کمونیزم کارگری و “مانیفست لیبرال” دانشجویان و دانش آموختگان لیبرال دانشگاههای ایران (بخش دوم)

مقدمه:

لیبرالیزم آخرین و رادیکالترین سنگر ایدئولوژیک هواداران نظام سرمایه داری و استثمار انسان از انسان  است. این ایدئولوژی در آستانه انقلابهای بورژوائی اروپا و آمریکا سر بر آورد تا در حین کشاندن جامعه ای که از ستم نظام فئودال و شاه و کشیش به میدان مبارزه کشیده شده بود، مسیر انقلاب را کانالیزه کند به سمت حاکمیت طبقه جدیدی که در شهرها داشت بار و بندیلش را می بست که دوران سلطه انسان بر انسان را از شاهان تحویل بگیرد و بساط ظلم و ستم خود را بگسترد. زبان این طبقه رو به اوج در آنزمان، زبان دیگری بود. از آزادی و رهائی انسان حرف می زد. خواهان آزاد شدن “فردیت” او بود. مدعی “عقلانیت” بود و خواهان عقب راندن کشیش و کلیسا. این شعارهای بورژازی در آنزمان دلایل مادی و اجتماعی معینی داشت. اگر از آزادی حرف می زد منظورش آزاد شدن سرف و رعیت از ده و نظان فئودال بود. اگر از عقلانیت حرف می زد و پس راندن کلیسا، منظورش پس راندن کلیسائی بود که سنتا حامی شاهان بود . اگر از “فردیت و اسالت فرد” حمایت می کرد منظورش جدا کردن دهقان از زمین و آواره کردنش در شهر ها بود تا بشود نیروی کار اتمیزه ای که در کارخانه ها بشود خریدش و از چلاندنش “سود” بدست آورد.

از همین رو بعد از پایان یافتن دوران انقلابات بورژوائی، همین طبقه سرمایه دار به حکومت رسیده، به ایدئولوگهایش دستور داد که شروع کنند به “تفسیر و تعدیل” شعارهای اولیه و پابپای تسخیر مادی و سیاسی جامعه، ایدئولوگهای سرمایه داری از آن لیبرالیزم اولیه و “ناب” فاصله گرفتند. این شد که تبصره نویسی بر محدودیتهای آزادی و مذهب و نقشش در سیاست و محدودیتهای انسان در جامعه سرمایه داری و توجیهات آن شروع شد و لیبرالیزم “ناب” پوست انداخت و نئولیبرالیزم از زهدان سرمایه داری زاده شد که کارش پس گرفتن رسمی بسیاری از شعارهای لیبرالیزم قرن ۱۷ و ۱۸ بود.

در دوران سیطره امپریالیستی سرمایه داری ، آن “لیبرالیزم ناب” البته هنوز کاربردهای تبلیغی خودش را دارد. بخصوص زمانهائی که جنبشهای اعتراضی ضد سرمایه داری عروج می کنند، تئوریسبنهای لیبرالیزم “ناب” سرو کله شان پیدا می شود که ثابت کنند انسان “آزاد” است و فردیت اصل است و غیره و غیره. در کشورهای پیرامونی این ماجرا شان نزول بامزه تری دارد. مشکل این “لیبرابیزم ناب” قرن ۱۷ و ۱۸ در کشورهای پیرامونی اینست که ظرف مادی و تقسیم نیروی کار و سرمایه اجازه گند گوئی های این ها را بیشتر می گیرد. شرط نظام سرمایه داری که کسب سود حد اکثر است، به شیوه ای زمخت تر بساط دیکتاتوریهای سیاسی را الزام آور می کند و محل خود نمائی “لیبرالهای ناب” را تنگتر می کند. لذا لیبرایزم ناب دچار یک تناقض بزرگ می شود وقتی می خواهد کالای خود را به جامعه دیکتاتورزده جهان سومی ارائه دهد: ادعاهایش برای آزادی و عقلانیت و فردیت در چهارچوبه نظام سرمایه داری قابل اجرا نیست!

از اینرو پیشخوان دار ایدئولوژیک راست اگر بخواهد از ایدئولوژی لیبرالیزم “ناب” استفاده کند مجبور است دائم تبصره های شرایط موجود را واردش کند. مذهب در این لیبرالیزم دیگر کاملا از سیاست جدا نیست. حرمتی دارد! آزادی بیشتر به حفظ حکومت و محدودیتهای حکومتی گره می خورد و مشروط می شود و فردیت هم دیگر بخاطر حرمت حکومت سرمایه داری هر جا لازم شد قربانی!

لذا لیبرالیزم “ناب” همانطور که دانشجوبان لیبرال دانشگاه های ایران می گویند، “ققنوسی می شود” که دقیقا بخاطر پیشروی انقلابی مردم در ایران برای پائین کشیدن بساط رژیم اسلامی ، یکبار دیگر کاربردی هر چند موقت برای طبقه حاکمه پیدا کرده است. کاربرد موقت “لیبرالیزم ناب” اینست که جنبش انقلابی را از تعمیق باز دارد و در نیمه راه متوقف کند. رنگ “سبز سیدی” یا “سیز نظم نوینی” بهش بزند و در حد توانش آلترناتیو کمونیزم کارگری را در سیاست و تئوری به چالش بکشد. حد اقلش برای این “ققنوسهای لیبرال” این می شود که تعدادی فریب این “آزادیخواهان مشروط و واعظان فردیت و عقلانیت” را بخوردند که در همین حد هم شاید در ذهنشان غنیمت باشد!

در این سری مقاله در نقد لیبرالیزم من تلاش می کنم توضیح دهم که چرا “لیبرالیزم ناب” برای جامعه ایران حرفی و پاسخی نیست و چرا گفتمان کمونیزم کارگری تنها پاسخ وضع موجود است:

الف- دو دیدگاه متضاد در نقد لیبرالیزم در چپ:

نقد چپ ناسیونالیست و سنتی از لیبرالیزم:

چپ سنتی یعنی چپی که درون گفتمان سنتی و پیش مدرن به لیبرالیزم نقد داشته، لیبرالیزم را بخاطر “غربی بودن” و “خودی نبودن” نقد کرده است. چپ سنتی پایه های فکریش و نظریش را روی ناسیونالیزم و میهن دوستی استوار می کند. سنتا این چپ، لیبرالیزم را بخاطر “آزادی خواهی غیر طبقاتی و بی بند و باری غربیش” ملامت می کرده. همین نحوه نگاه چپ در حزب توده و جنبش فدائی همواره دست بالا را داشته و عکس العملش به “لیبرالهای انقلاب ۵۷” در تاریخ ثبت شده است. چپ سنتی ایدئولوزی طبقات میانه جامعه ایران(خورده بورژوازی و بورژاوزی) بوده و هست که در دوران روی آوری به کمونیزم و چپ، نوعی از چپ ناسیونالیستی و جهان سومی را ساخته اند و در این راستا نقدشان بر لیبرالیزم نقدی “جلال آل احمدی” است که درش تنفر از فرهنگ غرب امپریالیست محور است. لذا نقد لیبرالیزم از دیدگاه این چپ که مورد عنایت جنبشهای اسلامی ضد امپریالیست هم هست ، از موضع رد کردن مفهوم مدرنیته انجام می شود.

نقد کمونیزم کارگری به لیبرالیزم:

کمونیزم کارگری از بعد تئوریک، بر سنت مارکس و نقد چپ غرب و مدرن به سرمایه داری استوار شده است. این نقد خودش را درون گفتمان یا دیسکورس مدرنیته تعریف می کند همانطور که مارکس هم از همین سکو به نقد نظام سرمایه داری رسید و مرز خودش را با سایر نقدها به سرمایه داری از جمله نقد فئودالی و خرده بورژوائی در مانیفست کمونیست، روشن نموده بود. دقیقا بخاطر ورود ما به نقد مدرن از لیبرالیزم و نظام سرمایه داری است که اهمیت انسان محوری و آزادی در گفتمان ما برجسته می شود و مرز ما را با چپ سنتی مشخص می کند. کمونیزم کارگری بعنوان یک گفتمان یا دیسکورس خودش را با اندیشه جهانی انسان، جهانشمول بودن ارزشهای انسانی ، مدرنیته،انسان محوری و  علم گرائی تداعی می کند. کمونیزم کارگری مدعی مدرنیته و تداوم آن در دوران تیره و وارونه معاصر است که سرمایه داری و ایدئولوگهایش آنرا پایان تاریخ اعلام کرده اند. کمونیزم کارگری به مثابه تئوری پیشبرد مدرنیته و جهانی شدن ارزشهای انسانی ، لیبرالیزم را ناتوان از آنچه مدعی است می داند . خطاب ما فعالین کمونیزم کارگری به بشریت معاصر اینست که باید جلو رفت و جامعه نامتوازن، ستم زده، مذهب و ایدئولوژی زده را از دست نظام سرمایه بیرون کشید و جامعه انسانی، آزاد و برابر را سازمان داد. از این روست که آزادی و برابری و جامعه انسان محور می شود دغدغه ما. نقد ما به نظام سرمایه داری و لیبرالیزم از موضع مدرن و اعلام ناکارآمدی لیبرالیزم و سایر ایدئولوژیهای مدافع سرمایه داری انجام می شود در خواستهائی که حتی خودشان مدعیش هستند یعنی آزادی، جامعه انسان محور و عقل گرا! ما مدعی هستیم که انسان، آزادی و فردیت او درون ظرف نظام سرمایه داری قابل تحقق نیستند. بلکه تضادهای این نظام مرتب مشکلات انسانیت را بازتولید می کند.

 

ب- لیبرالیزم و آزادی خواهی نیم بندشان:

در بخش اول ، از زبان خود این این ققنوسهای لیبرال شنیدیم که آزادی باید محدود باشد. یاید “بی بند و باری” نباشد. می شود با “استدلالهای موجه” این آزادی را توسط کارشناسان لیبرال محدود کرد. مرز آزادی از دیدگاه اینها “اعلامیه های جهانی حقوق بشر” است و “آزادی دیگران”! (رجوع کنید به مقدمه مانیقست لیبرال تا باورتان شود!)

در مورد بی بند و باری و “استدلالهای موجه محدود کردن آزادی” توضیح دادم که این کلمات درست مثل قانون اساسی رژیم اسلامی اینقدر کش دار هستند که می شود هر دیکتاتوری از آنها استفاده کند و بساطش را پهن کند. در واقع عبارات لیبرالها ، ابزار توجیه دیکتاتورهاست. اما بگذارید به دو کلمه آخر این ققنوسهای آزادی بپردازیم:

الف- “اعلامیه های جهانی حقوق بشر” و رابطه اش با محدودیت آزادی!

درست قهمیده اید! ققنوسهای لیبرال ما “محدودیت آزادی” را از درون اعلامیه های جهانی حقوق یشر پیدا می کنند! یکی از این دوستان بپرسد . جدی هم بپرسد که این “اعلامیه ها” کجاشان از محدودیت آزادی حرف زده اند؟!

اعلامیه های جهانی دو نوع هستند: یکی آنها که دولتهای آزادی کش دنیا بعد از پیروزی بر هیتلر روی کاغذ آورده اند و مقداری از آزادیهای انسانها را به رسمیت شناخته اند و کنارش حق استثمار انسانها را هم با “اعلامیه جهانی حقوق بشر” حقنه کرده اند و اسمش را گذاشته اند “اعلامیه جهانی حقوق بشر”. یکی هم اعلامیه های نهادهای غیر دولتی است که مرتب دارد از حال زار انسان در دوران معاصر شکوه می کند و نقض آنرا در انواع و اقسام حکومتهای سرمایه داری از نوع غربیش و نوع پیرامونیش اعلام می کند. در طی چند دهه گذشته صدها و صدها اعلامیه در محکوم کردن حکومتهای غربی که کعبه ققنوسهای لیبرال ما هستند در نقض حقوق انسان صادر شده. از اعدام کودکان و نوجوانان تا شکنجه و کشتارهای وسیع با سلاح های پیشرفته و…. بد نیست این ققنوسهای لیبرال ما بگویند چگونه ارتباط بین این اعلامیه ها و مرزهای قرمز آزادی ادعاعیشان خواهند کشید؟!

ب-“آزادی هر فرد محدود به آزادی دیگران است”

این جمله بسیار قدیمی و معروفی است که از قرن ۱۷ و ۱۸ توسط ایدئولوگهای لیبرال تکرار شده است. براستی معنی این جمله چیست؟ من مدعی هستم این بازی با کلمات بیش نیست. چیزی را مشخص نمی کند و درست به همین خاطر مثل یک چک بی محل برای خلق الله کشیده می شود!

“آزادی دیگران” چیست و چرا با “آزادی فرد” در تضاد است؟ آیا آزادی دیگران یعنی آزادی چپاول؟ آزادی تحمیق و تحقیر ؟ آیا آزادی در نپرداختن حقوق کارگر هم آزادی است؟ آیا دزدیدن ارزش افزوده اسمش آزادی است؟ آیا متمرکز کردن ثروت در دست عده ای معدود اسمش “آزادی دیگران” است؟ آیا کنترل افکار عمومی توسط وسایل ارتباط جمعی توسط عده ای سرمایه دار هم “آزادی دیگران” است؟ چگونه این “آزادی دیگران” تعریف می شود و چرا این “آزادی” باید در تناقض آزادی فرد باشد و آنرا محدود کند؟

کمونیزم کارگری یعنی برداشتن اصل این تناقض بین آزادی فرد و “دیگران” و لیبرالیزم یعنی توجیه اعمال محدودیت برای آزادی به اسم “محدودیت آزادی به آزادی دیگران”!

آزادیخواهی لیبرالها، نیم بند است. مشروط است. آزادی وقتی مشروط شد دیگر آزادی نیست. اسمش محدودیت است. تا آنجا که به جامعه و روابط اجتماعی مربوط است، نباید برای انسان محدودیت تراشید. هر گونه تئوری سازی برای محدود کردن آزادی ، معنیش ساختن پله های سرکوب و سانسور انسانهاست. چیزی که نظام سرمایه داری در هر نوعش به آن مبتلاست.

ج-لیبرالیزم و اعلام پایان تاریخ!

ققنوسهای لیبرال ما می گویند:

“… با تکیه بر همین عقلانیت لیبرالی بودهاست که دستاوردهای شریفی چون دموکراسی و حقوق بشر، چشماندازی جدید از زندگی را فرا روی انسان رهاشده از عصر بردهداری و فئودالیته قرار داد.”

من می گویم:

الف- “دموکراسی” دستاور شریف لیبرالیزم نبوده! ریشه اش بر می گردد به نظام برده داری یونان و روم. آنجا عده ای برده دار می نشستند کنار هم و برای اینکه دعواشان نشود مجمع تشکیل دادند مثل همین لوئی جرگه افغانستان خودمان و اسمش را گذاشتند “دموکراسی”. قرار گذاشتند برده ها آدم نباشند. زنها آدم نباشند و بین خودشان برای تصمیم گیری مشورت کنند. این شد “دموکراسی”. “عقلانیت” لیبرال اینرا مال خود کرد و بهش می بالد و “شریفش” می خواند. مفت چنگش! در دوران مدرن هم دموکراسی همان بازی است بین برده داران جدید (بورژاها) و بقیه مردم. دموکراسی همچنان سازمان فریب مردم است برای اینکه ظاهرا فکر کنند کاره ای هستند و رای می دهند و باطنا همان شکم گندگان مفت خور زندگیشان را تعیین می کنند. دموکراسی شکل متعالی فریب افکار عمومی است و ابزار سلطه نظام سرمایه.

ب- حقوق بشر هم یک تیتر مبهم است که در ادبیات لیبرالها معادل همان “اعلامیه جهانی حقوق بشر” است که تلاشش محدود کردن حقوق انسانها به سازمان سرمایه داری بوده و خواهد بود. حقوق انسانها امری دائم در حال تکامل است. “حقوق بشر ” لیبرالها اما در تاریخی و مقطعی توسط فاتحان جنگ دوم جهانی ثبت و دفن شده! ما کمونیستهای کارگری خواستهای رو به فزون انسانها را در چهارچوب محدود “اعلامیه جهانی حقوق بشر” نمی بینیم. این اعلامیه را ابزاری برای محدود کردن حقوق انسانها در چهارچوب مناقع سرمایه داری می دانیم.

ج- چرا لیبرالها عصر برده داری و فئودالیته را می بینند و محکوم می کنند اما ظاهرا تاریخ از دیدشان در عصر سرمایه داری و ناگهان می ایستد؟ چرا پایان تاریخ را با پایان فئودالیته اعلام می کنند؟ آیا بی عدالتی، فقر، ستم انسان بر انسان با پایان دوران فئودالیته به پایان رسید؟ اگر این ستم ادامه دارد و از قضا گسترش یافته، مکانیزمش چیست؟

اگر مکانیزم ستم در جامعه برده داری، خود نظام برده داری است و در نظام فئودالیته خود این نظام، من مدعی می شوم که مکانیزم ستم، نابرابری و محدودیت آزادی ، همین نظام سرمایه است که اساسش کسب ارزش اضافه است و حد اکثر سود. این مکانیزم در تضاد با انسان است و باید از میان برداشته شود.

اعلام پایان تاریخ توسط ققنوسهای لیبرال ما معنیش اعلام بی پاسخی تئوری سازان نظام بهره کشی سرمایه است. تاریخ انسان بر عکس با پایان نظام سرمایه داری تازه شروع می شود. شروع تاریخی که انسان حاکم سرنوشت خویش بشود و تمامی تلاشهایش معطوف به شکوفائی اش وآزادیش بشود. جامعه  انسان محور و آزاد را نمی شود درون نظم موجود سرمایه داری دید. اینهم یک مشکل دیگر قققنوسهای لیبرال ما!

د- وقنی لیبرالها خالی می بندند!

ققنوسهای لیبرال ما می گویند:

“. تاریخ لیبرالیسم تاریخ مبارزههای باشکوه لیبرالها با پادشاهیهای مطلقه، کلیسای جبار، ارتجاع مذهبی، فاشیسم، استالینیسم و توتالیتاریسم است. لیبرالها همواره در صف مقدم مبارزه برای تحقق حقوق اساسی آحاد انسانها بودهاند.”

من می گویم:

از مختصات شارلاتانیزم در سیاست همینست که فکر می کند هر چه دروغ را بزرگتر بگوید بیشتر اثر می کند! آیا این دوستان ققنوس ما دارند از تاریخ ایران صحبت می کنند؟ آخرین لیبرالی که در برابر شاه و آخوند در ایران ایستاد که بود؟ فکر می کنم مصدق السطنه که خودش در دادگاهش از مشروطه خواهی و رژیم شاهی دفاع کرد را بتوان “رادیکالترین” لیبرال ایران نام برد. مصدق السطنه به شدت با آزادی زنها در سیاست مخالف بود و روابطش یه آخوندها و دربار هم یک لحظه فطع نشد. شاید این ققنوسهای لیبرال ما دارند از ایبرالهای غیر وطنی” مایه می گذارند!

آنجا هم مبارزات “باشکوه را ” در سراسر جهان کمونیستها پیش برده اند. چه بر علیه فاشیزم هیتلری و چه بر علیه استالین و همه حکومتهای دیکتاتوری تاریخ معاصر. این کمونیستها و نمایندگان سیاسی طبقه کارگر بوده اند که پیشگام بوده اند و لیبرالها در بهترین حالت برای کند کردن مبارزات مردم به صحنه آمده اند.

این تاریخسازی بنوعی اجبار این عزیزانست چون راستش موجود نیست مجبورند تاریخ از خود بسازند تا کالایشان را با این تاریخ خود ساخته شاید بخورد مردم دهند! آنچه در تاریخ واقعی موجود نیست ، قرار داشتن لیبرالها در “صف مقدم مبارزات” ضد دیکتاتوری و آزادیخواهانه است.

(یادم آمد ! شاپور بختیار را که خودش را لیبرال می دانست و موقعی که مردم فریاد می زدند ما خر نمی خواهیم پالان خر عوض می شه، او همچنان یه آستان بوسی شاه می رفت تا دولت آشتی اش شاید رژیم سلطنت را از دست انقلاب مردم حفظ کند! شاید منظور ققنوسهای ما از “صف مقدم” همین شاپور بختیار باشد!)

این نقد ادامه خواهد داشت.

 

منایع دیگر:

کمونیزم کارگری و “مانیفست لیبرال” دانشجویان و دانش آموختگان لیبرال (بخش اول) سعید صالحی نیا

http://rowzane.com/fa/articles-archiev/80-saeed-salehi/147–q-q-.html

مانیفست لیبرالیزم- دانشجویان و دانش آموختگان لیبرال دانشگاههای ایران
http://www.facebook.com/note.php?note_id=125291116957

مانیفست انقلاب (از اسناد کنگره هفتم حزب کمونیست کارگری ایران)

http://rowzane.com/fa/annonce-archiev/67-bayanie/238-revolution-manifesto.html