مبار
که گل آلود از چهره ام نشوی
که نگاهم توفانیست از بغضی قدیمی.

نگاه کن
قطره ای بی گناه شده ای
در بغض نگاهم
گریزگاهی برای قدم های کوچک تو نیست.

“علی رسولی”