توضیحی ضروری در مورد «نقد» های «سعید صالحی نیا» به لنینیزم

دوستانه عرض می کنم که اولین بار یکی دو “نقد” از ایشان نسبت به لنین دیدم و از فرط پوچی و بی ربطی، بعد از آن هیچ یک از “نقد” های ایشان را حتی نگاه هم نکردم. حال سؤالی که در این جا می تواند در سطح عامیانه ای، و به خصوص از سوی فرد “سعید صالحی نیا” مطرح شود این است که چرا ما لنینیست ها ( و احتمالا غیر لنینیست ها) “نقد های” ایشان را مطالعه نکرده ایم و وی را جدّی نگرفتیم؟
مگر ما لنینیست ها از نقد به لنین واهمه ای داریم، مگر چه اشکالی دارد که هرکس نقدش را به لنین و هرکس دیگری ارائه کند؛ خوب اگر ما جوابی برایش داریم، بفرمائیم و جواب بدهیم. و انواع این پرسش ها را می توان مطرح کرد. اما عجیب این جا است که به همین پرسش های عامیانه هم کسی پاسخی نمی دهد. تو گویی این “نقد” های “سعید صالحی نیا” به لنینیزم کم کم بوی سرکه گرفته است و کسی در آن را باز نمی کند. علت اصلی آن در بطن این موضوع است که خود “سعید صالحی نیا” کیست و اصولاً چرا او و “نقدهایش” را نباید جدّی گرفت. برای پاسخ به این سؤال باید ابتدا به این سؤال جواب داد که لنین و لنینیزم چیست.
لنینیزم گرایشی است در کادر مارکسیزم انقلابی ( سعید صالحی نیا در این کادر نیست، دست کم خود نمی گوید که در کادر مارکسیزم انقلابی قرار دارد).
در زمان حیات مارکس که در ادامۀ دورۀ شکوفایی و رشد ظرفیت های بورژوازی بود، جبهۀ مقابل سرمایه داری عمدتا در تقابل نظری و نقد به سرمایه داری جلوه گر می شد و نه تدارک انقلاب علیه سرمایه داری. انقلاب سوسیالیستی عمدتاً در حد نظری و در سطح روشنفکران و پیشروان کارگری مطرح بود، اما به طور عمومی فعلیت نداشت. پس از پر شدن همۀ ظرفیت های خلاقۀ بورژوازی و پس از آن که سرمایه داری آشکارا به مانع اصلی انکشاف نیروهای مولد تبدیل شد، انقلاب سوسیالیستی نیز از جنبۀ نظری خود خارج شده و دارای فعلیت شد.لنین و لنینیزم محصول این شرایط تاریخی است. در نتیجه و در اولین قدم ضروری است که لنینیزم را در بستر تاریخی خود مورد ارزیابی قرار داد. شرایط تاریخی که لنین را ساخت و لنینیزمی که این شرایط را تکامل داد.
لنین کسی نبود که بزرگترین انقلاب تاریخ بشر را آفریده باشد. این انقلاب را زنجیره ای از نیروهای عینی و مادی تدارک می دید، اما لنین و حزبش به مثابۀ نیروی تدارک دهندۀ تئوری و ذهنیت انقلابی، وارد این زنجیره شده و حلقۀ بزرگی از آن را تشکیل داد. تاریخِ تا به آن مقطعِ مبارزۀ طبقاتی، نیازمند حلقۀ واسطی برای تکامل بود؛ منشویزم با ایدۀ استقرار حاکمیت دمکراتیک برای حل تکالیف بورژوازی، به عامل مهم انسداد تکامل تاریخ تبدیل شده بود. رشد مرکب و ناموزون نیروهای مولد روسیه باعث می شد که از یکسو وظایف بورژوا دمکراتیک به وظایف محوری انقلاب روسیه تبدیل شود، که این خود بستر حیات منشویزم را نیز تأمین می کرد؛ و از سوی دیگر بلشویزم قدیم بر همین بستر، اساس اختلاف خود با منشویزم را استقرار دیکتاتوری دمکراتیک کارگران و دهقانان به جای رهبری بورژاوزی بر انقلاب آتی می دانست. در این موقعیت تاریخی، یعنی در موقعیت دوراهی تاریخ، این لنین بود که اهمیت دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا به جای رهبری بورژوازی بر انقلاب آتی را از همان موقعیت استخراج کرد. لنین با تزهای آوریل در سال ۱۹۱۷ کل اتصالات بلشویزم قدیم با منشویزم را از بین برد، اما هنوز حرکت تاریخ به سوی جلو، نیازمند استقرار این دیکتاتوری انقلابی بود. در این جا است که باز لنین اهمیت تاریخی پیدا می کند.
لنین مبتکر حزب انقلابی و رهبر بلامنازع انقلابی ترین حزب تاریخ جهان، با اندیشه و اراده ای که با مقتضیات عصر فعلیت یافتۀ انقلابات سوسیالیستی برابری می کرد، امکانات عظیمی برای عبور تاریخ از نظامات طبقاتی فراهم کرد. حزب بلشویک درک رسالت تاریخی خود برای رهبری انقلاب، جهت استقرار دیکتاتوری انقلابی طبقۀ کارگر را به درک رسالت لنین گره زد و به این ترتیب مفهوم حزب انقلابی، به مثابۀ رهبری انقلاب طبقۀ کارگر را به مفهوم مارکسیزم انقلابی افزود. ایدۀ حزب لنینیستی توانست صحت خود را در پراتیک انقلابی به اثبات رسانده و بدینسان پایان تاریخ زیست منشویزم را اعلام کرد.
در نتیجه به روشنی می بینیم که لنین، برخلاف بسیاری ازافراد و جریانات نقد کنندۀ وی، و در این جا، به طور مشخص “سعید صالحی نیا”، یک عنصر تصادفی در تاریخ نیست. لنین حزب بلشویزم را تربیت و از این طریق خود را نیز تربیت کرده بود. ۲۵ سال شانه به شانۀ پیشروان کارگری نبض مبارزات کارگران و دهقانان و مزدبگیران فقیر را در دست داشت تا توانست به حلقه ای از تکامل تاریخ تبدیل شود. لنینیزم از این جهت، اندیشه ای علمی محسوب می شود که در جریان واقعیت مابهازایی داشته و بر جریان موتور تاریخ تأثیر گذاشته است. نقد به لنینزم اگر نتواند و یا نخواهد نقدی در این سطح و با مابهازای برابر با آن باشد، در خوشبینانه ترین تعریف تنها ژست روشنفکری است که تصور کرده اگر لقمه ای بزرگ برای نقد خود انتخاب کند، لابد خود نیز “بزرگ” دیده می شود.
از جمله تناقضات مضحک “سعید صالحی نیا” که به خوبی نشان می دهد نه لنین را شناخته و نه حزب لنینی را، به این ترتیب می توان توضیح داد.
مبتکر حزب انقلابی لنین است. لنین با ایدۀ حزب انقلابی به قطب اصلی جنبش انقلابی در سطح جهان در مقابل اکونومیزم و دترمینیزم تبدیل شد. حزب انقلابی به مثابۀ رهبری جنبش پرولتاریا با هدف انقلاب سوسیالیستی. در نتیجه در سنت مارکسیزم انقلابی هرجا که از “حزب” نامی برده می شود، بی واسطه به این معنا خواهد بود که این حزب نقش رهبری جنبش انقلابی را بر عهده دارد. به جز این هر چه هست و با هر نامی که باشد حزب انقلابی به عنوان ابزار رهبری جنبش انقلابی نخواهد بود، بلکه حزب با مفهوم بورژوایی آن، به معنی متشکل بودن عده ای با مرام و مسلک مشترک، ارگانیزاسیون، پارتی، دستۀ متشکل و… خواهد بود. هیچ یک از این احزاب نوع دوم با نام کمونیستی نخواهد بود، اما نام حزب را می توانند با خود داشته باشند.
وقتی از حزب کمونیست صحبت می شود، تنها یک معنی خواهد داشت و آن حزبی است که لنین مبتکر آن بوده و آن را ساخته و با نام خود در تاریخ ثبت کرده است. حال آیا بسیار مسخره به نظر نمی رسد که “سعید صالحی نیا” از کادرهای حزب کمونیست کارگری باشد و لنین و لنینزم را نیز قبول نداشته باشد!؟ با توجه به این که مفهوم حزب کمونیست در سنت مبارزات کمونیستی، حزب لنینیستی است، آیا فردی را که خود را به عضویت حزبی با فرض کمونیستی بودن آن، درآورده، باید جدی گرفت؟
لنینیزم را با مفهوم حزبیت لنینستی- نه حزب به معنی تشکیلات- باید شناخت؛ به غیر از این هر نام حزبی، با ادعای کمونیستی، اما در تقابل با حزب لنینی، یک سرقت سیاسی برای تزئین و ژست سیاسی محسوب خواهد شد. گرایشی که مایل نیست در کادر لنینزم قرار داشته باشد، اما ادعای کمونیستی را با خود یدک بکشد، مطلقاً نیازمند متشکل شدن در ظرفی با نام “حزب” نیست و اگر چنین باشد این حزب مطلقاً چیزی نیست به غیر از حزب با مفهوم بورژوایی آن. در نتیجه یا “سعید صالحی نیا” باید تکلیف خودش با تشکیلاتی که در آن عضو است و نام حزب بر خود گذاشته است را حل کند و یا این حزب چنین تکلیفی را با وی حل کند؛ در غیر این صورت، هر دو را بدون حلّ این تکلیف نمی توان جدی گرفت و اعتنایی به “نقد” آن ها به لنینیزم داشت.
اشکالات “سعید صالحی نیا” عمدتاً اشکالات اصولی است و نظر به این که حزب او نیز دارای همین اشکالات است، در نتیجه نقطۀ اتفاق این دو در واقع اشکالات اصولی آن ها است.
حزب انقلابی و مفهوم آن از اصول تعیین کننده فاصله یا نزدیکی افراد و گرایشات است. چگونه میتوان حزب انقلابی به معنی حزب لنینیستی را مفروض دانسته و در آن عضو شد در عین حال لنینیزم و حزب لنینی را نفی کرد!؟ این سردرگمی نه از نو آوری، که از نوبرها و گیجی های حزبی است که “سعید صالحی نیا” کادر آن به شمار می رود.
“سعید صالحی نیا”، “نقد” به لنینزم اش را باید در ابتدا به عنوان یک بحث درونی در میان اعضای حزب خودش به جریان می انداخت و سعی می کرد بحث خود را در کنگرۀ حزبش به بحث کلّ حزبش تبدیل کند و سپس به عنوان نظریۀ حزبی آن را رو به بیرون و با حمایت حزبش به معرض چالش قرار دهد. اما این شلختگی، تصادفی نیست.صرف نظر از عدم درک صحیح از مفهوم حزب که موجب پیدایش این روش از کار می شود، مسأله به نظر چیز دیگری می رسد. واقعیت این است که حزب “سعید صالحی نیا” سرعت زیادی به چرخش به راست از مبدأ سانتریزم خود داده است. این حزب همۀ شرایط لازم برای مماشات را هرچه بیشتر فراهم می کند. عرصۀ مبارزۀ طبقاتی را برای دیگران رها کرده و به سراغ عرصه ای می رود که از هنرپیشه و خواننده در آن فعال هستند. مبارزه با مذهب را جایگزین مبارزۀ ضدّ سرمایه داری می کند، حزب با مفهوم لنینی را با کلوپ روشنفکری جایگزین می کند. با این حال چند مورد اساسی دست و پای این حزب را بسته است. دیکتاتوری پرولتاریا یکی از آن ها نیست، زحمت این چرخش در گذشته و از ابتدا توسط بنیانگذاران این حزب کشیده شده است. اما تکلیف وجوه رادیکال آن، هرچند در حرف، باید به نوعی روشن شود.
اگر ابتکار “سعید صالحی نیا” را لیدر این حزب به کار می برد، ممکن بود باعث ریزش بیش از پیش این حزب شود، در نتیجه بد نبود اگر یک متفکر خوش ذوق و پر شور مانند “سعید صالحی نیا” مسئولیت نقد به لنینیزم را به عهده بگیرد تا به این وسیله هم نبض درون حزب و هم واکنشات بیرونی در دست رهبری حزب قرار بگیرد. اگر واکنشات سنگین بود که مسئولیت پاسخ به آن ها به عهدۀ خود “سعید صالحی نیا” خواهد بود؛ و چون او در نوشتن نقدهای ژرف و پاسخ های جانانه صلاحیت کافی دارد، می تواند هر واکنشی را پاسخ دهد. اما اگر این نظر توانست حمایت عدۀ بیشتری از اعضای حزب را به خود جلب کند، در این صورت رهبری حزب به کمک “سعید صالحی نیا” آمده و بحث را در دست خود می گیرد. ظاهراً این پروژه چندان مورد استقبال قرار نگرفت و نقد “سعید صالحی نیا” به لنینیزم در دستش باد کرد.
اما از نقد به لنینیزم فراتر، نقد به مارکسیزم به وسیلۀ جایگزین کردن مفهومِ از آستین بیرون آمده ای به نام “حکومت انسانی” است!! این خلاقیت دیگر اعتماد هر جریان لیبرالی را می تواند به خود جلب کند. حزبی که حزب لنینی نیست، دیکتاتوری انقلابی را هم که قبول ندارد، با مبارزۀ طبقاتی هم که فاصلۀ کیلومتری دارد، اگر تکلیف این حکومت مورد نظرش را هم حل کند، نام درهم برهم “کمونیسم کارگری” که از اساس این نیز مفهومی بی پایه است را دیگر برای ژست چپ گرفتن می تواند با خود داشته باشد.
حزب کمونیست کارگری قطعا معجون “حکومت انسانی” را برای تمایز با حکومت حیوانی اختراع نکرده است. این تاکتیک به معنی اخص کلمه، اسم رمز یک سازش طبقاتی است. از لیبرال و راست و مذهبی و امثال آن ها گرفته تا انواع گرایشات بورژوایی هیچ کدام با چنین نامی نه تنها مشکلی ندارند، بلکه ادعا می کنند که در واقع حکومت مورد نظر خودشان نیز کاملاً انسانی است و به هیچ وجه حیوانی نیست. مهمترین توجیه این حزب در این مورد همین است که “حبیب بکتاش” در مباحثات فیسبوکی، ذیل موضوع دیکتاتوری پرولتاری نوشته است. او می گوید :
“شعار حکومت انسانی یا جمهوری انسانی هیچ تناقضی با سوسیالیسم و کمونیسم ندارد. حکومت انسانی در کنار حکومت سوسیالیستی قرار می گیرد نه در برابر آن. ”
اولاً گیریم که چنین باشد و هیچ تناقضی نداشته باشد. اگر بتوان قبول کرد موضوع بر سر این نیست که این شعار با حکومت سوسیالیستی تناقض دارد، اما نمی توان قبول کرد که ظهور این شعار بدون دلیل و تصادفی، چون تناقضی ندارد، بوده است. خیر، این نوع شعارهای پوپولیستی بورژوازی را به وحشت نخواهد انداخت و به قدر کافی این جریان را بی خطر نشان خواهد داد و در نتیجه شانس قرار گرفتن در دالان بدیل سازی بورژوازی برای دولت فعلی بیشتر خواهد شد. این بی تعارف ترین و شسته رفته ترین برداشت از تغییر این شعار محوری است.وگرنه به راستی چرا نباید از مفاهیم با نام واقعی و شناخته شده و با دویست سال سنت انقلابی پشت آن یاد کرد. بر اساس کدام ضرورت- به جز مد روز!- باید به این سنت پشت کرد.
و اما تناقض حکومت انسانی با حکومت کارگری در چیست؟ خیلی ساده این است که هر کارگر لزوماً انسان است. اما هر انسان الزاماً کارگر نیست. حکومت انسانی در برگیرندۀ انسان است و نه طبقه. در این حکومت هرکس که انسان باشد و حیوان نباشد، جای خواهد گرفت. بقیۀ ماجرا دیگر نیاز به حدس و تحلیل ندارد. یک انسان بورژوا می تواند دارای ارادۀ طبقاتی برابر با ده ها هزار انسان کارگر باشد و اگر تعدادی از آن ها در یک حکومت انسانی حضور داشته باشند، در واقع حکومت بورژوایی به یک حکومت انسانی تبدیل شده است و نه چیزی بیش از این!
به این ترتیب حزب کمونیست کارگری مشغول تبدیل کردن کاپیتالیسم به یک کاپیتالیسم انسانی است و دلیل اثباتی این ادعا هم این است که تنها در نظام کاپیتالیستی است که “حکومت” ابدی و نیاز جامعه فرض می شود و این در حالی است که انسان و طبیعتِ انسان به هیچ وجه با پدیده ای به نام “حکومت”، حتا از نوع کارگری و یا به قول “حبیب بکتاش” “حکومت سوسیالیستی” سر آشتی ندارد.
هدف مبارزه برچیدن نظام طبقاتی است که حکومت از مهمترین محصولات این نظام است. نه “حکومت کارگری” که حکومت کارگران تنها ابزار از بین بردن همۀ بازمانده های نظام طبقاتی، از جمله خود حکومت است. چگونه انسان می تواند روزی حکومت انسانی خود را از میان بردارد، اگر خصلت این حکومت نه طبقاتی که انسانی باشد؟ آیا انسان برخلاف منعفت انسانی خویش اقدامی می کند!؟
حکومت محصول نظام طبقاتی است. یک نظام کمونیستی تنها زمانی مستقر می شود که طبقه و حکومت در جامعه کاملاً از بین رفته باشد. حال اگر این حکومت انسانی باشد، تکلیف چیست؟
حکومت محصول شرایط انسان از خود بیگانه شده است، حال اگر انسان از خود بیگانه شده به طبیعت انسانی خود بازگردد، تکلیفش با این حکومت انسانی چه خواهد شد، اگر آن را ملغا کند آیا دوباره نسبت به طبیعت انسانی خود بیگانه نخواهد شد؟
ریشۀ این نوع تناقضات در شعارهای سنتاً تثبیت شدۀ این گرایش است. شعار آزادی، برابری، حکومت کارگری، یا حزب کمونیست کارگری، از تیپیک ترین این نوع تناقضات است. چگونه میتوان تصور کرد که در جامعه ای برابری حاصل شده باشد اما هنوز حکومت -گیریم کارگری- وجود داشته باشد. حکومت ابزار حاکمیت یک طبقه بر طبقۀ دیگر است و تا زمانی که حیات دارد، این معنی را منتقل می کند که جامعه همچنان عناصر طبقاتی، از جمله حضور طبقه را در خود دارد. خود کارگر- حتی در حاکمیت-، در واقع نمونۀ حضور عنصر طبقاتی است و به این معنی است که برابری حاصل نشده است. در نتیجه اگر منظور گرایش کمونیسم کارگری از برابری همان برابری مورد نظر بورژوازی در آغاز پیدایشش نیست، قطعاً باید برابری ای باشد که از محو نظام طبقاتی به دست می آید و در چنین نظامی حکومت، از هر نوع اش، اعم از کارگری یا انسانی وجود ندارد.
“سعید صالحی نیا” چگونه می تواند موضوعات الفبایی در این سطح را نفهمد و وارد کارزار جدال با لنینیزم شود!ایشان که مرتب از “نقدهایش” حرف زده و آن ها را به عنوان “مجموع آثار” همه جا با خود به کول می کشد، آیا ممکن است بتواند یک مورد، حتا یک خط از مثلاً نقد خود به لنینیزم را نشان دهد که واقعا نقد شخص ایشان باشد و نتوان ده ها مشابه آن را از سوی انواع گرایشات لیبرالیستی و آنارشیستی و راست و ضد کمونیستی نشان داد که هرکدام هم صدها بار پاسخ گرفته است.
“سعید صالحی نیا” توجه بفرمایید، حتی یک مورد از نقد هایتان به لنینیزم را معرفی کنید که بتوان گفت نقد خود شما است و سرقت نظری از سایر گرایشات نیست؟
۲۲/۱۱/۲۰۱۲
ardeshir.poorsani@gmail.com