بخاری نفتی

با عجله از پلکان درب ورودی بیمارستان مرکزی شهراستکهلم پائین می آیم. در پله آخر نزدیک پاگرد ( رامپ، جایی که معمولا مردم سالخورده  و معلول با ویلچر خود منتظر میایستند تا یک وسیله نقلیه –تاکسی- پیدا کنند ) ، پیره زنی با صدایی نحیف و گرفته که احساس درد و سرما از آن بخوبی معلوم بود در حالیکه از سرما خودش را بیش از معمول جمع و جور میکرد مرا صدا کرد.
پیره زن: شما راننده تاکسی هستید؟
من: بله
پیره زن: شما دنبال اینگرید لارسون میگردید؟
من: بله درسته من حدود ۱۰ دقیقه تو اطاق انتظار مرکزی دنبال شما می گشتم اما پیداتون نکردم. بهمین خاطر با عجله اومدم بیرون تا شاید پیداتون کنم.
اینگرید لارسون: من از فرط درد نمیتونستم یکجا بند بشم. تازه لرز هم دارم. فکر میکردم که اگر بیایم بیرون حالم بهتر میشه. ببخشید شما را هم خیلی معطل کردم. من خیلی هم عجله دارم. این برف لعنتی هم یکسره میاد. امسال اصلن سال عجیبی است. یک ماه زودتر از معمول برف و سرما شروع شده.
من: اجازه هست کمکتون کنم تا سوار شین.
اینگرید: پسرم شما فقط این ویلچر را از من بگیرید. من خودم میتونم سوار بشم. ببینم من میتونم جلو بشینم. چون میدونی من این پامو عمل کردم و جلو نشستن برام راحت تره. بشرطی که شما هم کمک کنید و این صندلی رو تا آخر عقب بکشید.
من: البته بفرمائید. این صندلی راحت و این هم هوای گرم بخاری ماشین. امیدوارم که بیشتر از این لرز نکنید.
اینگرید: خیلی ممنون. آخ این گرما چه محبتی است. چقدر این گرما مطبوع و خوبه. کم کم احساس میکنم که حالم داره بهتر میشه. گرمای بخاری ماشین واقعا مطبوع است. نجات پیدا کردم داشتم از سرما میمردم. شما چقدر مهربان هستید.
***
پیش خودم فکر میکنم که گرمای بخاری یکجایی تو این دنیا یک پیره زن را از سرمای مرگ آور نجات میدهد و در یکجای دیگر دنیا دهها دختر دانش آموز و نوجوان را رو به سوختگی و کام مرگ میکشاند. لحظاتی بهمین منوال و با سکوت پیش میرود.
***
اینگرید: چی شده انگار یهوئی ساکت شدید؟ این راننده های خارجی خیلی خوب و مهربانند. آنها مرتبا با ما مردم مسن و باز نشسته حرف میزنند. ما هم خیلی از آنها خوشمون میاد. میدونی ما آدمهای پیر دیگه عمر خودمون رو کردیم. کمتر کسی به سراغمون میاد. کمتر کسی با ما حرف میزند. همیشه تنها هستیم. مگر آنموقع هایی که میائیم پیش دکتر و اینجورجاها. من خودم به راننده ها همیشه انعام میدهم. درسته که کمه ولی میشه با اون یک قهوه یا چای خورد.
من: آره حق با شماست. من هم خوشم میاد با شما حرف بزنم. اما من تو عالم خودم بودم. به بخاری و گرما فکر میکردم. شما گفتید که گرمای این بخاری ماشین چقدر مطبوع و خوبه و حال شما رو بهتر کرده. ولی همین بخاری اما از نوع نفتی اون هفته گذشته جون ۲۹ دانش آموز دختر رو گرفته. بعضی هاشون سوختن و بعضی هاشون هم مردن.
اینگرید: چی بخاری نفتی؟ مگر همچه چیزی ممکن، آنهم توی ایران. آهان شاید بخاطر اینه که میگن آنجا خیلی نفت داره. شاید بهمین خاطره که از بخاری نفتی استفاده می کنند. ولی بگذار ببینم مگر ایران آنجایی نیست که میگن داره بمب اتم درست میکنه و قراره که جنگ راه بندازه. میدونی من دیگه پیرم و این چیزها خیلی حالیم نیست. اما پسرم توی شرکت اریکسون کار میکنه. همون شرکتی که تلفن درست میکنه. اون گاهگاهی از طرف شرکت اریکسون به ایران سفر میکنه. اون خیلی از پیشرفتهای تکنیکی توی ایران حرف میزنه. یک طورهایی عاقلانه بنظر نمیاد که از بخاری نفتی برای گرما استفاده بشه آنهم برای بچه های تو مدرسه.
من: درسته پسرشما راست میگه. اون حتما شهرهای بزرگ رو دیده. تو ایران همه چی هست. اما نه برای همه مردم و نه همه جا. تازه اگر راستشو بخوای یک بخش بزرگی که این حکومت و این جماعت آخوند مفتخور رو توی قدرت نگه داشته همین کمک و یاری شرکت هایی نظیر اریکسون و دولت هاشون بوده که توی اروپا و امریکا هستند. دقیقن همان طوری که اینا رو همین کمک و مساعدت های همین دولتها برای منفعت شرکت هاشون حمایت کردند و روی کارشون آوردند.
اینگرید: میدونی پسرم که من برای دونستن این چیزهایی که تو گفتی خیلی پیرم. تو این سن و سالی که من دارم ترجیحاتم چیزهای دیگری است. حتمن این حرفهایی که توگفتی حقیقت داره. اما تو کشورهایی مثل اینجا، اجازه نمیدهند که یک حقیقت رو تا به آخرش بدونی. این روزنامه ها و این رادیو و تلویزیون ها اصلن یکی از کارهاشون همینه که از این شرکتها پول می گیرند و براشون تبلیغ می کنند. همون طوری که آنها می خوان.
خب اجازه بدین ببینم انگار داریم کم کم نزدیک میشیم. لطفا یه کمی یواش تر. این برف لعنتی هم همه راهها رو بسته. میتونی پسرم به من کمک کنی که ویلچرم رو جابجا کنم؟
من: البته البته
اینگرید: ممنونم روز خوبی داشته باشید.
من: شما هم همینطور.
من پیره زن مسافر را پیاده میکنم، اما همه هوش وحواسم متوجه بخاری نفتی است.
هوشیار سروش۲۷ دسامبر۲۰۱۲