انقلاب از نگاه امروز! (امری مشترک در مقابل دو نسل!)

 این نوشته دو سال پیش در آستانه سالگرد انقلاب بهمن ماه ۵۷ نوشته شد. اوضاع چند ماه اخیر  که در آن توده های مردم به ستوه آمده به در ابعادی بی سابقه به مصاف رژیم جمهوری اسلامی آمده اند به سالگرد انقلاب ۵۷ جایگاه ویژه تری داده است، انتشار دوباره این سطور  تاکیدی است بر درس از گذشته که قاعدتا باید چراغ راه آینده باشد.

بخشی از جامعه کنونی ایران، شاهد عینی انقلاب مردم ایران در بهمن ۱۳۵۷ بود که در روز ۲۲ بهمن منجر به سرنگونی رژیم شاهی گردید. این نسل در یک تجربه زنده شاهد تفوق نیروی عظیم و خروشنده خود برای سرنگونی تاج و تختی که ابدی می نمود، شد و برایی قدرت متشکل و متحد و یکپارچه خود را در یکی از بزرگترین تحولات تاریخ ایران تجربه کرد. برای این نسل قطعا بازخوانی و بازبینی قیام ۵۷ و درس گیری از آن حائز اهمیت است و مهمترین درسی که از آن می تواند بگیرد این است که سرنگونی تنها بخشی از راه تغییر بنیادی است و بدون جایگزینی بدیلی که بتواند منافع توده های مردم را هم پاس دارد، الزاما و نه تنها به نتیجه ای مثبت نمی انجامد، بلکه می تواند به همان ضد انقلابی تبدیل شود که تبلور خود را در قدرت گیری رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی نشان داد. رژیمی که نزدیک به سه دهه مجموعه ای از ضایعات غیرقابل تصور جانی و مالی را بر مردمی که به امید دنیایی بهتر انقلاب کرده بودند، تحمیل کرده است. رژیمی که تا توانست کشت، زندانی کرد و سیاهی و اختناق را بر فضای جامعه ایران حاکم کرد. رژیمی که جامعه ایران را چند قدم به عقب برد و بحران و فقر و گرسنگی و مصیبت های فراوان اجتماعی را بر مردم وارد ساخت.

از این رو اکنون واضح تر از همیشه این سئوال در مقابل این نسل قرار دارد که چه کند که در مقطع انقلاب ۵۷ نکرد و چه کند که به همان راه گذشته رانده نشود.

و اما این سئوال تنها در مقابل آنانی که خود درگیر و شاهد قیام توده های مردم در سال ۵۷ بودند قرار ندارد، بلکه سئوالی مهم در مقابل بیش از نیمی از جمعیت ۷۱ میلیونی ایران نیز هست که بعد از بهمن ۵۷ چشم به دنیا گشوده اند و زیر سایه شوم حاکمیت جمهوری اسلامی رشد کرده اند. با این حساب این مرور و بازنگری اهمیت بیشتری برای این نسل نیز پیدا می کند.

این نسل که تحت حاکمیت یکی از جانی ترین و مستبدترین رژیم های جهان متولد شده، پا به زندگی گذاشته و رشد کرده است، اگر چه خاطره و درس مستقیمی از انقلاب ندارد، ولی اکنون در بستر جنبش های اجتماعی در ایران به محرک و انرژی اصلی حرکت رو پیش و انقلابی در جامعه تبدیل شده است. حرکت وسیع و گسترده پیشروان جنبش دانشجویی با گرایشات و افقی چپ و سوسیالیستی، نمایانگر رشد و به بار نشستن این نسل خودساخته و مصمم است. این نسل در علنی ترین شکل موجود بر فضای سیاسی ایران تاثیر گذاشته است و ظرفیت های سرکوبگری رژیم را به چالش گرفته است. این نسل سنت دیرینه جنبش رادیکال دانشجویی را زنده کرده است و نه فقط در جنبش دانشجویی، بلکه در سایر جنبش های دیگر اجتماعی همچون جنبش کارگری و جنبش رهایی زن و … نسلی از رهبران عملی پیشرو و خوش فکر را پرورانده است. این نسل اکنون به زبان حال و تبلور نیاز به تحول و دگرگونی بنیادی در اعماق جامعه ایران تبدیل شده است.

اینک در آستانه گرامیداشت سالگرد قیام باشکوه مردم در بهمن ۵۷ امر مهم مشترک در مقابل هر دو نسل قدیم و جدید که به آینده ای آزاد و برابر و بدور از هرگونه زور و ستمگری چشم دارند، این است که روی مهمترین درس هایی که از گذشته می گیرند تاکید کنند، تا آینده همچون گذشته نشود و «آزموده را آزمودن خطاست» مصداق حرکت آینده نشود.

هر دو نسل اکنون در جامعه ای با معضلات و بحران های لاینحل از طرفی و زمینه مناسب رشد و گسترش حرکت های رادیکال اجتماعی از طرف دیگر قرار دارند. آنها  می روند که خود را برای انقلابی نوین آماده سازند. انقلاب از نگاه امروز و از منظری سوسیالیستی برای پیشروان این نسل ها، بر نکات زیر تاکید دارد:

۱٫ بقای رژیم جمهوری اسلامی اگر بخشا به زور و کشتار و سرکوب بیرحمانه مخالفین مقدور گشته است، اگر این بقا در پرتو نبود آلترناتیوی قدرتمند که توده های مردم را سازمان یافته به میدان آورد مقدور گشته است، در عین حال بخشا نیز در پرتو سیاست تجاوزکارانه و جهانخوارانه ای مقدور گشته که خاورمیانه را به قربانگاهی تبدیل کرده است  که در آن مطامع امپریالیستی مقدم بر همه چیز است.

جمهوری اسلامی بر خلاف جار و جنجال های ژورنالیستی از این بازی مرگبار بر سر سرنوشت مردم منطقه نفع برده است و نفوذ اختاپوسی خود را در همه مراکز بحرانی همچون عراق، افغانستان، لبنان و فلسطین و … گسترش داده است. ادامه سیاست های اشغالگرانه قدرت های امپریالیستی در منطقه به تقویت و رشد ارتجاع اسلامی، تروریسم لجام گسیخته و ادامه بقای جمهوری اسلامی می انجامد. از سوی دیگر رژیم اسلامی به بهانه «مبارزه با امپریالیسم»، با اعتماد به نفس بیشتری به جان جنبش های اجتماعی در داخل ایران افتاده است. همه این امتیازات برای این رژیم منحوس به بهای دخالت های از بالای آمریکا و متحدینش در منطقه فراهم آمده است. علیرغم همه این واقعیات بسیاری از نیروهای ناسیونالیست و لیبرال، آینده و افق و استراتژی خود را به دخالت از بالای آمریکا گره زده اند. معنای عملی این راهکار، متوهم ساختن بخش هایی از مردم توسط این ورشکستگان سیاسی است. توهم به این عنوان که آنها مردم را از عمل مستقیم و متکی بخود بازداشته و امید و انتظار را برای تغییر از بالا در میان آنها رواج می دهند. هرچند روند اوضاع و ناکامی های نیروهای اشغالگر در پیشبرد پروژه هایشان در منطقه از طرفی و تلاش های دو طرفه آمریکا و ایران برای رسیدن به توافقاتی از طرف دیگر، عملا حنای این نوع آلترناتیوها را کمرنگ ساخته است، اما بجاست روی این مسئله تاکید کرد که هر گونه حرکت عدالتخواهانه ای برای پیشروان نسل قدیم و جدید در ایران، از کانال مرزبندی تمام وکمال با این نوع«راه حل» های مزورانه می گذرد. اتکا به بالایی ها برای تغییر، تغییری در وضع فلاکت بار اکثریت مردم محروم ایران نمی دهد و نتیجه ای جز ادامه استثمار و بی حقوقی و فقر توده های مردم در بر ندارد.

۲٫ سرنگونی طلبی صرف، اگر چه تا حدی مرزها را با جریاناتی که آلترناتیوهایشان در همزیستی با رژیم جمهوری اسلامی در شکل فعلی یا رقیق تر شده اش می گنجد، را نشان می دهد، ما بخودی خود فضیلتی نیست و مرزی را روشن نمی سازد و راهی اصولی را نشان توده های مردم نمی دهد. همانگونه که در تجربه بهمن ۵۷ نیز روی آن تاکید شد، سرنگونی در کنار شق جایگزینی است که می تواند مفهومی قابل دفاع  پیدا کند. سرنگونی مورد نظر ما نه با کودتا و نه با حمله و اشغال نظامی و نه از طریق آلترناتیوسازهای احتمالی آمریکا و متحدینش همخوانی ندارد، چرا که این نوع سرنگونی به جایگزینی ای که در آن منافع تودهای محروم و ستمدیده مبنی قرار داده شود، منجر نمی گردد.

سرنگونی در پرتو خودیابی، متکی شدن به نیروی خود و حضور قدرتمند و متشکل جنبش های کارگری، دانشجویی، زنان و سایر تشکل های دموکراتیک و مترقی در بطن تحولات جامعه، امر ماست.

لذا برای کمونیست ها نه تنها سرنگونی جمهوری اسلامی، بلکه  همزمان تلاش برای ایجاد آلترناتیوی رادیکال که منافع توده های مردم را پس از سرنگونی نیز  پاسداری کند حائز اهمیت است و این امر مستلزم تغییرات رادیکال  اجتماعی از هم اکنون در زمینه های اقتصادی و دموکراتیک در جامعه ایران است. پشیبان پیش رفتن این روند حضور متشکل  طبقه کارگر در صحنه سیاسی جامعه است، چرا که این طبقه نمایندگی همه خواسته های توده های محروم را می کند و نه فقط خواسته ای محدود اقشاری که از محدویت های فرهنگی و حقوقی در رژیم توتالیتر جمهوری اسلامی در عذابند.

۳٫ بر این اساس درس و اولویت مهم و اصلی توجه به امر تشکل یابی توده ای در جنبش های اجتماعی است. تشکل یابی و نیروی متشکل و جمعی بویژه در جنبش کارگری امری حیاتی و سرنوشت ساز است، این کارگران بودند که ستون فقرات انقلاب ۵۷ را تشکیل دادند و این نفتگران بودند که کمر رژیم شاهی را شکستند. محرومان جامعه تنها در تشکل های علنی و توده ای خود می توانند در توازن قوای نیروها در هر تغییر و تحولی، پیشروهای رو به جلو را در آینده تضمین نمایند و از این طریق پایه های آلترناتیو خود را برای ایرانی بدون جمهور ی اسلامی بسازند.

اگر چه تلاش های ارزنده ای در چند سال اخیر در راستای ایجاد تشکل های توده ای کارگری صورت گرفته است، اما این واقعیتی است که هنوز طبقه کارگر از فقدان تشکل های توده ای و سراسری خود  رنج می برد. این کمبود بخشا به دلیل وضعیت فلاکت بار اقتصادی کارگران و بخشا به خاطر اختناق و عملکردهای سرکوبگرانه رژیم است که نمونه هایش را در کشتار کارگران خاتون آباد و دستگیری و به بندکشیدن سخنگویان و فعالین جنبش کارگری شاهد بوده ایم. با این حال این ضعف ضمن اینکه به هیچ وجه مجوزی برای هیچ جریان و فردی نیست که به بهانه آماده نبودن طبقه برای ایفای نقش خود، به نیابت طبقه برخیزد، بلکه تاکیدی است بر ضرورت فعالیت آگاهانه و وحدت طلبانه، برای به میدان آوردن قدرتمندتر کارگران. این پروسه ضمن اینکه برای طبقه کارگر ایران بستری برای ساختن ارکان حاکمیت خود در دل تحولات آتی است، تنها راهی است که می تواند تعرضات رژیم را به حرکت های کارگری، آزایخواهانه و رو به پیش جامعه سد کند.

+++

جامعه ایران در نیاز به تحول و تغییر می جوشد. ظرفیت و پتانسل این میل و نیاز به تغییر  در تحرکات و مبارزات روزمره در جنبش کارگری، دانشجویی، زنان و … خود را به بارزترین شکل نشان می دهد. این تحرکات تنها نوک قله پیدای کوهی است که در پهنه جامعه ایران بر پیکره ای مملو از درد و رنج و فقر و گرسنگی و بیکاری خود را گسترانده است و به صورت بحرانی مزمن در اعماق جامعه ریشه دوانیده است. این جامعه همه راه های مقدوری که مدعی بود، اندکی از تباهی های جامعه را می کاهد تجربه کرد و آن را به کنار گذاشت. جنبش موسوم به اصلاحات در بالاترین ارکان حکومتی نیز نتوانست حتی به بخشی از نیازی که توده های ستمدیده و محروم ایران و بویژه نسل جوان خواهان آن بود پاسخ دهد. راه حل ها و برنامه های بورژوا لیبرالی اپوزیسیون درون و بیرون حاکمیت از آنجا که برنامه ای برای پاسخگویی به معظلات ریشه ای جامعه نداشتند، به همان سرعتی که به جلو صحنه آمدند به همان سرعت هم به عقب رانده شده و در پستو ها خزیدند.

برخلاف روایت های لیبرالیستی و مغرضانه ای که از این نیاز عمیق اجتماعی به تغییراتی بنیادی ارائه می گردد و انقلاب را با خشونت طلبی مترادف می گیرند.  برای گذر از این همه تباهی و فلاکت نیاز به انقلابی دیگر است. به عکس یاوه گویی های بورژوا لیبرالی، تنها راه پایان دادن به خشونت و جنگ و کشتار انسانها تغییرات انقلابی در جامعه ست. جامعه ای که براساس منافع اکثریت آحاد آن بنا شده باشد، جامعه ای که آحاد آن بر اساس جنسیت و ملیت شقه شقه نشده و مورد تبعیض و آزار قرار نگیرند، نیازی به خشونت ندارد. خشونت و قهر همواره ابزار اقلیت ستمگر برای اعمال حاکمیت بر اکثریت بوده است.

جامعه ایران بیشتر از هر زمانی دیگر، پذیرای راه حلی رادیکال و سوسیالیستی است. این جامعه را بهمنی دگر نیاز است.