آیا امیدی به “اصلاح” اصلاح طلبان هست؟ قسمت چهارم

آقای موسوی در بیانیه شماره ۱۱ خود از بسته شدن روزنامه ای شکایت کرده، می گویند؛ ” چنین برخوردی، با روزنامه ای که با اخذ مجوز قانونی شروع به انتشار نموده … غیرقابل درک است، مگر با قبول آنکه برای عده ای، حاکمیت قانون تا جایی پذیرفته است، که برای محدود کردن اعتراض مخالفان باشد و نه چیزی دیگر.” آیا ایشان به پاکسازی روزنامه کیهان و اخراج بخشی از هیئت تحریریه و نویسندگان آن در سال ۵۸ هم اعتراض کردند؟ به تعطیل روزنامه آیندگان، چلنگر، پیغام امروز، آهنگران و … که در مرداد ماه سال ۱۳۵۸، با حکم دادستان کل کشور، که از طرف خمینی به این سمت منصوب شده بود، صورت گرفت، چطور؟ به دستگیری و شکنجه ۴۰ تن از نویسندگان و هیئت تحریریه آن چطور؟ آیا اعدام “شکرالله پاک نژاد” از اعضاء “جبهه دموکراتیک” که یکی از نویسندگان روزنامه آیندگان بود و ۹ سال از زندگی خود را در سیاهچال های رژیم شاه گذرانده، و دفاعیات او در دادگاه های فرمایشی شاه، یکی از معروفترین و بهترین دفاعیات آن دوران است، مورد اعتراض ایشان واقع شد؟

بدنبال بسته شدن روزنامه آیندگان، تظاهرات هایی در حمایت از این روزنامه در گوشه و کنار ایران صورت گرفت، که با حمله نیروهای حزب الله ای و خط امامی روبرو شد. آقای میرحسین موسوی، که در آن زمان ، عضو شورای انقلاب، عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی و سردبیر و مدیر مسئول روزنامه جمهوری اسلامی بود؛ در روزنامه خود نوشت؛ “گروههای مخالف آیندگان برای جلوگیری از هرگونه درگیری آمده بودند، و طرفداران ” جبهه دموکراتیک” بودند که با قلوه سنگ به مخالفین خود حمله می کردند. گروهی در میدان ۲۴ اسفند سابق کمین کرده و با آمادگی قبلی، با سنگ و میله های آهنی و چماق و حتی کپسولهای گاز اشگ آور به ” گروههای اسلامی” و ” عابرین پیاده” برای ایجاد ارعاب حمله ور شدند. طبق خبر رسیده در کنار نخست وزیری از یک دختر هوادار آیندگان دو نارنجک کشف و ضبط گردید و در این حدود سی نفر که اکثر آنها مسلح بوده اند دستگیر گردیده اند. (۲۵) آیا عقل سلیم باور می کند که نویسندگان، کارمندان و کارگران یک نشریه، و قشر روشنفکری که خوانندگان این روزنامه هستند، مسلح بوده و نارنجک حمل می کرده اند؟ آیا این سناریو دقیقا همان چیزی نیست که اکنون خامنه ای و نیروهای امینتی اش برای مخالفان خود می سازند؟ روزنامه بامداد، یکی از روزنامه های مستقل آن دوران، در گزارش خود در باره این تظاهرات می گوید؛ “از آغاز خیابان فخر رازی و مقابل دانشگاه، گروهی خشمگین بسوی تظاهر کنندگان حمله کردند، و ناگهان کیسه هائی پر از شن و خاک به هوا پرتاب کردند، که خاک به هوا برخاست، و تظاهر کنندگان متفرق شدند و مهاجمان با چوب و چماق آنها را می زدند، و تعقیب می کردند. شعارهای داده شده عبارت بودند از ”سانسور، اختناق در دولت بازرگان“،”آیندگان آیندگان، سنگر آزادگان“ و در جواب ” توده ای، فدایی انگل اجتماعی“،” توقیف آیندگان، مزدور بیگانگان، مورد تایید ماست“.” مهاجمان همان خط امامی ها، مجاهدین انقلاب اسلامی، ودوستان آقای موسوی بودند، که با حمایت خمینی، حزب جمهوری اسلامی و روزنامه جموری اسلامی، سعی در تخریب و خاموش کردن هر صدای مخالف و هجد جو رعب و وحشت در کشور را داشتند.

در پی تعطیل روزنامه آیندگان از سوی دادگاه انقلاب اسلامی ایران، این اطلاعیه از طرف شورای مشترک هماهنگی نویسندگان، کارگران و کارکنان این روزنامه، به وسیله خبرگزاری پارس انتشار یافت؛ “ظهر روز سه شنبه ۱۶ مردادماه مردان مسلح بحکم دادستان کل انقلاب اسلامی، محل روزنامه و چاپخانه آیندگان را به اشغال درآوردند و پس از مُهر و موم کردن ساختمان و دفاتر، سیزده تن از همکاران ما را بدون ارائه حکم قانونی بازداشت کردند، و به نویسندگان و کارمندان اداری، اجازه ورود به محل کار خود را ندادند. کارگران چاپخانه، با تکیه بر اینکه چاپخانه، خانه ماست، از ترک محل خودداری ورزیدند و مردان مسلح دستگاههای چاپ را مُهر و موم کردند. ما با ابراز تاسف از این رویداد ضد دموکراتیک، که به متوقف شدن انتشار یک روزنامه آزادیخواه انجامید، و اطلاعیه مبهم دادستان کل انقلاب، که توجیه کننده آنست، شدیداً به مقامهایی که دستور چنین عمل خودسرانه ای را داده اند معترضیم و خواستار آزادی بی قید و شرط و فوری همکاران بازداشت شده و رفع ممنوعیت انتشار روزنامه آیندگان هستیم”. (۲۶) بعدازظهر روز بعد، گروهی با چماق به روزنامه آیندگان که محل تحصن طرفداران و کارکنان این روزنامه بوده ریختند. بدنبال حمله گروه چماق- بدست که با چاقو و قداره به متحصنین روزنامه آیندگان حمله کرده بودند ۶ نفر زخمی و ٣۰ نفر دیگر از تحریریه دستگیر شدند. وزارت ارشاد جمهوری اسلامی در خصوص تعطیلی آیندگان گفتند؛ “تعطیل روزنامه آیندگان براساس اعلام جرم و شکایاتی که از نشریه به دست دادستان انقلاب رسیده صورت گرفته، و وزارت ارشاد ملی دخالتی در اینکار نداشته، اما در دوران انقلاب چنین اقدامی از سوی دادستان انقلاب چندان دور از انتظار نیست، زیرا در بسیاری از کشورها مشاهده شده که دولت انقلابی پس از انقلاب، جرایدی را که با مشی انقلابی آن کشور همراه نیستند تعطیل کرده است.” همزمان با توقیف آیندگان، در پی فرامین خمینی دادستانی انقلاب، فرمان توقیف حدود ۵۰ نشریه دیگر را صادر کرد.(۲۷) آیا در آن روزها، آقای موسوی و بقیه اصلاح طلبان، به این بیعدالتی ها، خودمحوری ها، و زیر پا گذاشتن اصول آزادی بیان، آزادی نشریات، حقوق شهروندی انسانها و آزادی تجمعات احترام گذاشتند؟ یا با عده ای چاقوکش و لباس شخصی به کارمندان روزنامه آیندگان و هواداران این روزنامه حمله کرده، آنها را دستگیر و روانه زندان کردند؟ ۳۱ سال پیش، آقای موسوی و دوستان اصلاح طلبشان، مست پیروزی، به قداره بندی و قلع و قم آزادیخواهان مشغول بودند، و فرصت فکر کردن به آزادی بیان و آزادی مطبوعات را نداشتند، اما امروز چرا از گذشته خود انتقاد نمی کنند و هنوز، از “دوران طلایی امام راحل” صحبت می کنند؟ واقعیت این است که مشکل آقای موسوی و یارانشان، نداشتن آزادی بیان، آزادی تجمعات، و آزادی رسانه ها نیست، بلکه مشکل شان این است که چرا “ما” اجازه تجمع نداریم، چرا “ما” اجازه انتقاد نداریم و چرا “ما” اجازه داشتن روزنامه و رسانه های دیگر را نداریم.

در ۲۱ مرداد ماه ۱۳۵۸ سازمان ” مجاهدین انقلاب اسلامی” از مردم دعوت کرده بود که در مقابل ” جبهه دموکراتیک” بایستند و با اقدامات قاطع خود مانع از هر حرکتی بشوند. از اعضای کلیدی این سازمان در بدو تشکیل می‌توان از بهزاد نبوی، سعید حجاریان، محسن مخملباف، مصطفی تاج‌زاده، محمد عطریانفر، فریدون وردی‌نژاد، علیرضا شجاعی‌زند، پرویز قدیانی، محسن رضایی، علی شمخانی، محسن آرمین، هاشم آغاجری، فیض‌الله عرب سرخی، مجتبی شاکری، حسین فدایی، عبدالحسین روح‌الامینی، حسین زیبایی‌نژاد، حسین علم‌الهدی، محمد منتظرقائم، حسن واعظی، و حسین صادقی را نام برد. با تحریکات و حمایت آشکار سران حزب جمهوری اسلامی و مدیریت تلویزیون ملی ایران، هواداران خط امام، راه پیمایی جبهه دموکراتیک را بخون کشیدند؛ مطبوعات را از حضور نیروهای انقلابی و تحریریه های حرفه ای تصفیه کردند؛ و آهن فروشان سردبیر شدند. (۲۸)

جالب اینجا است که آقای موسوی، راه حل برون رفت از بحران های سال ۸۸ را باز هم در ساختار بیمارگونه نظام جمهوری اسلامی جست و جو می کند. او در بیانیه شماره ۱۱ (۲۹) خود می گوید، ” من لازم می دانم قبل از آنکه راه حل خودم را برای خروج از بحران مطرح سازم، برهویت اسلامی و ملی و مخالف سلطه بیگانگان و وفادار به قانون اساسی ما و جنبش سبز تاکید نمایم. ما پیروان اباعبدالله حسین علیه السلام هستیم. ما شیفتگان حریتی هستیم که منادیش آن امام مظلوم بود. اسلامی که شوینده هر نوع نابرابری در مقابل قانون و پرچمدار تکریم حقوق شهروندی است.” در همین چند جمله ایشان تکلیف خود را با کسانی که “مسلمان و پیروان اباعبدالله حسین” نیستند، روشن می کند. آیا این مملکت غیر مسلمان ندارد؟ غیر شیعه ندارد؟ غیر مذهبی ندارد؟ مخاطبان آقای موسوی، همچون ۳۰ سال گذشته، “مسلمانان شیعه ذوب شده در ولایت، و وفادار به قانون اساسی” هستند، دیگران به حساب نمی آیند. او از جلادی مانند خمینی که مسئول قتل هزاران زندانی سیاسی است، بعنوان “امام روشن ضمیر” نام می برد. سی و چند سال پیش، آقای موسوی و یارانش نمی دانستند که هزینه اشغال سفارت آمریکا، جنگ خانمان سوزهشت ساله، کشته و مجروح شدن بیش از یک میلیون جوان ایرانی، از دست دادن میلیونها دلار سرمایه ملی و انزوای بین المللی است، اما امروز که همه اینها را می دانند، چرا از جلادی مثل خمینی، که به هیچوجه دغدغه جان انسانها و یا موفقیت و سرافرازی ایران را نداشت، بعنوان “امام روشن ضمیر” یاد می کنند؟ او در بخش دیگری از این بیانیه می گوید؛ “ما خواستار اجرای بدون تنازل قانون اساسی و بازگشت جمهوری اسلامی به اصالت اخلاقی نخستینش هستیم. ما جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد را می‌خواهیم، و آنانی را ساختارشکن و هرج‌ ومرج‌ طلب می‌شناسیم که با بهانه و بی‌بهانه. از موازین اسلامی عدول می‌کنند، و بنا بر امیال شخصی، به تعطیل اصول قانون اساسی دست می‌زنند… ما به عنوان کسانی که به نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن پایبندیم، اصل ولایت فقیه را، یکی از ارکان این نظام می‌دانیم، و حرکت سیاسی را در چارچوب‌ های قانونی دنبال می‌کنیم.” در این جملات، آقای موسوی، یا رسما دروغ می گوید، و یا معنی جملات خود را نمی فهمد. مطابق با قانون اساسی ایران “ولی فقیه” دارای “قدرت مطلقه” است و او است که تصمیم می گیرد، موازین اسلامی چه هستند و چگونه باید اجرا بشوند. اصل صد و دهم، از جمله وظایف و اختیارات رهبری را؛ “تعیین سیاست های کلی نظام، نظارات بر اجرای سیاست های کلی نظام، و حل معضلات نظام” دانسته و اصل پنجاه و هفتم گفته؛ ” قوه مقننه، مجریه و قضاییه زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت وامت است.” اگر آقای موسوی به قانون اساسی التزام دارد، و ولایت فقیه را یکی از ارکان نظام می داند، در چنین حالتی، اصلا حق اعتراض ندارد، چون بر طبق همان قانون اساسی ای که او از آن دفاع می کند، این وظیفه رهبری است که همه معضلات نظام را حل کند. پس وقتی که خامنه ای، در نماز جمعه، حمایت خود را از احمدی نژاد اعلام کرده و می گوید؛ “در انتخابات تقلبی صورت نگرفته، و این یکی از بهترین و سالم ترین انتخابات های جمهوری اسلامی بوده”، آقای موسوی باید ولایت او را پذیرفته و روی حرف او حرفی نزند. نمیتوان هم ادعای التزام به قانون اساسی و ولایت فقیه داشت، و هم با ولی فقیه بحث کرد و زیربار حرف زور او نرفت. بر طبق تعریف ولایت فقیه، که تئوریسین و پایه گذار آن “امام روشن ضمیر آقای موسوی بود”؛ ” لازمه پذیرش حکومت اسلامی، روا داشتن اختیارات مطلق برای فقیه‌است. فقیه، حاکم علی الاطلاق است و همه اختیارات امام معصوم شیعه را دارا است…” (۳۰) بنابراین کسانی که سنگ قانون اساسی و ولایت فقیه را به سینه می زنند، حق اعتراض به دستورات ولی فقیه را ندارند. وقتی شما صلاحیت و وجاهت قانونی پدیده ای را پذیرفته و خود را ملزم به پیروی بدون قید و شرط از آن می دانید، دیگر نمی توانید اعتراض کرده و بهانه بیاورید. آقای موسوی در ادامه این بیانیه می نویسد؛ “باید باز گردیم، هنوز دیر نشده است… باید به اسلام باز گردیم، اسلام ناب محمدی… به قانون بازگردیم؛ به قانون اساسی، این بزرگترین میثاق ملت. به قوانینی که خود وضع کرده‌ایم پایبند بمانیم و آنها را اجرا کنیم. بدون این کار سنگ روی سنگ بند نخواهد ماند. جمهوری اسلامی نظامی‌است که اگر بر اساس عهد نخستین و نسخه‌ اصیلش به اجرا درآید، تمامی خواسته‌های ما را دربر می گیرد.” آقای موسوی “عابد ریاکاری” است، که با کلمات بازی کرده و قصد عوام فریبی دارد. اگر او به قانون اساسی اعتقاد دارد، باید بدون چون و چرا اوامر “ولی فقیه” را بپذیرد، همانگونه که در دوران خمینی، که خود در قدرت بود، همه اوامر او را می پذیرفت. اما حالا که از چرخه قدرت به بیرون پرتاب شده است، جرزنی کرده و بجای زیر سوال بردن قوانین قرون وسطایی جمهوری اسلامی، در فکر حفظ نظام است، و فقط به دولت وقت و احمدی نژاد معترض است. او بجای اینکه بپذیرد، “ولایت مطلقه یک فرد بر هفتاد میلیون انسان” بی معنا و مسبب استبداد است، مغلطه کرده و مدعی می شود که عده ای قانون اساسی را زیر پا گذشته اند. او در ادامه می نویسد؛ “مبادا کسی فریب شعارهای ساختارشکنانه را بخورد. اینجانب قویا با چنین وسوسه‌ای مخالفم و اعتقاد دارم قانون اساسی ما همچنان دارای ظرفیت‌های ارزشمند تحقق نایافته‌ای است که باید با فعالیت همه نخبگان روحانی و دانشگاهی و اندیشمندان کشور اجرای آنها به صورت مطالبه‌ای ملی درآید.” ایشان اعتراف می کنند که به دنبال ساختار شکنی نیستند و خواهان حفظ نظام اند. همان نظامی که در تمام طول عمر خود، در حال حذف و کشتار مخالفان خود، با تکیه بر همین قانون اساسی بوده است، تنها با این تفاوت، که سالها آقای موسوی با چماق “قانون اساسی و ولایت فقیه” بر سردیگران می کوبید و حالا این چماق، خود او دوستانش را نشانه رفته است. او ادامه می دهد؛ “اسلام آن پوستین وارونه‌ای نیست که برخی مخالفان شما پوشیده‌اند. شیوه آنها این است که هر چیز مقدس و مبارکی را به نفع سلیقه خود مصادره کنند، تا جایی که حتی اگر بتوانند شال سبز شما را هم می‌ستانند. اسلام راستین نسبتی با ظاهرسازی‌ها و کج‌اندیشی‌های آنان ندارد، بلکه مکتبی رهائی‌بخش است که اگر به حقیقت و نورانیت آن برسیم، دوای تمامی دردهای شخصی و اجتماعی ماست.” بر طبق همان قانون اساسی ای که ایشان خود را به آن ملتزم می داند، “ولی فقیه” مانند “امام معصوم” است، و او تصمیم می گیرد که چه چیزی اسلام هست و چه چیزی اسلام نیست، نه آقای موسوی. او سپس می گوید؛ ” از ما خواسته می‌شود که در این شرایط شکایت خود را از طریق شورای نگهبان پیگیری کنیم، حال آن که این شورا در عملکرد خود چه قبل، چه حین و چه بعد از انتخابات عدم بی‌طرفی خود را به اثبات رسانده است و نخستین اصل در هر داوری رعایت بی‌طرفی است.” شورای نگهبان متشکل از شش فقیه و شش حقوقدان است. همه تصمیم گیری ها بعهده فقها است و حقوقدانان فقط در مورد مغایر نبودن قوانین با یکدیگر مشاوره می دهند. احمد جنتی، محمد مومن قمی، غلامرضا رضوانی و رضا استادی از زمان خمینی در این سمت هستند، تنها حسن طاهری و هاشمی شاهرودی از طرف خامنه ای جایگزین منتخبین خمینی شده اند. یعنی اکثریت فقها شورای نگهبان، از طرف “امام روشن ضمیر آقای موسوی” به این سمت منصوب شده اند و بیش از ۳۰ سال است که تمامی تصمیم های کشور به وسیله این افراد گرفته شده است. در تمام دوران ۸ ساله نخست وزیری آقای موسوی، همین افراد مامور نظارات برانتخابات و تائید صلاحیت نمایندگان بوده اند. حالا بیکباره آقای موسوی به این نتیجه رسیده است که این افراد “بیطرف” نیستند؟ هنوز بعد از گذشت بیش از ۳۰ سال، آقای موسوی این واقعیت ساده را نفهمیده است که داشتن یک “نهاد استصوابی مانند شورای نگهبان” برای تشخیص صلاحیت نمایندگان، برخلاف دموکراسی، حقوق بشر و آزادی های انسانی است و شکایت او از “بی طرف نبودن” این افراد است. وقتی که این فقها، صلاحیت عزت الله سحابی، احمد سلامتیان، کیانوری، رجوی، بازرگان و … را رد کردند، آقای موسوی مشکلی با “بی طرف نبودن” این افراد نداشت، اما امروز که این بی عدالتی، دامن خود او را هم گرفته است، سر به فغان برداشته و به جای اینکه اصل وجود چنین نهاد استصوابی ای را زیر سوال ببرد، از “بی طرف نبودن” آنها شکایت می کند. این اعتراض آقای موسوی درست مثل این است که بیماری که سرطان دارد و رو به موت است، در فکر عمل جراحی زیبایی بینی خود باشد.

آقای موسوی بعنوان حسن ختام در بیانیه خود اضافه می کند؛ “ماجرای ما، هر چقدر تلخ، یک اختلاف خانوادگی است که اگر خامی کنیم و بیگانگان را در آن دخالت دهیم به زودی پشیمان خواهیم شد… ما خواسته‌هایی بسیار روشن و منطقی داریم. ما حفظ جمهوری اسلامی را می خواهیم.” حق با او است. در طول سی و اندی سال حکومت رژیم جمهوری اسلامی، همه خط امامی ها و ذوب شدگان در ولایت، در درون خود ازدواج کرده، از خانواده های یکدیگر همسر اختیار کرده و همه با هم فامیل شده و دسته جمعی در غارت اموال مردم ایران و به قهقرا بردن مملکت سهیم شده اند. سی و اندی سال است که مانند “مغولان” به ایران حمله کرده و با ایدئولوژی اسلامی خود، با طرح ولایت فقیه و قانون اساسی قرون وسطایی خود،همه آزادی های مردم ما را سلب کرده، حتی در نحوه لباس پوشیدن، غذا خوردن، مشروب نوشیدن، رقصیدن، و موسیقی شنیدن ما دخالت کرده، مردم را به زندان انداخته، شکنجه کرده و به دار کشیده اند. مصرف مواد مخدر و فحشا را در کشور رواج داده، تمام منابع طبیعی ما را تاراج کرده و ازبین برده اند. ایران بزرگترین زندان روزنامه نگاران، وبلاگ نویسان و وکلا است و به نسبت جمعیت بالاترین میزان اعدام در جهان را دارد. تمام زیربنای اقتصادی، کشاورزی، تولیدی و آموزشی ما را تخریب کرده و مانند موریانه همه ستونهای مملکت را جویده اند. معلوم است که چنین کسانی، ماجرای خود را یک “اختلاف خانوادگی” می خوانند و خواسته ای بجز “حفظ جمهوری اسلامی” ندارند. فروپاشی این رژیم، به معنی فروپاشی آنان و فرستاده شدن خود و ایدئولوژی متحجرشان به زباله دان تاریخ است.

ادامه دارد….

لادن بازرگان

دسامبر ۲۰۱۲

پانویس:

۲۵. روزنامه جمهوری اسلامی ۲۲ مرداد ماه سال ۱۳۵۸

۲۶. از مقاله “آنچه می گذشت مصاف قلم و سرنیزه بود—قسمت پنجم” از خانم فریبا مرزبان

http://irandialogues.org/?p=1310

۲۷. از مقاله “آنچه می گذشت مصاف قلم و سرنیزه بود—قسمت پنجم” از خانم فریبا مرزبان

http://irandialogues.org/?p=1310

۲۸. از مقاله “آنچه می گذشت مصاف قلم و سرنیزه بود—قسمت پنجم” از خانم فریبا مرزبان

http://irandialogues.org/?p=1310

۲۹. متن کامل بیانیه شماره ۱۱ آقای موسوی خطاب به ملت ایران:

http://www.rahesabz.net/story/1152/

۳۰. ولایت فقیه در ویکی پیدیا

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%88%D9%84%D8%A7%DB%8C%D8%AA_%D9%81%D9%82%DB%8C%D9%87