رفرم و انقلاب، دو دیدگاه متضاد یا مکمل

از دیرباز کنشگران جنبشهای اجتماعی بر سر دو دیدگاه رفرمیستی و ظاهرا «انقلابی» با یکدیگر به تقابل پرداخته اند. در واقع، می بایست گفت، که ما با دو دیدگاه متضاد روبرو نیستیم، بلکه این دو دیدگاه از دو سو در برابر دیدگاه سومی جبهه گیری کرده اند: رادیکالیسم (گرایش ریشه ای) و رولوسیونیسم (انقلابیگری)، از یکسو در برابر گرایش چپ روانۀ ولونتاریسم (اراده گرایانه) و آوانتوریسم (ماجراجویانه)، و از سویی دیگر در برابر گرایش راست روانۀ اولوسیونیسم (دگردیسی خواهانه) و پاسیویسم (بدون ابتکار و خنثی) ایستاده است. گرایش اراده گرایانه و ماجراجویانه نمایانگر دیدگاه ناپخته، از دیدگاه روانشناسانه، عصبی، عجولانه و کودکانه ای می باشد، که پایه های برخورد نادانشورانه و از همین روی نیز، آنارشیستی را نمایندگی می کند: می دانیم، که آنارشیسم در کنه خودش با پژوهش و بررسی دانشورانۀ پدیده ها و یافتن جایگزین شایسته و بایسته ای برای وضعیت موجود بیگانه بوده است و خواهد بود. و هم از این روی است، که برخوردی عصبی و کودکانه را به نمایش می گذارد، که به جای حل ریشه ای مسائل، خواهان پاک کردن صورت مساله و نفی مکانیکی مشکلات می باشد، تا آرمان خود را به جای واقعیت موجود بنشاند. چنین برخوردی را بارها در زندگی روزمره و در بسیاری از موارد شاهد بوده ایم: از عصبی شدن هنگام بازکردن و تعمیر سادۀ جاروبرقی از کار افتاده، و یا اجاق میکروی دود زدۀ خانه گرفته، تا تصمیمهای عصبی و پرخاشجویانه ای، که نمایانگر بن بست فکری و راه نیافتن به مرحلۀ کنکاش خردورزانه، و در نتیجه، نیافتن پاسخی درست و درخور به مشکل ساده و یا پیچیدۀ پیش رویمان می باشد. آنارشیسم یعنی همین عدم تحمل و تعقل، یعنی بیرون رفتن از جادۀ دانش، و نابود کردن وقت، نیرو و امکانات، و همچنین نمایشی تراژیک واپیک، که تنها به درد پز دادن برای کودکان فکری می خورد، نه برای درس گرفتن از اشتباهات گذشته. «عصبیت» در طبقه بندی «شناخت»، به مرحلۀ نخست روند شناخت مربوط است، که تنها در حالت نخستین دریافتهای احساسی از پدیده ها قرار داشته و هنوز وارد مرحلۀ «خردگرایی» و تحلیل تعقلی نگشته است، تا بتواند خود را آمادۀ دوران «آزمون» نموده و بازتابش را در خرد به بررسی و کنکاشی برای تبیین نهایی و آماده سازی برای کاربرد در زندگی، یعنی واکنشی دانشورانه بسازد- هرچند، که نتیجۀ چنین برخوردی، بارها در برابر دنباله روندگان چنین گرایشی پدیدار گشته است، اما اینگونه کنشگران سیاسی از استعداد خردورزی و نگرش به بوتۀ آزمایش بی بهره بوده اند. نمونۀ بارز چنین گرایشی را می توان خانم اشرف دهقانی به شمار آورد، و ما در بخش پایانی این نوشتار به دیدگاه ایدئولوژیک ایشان و دوستانشان خواهیم پرداخت. اما فشرده بگوییم، که دانش و خرد را می توان از یک جنس دانست، زیرا هرآنچه خردورزانه است، در روند دست یابی به دانش می باشد. و برعکس، هرآنچه برخوردی عصبی و صرفا احساسی با پدیده هاست، از قلمرو دانش و مرحلۀ تحلیل خردورزانه و آماده سازی برای کاربرد منطقی بیرون می باشد. از همین روی نیز، پاسخهای انفجاری و ماجراجویانه به پدیده های سیاسی را آنارشیسم می نامیم. در کوتاه سخن، آنارشیسم و دانشوری دو برخورد متضاد به پرسشهای پیش روی جامعه هستند.

از سویی دیگر، طرفداران رفرم از دیدگاهی ایدئولوژیک به جنبشهای اجتماعی نگاه می کنند، که «اولوسیون» یا دگردیسی را دنبال می کند.«اولوسیونیستها» می گویند، که همانگونه، که در طبیعت «جهش» وجود ندارد، همانگونه نیز در مسائل اقتصادی-اجتماعی-فرهنگی «جهش» نمی تواند کاربردی داشته باشد، و هم از این روی است، که به گفتۀ ایشان «همۀ انقلابها به شکست انجامیده اند و تنها از راه رفرم است، که می توان به دگرگونیهای اجتماعی دست یافت». معنی دیگر این گفته این است، که گویا «رفرمها پایدار و همیشگی می باشند، اما انقلابها شکست خورده و تنها هزینه های انقلاب برای جامعه باقی می مانند»! این معنای واقعی سخن ایشان است. بسیار روشن است، که رفرمها را اتفاقا بسیار آسانتر از نتایج انقلابی می توان پس گرفت و حقوق مردم را پایمال نمود، چنانکه در طول تاریخ دیده ایم. مثلا، دستاوردهای جنبش کارگری در کشورهای اروپایی و همچنین در ایران خود ما به آسانی آب خوردن پس گرفته شده اند. برای نمونه، حتی مسلم بودن حق تشکیلات مستقل کارگری، که با زحمات بسیار در زمان پهلوی به دست آمده بود، امروزه بطور کلی نفی شده است و در عمل چنین حقی در قاموس جمهوری اسلامی نمی گنجد. خب، این یعنی از بین رفتن رفرم، آنهم بسیار آسان، زیرا برای نگهداری و استوار نمودن رفرمها، به سازماندهی انقلابی نیاز هست. قضیه این است، که در فردای انقلاب، سرانجام، مساله این خواهد بود، که دست کم، گروه و یا قشر نوینی به حاکمیت می رسد و سیاستهایش نیز می بایست فرق بیشتری داشته باشد، تا سیاستهای حاکمیتی، که رفرمهایی را به اجبار پذیرفته باشد. منتهی همین رفرمها برای آماده سازی زمینۀ دگرگونی های اندیشۀ اجتماعی بسیار ناگزیر می باشند.
در برابر دیدگاه صرفا رفرمیستی، دیدگاه «دیالکتیکی» قرار دارد. در ظاهر، آنگونه، که برخی ها تبلیغ می کنند، و همانگونه، که آنارشیستهای یادشده «رولوسیونیسم» و «آوانتوریسم» را یکی می پندارند، نمایندگان گرایش «اولوسیونیستی» نیز می کوشند دیدگاه خود را برابر با «رولوسیونیسم» معرفی نمایند. ایشان می پندارند این دو دیدگاه (اولوسیونیسم و رولوسیونیسم) با یکدیگر شباهت کامل داشته و حتی یکی شمرده می شوند؛ بدینگونه، که این دو دیدگاه را اگر دو دایرۀ ایدئولوژیک فرض کنیم، دارای نقطه های مماس بسیاری می باشند، آنقدر بسیار، که حتی پنداشته می شود این دو دایره کاملا بر یکدیگر منطبق بوده و یکدیگر را تکمیل می کنند. اما واقعیت چیزی غیر از این است. دیدگاه دیالکتیکی بما می گوید، که هم در طبیعت، و هم در تکامل فرماسیونهای اقتصادی-اجتماعی «جهش» صورت می گیرد، و نه تنها صورت می گیرد، بلکه بدون «جهش» نه طبیعت می تواند به زندگی خودش ادامه دهد، و نه جامعه.
اگر دیدگاه «ولونتاریستی» و «آوانتوریستی» تاب انتظار رسیدن میوه را نداشته و هر شکوفه ای را «میوه» می خواند و یا می کوشد پروسۀ فرارویی شکوفه به میوه را با عملیات چریکی قهرمانه و تراژیک-اپیک خودش شتاب ببخشد، آنچه «اولوسیون» یا «دگردیسی» نامیده می شود، به پروسه ای اشاره دارد، که آرام و یکنواخت به رشد خود ادامه می دهد، تا آنکه به هدف و یا نتیجه ای برسد. دیدگاه دیالکتیکی نه آن برخورد «ولونتاریستی» و نه اینگونه تعریف کنسرواتیو را نمی پذیرد، زیرا جوهرۀ دیدگاه «دیالکتیک» از ماهیتی انقلابی یا «رولوسیونیستی» ساخته و پرداخته شده است: تغییرات کمی هنگامی به تغییرات کیفی تبدیل می شوند، که پدیده در درون خودش به درجه ای از رشد و آمادگی لازم رسیده باشد-وگرنه، صرفا به امید تاثیر بیرونی و اراده گرایانه ماندن، به معنای نفهمیدن کارکرد دیالکتیکی پدیده هاست. این درجۀ «رشد و آمادگی» در پی انباشت تغییرات کمی (رفرمهای بسیار) به نقطۀ تغییرات کیفی (انقلاب) و جوشش لازم می رسد. و جالب است، که هر رفرمی نیز دوران جنینی ویژۀ خود را می گذراند، تا بتواند پخته و آمادۀ جهشی مرحله ای برای خود بوده و همزمان، در خدمت روند کلی انقلاب و یا جهش بزرگ کل پدیده قرار گیرد.
به دیگر سخن، درست است، که در نگاه نخست و ساده انگارانه، همه چیز در طبیعت از جنبشی آرام و رو به جلو حکایت دارد، که هیچ «جهش» و یا حرکت ناگهانی در آن روی نمی دهد، اما در واقع، موضوع بدینگونه پیش نمی رود، بلکه جنبش «دگردیسی» در روند به انجام رسیدن خودش، بارها و بارها دچار «جهش» می شود، و اصولا، جنبش آرام هر مرحله از این پروسه در خدمت به انجام رسیدن همان جهشی می باشد، که ناگزیر می باید رخ دهد. هگل پروسۀ پیدایش غنچۀ گل و فرارویی آن به میوه را مثال می زند، که بسیاری با آن آشنا هستند و مثالی تکراری است-تکراری، اما نه ملال آور، زیرا زیبایی و ظرافت طبع هگل را به نمایش می گذارد. با اینهمه، برخی ها این دیدگاه را فراموش کرده و در کوران رویدادهای اجتماعی به اردوگاه ارتجاع (سلطنت طلبان، و یا بخشی از گردانندگان جمهوری اسلامی) پیوسته اند. نمونۀ بارز آن جناب تیخومیروف ایرانی، و یا آقای فرخ نگهدار است، که زمانی به «مناظرۀ ایدئولوژیک» با نمایندگان ارتجاع اسلامی-طبقاتی نشسته بود، و امروزه به دنبال اصلاحات و یا رفرم آهسته و بی دردسر به درگاه همان ارتجاع دخیل بسته است. البته، ناگفته نماند، که آن مناظرۀ ایدئولوژیک کذایی، گونه ای جنگ زرگری و در واقع، رشوۀ کلامی بود به نمایندگان «راه رشد غیرسرمایه داری»، که به هر بهایی می بایست در قدرت سیاسی باقی می ماندند و وظایف «دوران ساز» خودشان را به پایان می رساندند، تا آنکه طبقۀ کارگرآمادۀ به دست گرفتن قدرت سیاسی و راندن کشور به مرحلۀ سوسیالیستی گردد، اگر تا آن زمان از تاک نشان و از تاک، نشانی باقی مانده بود. متاسفانه اگر جنبش انقلابی نارودنیسم روسیه یک تیخومیروف داشت، جنبش چپ پرحرارت و آنارشیستی دوران گذشتۀ ما چندین تیخومیروف از دل خود زاییده است، که پرداختن به آنها در این گفتار جایی ندارد، اما اشاره ای گذرا می باید به جناب تیخومیروف شمارۀ دومی نموده و بگذریم، که نه با صراحت، بلکه گاهی یواشکی در سخنان خودش «آقای مارکس» می گوید و خودش را به شاهزاده رضا پهلوی نزدیک و نزدیکتر می کند-دقیقا همانگونه، که ل. تیخومیروف در جزوۀ خودش-«چرا دیگر انقلابی نیستم»- به پوزش از تزار و پشیمانی از فعالیتهای به اصطلاح «انقلابی» دوران نارودنیکی-تروریستی خودش پرداخته بود.
هردوگونۀ تیخومیروفهای ایرانی ما از گذشتۀ به اصطلاح «انقلابی» (بخوان «آنارشیستی») خودشان پشیمان گشته و رفرم را تبلیغ می کنند.برای آنکه ببینیم آیا نظم جهان هم از راه رفرم پیش می رود یا نه، بد نیست به روند دگردیسی کرم ابریشم نگاه بیاندازیم: در آغاز تخمی می بینیم، که تبدیل به کرم می شود، سپس کرم با تنیدن پیله به دور خودش از دیده پنهان می شود، تا آنکه روزی برسد و پروانۀ زیبایی پیله را دریده و از آن بیرون بخزد. هریک از این مراحل دارای روندی از جوشش درونی می باشد، که گرچه آرام و یکنواخت به نظر می رسد، دوران آمادگی برای فرارویی به مرحله ای دیگر به شمار می آید. کرم در درون تخم رشد می کند و پوستۀ تخم را شکافته و بیرون می آید، سپس به خوردن برگ درخت توت می پردازد. روزها پشت سر یکدیگر همین برگ خوردن و خزیدن کرم زیبا و دوستداشتنی ما ادامه می یابد. باید کرم بی دفاع و زیبایمان را از دسترس مورچه دور نگه داریم، زیرا مورچه با نیش خود می تواند کرم را از پا درآورد. کرم ابریشم همچنان به خوردن برگ درخت توت سرگرم است، اما یکی از روزها کرم رشد یافته و زیبای ما شروع می کند به تندیدن پیله به دور خودش. آب دهان کرم ابریشم همان لایۀ بیرونی پیله است، که برای نخ ابریشم به کار می آید. ظاهرا کرم در درون پیله به خواب فرورفته است، اما چندی نمی گذرد، که به جای کرم، پروانۀ زیبایی پیله را می شکافد و به پرواز درمی آید. روند تبدیل کرم به پروانه در آرامشی ظاهری انجام می پذیرد، اما در درون کرم پروسه ای در جریان است، که هر آن به نقطۀ دگردیسی کرم نزدیک و نزدیکتر می شود. کرم از این ویژگی درونی برخوردار می باشد، که در لحظه ای از زندگی خودش «جهشی» را به جلو انجام دهد، وگرنه می باید تا آخر دنیا همان کرم بماند و به خوردن برگ درخت توت سرگرم باشد. بدون این «جهش» زندگی کرم زندگی بدون دگردیسی خواهد بود. و دگردیسی او همان نقطۀ جوشش انقلاب درونی اوست، که ناگزیر می بایست رخ دهد. تا کنون چندین کرم ما مرده اند، بدون آنکه بدانیم چرا. برای ما چند کرم بیشتر نمانده اند. هر روز به آنها سر می زنیم، جایشان را تمیز و خشک نگه می داریم، برگهای تازه ای از درخت توت خانه مان می کنیم و بستر خوبی برایشان فراهم می آوریم. کرمها سرانجام ناگزیرند به تنیدن پیله بپردازند. روند تبدیل کرم درون پیله به پروانه نیز روندی دیگر از این پروسۀ دگردیسی پشت سرهم می باشد، که ناگزیر می باید رخ دهد، اگر همۀ شرایط برای آن فراهم باشد. و ما پیله ها را درون جعبۀ مقوایی خودمان روی پنبه جای می دهیم و جعبه را روی تاقچه می گذاریم. پروانه، که بیرون می آید، انقلاب دیگری روی داده است، که در پی جوشش وبژگی درونی کرم درون پیله می باشد. پس ما با «جهشهای» گوناگونی روبرو هستیم. اولوسیون بدون رولوسیون، دگردیسی بدون دگرگونی، رفرم بدون انقلاب، و یا برعکس انقلاب بدون رفرم، دگرگونی بدون دگردیسی، و رولوسیون بدون اولوسیون امکان ندارد. این آن نقطۀ مهم و تایید کننده است، که دو دیدگاه و دو دایرۀ ایدئولوژیک یاد شده در آنجا بر یکدیگر منطبق نیستند. اساس اختلاف نظر دیدگاه انقلابی و دیدگاه رفرمیستی، دیدگاه اولوسیونیستی و دیدگاه دیالکتیکی در همینجاست. برای رسیدن به نقطۀ انقلاب، به رفرم نیازمند هستیم. و دولتهای مرتجع مجبورند کمابیش رفرمهایی را بگذرانند. چارۀ دیگری ندارند. روند زندگی اجتماعی آنها را وادار به دادن رفرم می کند، اگر نخواهند در انقلابی خونین سلاخی شوند. حتی در واپسین لحظه های زندگی هر رژیم خودکامه ای، رفرمهایی گذرانده می شوند، زیرا دیکتاتورها «صدای انقلاب مردم» را شنیده اند، اما گاه آنچنان دیرهنگام این صدا را می شنوند، که دادن هر رفرم کوچکی به معنای سرنگونی بسیار زود و شتابان آنها خواهد بود.
از همین روی، تلاش برای به دست آوردن رفرم می بایست با تکیه بر تشکیلات و سازماندهی زحمتکشان در این راستا انجام پذیرد، تا پسروی و نادیده گرفتن رفرمهای پیشین ناممکن گشته و جامعه در نقطۀ جوشی، که انقلاب نامیده می شود، از مشکلات و پیچیدگیهای کمتری برخوردار باشد و بتواند به عمده ترین مشکلات خودش بپردازد، نه اینکه هر مسالۀ کوچکی، مانع بزرگی برای حل مسائل مهمتر باشد. اما، با اینهمه، امید بستن به رفرم و ساده لوحانه در انتظار تدابیر جمهوری اسلامی ماندن، به معنی درغلتیدن به مواضع اپورتونیسم راست و وابستگی به خودکامگان خواهد بود. حرکت برای گرفتن رفرم، حتی اگر مطمئن باشیم، که چنین رفرمی به دست نخواهد آمد، خودش به معنی تربیت سیاسی و آموزش جامعه می باشد. و از این دیدگاه است، که چنین جنبشی برای پی ریزی آینده سودمند و حتی ناگزیر می باشد، زیرا حتی در چنین صورتی، رفرمهای لازمه در فردای انقلاب می بایستی گذرانده شوند، یعنی خود انقلاب نیز برای همان رفرمها انجام می پذیرد. ندیدن این موضوع، برابر است با درک نکردن دیالکتیک: گذراندن قوانین کار، رفرم است، اما اگر انقلاب پیش از دست یابی به چنین قوانینی انجام شده باشد، به معنی منتفی شدن لزوم گذراندن این قوانین و تامینهای اجتماعی نخواهد بود. آنچه، که چپ آنارشیستی ما از دیدنش ناتوان بود، همین لزوم گذراندن رفرمها در فردای انقلاب بهمن بود-گرچه بارها در نشریات چپ به حقوق کارگران و زحمتکشان اشاره می شد، دو نیروی آنارشیسم چپ و آنارشیسم راست، رفرمهای لازمه را فدای «خط امام» و اتوپیسم «راه رشد غیرسرمایه داری» خودشان کردند و دیدیم چه برایندی داشت. و باید بر این اصل بدیهی تاکید کنیم، که «رفرم» گرفتنی است، نه دادنی. گرفتن رفرم نیز بستگی به اندازۀ نیروی درخواست کنندۀ آن دارد، نه به اندازۀ بخشش و دلسوزی فرمانروایان جامعه. نیروی پیگیر رفرم هنگامی می تواند مهر خودش را بر چنین روندی بکوبد، که از انسجام و سازمان نیرومند صنفی مستقل خودش برخوردار باشد. از همین روی است، که تبلیغ برای رفرم، همانا تبلیغ و ترویج پیگیرانه در دوران آماده سازی جامعه برای دستیابی به اهداف دمکراسی مردمی، و نیز، برنامه ریزی برای نبرد نهایی می باشد.
بنا بر این، اهمیت ندادن به رفرم، از یک سو، و چسبیدن به رفرم، از سویی دیگر به اهداف انقلابی پشت می کند. رفرم یعنی دگرگونی-دگرگونی در خدمت فرارویی جامعه به ترازی برتر و آماده شدن برای فرارویی کل سیستم اجتماعی به مرحله ای بالاتر.
آنارشیستهای خط «چپ اندر قیچی» درست همانند سردمداران جمهوری اسلامی عمل می کنند: همانگونه، که سران جمهوری اسلامی به امپریالیسم و صهیونیسم نیاز دارند، تا مردم را از لولو بترسانند، همانگونه نیز خط آنارشیستی به خط راست روانۀ توده ای و اکثریتی نیاز دارد، تا بتواند جارهای آتشین خود را بپراکند. و این در حالی است، که سران و گردانندگان جمهوری اسلامی از هر آمریکا و صهیونیسمی برای مردم و میهن ما خطرناکتر و زیانبارتر هستند. خط آنارشیستی چپ اندر قیچی نیز به لولوی فرخ نگهدار نیازمند است، تا بتواند بی عملی و جارهای آتشین خودش را توجیه کند. از سویی دیگر، فرخ نگهدارها نیز به طرفداران خط آنارشیستی پرهیاهو و طبل توخالی آنها نیازمندند، تا بتوانند راست روی و چاکرمنشی خودشان را توجیه کنند. کسی، که این را نمی بیند، «کور و کر سیاسی» است.
خانم اشرف دهقانی دقیقا به «دو گفتمان» اشاره می کند: خط فرخ نگهدارها و خط آنارشیسم چپ روانۀ خودش. نه فرخ نگهدار می تواند به لزوم صف مستقل و سازماندهی زحمتکشان بیاندیشد، و نه خط آنارشیستی معتقد به آچار فرانسۀ «عملیات مسلحانۀ چریکی» می تواند به این دیدگاه مارکسیستی پی ببرد، که «انقلاب کار توده های سازمان یافته ای است، که به منافع طبقاتی خودشان آگاه شده و از روشی خردورزانه برای گرفتن مواضع نوین برخوردار باشند».
اشرف دهقانی چندین بار واژۀ «انتقام» را به کار برده است و این را تنها حرکت «انقلابی» می نامد، ناآگاه از اینکه «انقلاب» برای گرفتن «انتقام» نیست، بلکه برای رسیدن به روابط اجتماعی دادگرانه تری است، که رفاه و آسایش مردم شرط بالندگی و سرفرازی گردیده و روابط انسانی بر جامعه فرمانروا شود. انتقامگیری و کاربرد خشونت در چنین تحلیلی از همان جایگاه قصاص اسلامی برخوردار است، که کپی شده از روی قوانین حمورابی می باشد.
بحث دربارۀ کاربرد خشونت و یا رد خشونت بطور کلی و انتزاعی، بحثی انحرافی است. کاربرد خشونت می تواند در مواردی هم بسیار بجا و ضروری باشد. اما این تاکتیکی است موقتی، که مانند هر تاکتیک دیگر، وابسته به شرایط زمان و مکان، و همچنین میزان نیروهای متخاصم می باشد، نه اینکه اصلی پایه ای و ایدئولوژیک باشد. اگر در دوران گذشته عملیات مسلحانۀ چریکی برای تئوری پردازان این گرایش همچون آچار فرانسه عمل می کرد، بویژه امروزه دیگر این عملیات مسلحانه نیست، که به دنبال شرایط مطلوب برای پیاده شدنش می گردد، بلکه برعکس، این شرایط هستند، که می بایست خود را با عملیات مسلحانه وفق دهند؛ یعنی درست مانند آن غول اسطوره ای یونان، که هر چیزی را با چارچوب خودش می سنجید- اگر پدیده ای بزرگتر از چارچوبش بود، سر و ته آنرا می زد، و اگر کوچکتر بود، آنقدر آنرا می کشید تا اندازۀ چارچوب شود. عملیات مسلحانه نیز برای رهروانش از همین ویژگی برخوردار است، و بایست گفت، که این آچار فرانسه نیست، که خودش را با پیچ و مهره ها تنظیم می کند، بلکه اینبار پدیده ها هستند، می بایست خودشان را به اندازۀ آچار فرانسۀ زنگ زدۀ ایشان بزرگ و یا کوچک کنند. خانم دهقانی هنوز یاد نگرفته اند چگونه و روی چه چیزی بحث کنند. این همان شیوۀ بحث امیر پرویز پویان است. بهتر است به جای این جنجال آفرینی ها فکری به حال اساسنامۀ سازمان خودشان بنمایند و بازنگری در تاریخ جنبش فدایی داشته باشند. بهتر است به مبارزۀ ایدئولوژیک با حکومت ملایان بپردازند و آتئیسم را تبلیغ کنند، از سکولاریسم و تربیت نوین اجتماعی سخن برانند، نه از تقدس و معجزۀ سلاح- اگر به این موضوع معترفند، که مردم ایران در گذار از میان نبردی سرنوشت ساز و همه جانبه می توانند به حقوق خودشان دست یابند، و اگر باور دارند، که نبرد با جمهوری اسلامی، پیش از آنکه نبردی بوسیلۀ آتش مسلسلها باشد، نبردی است در حوزۀ اندیشه، که «نبرد ایدئولوژیک» نامیده می شود. بدبختانه این نقطۀ ضعف تنها آنارشیستهای چپ نیست، بلکه سرتاسر جنبش چپ ما از این وظیفه شانه خالی کرده است. واژۀ «آتئیسم» برای چپ ما همانند «بسم الله» برای جن می باشد، در حالی، که می دانیم اساس وجودی این حکومت ویرانگر بر پایۀ باورهای خرافی و ایده های عصر حجر بنا شده است. مبارزه با این رژیم، همانگونه که مبارزه با هر رژیم دیگری نیز، از راه گشودن آتش در جبهۀ «ایدئولوژیک» و بسیج اندیشۀ خردورزانۀ تودۀ مردم می گذرد، نه از راه بسیج تودۀ بی شکل و بی سازمانی، که صرفا بر پایۀ احساس فشارهای اقتصادی، از دست این رژیم به جان آمده باشد ولی نداند چه چیزی را می بایست جانشین این نظام بنماید. این یعنی تکرار همان فاجعۀ بهمن ۵۷٫ خط آنارشیستی و خط راست وازده («دو گفتمان») نه تنها در دوران پیش از بهمن ۵۷ به وظیفۀ تاریخی خودش آگاه نبود، بلکه امروزه نیز از شکست تاریخی بهمن ۵۷ درس نگرفته و تجربه نیاندوخته است. نگرش میلیشیایی سازمانهایی مانند مجاهدین خلق و چپهایی مانند سازمان نارودنیکی روسیه در سدۀ نوزدهم، و همچنین اس-ارهای سدۀ بیستم، بر پایۀ سازماندهی طبقاتی و بالا بردن آگاهی های سیاسی-ایدئولوژیک تودۀ زحمتکشان استوار نیست، و هم از این روی است، که چنین تلاشهایی سرانجامی جز شکست نداشته اند.