نکاتی در باره مقوله ملت و مسئله ملی بطور عام و طرح استقلال کردستان از ایران

توضیحات اولیه

دنیای سرمایه داری قرنهای متوالی را پشت سر نهاده ، ولی هر گامی که تا امروز برداشته بر تضادهایش افزوده شده است. مسائل حل نشده از دوره ای به دوره ی دیگر انتقال یافته اند بدون اینکه پاسخ درخوری گرفته باشند به اشکال مختلف مجال بروز می یابند.

در شرایطی که سرمایه جهانی شده است، در اروپای غربی (اروپای واحد) مرزهای مشترک کمرنگ شده و یورو بعنوان واحد پولی مشترک خیلی از کشورهای اروپایی درآمده است، دولتهای ملی در همین اروپای واحد هم کماکان حدود و ثغور خود را حفظ کرده اند. هرچند اروپای واحد تشابهاتی در فرهنگ و زندگی اجتماعی یا کمرنگ کردن مرزهای مراوداتی فی مابین کشورها بوجود آورده باشد، تشکیل اروپای واحد بعنوان قلعه ای با دیوارهای محکم در مقابل قطبهای دیگر سرمایه داری بود و نه منافع کارگران اروپایی.

مبحث درجه اعتبار دولت ملی در شرایطی که سرمایه جهانی شده است و اروپای غربی گامهای بسوی اتحاد برمیداشت، بیشتر مربوط به دهه ۱۹۹۰ و شرایطی بود که در کشورهای اروپای رفراندم برای عضویت یا عدم عضویت هرکشوری در اروپای واحد انجام میشد، بود، ولی امروز این مبحث هرچند فروکش کرده است اما بدلیل وجود ملتهای تحت ستم و ستم ملی در بعضی از نقاط  جهان، بحث پیرامون مسئله ملی  و راه حل آن در دنیای مدرن امروز را کماکان باز و معتبر نگه داشته است. در همان حال آنچه که در اروپا یعنی مهد سرمایه داری مدرن در حال روی دادن هست، آن وضعیتی نیست که در سایر نقاط جهان مثل آسیا و آفریقا وجود دارد.

برای دهه ها مشخصات اروپای غربی ثبات و رفاه نسبی برای شهروندان اروپایی بود. اما آن ثبات و رفاه نسبی کشورهای اروپایی بخشی اش حاصل مبارزات طبقه کارگر در آن کشورها بود، بخش دیگرش حاصل سود کسب شده از صدور سرمایه به کشورهای با نیروی کار ارزان مثل ایران و … بود. کشورهایی که از یکسو سرشار از منابع غنی زیرزمینی اعم از نفت و سایر منابع زیرزمینی ، با طبقه کارگر بی حقوق بودند و از سوی دیگر حکومتهای آن کشورها، حکومتهای مستبد و خودکامه ای بودند که خودکامگی و استبداد را تنها در رابطه با کارگران کشور خودی اعمال میکردند و در مقابل کشورها یا سرمایه داران کشورهای غربی نوکران چاپلوسی بیش نبودند. نمونه شاه ایران و مناسبات وی با غرب و با کارگران ایران.

در واقع سرمایه داری غرب عنصر فعال در بوجود آوردن شرایطی بوده است که در آن  ستم ملی، بی حقوقیها وفقر کشورهای غنی از نظر منابع زیرزمینی با حکومتهای خودکامه، جزو مشخصات کشورهای با نیروی کار ارزان بود.

 این تاریخ هنوز هم ادامه دارد. هنوز هم امپریالیستها بر اساس منافعشان در کشورهای مختلف با اشکال گوناگون خواه نظامی یا غیر نظامی دخالت میکنند و به این شیوه سرنوشت کشورها را بشیوه سرمایه دارانه رقم میزنند. در کشورهای که دولتهای غربی و در راس آنها آمریکا سرنوشت یک کشور را رقم زده اند، ارتجاع دست بالا پیدا کرده و مردم آن دیار از کمترین حقوق سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برخوردار نبوده  و گروههای ارتجاعی مذهبی نیرو گرفته و قدرت نمایی کرده اند. نمونه افغانستان، عراق، لیبی، ایران و… .

در ستمگری ملی کارگران و زحمتکشان ملت تحت ستم قبل از سایر اقشار اجتماعی این ستم بر آنان سنگینی میکند. به همین دلیل از زاویه منافع کارگران لازم است به مسئله ملی پرداخته شود.

بدون تردید طبقات اجتماعی بر اساس منافع طبقاتی خود به مسئله ملی برخورد میکنند. از اینرو ذکر راه حل سرمایه دارانه و راه حل سوسیالیستی میتواند گویای بیان متفاوت طبقه کارگر و بورژوازی نسبت به مسئله ملی حتی در دنیای مدرن امروز باشد.

تاریخ گواه این مسئله است که در دوره انقلاب اکتبر و تا از نظر زمانی ما از دوران کنونی فاصله گرفته و به عقب برمیگردیم، کمونیستها عینی تر، اجتماعی تر و در میان توده ها پر نفوذتر بوده اند. تا از انقلاب اکتبر دورتر میشویم و به زمان حال میرسیم، کمونیستها ذهنی گراتر، ایده آلیست تر و حاشیه ای تر و در همان حال پرمدعاتر میگردند .

بحث مسئله ملی دوباره لازم است صورت گیرد چون این معضل در ایران وجود دارد ودرعین حال بغیر از شووینیستهای عظمت طلب ایرانی مجتمع در گروههای مختلف، حتی در بین طیف چپ و بخشی از کمونیستهای ایران نیز به این مسئله برخورد نادرست میشود.

در باره ملت

ملت یک پدیده تاریخی است که در مقطعی از تاریخ بوجود آمده و در مقطع دیگر تاریخی پروسه ی زوال را طی میکند.

مارکس مینویسد که :«… بورژوازی بیش از پیش پراکندگی وسائل تولید و مالکیت و نفوس (جمعیت) را مرتفع میسازد. وی نفوس را مجتمع ساخته است، وسائل تولید را متراکم نموده و مالکیت را در دست عده  کمی تمرکز بخشیده است. نتیجه قهری این وضع تمرکز سیاسی است. شهرستانهای مستقل که تنها بین خود روابط اتحادی داشتند و دارای منافع و قوانین و حکومتها و مقررات کمرگی مختلف بودند، بصورت یک ملت واحد با حکومت واحد، قانون گذاری واحد و منافع ملی طبقاتی واحد و مرزهای گمرکی واحد درآمدند.»(مانیفست ص.۴۲، چاپ انتشارات مرکزی کومه له فروزدین۱۳۶۵)

پدیده ملت محصول نظام سرمایه داری در غرب است. قبل از اینکه بورژوازی جمعیت پراکنده را « بصورت یک ملت واحد با حکومت واحد، قانون گذاری واحد و منافع ملی طبقاتی واحد و مرزهای گمرکی واحد» در یک مکان معین جغرافیایی متمرکز کند، دولت-شهری شکل غالب در یونان باستان و روم و جاهای دیگر بوده و این دولتهای شهری با شهرهای بازرگانی و تجاری آلمان و ایتالیا در پیوند بوده اند.

در یونان باستان شهرها بطور مستقل اداره میشدند. چنین شهرهایی ( آتن در یونان) در مجالس عمومی و با رای شرکت کنندگانش که شهروندان آزاد محسوب میشدند، در مورد مسائل مهم تصمیم گیری مینمودند. دولت شهرها در نتیجه لشکرکشی ها و جنگها بین سلاطین برای تصاحب و وسعت قلمرو امپراطوریها علیه یکدیگر از بین رفتند.

جنگ بعنوان یکی از عاملهای مهم و پایه در طول دوران ماقبل تاریخ و تاریخهای گذشته و تاکنون، در از بین بردن شهرها و مرزهای یک سرزمین و بوجود آوردن مرزهای جدید با وسعت بیشتر تحت تسلط سلاطین و امپراطوریها، نقش درجه اول را بازی کرده است.

در طول تاریخ پدیده های جنگ و بیکاری و قحطی، عواملی جهت جابجایی مرزها و مهاجرت گروههای مختلف مردم از مکانی به مکان دیگری بوده است. امروزه به نقشه کشورهای مختلف نگاه کنیم، مشاهده خواهیم کرد که اکثر کشورها از دو یا چند ملیت مختلف تشکیل شده اند. ایران متشکل از ملیتهای مختلف است. عراق، ترکیه، هندوستان، امریکا، بلژیک با سه زبان رسمی هلندی، آلمانی و فرانسوی، بریتانیا، نروژ( نروژیها و سامها)، کانادا و غیره کشورهایی هستند که دو یا چند زبانه و بعبارات دیگر چند ملیتی محسوب میشوند. به همین دلیل بحث حقوق اقلیت ملی در این کشورها در مقاطع مختلف بسته به تعدیات و بی حقوقی های ملت ستمگر نسبت به ملت تحت ستم به اکتوئل روز تبدیل میشود. وضعیت اقلیتهای ملی در کشورهای مختلف مشابه هم نیست. برخورد دولت مرکزی کانادا ( بعنوان یک دولت بورژوا و دمکراتیک) به کبک ها با برخوردها وسیاستهای شوینیستی و سرکوبگرانه رژیم شاه یا جمهوری اسلامی در ایران، را نمیتوان در یک کفه ترازو قرار داد.

تعریف ملت

صاحب نظران زیر در شمار افرادی هستند که در مباحثات مربوط به تعریف از ملت، شخصیتهای مطرحی بوده که مورد رجوع قرار گرفته اند: ارنست رنان، ژوزف ستالین و ماکس وبر.

ارنست رنان ( ۱۸۲۳- ۱۸۹۲) فیلسوف فرانسوی معتقد است که :« یک ملت یک روح است، یک اصل روحانی. تنها دو چیز تشکیل دهنده این روح، این اصل روحانی هستند. یکی در گذشته و دیگری در زمان حال. یکی از مالکیت مشترک یک میراث غنی از یادمانده ها، دیگری رضایت و آرزوی با هم زیستن، ادامه دادن به ارج نهادن میراثی که همه آنرا اشتراک خود میدانند… ملت حتی بصورت منفرد، محصول نهائی یک دوره طولانی کار، فداکاری و ایثارگریهاست…. یک ملت یک همبستگی بزرگی است که توسط احساس قربانیان و کسانی که درصدد تکرار آن هستند تشکیل شده است….  وجود یک ملت ( ببخشید این تصور را) یک همه پرسی هرروزه است، این ، خیلی شبیه وجود فرد، تاکید دائمی بر زندگی است…. یک ملت هیچوقت علاقه واقعی به الحاق یا نگه داشتن کشوری بر خلاف میل خود ندارد…. آرزوی با هم بودن ملتها تنها مولفه واقعی است که همیشه باید در نظر گرفته شود….»

ژوزف ستالین (۱۸۷۸- ۱۹۵۳) در تعریف ملت معتقد است که :«یک ملت در درجه اول یک جامعه است، یک جامعه مشخصی از مردم است. این جامعه نژادی یا قبیله ای نیست. ملت مدرن ایتالیا از رومی ها، توتن ها، ایتروکانها، یونانیان، اعراب و غیره تشکیل شده است.   ملت فرانسه از گول ها، رومی ها، انگلیسی ها و توتن ها و غیره تشکیل شده است. عین اینرا میتوان در مورد بریتانیا، آلمان و دیگران نیز گفت که ملتهایشان از مردمان با نژادها و قبائل مختلف تشکیل شده بودند. پس یک ملت نه نژاد و نه قبیله، اما به لحاظ تاریخی یک جامعه متشکل از افراد است.

از طرف دیگر تردیدی در این نیست امپراطوریهای بزرگی مثل کوروش و اسکندر را نمیتوان ملت نامید، اگر چه آنها تاریخا از قبائل و نژادهای مختلف تشکیل شده باشند.  آنها ملت نبودند، اما  تجمعی از توده های غیر رسمی بودند، که بعد از هر پیروزی یا شکستی از همدیگر جدا شدند.

… چه چیزی اتحاد ملی را از اتحاد حکومتی جدا میکند؟ این واقعیت که، یک اتحاد ملی بدون یک زبان مشترک قابل فهم نیست، در عین اینکه یک اتحاد حکومتی به زبان مشترک نیاز ندارد….

… بنابراین، یک زبان مشترک یکی از مشخصات یک ملت است. این، البته، به این معنی نیست  که ملتهای مختلف همیشه و ور همه جا با زبانهای مختلف حرف میزنند یا اینکه همه آنهای که با یک زبان مشترک حرف میزنند ضرورتا یک ملت را تشکیل دهند.

یک زبان مشترک برای هر ملتی، اما نه لزوما زبان های مختلف برای ملتهای مختلف. هیچ ملتی وجود ندارد که  همزمان به چندین زبان صحبت کند، اما این به آن معنا نیست که دو ملت  نمی تواند با یک زبان تکلم داشته باشند. انگلیسیها و آمریکائیها با یک زبان تکلم میکنند، اما آنها یک ملت واحد را تشکیل نمیدهند. هیمن سخن را میتوان در باره نروژیها و دانمارکی ها و انگلیسی ها و ایرلندیها گفت.

… یک ملت در نتیجه مقاربت طولانی مدت و سیستماتیک بوجود می آید، مانند مردمانی که نسل بعد از نسل با هم زندگی میکنند. اما مردم نمیتوانند برای مدت طولانی با هم زندگی کنند بدون اینکه از سرزمین مشترکی برخوردار باشند. انگلیسی ها و آمریکائیها در اصل در یک سرزمین زندگی میکردند، انگلستان، و یک ملت تشکیل داد. سپس، بخشی از انگلیسی ها از انگلستان به سرزمین جدیدی مهاجرت کردند، آمریکا، و آنجا، در سرزمین جدید، در مدت زمانی، ملت آمریکا بوجود آمد. تفاوت در سرزمین به تشکیل ملتهای مختلف منجر شد.

بنابر این، سرزمین واحد یکی از مشخصات یک ملت است.

اما این همه چیز نیست. سرزمین مشترک به تنهائی یک ملت را درست نمیکند. بعلاوه این، یک پیوند درونی اقتصادی جزءهای متفاوت یک ملت را به یک کلیت تبدیل میکند. چنین پیوندی بین انگلیس و آمریکا وجود ندارد، و آنها دو ملت مختلف را تشکیل میدهند. ..

بنابراین، یک زندگی مشترک اقتصادی، انسجام اقتصادی، یکی از ویژگی های یک ملت است…. یک ملت در طول تاریخ تشکیل شده است،  توده ای از مردم ثابت و پایدار، با زبان مشترک، سرزمین، زندگی اقتصادی و روح و روانی که در فرهنگ مشترک تجلی یافته است، میباشد….»

ماکس وبر (۱۸۶۴-۱۹۲۰) جامعه شناس و اقتصاددان آلمانی معتقد است که :«… چنانچه مقوله ملت از بعضی جهات بطور روشنی تعریف گردد، قطعا نمیتوان آنرا در کیفیتهای تجربی مشترک برای آنانی که اعضای یک ملت بحساب می آیند ، ارائه داد. از جنبه کسانیکه در یک مقطع مشخص این مقوله را بکار میبرند، این مقوله بدون تردید ، علیرغم هر چیزی، اینست که فرد متعلق به گروهای مشخصی از مردان از یک احساس مشخص همبستگی در مقابل گروههای دیگر برخوردار باشد. بنابراین، این مفهوم به حوزه ی ارزشها تعلق دارد.

در زبان روزمره، ملت قبل از هر چیز، با مردم با حکومت در شکل یک دولت مشخص شناسائی نمیشود، سیاستهای متعدد شامل گروههای که در میان آنان استقلال ملتشان تاثیر گرفته از رویاروی با گروههای دیگر است، یا از سوی دیگر آنها بخشهائی از یک گروه را تشکیل میدهند که اعضای آن گروه اعلام میکنند که این گروه یک ملت هوموگن ( مشابه ، هم جنس)  است( برای مثال، اتریش قبل از ۱۹۱۸). در ادامه یک ملت با بکار بردن یک زبان یکسان شناسائی نمیشود، ناکافی بودن این ( یعنی داشتن زبان مشترک، مترجم) از سوی صربها و کرواتها، آمریکائیان شمالی و ایرلندیها و انگلیسیها نشان داده شده است.   در مقابل، یک زبان مشترک به نظر نمیرسد که برای یک ملت یک ضرورت مطلق باشد. در اسناد رسمی، علاوه بر  عبارت  ” مردم سوئیس” یکی  عبارت ملت سوئیس را هم یافته است. و بعضی گروههای زبانی به خودشان بعنوان یک ملت جدا شده نمی اندیشند، برای مثال، حداقل تا همین اواخر، روسیه سفید.

برای اینکه بعنوان یک ملت خاص مورد بررسی قرار گرفته شود بطور منظم با یک زبان مشترک بعنوان یک ارزش فرهنگ تودها همراه میشود. این عمدتا در مورد کشورهای کلاسیکی که از نظر زبان اختلاف دارند، اتریش، و به همان اندازه روسیه و  شرق پروس صدق میکند. اما پیوند زبان مشترک و ملت از متغییرهای شدید است بعنوان مثال، این در ایالات متحده و کانادا بسیار کم است. همبستگی ملی بین کسانیکه زبان مشترک بکار میبرند، ممکن است رد یا مورد قبول واقع شود.

همبستگی ، در عوض، ممکن است در پیوند با تفاوتهای ارزشهای فرهنگی دیگر یعنی اعتقادات مذهبی ، در این مورد صرب ها و کرواتها قرار گیرد. همبستگی ملی ممکن است در رابطه با تنوع ساختار اجتماعی و رسوم و از اینرو عناصر قومی قرار گیرد…

همبستگی ملی ممکن است در پیوند با خاطرات سرنوشت سیاسی مشترک با ملتهای دیگر باشد، میان الزانس های فرانسه پس از جنگ انقلابی هرکدام دوره قهرمانی مشترک خود را نمایندگی میکردند، درست مثل سلاطین بالتیک با روسیه که سرنوشت سیاسی آنها کمکی برای هدایت گریشان محسوب میشد….»  (به نقل از کتاب Nationalism اثر John Hutchinson   و    Anthony D. Smith.)

بررسی ها از مقوله  ملت

مراجعه به شخصیتهای که نامشان در تاریخ ثبت شده و جهت نظریه های که ارائه داده اند هنوز هم مورد رجوع قرار میگیرند، مشاهده خواهیم کرد اکثر آنان بر سر مقوله ملت و هستی آن اختلاف نظری نداشته اند. اختلافها و تفاوتها در مورد مقوله ملت در تعریف از آن بوده است. یکی مانند ارنست رنان بیشتر از زاویه سوبژکتیو و ذهنی به ملت پرداخته و معتقد بوده است که هر  گروهی از مردم که خود را ملت بدانند، پس ملت هستند.  استالین هم بیشتر به مولفات عینی مثل زبان مشترک، سرزمین و تاریخ مشترک و  فعالیت اقتصادی مشترک را برای تعریف از ملت در نظر گرفته است. مارکس و لنین در سطح تعریف به تعریف ملت نپرداخته اند و در بررسی هایی که بویژه لنین در مورد مسئله ملی داشته است،  هستی ملت مفروض گرفته شده است. وقتی آثار لنین در مورد حق ملل در تعیین سرنوشت و جدلهای که در این زمینه با روزالوکزامبورگ داشته را مطالعه نماییم، بوضوح مفروض دانستن هستی ملت مشاهده میشود و تصور نمیشود که خواننده ای که این آثار را مطالعه میکند در این زمینه با مشکل مواجه شود که لنین معتقد به  وجود ملت بوده است. یا مارکس وقتی به مسئله ایرلند میپردازد منکر ملتی بنام ایرلند نمیشود.

مارکس و لنین بر اساس منافع طبقاتی کارگران آن کشورها موضعگیری نموده اند و بحث استقلال یا عدم استقلال ملتی از این زاویه مورد تحلیل قرار گرفته است. و اصولا کمونیستها بر اساس منافع کارگران و اکثریت زحمتکشان  به مسئله ملی میپردازند. حرکت و ارائه راه حل مسئله ملی از زاویه منافع کارگران، آن جهتی است که میتوان به آن راه حل سوسیالیستی اطلاق نمود.

ملت پدیده ای تاریخی است.  از نظر تئوریک ملت در یک پروسه تاریخی – در اوایل سرمایه داری-  پدید آمده است، و در یک پروسه طولانی دیگر پدیده ملت میتواند زوال یابد.  در فاصله ای که یک ملت به حیات خود ادامه میدهد، بدلیل زندگی اجتماعی احاد یک ملت و بدلیل مناسبات و مراودات افراد ملتها با یکدیگر در عرصه های اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی، و همچنین نقل مکانهای که بصورت مهاجرت صورت میپذیرد، یک ملت و ملتها دستخوش تحولاتی بویژه در زبان و فرهنگ خواهند شد.

امروزه کمتر کشوری مشاهده میشود که چند زبانه نباشند. یعنی کشورهایی با مردمان مختلف که هرکدام زبان تکلم خاص خود را دارا میباشند. چنین کشورهایی که معمولا مردمان آن به اقلیت و اکثریت تقسیم میشوند، حقوق اقلیتها تابعی از نوع حکومتی آن کشور است. در نظام سرمایه داری دمکراتیک که اقلیت ملی تا حدودی به حقوق سیاسی و فرهنگی دست یافته اند به همان اندازه مبارزه ملی برای رفع ستم ملی کمرنگتر شده است. نمونه چنین کشوری نروژ است که دارای اقلیت ملی سامی است. مبارزه ملی در نروژ کم رنگ است که اقلیت ملی سامی به حقوقی که بعد از دهه ۱۹۷۰ کسب کرده است اکتفا نموده است. در نروژ مبارزه طبقاتی و تقابل کار و سرمایه سیمای غالب کشور است. اینکه سطح مبارزه طبقاتی و تقابل کار و سرمایه و توازن قوای طبقاتی در چه وضعیتی است، مبحث دیگری است. در شمالی ترین استان نروژ که سامی ها آنجا اسکان دارند، زبان سامی، در کنار زبان نروژی زبان رسمی و حتی اداری آن مناطق است. یا تشکیل پارلمان منطقه ای برای حل وفصل مسائل منطقه ای خود بخشی از اختلافات ملی گذشته را کاهش داده است. در مورد نروژ مسئله استقلال سامی ها از نروژ به این دلیل به آکتوئل روز تبدیل نشده است که اصولا خود سامی ها هم میدانند که ملیت کوچکی هستند و نفع این ملیت کوچک که در کشورهای نروژ، سوئد، فنلاند و روسیه پراکنده هستند به صد هزار نفر نمیرسد، در کسب حقوق ملی در چهارچوب کشور مربوطه است تا دامن زدن به مبارزه ای ملی و استقلال طلبانه. اما همین وضعیت ضعیف سامی ها سبب شده تا از آنها غالبا بعنوان گروههای مردمی نام ببرند.

بحث بر سر تعریف از ملت بود. در تعریف از مقوله ملت همچنانکه در بالا به سه نمونه آن اشاره کردم، تفاوت وجود دارد. بخشی در تعریف ملت به عوامل ذهنی میپردازند، بخشی به مجموعه ای از عوامل عینی و حتی تلفیقی از این دو. با این حال نقطه اشتراک همه آنها در پدیده خود ملت این است که مورد ملت مورد نفی قرار نمیگیرد. نمونه ی لنین به اندازه کافی گویا هست که چگونه ایشان به ملت برخورد داشته اند.

برخورد به مقوله ملت در ایران

از دوران قاجار و به ویژه دوران رضاشاه به این سو، آسمیلاسیون یا همان یکسان سازی مردمان مختلفی که در ایران زیسته اند ، سیاستی بوده است که از سوی حکومت مرکزی تعقیب شده است. همه مردمان ساکن ایران زیر عنوان «ملت ایران» شناسائی شدند. آسمیلاسیون بوسیله نیروی قهریه و سرکوب، وجه مشخصه ناسیونالیسم ایرانی حکومت مرکزی بوده است. قدرت سیاسی در ایران چند ملیتی همواره در دست ناسیونالیسم فارس متمرکز بوده است.   ملتهای مختلف که در مناطقی غیر از مرکز ایران زیسته اند، آگاهانه در موقعیت عقب مانده نگه داشته شده اند. نمونه کردستان، سیستان و بلوچستان، ومناطقی دیگر در ایران. ناسیونالیسم بقول لنین ملت ستمگر جهت حفظ و ادامه موقعیت برتر سیاسی و اقتصادی خویش به فرهنگ مقدس سازی روی آورده است. « حفظ تمامیت ارضی ایران» از جمله این تقدیساتی است که چپ و راست بورژوازی ناسیونالیست ایران در مورد آن متفق القولند. به عبارت دیگر، استبداد و دیکتاتوریت ناسیونالیسم فارس علیه حقوق سیاسی ملل ایران تا آن حد است که در راه « حفظ تمامیت ارضی ایران» هر حمام خونی راه بیندازند و مبارزات سیاسی ملل ایران برای کسب حقوق سیاسی خویش را بشیوه قهرآمیز سوکوب کند.

جمهوری اسلامی ایران ادامه دهنده سیاست آسمیلاسیونیستی رضا شاه است. از همین رو اگر در فردای تحولات ایران، ملت کرد خواستار تعیین حق سرنوشت خویش شد، یعنی خواستار استقلال یا جدایی از ایران و تشکیل دولت ملی کرد گردید، غیر منتظره نخواهد بود که  ناسیونالیسیم ایرانی اعم از مذهبی و غیر مذهبی اش در قالب گروهها و احزاب مختلف علیه خلق کرد متحد شوند.

تاریخ صد سال اخیر در ایران با سرکوب، بی حقوقی و عقب نگه داشتن ملل ساکن ایران از سوی حکومت مرکزی ملت ستمگر عجین شده است.

ملت پدیده ای زوال پذیر است

در اینکه ملت یک پدیده تغییر پذیر و قابل زوال است، تردیدی نیست. اما این تغییر و زوال،  طی پروسه ای طولانی و تاریخی امر عادی و نرمالی است. چگونه پدیده ملت بدنبال رشد سرمایه داری در چند صد سال قبل بوجود آمد، از بین رفتن سرمایه داری نیز میتواند پروسه ی طبیعی تغییر و زوال طبیعی ملت را فراهم نماید. اختلاف در تعریف از ملت، و یا نامتعین بودن این پدیده، دلیلی برای برسمیت نشناختن آن نیست. در زمینه ملت من به لیستی که ژوزف ستالین برای تعریف از ملت ارائه داده است، سمپاتی دارم.

اینجا، برای طی کردن این پروسه ی طبیعی، ضروریست که در مرحله اول ملت بعنوان ملت برسمیت شناخته شود. هر ملتی که خواستار حق تعیین سرنوشت خویش است، به آن حق نائل آید. دولت ملی تشکیل گردد. آحاد آن کشور جدید از نظر عینی در زمینه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی موقعیت حقوقی، زیستی و فرهنگی خود را بالا ببرند. سپس در آن موقعیت مستقل و بالا رفته  با سایر ملل مناسبات خود را برقرار و پروسه ی نزدیکی و اتحاد را اتخاذ نمایند. برای مثال «زبان» بعنوان وسیله ای ارتباطی خود متغییر است و در پروسه ای زمانی تغییر میکند. اما تمام بحث بر سر اینست که هر «زبانی» برای اینکه تکامل و رشد نماید، و وارد پروسه تاثیرپذیری و  تاثیرگذاری شود، حتما لازم است تا شرایط مادی برای «زبان» و «زبانهای مشخص فراهم گردند. و این شرایط مادی همان برسمیت شناختن هر زبانی است. «زبانی» که نسل ما در مراوده با انسانهای دیگر بکار میبرد، عینا و یکایک همان زبانی نیست که پنج نسل بعد از ما بکار خواهد گرفت. طبیعی است که آمیزش انسانها بعنوان موجودات در حال شدن و تکامل اجتماعی و پیشرفتهای علمی و غیره ساختار زبان را تحت الشعاع قرار خواهد داد. امروزه ما در هر عرصه ای مثل پزشکی، اقتصادی، ادبی و غیره زبان خاص و تخصصی آن رشته را داریم. پس برای اینکه این اتفاق بیفتند، یعنی زبان وارد ریل طبیعی خود گردد، برسمیت شناختن زبانها با حقوق کامل و در اختیار داشتن امکانات کافی برای استفاده از آن ، اجزاء لازم و ضروری اولین پیش شرطهای تحول در زبان محسوب میشوند.

علم پداگوژی جدید (   Pedagogikk ) زیاد به این زمینه پرداخته است. بویژه در کشورهای چند ملیتی و چند زبانه لازم است زبانهای اصلی کشور، جزو زبانهای رسمی کشور باشند. امکانات مادی برای آموزش و فراگیری آن زبانها در همه مدارس جزو مواد آموزشی باشند. در کشوری مثل نروژ که مهاجر پذیر است در سطح قانونی تاکید بر اینکه فرزندان مهاجرین زبان مادری خود را فرا گرفته و از یاد نبرند، طوری که دوزبانه بودنشان (   funksjonalistisk ) همزمان رشد کند. این تاکید برای فرزندان مهاجران لازم است ، اما همین تاکید برای چهار نسل آینده تا چه اندازه میتواند معتبر باشد، خود جای بحث و بررسی است. ما و فرزندانمان لازم است تا دوزبانه رشد کنیم، اما آیا همین ضرورت برای پنج نسل آینده مان هم به همین میزان معتبر است؟

هدف از این بحث اینست که گقته شود، چگونه به پدیده های که قابل تغییرند برخورد کنیم. در سطح کلی دو نوع برخورد عام نسبت به پدیده هایی مثل ملت و زبان وجود دارند: اول سیاست و عملکردهای سرکوبگرانه و شوینیستی، که برسمیت شناختن حقوق اصولا مسئله اش نیست. و با بکارگیری قوه قهریه در صدد محدود کردن و سپس از بین بردن ملت و زبانی برمی آیند ( آسمیلاسیون) ، که در ایران تجارب فراوانی در این زمینه وجود دارد، دوم و برعکس اولی، ملت و زبانهای مختلف برسمیت شناخته شوند و همان پروسه ی طبیعی که قبلا اشاره شد، عملی گردند.

بخشی از چپ ایران با مقوله ملت مشکل دارد

ما تاریخا تا بیشتر به گذشته برگردیم، تا به دوران انقلاب اکتبر نزدیکتر شویم، مشاهده میکنیم که کمونیستها نسبت به مسئله ملت سرراست تر، روشنتر و آزادیخواهانه تر و انسانی تر نظر داشته و شناخته شده اند. و برعکس آن، تا از انقلاب اکتبر از نظر زمانی دورتر میشویم، می بینیم که ابهامات، ناروشنیها و توهمات در جنبش کمونیستی نسبت به اصلی ترین مسائل مربوط به مبارزه طبقاتی و از جمله در باره ملت و مسئله ملی، بیشتر میشوند. حتی در دوران انقلاب ۱۳۵۷ ایران کمونیستها عینی تر از این دوره بودند. تا از انقلاب ۵۷ دورتر میشویم ذهنی گرایی و ایدآلیسم لیبرالیستی طیف چپ و و بخشی از جنبش کمونیستی بیشتر میشود. از نظر عینی دو عامل اساسی برای بوجود آمدن این شرایط نقش درجه اول را داشته اند: اول اینکه دوره ارتجاع اسلامی در ایران بیش از حد طولانی شده است، دوره ایکه سرکوبگری و استبداد و اشاعه فضای وحشت و خفقان جزو لایتجزای ارتجاع اسلامی حاکم بوده است، و عامل مهم دوم عدم اتحاد و سازمانیابی سراسری طبقه کارگر است که تاثیر منفی بر وضعیت موجود گذاشته است.

بعلاوه ی این دو عامل کشوری، وضعیت بین المللی مزید بر علت بوده است. در تقابلات و کشمکشهای قطبهای سرمایه داری بعد از جنگ جهانی دوم و شروع شکست مدل دولتی سرمایه داری در اواخر دهه ۱۹۸۰ به بعد، پیروزی اقتصاد بازار آزاد و انواع ترندهای لیبرالیستی در اروپای غربی، منجر به سردرگمی ها و ابهامات فراونی در عرصه های نظری و فکری شده است.

همین تاثیرات لیبرالیسم است که بخشی از چپ و کمونیست ایرانی را واداشته است از مقوله ملت استفاده نکرده و بجای آن تنها به « مردم» و «توده ها» و « حق شهروندی»  بسنده نمایند. مقولات « مردم» و «تودهای…» در جای خود نادرست نیستند اما اگر در تقابل با مقوله ملت بکار روند، مفهوم تنزل یافته ای می یابند. زیرا از یک «شکل» به یک «بی شکل» و گروههای نامتحد و پراکنده مردمی تنزل می یابد، که کاربرد «حق شهروندی»  متناسب با آن توده ی بی شکل است.

«حق شهروندی» بجای خود محفوظ است، اما مشکل «حق شهروندی» در رابطه با ملت اینست که «حق شهروندی»  به حق تک نفر یا افراد مربوط میشود و نه حق جمع. در کشوری مثل ایران که دارای ملل مختلف است «حق شهروندی» نمیتواند رفع کننده ستم ملی باشد زیرا تاریخا ملل مختلف در ایران و بوسیله حکومتهای مقتدر مرکزی بی حقوق شده اند و این تبعیض بین ملل گوناگون، «حق شهروندی» را هم به جایگاه واقعی خود نمیرساند. «حق شهروندی» برای کشوری مناسب و موثر است که دارای یک ملت باشد و نه چند ملیتی. یک ملت یک دولت.

نقد گزیده ای از بحث منصور حکمت در رابطه با ملت

منصور حکمت در نوامبر ۱۹۹۴ بحثی تحت عنوان «ملت، ناسیونالیسم و برنامه ی کمونیسم کارگری» در دوشماره نشریه انترناسیونال منتشر کرد که اهم نظرات وی در مورد ملت و حق ملل در تعیین سرنوشت را دربرمیگیرد. به همین دلیل این مقاله به نقد آن بحث میپردازد.

در بررسی و بازنگری مقوله «ملت» و همچنین «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» منصور حکمت نظراتی تحت عنوان مارکسیسم ارائه میدهد که در تقابل و ضدیت با مارکسیسم و لنین قرار دارد. پرداختن به این مباحثات لازم است تا بار دیگر سوسیالیسم در ایران و جنبش کمونیستی ایران به سنتهای انقلابی و تاریخ جنبش خویش در سطح بین الملل مارکس و لنین نزدیکتر شده و نظریات سوسیالیستی را زیر آوار تحریفات پست مدرنیستی و خرده بورژوایی بیرون آورد.

برای نقد هر موضوعی، روشها و متدهای مختلفی میتواند مورد استفاده قرار گیرند. روشی که من برای نقد نظرات منصور حکمت در این مقاله بکار میبرم اینست که با مراجعه به خود مقاله مورد بحث، نقل قولهایی را آورده و حول آن به بحث میپردازم. علت این روش اینست که به نسبت کار تحقیقی و مفصل، مدت زمان کمتری را بخود اختصاص داده و مشخص تر است.

منصور حکمت مقاله اش را چنین آغاز میکند:

« چهارده سال قبل، وقتی روی پیش نویس برنامه اتحاد مبارزان کمونیست و بعدا برنامه حزب کمونیست ایران کار میکردیم، بند مربوط به حق ملل در تعیین سرنوشت خویش یکی از سرراست ترین . بی ابهام ترین بخشهای برنامه محسوب میشد….. اما اینبار، برعکس، هیچ چیز این فرمول سرراست و بی ابهام بنظر نمیرسد. درواقع هر تک کلمه این عبارت مشکل دار، نامعین و ابهام برانگیز است…»

و سپس ایشان در ادامه برای توضیح تبدیل آن فرمول بی ابهام آنروز و مشکل دار بودن  بعدی هر تک کلمه این عبارت می نویسد که « هم ما و هم واقعیات بیرونی هر دو تغییر کرده ایم» .

منصور حکمت توضیح نمیدهد که آن تغییرات کدامها هستند؟ «ما» چه تغییری کرده ایم؟ تغییرات «واقعیت بیرونی» چه بوده است؟ منصور حکمت وارد توضیح این تغییرات نمیشود و یکسر مسئله ملی و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش را به کردستان ایران خلاصه میکند.

«ما»ی متغییر شده استنباطی نظری بود از «واقعیات بیرونی» . اما بدون اینکه مشکلات ناشی از ستم ملی در ایران در طول این چهارده سال رفع شده باشد. «واقعیات بیرونی» در سطح بین الملل این بود که شوروی سابق و کل اروپای شرقی مضمحل شد. دیوار برلین برداشته شد. آلمان شرقی و غربی، دوباره متحد شدند. در نتیجه پیروزی اقتصاد بازار آزاد بار دیگر در اواخر دهه ۱۹۸۰ ، ناسیونالیسم در قالب جنگ خونین یوگسلاوی سابق عروج مجددی یافت.  همراه با پیروزی اقتصاد بازار آزاد و تفوق مدل لیبرالیستی، ترندهای مختلف نظری و فرهنگی از جمله پست مدرنیسم و ضدیت با مارکسیسم و نگرشهای محدود نگرانه و ضد تاریخی در میان روشنفکران و آکادمیسین ها رواج و رونق خاصی بخود گرفتند.

در سطح کشوری ایران، جنگ ارتجاعی ایران و عراق پایان یافت و دوره ارتجاع اسلامی کماکان به حیات خود ادامه داد. (۱)

کل این «واقعیات بیرونی»  «ما» را هم تغییر داد. تغییر اصلی این بود چشم اندازهای انقلابی تیره و تار شدند. اگر تا چهارده سال پیش بفرض مثال طبقه کارگر و نقش وی حتی اگر بصورت قرمال هم که بوده باشد در مرکز توجه ها قرار داشت، این بار این چشم انداز هم با مشکل روبرو گردید. زیرا ناآمادگی طبقه کارگر برای ایفای نقش انقلابی در ایران، به منشاء انواع نظرات تبدیل گردید. مسئله تغییرات « هم ما و هم واقعیات بیرونی» اینها هستند که مورد بحث و توضیح مقاله منصور حکمت قرار نمیگیرد.

در ادامه میخوانیم :

«… فرمول عام حق ملل در تعیین سرنوشت در واقع یک مقدمه چینی اصولی برای صدور این حکم زمینی، صحیح و کاملا کمونیستی بود که مردم کردستان از نظر کمونیستها در ایران حق دارند برای رفع ستم ملی حتی جدا شوند و دولت مستقلی تشکیل دهند، که تصمیم گیری در این مورد با خود مردم کردستان است و نه کل مردم ایران و یا دولت و نهادهای مقننه مرکزی، و بلاخره اینکه کمونیستها هر نوع اعمال قهر علیه استفاده از این حق توسط مردم کردستان را محکوم میکنند و در مقابل آن می ایستند. در متن انقلاب ۵۷ این معنی واقعی و عملی بند حق ملل برای جریان ما بود و بطور مشخص هدف آن کوبیدن ناسیونالیسم ایرانی و افشای مبلغین رنگارنگ لشکرکشی برای ” حفظ تمامیت ارضی کشور” در جناحهای راست و چپ بورژوازی ایران بود…»

دقیقا نقد نظرات منصور حکمت برای دفاع از همین فرمولی است که خود منصور حکمت در دوران گذشته به آن اعتقاد است، با این تفاوت که « حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» تنها برای مردم کرد در ایران نیست، بلکه این فرمولی است که در مورد سایر ملل هم میتوان بکار برد. فرمول «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» راه حل سوسیالیستی کمونیستها برای رفع ستم ملی است ، و این مستقیما به معنی حق جدا شدن و تشکیل دولت ملی است.

اینکه در کردستان ایران مبارزه برای رفع ستم ملی به اشکال مسلحانه و غیر مسلحانه در کردستان وجود داشته و سایر مناطق ایران دارای چنین تجاربی نباشند، استدلالی محکم بدست نمیدهد که اگر مردم سیستان و بلوچستان که از مردم کردستان هم فقیرترند، بخواهند تنها بدلیل اینکه در محرومیت نگه داشته شده اند، از ایران جدا شوند و دولت ملی خویش را تشکیل دهند، آن حق،  ضروریست برسمیت شناخته شود هر چند که مردم بلوچستان، تجارب کردستان را هم نداشته باشند. فرمول «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» فرمولی عام کمونیستها در برخورد به ستم ملی است.

«حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، معمایی در پنج کلمه» عنوان سرتیتریست که اتفاقا و برخلاف تصور تغییر یافته منصور حکمت،  هر پنج کلمه سر راست، بی ابهام و دارای معانی مشخصی هستند.

ایشان مینویسند :

«… از آسانترین و کم تناقض ترین جزء شروع کنیم: “تعیین سرنوشت خویش”، منظور از این عبارت چیست؟ ملتی که حق تعیین سرنوشت خود را بدست میاورد ( اگر فعلا فرض کنیم معانی “حق” و “ملت” بر ما معلوم باشد) حق چه کاری را بدست آورده است؟ …»

اینجا منصور حکمت تغییر «ما» یش روشن تر میشود، تغییری رو عقب، سفسطه گرایانه. کلمات با معنی مشخص هم از لحاظ فرمول سیاسی و هم از لحاظ لغوی آن ( Semantikk ).  از لحاظ فرمول سیاسی این کلمات خود منصور حکمت پاسخ خود را میدهد :« از نظر تاریخی و همینطور در سنت کمونیستی این عبارت به معنی حق جدایی و تشکیل یک کشور مستقل است که “ملت” مورد بحث در آن “ملت اصلی یا “اکثریت” محسوب بشود» و از لحاظ لغوی هم معنی این کلمات مشخص است.

ولی بعدا برای پینه کردن این درک عوضی از فرمول ” حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” به کج فهمی و سوء تعبیر این اصطلاحات در زبان فارسی و اینکه « نفس عبارت، بخصوص در تبین فارسی و استفاده از کلمه رومانتیک و حماسی “سرنوشت”، یک مشروعیت از پیشی را با خود یدک میشکد و کدام انسان باشرف و ازادیخواهی است که واقعا از اینکه کسی، هرکسی، “سرنوشت خویش” را خود تعیین کند به وجد نیاید و آن را یک امر مقدس و گامی به پیش در امور بشر نداند. عبارت      self determination   در زبان انگلیسی برای مثال فاقد این استنباط شورانگیز و حماسی است…»  میپردازد.

اول: منصور حکمت در زمینه ادبی و فن سخنوری یا به اصلاح ریتوریک، از وضعیت خوبی برخوردار بودند. ایشان از این توان برخوردار بودند موضوعات مد نظر را به روشی شیوابیان دارند. مشکل همین جاست که سخنوران چیره دست به همین روش متوسل میشوند، روشی که قالب و نحوه ارائه موضوع،  طوری است که مضمون و محتوای مسئله اصلی را تحت الشعاع خود قرار میدهد. پس این قسمت یک ریتوریک ادبی است برای سردرگم کردن اصل مطلب.

دوم: کلمات ” سرنوشت”  و “حق تعیین سرنوشت” حاوی هیچ بار رومانتیکی ندارند. در دوران مبارزات ملی، دورانی که “ملت” در حال شکلگیری و ساختن کشورهای مستقل بوده اند، عبارت انگلیسی      self determination  هم همان باری را داشته که امروز “تعیین سرنوشت خویش” دارد. باری که مقولات به خود میگیرند رابطه مستقمی دارند با وضعیت عینی و بستر مادی. اگر ستم ملی در مناطقی وجود داشته باشد، طبیعی است که مقولات بار سنگین تری خواهند داشت تا شرایط و زمانیکه ستم ملی وجود نداشته باشد. درست مثل حقوق فردی افراد.

«… اما تشکیل کشور جدید، برای مثال از مردم شمال ایتالیا که احیانا عده ای هم اکنون مشغول تدارک اسناد هویتی ملی مستقل آن هستند یا مردم موشوم به تامیل یا باسک، هنوز هیچ چیز راجع به به اینکه این مردم، فردی یا جمعی، با این تحول سرسوزنی بیش از قبل اختیار “سرنوشت خویش” را بدست خواهند گرفت یا خیر نمیگوید. نظام داخلی کشور جدید…. میتواند ارتجاعی تر، نابرابرتر، سرکوبگرتر و مردم آن آن میتواند بیحقوق تر و مستاصل تر از قبل از آب دربیایند…»

این لحن بیان، مانع اینست که روی ستم ملی و راه حل آن خم شد. بحث اصلی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش در پاسخ به ستم ملی است، که مستقیما به معنی تعیین کردن سرنوشت سیاسی بوسیله خود مردم است. وقتی این عملی شد، یک نوع ستم- ملی- پایان می یابد. مسئله ی بروشنی اینست وقتی ملتی به تشکیل کشور جدید نائل آمد، آنوقت مثل همه جوامعی که این مشکل را ندارند، توازن قوای طبقاتی و آرایش طبقاتی سرراستتر به موضوع جدل طبقات تبدیل میشود. تقابل کار و سرمایه آنوقت عیان تر و رودروئیهای طبقات حول مسائل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی به وضوح بیشتر خود را نشان میدهند. مسئله اینست که کدام طبقه قدرت سیاسی در آن کشور جدید را در دست دارد. این لحن بیان منصور حکمت قبل از اینکه به ستم خاصی بپردازد، تحقیرآمیز و زننده جهت ممانعت از متحقق شدن جدایی است. اینست آن تغییراتی که « هم ما» یعنی آنها  کرده اند.

«… کلمه کلیدی دیگری که باید در آن دقیق شویم کلمه “حق” یا عبارت “برسمیت شناختن حق” در شروع فرمول است. وقتی کسی “حق” ملل در تعیین سرنوشت خویش را برسمیت میشناسد، آن را چه نوع حقی میداند و خود را به چه فکر یا فعلی متعهد میکند؟

لنین  در اثر  حق ملل در تعیین سرنوشت خویش  در پاسخ به چنین سخنانی می نویسد که : “.. . برخلاف حکم غلطی که سوسیال – دمکراتهای لهستانی صادر کرده اند، خواست حق ملل در تعیین سرنوشت خویش در تبلیغات حزبی ما دارای نقشی بهمان اندازه مهم است که مثلا شعارهای تسلیح خلق، جدائی کلیسا از دولت، انتخاب کارمندان بوسیله مردم و سایر نکاتی که کند ذهن ها «تخیلی» توصیف میکنند».

وقتی منصور حکمت کلمات کلیدی و بسیار روشن را به این نحو در هاله ای از ابهام قرار میدهد، خواسته یا ناخواسته  توهم پراکنی میکند. والا هر انسان منصفی میداند که برسمیت شناختن حق ملل در تعیین سرنوشت خویش به این معنی است که اکثریت خواست ملت تحت ستم برای جدا شدن و تشکیل کشور مستقل را مورد احترام قرار داده و آنرا بپذیرد.

«… مقایسه رایج، مقایسه حق تعیین سرنوشت با حق طلاق است. حق طلاق باید وجود داشته باشد، اما خود جدائی لزوما توصیه نمیشود. دفاع از حق طلاق معادل توصیه طلاق نیست…. مقایسه حق تعیین سرنوشت با حق طلاق بنظر من از یک جنبه مهم قیاسی گمراه کننده است …. در بررسی مقوله ملت خواهم شکافت…»

چند موضوع مهم در این رابطه مطرح است:

اول: مقایسه حق تعیین سرنوشت با حق طلاق  کاملا بجاست و این مقایسه میتواند حق مطلب را ادا نماید.

دوم: حق طلاق مهم است و اتفاقا در وقت خودش حتما توصیه هم خواهد شد. همچنانکه حق تعیین سرنوشت به معنی حق جدا شدن است و این ملت تحت ستم که تصمیم میگیرد تا جدا شده و کشور جدید تشکیل دهد.

اما وقتی منصور حکمت در بررسی مقوله ملت به این مسائل بازگشتند، منهم برمیگردم.

«… این روشن است که حق تعیین سرنوشت از نظر کمونیستها از زمره آن حقوقی نیست که باید نظیر حق رای، حق سلامتی یا حق آموزش، هر چه بیشتر بطور مادی تحقق بیابد و پیاده شود. بلکه حقی است که باید برسمیت شناخت، و سپس، با توجه به مضمون اغلب کشمکشهای ملی که تا بحال شاهد بوده ایم، آرزو کرد یا حتی کوشید حتی المقدور مورد استفاده قرار نگیرد. گفتن اینکه کسی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش را برسمیت میشناسد، لاجرم، هنوز بخودی خود اینرا توضیح نمیدهد که وی چه جایگاهی برای این حق قائل است و آن را چه نوع حقی میداند…»

اینجا منصور حکمت چرخش اش بسوی ناسیونالیسم ملت ستگر را بسرانجام رسانیده است. دارد جانبدارانه علیه ملت تحت ستم و حق تعیین سرنوشت موضعگیری سیاسی میکند که برای ابهام پراکنی، آنرا در قالب سوال مطرح مینماید. والا برای کمونیستها حق تعیین سرنوشت از جمله آن حقوقی است که راه سوسیالیسم را هموارتر مینماید و همچنانکه در چند سطر بالاتر از لنین نقل قول آوردم که حق تعیین سرنوشت، مثل حق تسلیح همگانی، جدائی دین از دولت و… است .

دوما، این ملت ستمگر و سخنگویانش نیست تعیین میکنند که ملت تحت ستم جدا شود یانه، بلکه این خود ملت تحت ستم است که تصمیم میگیرد. و اتفاقا گفتن اینکه این حق برسمیت شناخته میشود، خیلی از مشکلات را میتواند حل کند، زیراچپ و راست بورژوازی ناسیونالیسم ملت ستمگر نه تنها حق ملل در تعیین سرنوشت را برسمیت نمی شناسند، بلکه همیشه علیه لشکرکشی کرده اند.

در دنیای امروز برسمیت شناسی معنی مشخصی دارد. اینجا برسمیت شناختن به معنی قبول کردن است. در تاریخ یک صد سال اخیر رژیمهای سلطنت و جمهوری اسلامی سیاستها و عملکردهای وحشیانه و سرکوبگرانه ای را اعمال نموده اند تا این حق «مورد استفاده قرار نگیرد». همین آرزوی منصور حکمت از سوی ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی  به اجراء دهه هاست که اجراء میگردد.

حال به مضمون کشمکشهای ملی هم بنگریم، مشاهده میکنیم که چه دولتی علیه کدام ملت تحت ستم به قوه قهریه متوسل میشود و چگونه ملتی که حق تشکیل دولت مستقل را بخواهد، از جانب آنان سرکوب مبشود.

«… اما تفسیر بردار بودن مقوله حق به اینجا خامته نمی یابدو برسمیت شناسی حق ملل در تعیین سرنوشت به معنی تعهد به چه عمل سیاسی ای است؟…»

برسمیت شناسی حق تعیین سرنوشت به معنی اینست که اکثریت، دولت مرکزی و سایر ملل به خواستی ملتی که میخواهد جدا شود و کشورو دولت جدیدی بسازد، احترام بگذارد و آنرا بپذیرد. تعهد به عمل سیاسی در این چهارچوب معنی میدهد، یعنی دولت مرکزی و احزاب و گروههای مختلف چوب لای چرخ ملت ستمدید و خواستشان نگذارند و رای و خواست ملت تحت ستم مورد احترام واقع شود. احترام گذاشتن و پدیرفتن جدایی خود یک عمل سیاسی است. عمل سیاسی ای که  حتی به درجه آزادیخواهی و اثبات عملی آزادیخواهی رابطه مستقیمی دارد.

«… آیا برسمیت شناسی این حق به معنی قرار دادن اتوماتیک جنبشهای جدائی طلبانه در زمره جنبشهای آزادیخواه و مترقی است؟

اولا این رتوریک به این شیوه اصلا جالب نیست. کافی است تا به جای کلمه « جدائی طلبانه» در جمله فوق، کلمه «تجزیه طلبانه» بگذارید تا بار منفی گرایانه ی مضمون این سوال نسبت به حق ملل در تعیین سرنوشت خویش پی ببریم. وقتی «برسمیت شناسی این حق» مطرح میشود، بطور مشخص در ایران، کردستان آن مکانی است که حق تعیین سرنوشت در مورد آن صدق میکند و پاسخ سوال کاملا مثبت است. بله، جداییهایی که با توسل به این حق یعنی استفاده ملتها از حق ملل در تعیین سرنوشت خویش  بوقوع پیوسته، در زمره جنبشهای آزادیخواه و مترقی بحساب می آید.

«… فرض کنیم هویت ملی آن ملت قابل تعریف باشد و بشود مردم و مراجعی که نباید در این تصمیم دخالت کنند را معلوم کرد. اما چگونه میتوان تشخیص داد، تا چه رسد به اینکه تضمین کرد، تصمیم به جدایی تصمیم خود آن ملت بوده است…»

چنین نگرانیهای ( اگر نگرانی وجود داشته باشد)  را میتوان به شیوه مناسب، علمی و حتی بیطرفانه برطرف کرد. تضمین اینکه تصمیم به جدایی تصمیم خود ملت بوده است، یک پیش شرط کوچک دارد، آنهم اینکه حکومت مرکزی و ناسیونالیسم ملت بالا دست برای برهم زدن تصمیم گیری با توسل به ترفند های مختلف به ملت تحت ستم لشکر کشی نکند و فضای باز سیاسی و آزادیهای سیاسی در جامعه وجود داشته باشند. در چنان شرایطی،  به این شیوه  ملت میتواند تصمیم خود را بگیرد:

–          برگزاری یک رفراندم آزاد در بین ملت تحت ستم ، که در آن یک سوال مهم نوشته شده است :

 ایا شما به جدایی از ایران و تشکیل کشور مستقل رای میدهید؟  بله   ⍜           خیر⍜

این پاسخ  آری  یا نه ی ملت تحت ستم است که تعیین میکند که جدایی از ایران صورت بگیرد یا خیر.  اینکه سلامت آن انتخابات چگونه تضمین میشود هم خیلی ساده است. شورای مردم ناظران انتخابات را تعیین میکنند. در عین حال نمایندگانی از احزاب سیاسی هم که حضور دارند، از سازمان ملل هم میتوان دعوت کرد که آنها هم ناظرینی بفرستند. اینها مشکل نیستند. مشکل اصلی ناسیونالیسم تمامیت خواهی است که تحت لوای «حفظ تمامیت ارضی ایران» به لشکرکشی میپردازد.

«… در سطح نظری این یک آوانس ضمنی به ناسیونالیسم و جنبش ناسیونالیستی است…»

این ادعا غلط است. اتفاقا عملی شدن و یا مورد استفاده قرار دادن حق ملل در تعیین سرنوشت خویش برای رفع ستم ملی، یک سیاست سوسیالیستی است که لنین مفصلا آنرا توضیح داده است. با برداشته شدن ستم ملی، اتفاقا تقابل کار و سرمایه  در کشور تازه بوجود آمده برجسته تر شده و مبارزه طبقاتی مستقیم تر معنا و مفهوم پیدا خواهد کرد. اینکه قدرت سیاسی در کشور جدید در دست چه طبقه ای است و توازن قوای طبقاتی چگونه است، مشخص میکند که وضعیت معیشتی، اشتغال و…. شهروندان کشور جدید در حالی باشد. در ثانی با مورد استفاده قرار دادن حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، ناسیونالیسم های ملتهای تحت ستم و ستمگر تضعیف میشوند. و اتفاقا این سوسیالیستها و کمونیستها هستند که نیرو میگیرند… .

«… این سوال که چه کسی در مورد اصالت و صحت پروسه اظهار نظر یک ملت در مورد جدایی و عدم جدایی تصمیم میگیرد، بحث حق تعیین سرنوشت را مجددا به نقطه اول برمیگرداند…»

این ادعا بیشتر سفسطه گری  و ابهام پراکنی با بار منفی است، و واقعی نیست. در ایران اگر آزادیهای سیاسی به معنای واقعی کلمه وجود داشته باشند، برای این و خیلی از مسائل دیگر هم راه حلهای مناسب پیدا میشوند. راه حلهای که جامعه را به جلو و پیشرفت سوق دهند… .

«… و بلاخره باید یادآوری کرد که پروسه معلوم کردن اراده ملت، که رفراندم و مراجعه به افکار عمومی تنها یکی از اشکال آن است، بهرحال یک پروسه فرمال و حقوقی است. اعم از اینکه مانند کشورهای بالتیک احزاب راست افراطی روی موج تبلیغات منکوب کننده غرب و با سلب رای از قریب نیمی از جمعیت، استقلال را عملی کنند، یا یک رفراندم ازاد و بدور از فشار و ارعاب فوق برنامه به چنینتصمیمی منجر شود، بهرحال برای کمونیستها نمونه مادی ای از اعمال اراده واقعی توده زحمتکش در سرنوشت شان نخواهد بود. کلمات و عباراتی نظیر “حق”، “تصمیم آزادانه خود ملت”،  و امثالهم این واقعیت را میپوشاند که آنچه عملا دارد اتفاق می افتد، حتی در دمکراتیک ترین پروسه ها، نه متحقق شدن یکی از حقوق قائم به ذات و همواره معتبر انسانها، نظیر ازادی بیان و یا حق طلاق، بلکه انتخابی میان سناریوهای مختلف بورژوایی برای سازماندهی اداری و آرایش ایدئولوژیکی جامعه است و انسانها در این پروسه بعنوان آحاد یک “ملت” و بر مبنای هویتهای کاذب و آگاهی های وارونه شرکت میکنند. ممکن است در این یا آن مورد معین استفاده از حق تعیین سرنوشت زندگی مادی  انسانهای زیادی را برای دوره ای کم مشقت تر کند. اما توصیف این تحولات و سخن گفتن از آنها در قالب مقولاتی مانند حق و ازادی و اعمال اراده، ماهیت مشروط و طبقاتی پروسه را میپوشاند. برای یک کمونیست لاجرم برسمیت شناسی حق ملل در تعیین سرنوشت منطقا موجب همان تکالیف و تعهداتی نمیشود که برسمیت شناسی حقوقی که مستقیما از آرمانهای انسانی و مساوات طلبانه اثباتی کمونیسم برمیخیزد. بنظر من تبیین شیوه برخورد کمونیستها به استقلال طلبی ملی تحت عنوان “برسمیت شناسی” نوعی “حق” و لاجرم قرار دادن این مساله در کنار سایر حقوقی که برای تحقق آنها در جامعه میجنگیم، بیش از آنکه شفافیت ایجاد کند، مایه ابهام و بدفهمی میشود» .

این نقل قول طولانی لازم بود، زیرا بطرز بارزی شوینیسم منصور حکمت  در پوشش کمونیسم را برملا میکند. کمونیستها تاریخا برای رفع ستم ملی، راه حل حق تعیین سرنوشت را ارائه داده اند. نظریه پرداز حق ملل در تعیین سرنوشت خویش لنین بود. کمونیستها تاریخا مخالف هر نوع ستم و از جمله ستم ملی بوده اند.  کمونیستها تاریخا در جنبشهای ملی نفوذ فراوانی داشته و دوران انقلاب اکتبر خیلی از  ملتهای کشورهای همجوار روسیه مثل فنلاند، استونی و…  مبارزات ملی خود را به مبارزه طبقه کارگر پیوند داده بودند. تروتسکی می نویسد که : «… لنین نیروی انقلابی نهفته در تکامل ملیت های ستمدیده را، چه در روسیه ی تزاری و چه در سراسر جهان، با ژرف نگری ستایش آمیزی ارزیابی کرده بود…» ( ترتسکی: تاریخ انقلاب روسیه، جلد سوم) .

جان رید در کتاب ده روزی که دنیا را لرزاند به اعلامیه حقوق خلق های روسیه مصوب اولین کنگره شوراها بعد از پیروزی انقلاب اکتبر اشاره میکند. او می نویسد که:

 «… اولین کنگره شوراها در ماه ژوئن این سال حق خلق های روسیه را به تعیین آزادانه سرنوشت خویش اعلام داشت. کنگره شوراها در اکتبر این سال این حق استرداد نشدنی خلق های روسیه را قاطع تر و مشخص تر تصریح کرد. شورای کمیسرهای خلق ها در اجراء اراده کنگره های مزبور تصمیم گرفت اساس های زیرین را پایه فعالیت خویش در باره مسئله ملیت های روسیه قرار دهد:

  1. برابری و حق حاکمیت خلق های روسیه
  2. حق خلق های روسیه در تعیین آزادانه سرنوشت خویش تا حد جدایی و تشکیل دولت مستقل
  3. الغای تمام و هر گونه امتیاز و یا محدودیت های مذهبی
  4. رشد آزادانه اقلیت های ملی و گروه های اتنوگرافیک (نژادی –قومی) ساکن روسیه

فرامین مشخص ناشی از موارد فئق بی درنگ پس از تشکیل کمیسیون امور ملیتها تدوین خواهد شد»

به امضاء لنین و ستالین (جان رید، ده روزی که دنیا را لرزاند، فصل یازدهم)

حال، خوانندگان میتوانند ادبیات منصور حکمت را با ادبیات بلشویکها و همین دو نقل قول فوق مقایسه کنند تا به تفاوتها  در مضمون و محتوای نظرات سیاسی و طبقاتی ایندو ادبیات مجزا از هم بهتر پی برده شود.  منصور حکمت حل مسئله ملی را به بورژوازی می سپارد و در این زمینه کمونیستها را بدون وظیفه میداند. این یکی از عمده ترین تناقضات و تقابلات نظرات ایشان با نظریات لنین است که به حق ملل در تعیین سرنوشت خویش بعنوان حقی مسلم ملت ستمدیده می نگریست. حقی مثل حق جدایی دین از دولت و سایر تسلیح همگانی خلق و…. این نظرات بورژوایی منصور حکمت تاثیرات منفی خود بر طیفی از چپ بجا گذاشته است.

نقل قول فوق از منصور حکمت را به جملات کوتاه تری تبدیل کنیم تا بهتر به محتوای آن پی ببریم.

منصور  حکمت مینویسد که ” بهرحال این یک پروسه فرمال و حقوقی است”. اینکه این یک پروسه ی حقوقی مربوط به حقوق مسلم ملت تحت ستم است، تردیدی نیست. اما چرا این بایستی بعنوان پروسه ای فرمال القاء شود؟ کاربرد فرمال یا ظاهری قلمداد کردن این حق در اینجا اینست که از اهمیت این حق کاسته شود.

ایشان در ادامه مینویسند که :” یا یک رفراندم ازاد و بدور از فشار و ارعاب فوق برنامه به چنین تصمیمی منجر شود، بهرحال برای کمونیستها نمونه مادی ای از اعمال اراده واقعی توده زحمتکش در سرنوشت شان نخواهد بود” . طبیعی است که اگر یک رفراندم آزاد و بدور از فشار هم برگزار گردد، کمونیسم نوع منصور حکمت که حق ملل در تعیین سرنوشت خویش را برسمیت نمی شناسد، جایگاهی در میان توده های تحت ستم نداشته باشند. جالب اینجاست که خود حکمت به این امر واقف بوده است. برسمیت نشناختن حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، عملا مخالفین این حق را در کنار ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی قرار میدهد.

ادامه میدهند که : ” کلمات و عباراتی نظیر “حق”، “تصمیم آزادانه خود ملت”،  و امثالهم این واقعیت را میپوشاند که آنچه عملا دارد اتفاق می افتد، حتی در دمکراتیک ترین پروسه ها، نه متحقق شدن یکی از حقوق قائم به ذات و همواره معتبر انسانها، نظیر ازادی بیان و یا حق طلاق، بلکه انتخابی میان سناریوهای مختلف بورژوایی برای سازماندهی اداری و آرایش ایدئولوژیکی جامعه است و انسانها در این پروسه بعنوان آحاد یک “ملت” و بر مبنای هویتهای کاذب و آگاهی های وارونه شرکت میکنند.”

اینطور نیست. برای ملل ستمدید رفع این ستم به اندازه حق طلاق و ازادی بیان و… مهم است. و ملقب نمودن پروسه  متحقق نمودن این حق به انتخاب بین سناریوهای مختلف بورژوایی، شدیدا گمراه کننده است، زیرا از قبل و بدون تحلیل مشخص از موضوع مشخص، تعصب کوری بوجود می آورد که مبلیغین آنرا در مقابل ملت تحت ستم قرار میدهد. بعنوان مثال مشخص، اگر در کردستان ایران حق تعیین سرنوشت طی پروسه ای دمکراتیک و آزاد برگزار شود و کمونیستهای کردستان یا کومه له دخالتگر اصلی این پروسه باشند، چرا بایستی از قبل حکم صادر کرد و آنرا یکی از سناریوهای مختلف بورژوایی تلقی کرد؟

جالب اینجاست این بحثهای وارونه و غلط در زمینه هویت کاذب، تنها در مورد ملت تحت ستم و در مخالفت با حق ملل در تعیین سرنوشت خویش بکار میرود.

سپس :”ممکن است در این یا آن مورد معین استفاده از حق تعیین سرنوشت زندگی مادی  انسانهای زیادی را برای دوره ای کم مشقت تر کند. اما توصیف این تحولات و سخن گفتن از آنها در قالب مقولاتی مانند حق و ازادی و اعمال اراده، ماهیت مشروط و طبقاتی پروسه را میپوشاند”.

منصور حکمت تحلیلا میدانست که استفاده از این حق و تشکیل کشور و دولت جدید، منجر به  بهبودی و ارتقاء وضعیت معیشتی توده های تحت ستم میشود.  و مسئله اینست که مخالفت با حق تعیین سرنوشت، اینجا به معنی مخالفت با بهبود، پیشرفت و ارتقاء کار و زندگی ملت تحت ستم معنی میشود. زیرا اگر شما میدانید که وضعیت بهتر میشود، پس چرا مخالفت میکنید؟ ادامه جمله مبنی بر ” سخن گفتن از آنها در قالب مقولاتی مانند حق و ازادی و اعمال اراده، ماهیت مشروط و طبقاتی پروسه را میپوشاند” سخنانی بی محتوا و پوچ هستند.

در دورانی که ستم ملی وجود دارد، مسلم است که تعداد زیادی هویت خود را بر اساس ملیتشان معرفی کنند. مثلا یکی بگوید من کرد هستم. اولا این نوع تعریف هویتی کردن مهر ستمی را در بردارد که انجام شده است. دوما «هویت» پدیده ای ثابت و اذلی و ابدی نیست، بلکه «هویت» هم سیار و قابل تغییر است. هویت انسانها را موقعیت مادی و کار آنها تعیین میکند. یک کارگر، یک پرستار، یک معلم، یک مهندس و غیره همه ی اینها هویتهای هستند که در رابطه با کار و موقعیت شغلی انسانها تعریف میشوند. در نروژ فردی فقیر و ماهیگیری بود بنام شل روکه. این فرد که در ابتداء از لحاظ موقعیت طبقاتی جزو طبقه کارگر محسوب میشد، با خریدن سهام شرکتی، کم کم ثروتمند میشود، تا جاییکه بعدها به یکی از بزرگترین سرمایه دار کشور نروژ تبدیل شد. مقصد از این مثال اینست که سیار بودن و تغییر پذیر بودن هویت انسانها متذکر شود.

در فردای کشور مستقل شده، مناسبات کار وسرمایه، اتفاقا هویت انسانها را طبقاتی تر میکند. مگر وضعیت کشورهای اروپایی که مسئله ملی ندارند، مببین کدام حقیقت است؟ آیا آدمها از هویت کاذب برخوردارند؟ آیا جامعه طبقاتی نیست؟ صف طبقه کارگر از لحاظ موقعیت عینی مخدوش است؟ و… ؟

واقعیت هم همین است. زندگی توده ها در ابعاد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آنان را در تقابل با سرمایه داران قرار میدهد و انجام مبارزه طبقاتی، در کشور جدید تازه بنا شده، گامها رو به جلو و شفافتر خواهد بود. ریتوریک منصور حکمت دراین زمینه در محترمانه ترین حالت تنها بی مایه و پوچ است.

می نویسد: ” برای یک کمونیست لاجرم برسمیت شناسی حق ملل در تعیین سرنوشت منطقا موجب همان تکالیف و تعهداتی نمیشود که برسمیت شناسی حقوقی که مستقیما از آرمانهای انسانی و مساوات طلبانه اثباتی کمونیسم برمیخیزد. بنظر من تبیین شیوه برخورد کمونیستها به استقلال طلبی ملی تحت عنوان “برسمیت شناسی” نوعی “حق” و لاجرم قرار دادن این مساله در کنار سایر حقوقی که برای تحقق آنها در جامعه میجنگیم، بیش از آنکه شفافیت ایجاد کند، مایه ابهام و بدفهمی میشود”.

معنی جملات فوق اینها هستند که دارد خطاب به کمونیستهای با ارمانهای انسانی و مساوات طلب میگوید که حق ملل در تعیین سرنوشت خویش را برسمیت نشناسید و این “حق” موجب هیچ تعهدی از سوی کمونیستها نمیشود. معنی دیگر این جمله است که پس مادام که اینطور است، مسئله ملی مسئله ای بورژوائی است. بورژوازی آنرا حل میکند. فعالیت در زمینه مسئله ملی به کمونیستها مربوط نیست. چون «قرار دادن این مساله در کنار سایر حقوقی که برای تحقق آنها در جامعه میجنگیم، بیش از آنکه شفافیت ایجاد کند، مایه ابهام و بدفهمی میشود». بفرمایید. وقتی اینطور است ملت تحت ستم حق دارد حتی به موافقین چنین نظراتی نگاه هم نکند، چه رسد به آنها توجه داشته باشد. زیرا این نوع کمونیسم درست نقطه مقابل آن نظریات سوسیالیستی که در جنبش کمونیستی از جانب لنین و سایر فعالین کمونیست تاریخا تبلیغ و ترویج شده است، قرار دارد. مگر یک هوادار دمکرات منش سلطنتی مثل آقای همایون یا فلان ناسیونالیست سکولار در مخالفت با حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و دردفاع از «تمامیت ارضی ایران» ، همین زبان و توضیحات را بکار نمیگیرند؟ شوینیستها از چنین نظرات منصور حکمت در قبال ملل تحت ستم خوشحال شده و در پوستشان نمیگنجند. زیرا این شوینیسم ملت ستمگر بنام کمونیسم بیان میشوند و درست همین نوع نظرات است که حزب مطبوع منصور حکمت را نزد سلطنت طلبان مطرح کرده و با هم عکس میگرفتند.

مطلب را با نقل قول دیگری در مقایسه حق تعیین سرنوشت و حق طلاق پی بگیریم. ایشان می نویسند که :« …تفاوت حق جدایی ملل با حق طلاق اینست که برخلاف طلاق که در آن دو طرف موجوداتی حقیقی و از نظر هویتی قابل ارجاع و معین هستند، هویت شان در زمان و در مکان استمرار دارد، در مورد حق ملل چنین تعبیری از تعین و عینیت و استمرار هویت طرفین نمیتوان بدست داد. معلوم نیست که حق جدایی به چه موجودیتی دارد اعطا میشود….»

منصور جکمت در این مقایسه بیش از حد ناموفق است. مقایسه حق طلاق با حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، اتفاقا به نفع حق تعیین سرنوشت است.

این مقایسه را در دو سطح انجام دهیم. سطح عبارتها و دوم معانی کلی وسیاسی این مقایسه.

تفاوت حق جدایی ملل با حق طلاق اینست که برخلاف طلاق که در آن {دو طرف موجوداتی حقیقی}( طبیعی است که این دو موجود فرض میکنیم یک خانم و یک آقا باشند، چون اینجا از موجودات بحث کرده و نه دو فرد. ما فرض را بر انسان بودن آن دو موجود میگیریم زیرا در میان حیوانات یا موجودات دیگر طلاق که در میان انسانها مرسوم هست آنجا نیست. زبانی محاوره ای تحقیر آمیز)  و از نظر {هویتی}(کدام هویت؟ مثلا هویت یک خانم و آقای متاهل میتواند چی باشد؟ اما نکته مهم اینست که بزعم وی هویت در این زمینه معنا دارد، هویت فردی)  {قابل ارجاع و معین}( طبیعی است که دو نفر هم شناسنامه دارند و هم آدرس) هستند، {هویت شان در زمان و در مکان استمرار دارد}( این بیشتر حرفی قلمی است. چون معلوم است که بطور معمول یک خانم و آقا که با هم زندگی میکنند، خانه بدوش نیستند و در خانه ای اسکان دارند.) ، {در مورد حق ملل چنین تعبیری از تعین و عینیت و استمرار هویت طرفین نمیتوان بدست داد}(چرا چنین تعبیری که منصور حکمت از هویت و زمان و مکان و حقیقی بودن یک زوج میدهد، نمیتواند در مورد یک ملت وجود داشته باشد؟ مگر یک ملت مجموعه ای از همین خانم و آقای متاهل نیستند که هرکدام شناسنامه دارند، از محل سکونت برخوردارند؟ که اتفاقا هویتشان در زمان و مکان استمرار دارد.). {معلوم نیست که حق جدایی به چه موجودیتی دارد اعطا میشود.}( چرا معلوم نیست که حق جدایی به چه موجودیتی اعطا میشود؟ یک ملت که خواستار جدایی باشد و دیگر نخواهد با اکثریت ملت زندگی مشترک داشته باشد، آیا نامعلوم است؟ این مسئله روشن و مشخص میباشد، اما مخالفت با این حق منجر به چنین سخنوری شده است. این جمله آخر هم تحقیر آمیز است و هم مخالفت با استفاده از این حق برای ملتهای ستمدیده.

سطح دوم، تفسیر کلی مقایسه حق طلاق با حق ملل تعیین سرنوشت خویش.

حق طلاق و حق ملل درتعیین سرنوشت خویش شباهتهای زیادی با هم دارند. تفاوت بین این دو حق در این است که حق طلاق حقی فردی ( individuel  ) ولی حق تعیین سرنوشت یک حق جمعی  (   kollektiv) است. حق طلاق یک حق مثبت است. چه کسی ادعا دارد که حق طلاق یک حق منفی است؟ کسی که چنین بیندیشند تاریخ تاکنونی در زمینه مناسبات بین زن و مرد را فراموش کرده و به شیوه ای مذهبی به زندگی و رابطه انسانها مینگرند. محتوای مسئله بسادگی اینست که یک خانم و آقا به دلیل دل بستگی و علاقه بهم، تصمیمی میگیرند که با هم زندگی کنند. زندگی مسالمت آمیز و با علاقه ادامه مییابد. روزی که زندگی مشترک دیگر لطف اولیه اش را برای زوج از دست بدهد و آنها نهایتا به نقطه ای برسند که نتوانند اختلافات یا مشکلات بوجود آمده را بین خودشان حل کنند، طرفین میتوانند از هم جدا شده و هرکدام زندگی تازه ی دیگری را آغاز نمایند.

طلاق بعنوان یک حق در آن شرایط مورد استفاده قرار میگیرد. امروزه در خیلی از جوامع زن و مرد از حق طلاق برخوردارند. و این خود یک دستاورد بزرگ بشری است که به همین سادگیها هم دست نیامده است. طلاق راه حل درست و انسانی شرایط  بحرانی زندگی مشترک است.

در کشورهای چند ملیتی ( نمونه ی ایران)، مقولات اقلیت و اکثریت ملی پدیده های شناخته شده ای هستند. معمولا این اکثریت است که قدرت سیاسی و اکثر امکانات مادی کشور را دراختیار دارد. اقلیتهای ملی اکثر در فقر و بی امکاناتی بسر میبرند. این شرایط حاصل زورگویی های استبداد ملت ستمگر است. به عبارت دیگر، رابطه بین ملیتهای مختلف در کشور نامتناسب ( Asymetrisk  ) است. در چنین کشوری این اقلیتهای ملی هستند که مورد ستم و سرکوب قرار میگیرند. به همین دلیل خواست جدایی، دارای یک بستر واقعی و عینی است. آنهم ستم و نگه داشتن آگاهانه ملت تحت ستم در عقب ماندگی اقتصادی از سوی حکومت مرکزی است.

در یک زندگی مشترک یک زوج، اگر بی حرمتی، زور، سوء استفاده و غیره به نرم روزمره زندگی آن دو نفر تبدیل شود، طبیعی است که آن زندگی از هم بپاشد و در چنان شرایطی حق طلاق یک حق مثبت است که لازم است مورد استفاده قرار گرفته و اتفاقا توصیه شود. در مناسبات بین ملتها هم همین مسئله صدق میکند. وقتی این اکثریت باشد، که فقر و بدبختیهای اقلیت را فراهم نماید( نمونه حکومتهای رضا شاه و جمهوری اسلامی)، ملت تحت ستم حق دارد خواستار جدایی باشد و از حق جدایی بعنوان یک حق مثبت استفاده نماید.

هر چند مقوله ملت قابل بحث بوده و نظرات و دیدگاههای مختلفی در این زمینه وجود دارند، که مباحثات تئوریک در این زمینه لازم است باز نگه داشته شود، اما همینقدر کافی است که مردمانی که در سرزمین نسبتا وسیعی با هم زندگی میکنند، مناسبات اقتصادی با هم دارند، از زبان مشترک برخورداند و از لحاظ روحی و معنوی نسبت به هم ابراز همبستگی دارند و در عین حال همه خود را یک ملت دانسته و تعریف میکنند، کافی است تا آن ملت بعنوان یک ملت برسمیت شناخته شود. به عبارت دیگر به حساب آوردن مولفات ابژکتیو و ذهنی در تعریف از ملت.

پس برخلاف دیدگاه منصور حکمت، معلوم است که حق جدایی به کدام  ملت اعطا میشود، و مقایسه حق طلاق با حق ملل در تعیین سرنوشت بعنوان دو حق قابل دفاع کمونیستها کاملا به هم شبیه هستند.

«… واقعیت اینست که “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” برای کمونیستها به چیزی جز آنکه از کلماتش مستفاد میشود اشاره میکند و ما بعنوان کمونیست دقیقا تنها در این معنی غایب و غیابی این شعار است که واقعا ذینفعیم. برسمیت شناختن حق دسته بندی های ملی و قومی به اینکه هر یک کشور خویش را تشکیل دهد، از نظر من یک اصل پرنسیپی کمونیستها نیست، حتی اگر تعبیر مینیمالیستی و بنظر من صحیح لنین از تکالیف ناشی از این برسمیت شناسی را بپذیریم…»

درست برعکس این ادعا، کمونیستها با برسمیت شناختن حق ملل در تعیین سرنوشت خویش به دسته بندیهای ملی و قومی دامن نمیزنند. این موضوع در جهات مختلف قابل بررسی است: اولا مردمان مختلف با زبانها و فرهنگ متفاوت حاصل کار کمونیستها نیست. اینها وجود داشته اند. ولی مناسبات بین این مردمان مختلف تابعی از قدرت سیاسی و نظامی و اقتصادی در کشور بوده است که مناسبات بین این ملتها را به ستمدیده و ستمگر تبدیل کرده است. دوما، موضوع اصلی تاریخا از جانب  کمونیستها این بوده که علیه هر نوع ستم مبارزه کنند و سوما بین ملتهای مختلف اتحاد آزادانه و داوطلبانه بوجود بیاورند. اتحاد بین ملتها با سیاستهای آسمیلاسیونی رضاشاهی و اسلامی و سرکوب و برسمیت نشناختن حقوق مردم به سبک منصور حکمت که حل مسئله ملی را به بورژوازی می سپارد،  بدست نمی آید و آنها بیشتر از هم دور مینماید.

اتحاد و همبستگی بین ملتها بصورت آزاد و داوطلبانه ایجاب میکند که حق ملل در تعیین سرنوشت خویش برسمیت شناخته شود، ملتهای که خواستار جدایی و تشکیل کشور خود هستند، آنرا بوجود بیاورند، تا زندگی در ابعاد مختلفش ارتقاء یابد. ضروریست که ملتها در موقعیت ارتقاء یافته با یکدیگر در ارتباط بوده و با هم مذاکره نمایند.

دیدگاه منصور حکمت نگه داشتن ملت فقیر در همان موقعیت فرودستی اش  است.

«… مقولات و فرمولبندیهایی که سنتا در برنامه های کمونیستی در قبال ملت و مساله ملی بکار رفته اند، نه فقط جوابگوی مساله نیستند، بلکه بطور جدی گمراه کننده و توهم آفرین اند. “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” نه فقط یک اصل قابل تعمیم کمونیستی نیست، نه فقط لزوما آزادیخواهانه نیست، بلکه به معنی دقیق کلمه خرافی و غیر قابل فهم است. مقوله محوری در این فرمول، یعنی مقوله ملت، از اساس دلبخواهی است، ایدئولوژیک و اساطیری است. شرط شفافیت موضع کمونیستی در قبال ملل و مساله ملی، در درجه اول اینست که خود را از این فرمول خلاص کنیم…»

“مقولات و فرمول بندیهای که سنتا در برنامه های کمونیستی در قبال ملت و مسئله ملی بکار رفته اند” برای کسانی گمراه کننده و توهم آفرین است که خود در توهم بسر برده و با فرموله کردن خواستهای آسمیلاسیونیستی بورژوازی ستمگر خود در گمراهی بسر میبرد. کمونیستها یکی از انسانی ترین راه حل ها را در قبال یک نوع ستم مشخص – ستم ملی- ارائه داده اند: حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، که اگر بورژوازی و دارودسته های قلدرمنش اش بگذارند، موقعیت اجتماعی و اقتصادی و احترام ستمدیدگان را بسرعت ارتقاء میدهد. این تنها کمونیستها هستند که بطور واقعی مدافع حق ملل در تعیین سرنوشت اند و نه جناح های مختلف بورژوازی.

پیشرفت یک ملت تحت ستم با استقلالش تامین میشود. از آنجاییکه رابطه ملتهای ستمگر و ستمدیده، رابطه ای قدیمی و تثبیت شده است، ملت تحت ستم با استفاده از حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و اعلام استقلال میتواند تغییراتی در وضعیت خود بوجود بیاورد. اثرات منفی این رابطه تا آن حد است، که در وضعیت سیاسی بعد از جمهوری اسلامی هم این چشم انداز خیلی ضعیف است که ملتهای عقب نگه داشته شده، مثل ملت کرد، شاهد ارتقاء زندگی و کار و سایر عرصه ها باشد. شرایط موجود به درجات زیادی حفظ خواهد شد. پس کمونیستها با دخالت در مسئله ملی، وظایف و مصافهای بزرگی پیشاروی خود دارند.

دراین قسمت، با رجوع به مقالات منصور حکمت در مورد ملت و برگزیدن قسمتهای از آن تلاش بعمل آمد تا با نقد آن بصورت خیلی کوتاه، بر غیر کمونیستی بودن آن تاکید شود. همچنانکه در طول مقاله اشاره شد، مقوله ملت میتواند از نظر نئوریک قابل بحث باشد، ولی استنتاج نفی آن عملا و از لحاظ سیاسی موقعیت ملت تحت ستم را در شرایط موجود که بی حقوقی و تبعیض مشخصه انست، نگه میدارد. سیاستهای عملی ناشی از برسمیت نشناختن حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، عملا با ناسیونالیسم عظمت طلب ملت بالا دست و شوینیسم ایرانی در همسوئی قرار میگیرد.

کومه له تکیه گاه و مدافع حق ملل درتعیین سرنوشت خویش

در شرایطی که ناسیونالیستهای ایرانی، سلطنت طلبان، ملی مذهبی ها و همچنانکه دیدیم نوع دیدگاه منصور حکمت در مخالفت  با  حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، همه آنان را عملا در مقابل ملت ستمدیده در یک صف قرار داده و با یکدیگر همسو می نماید، کومه له – سازمان کردستان حزب کمونیست ایران یکی از تکیه گاهها و مدافعین حق ملل در تعیین سرنوشت خویش است. کومه له به کرات به این حق مسلم ملت تحت ستم در کنگره هایش پرداخته و به همین منوال ضروریست تا همه آزادیخواهان، سوسیالیستها و کارگران پیشرو و انسانهای انقلابی از کومه له دفاع و پشتیبانی نمایند.

کومه له در کنگره هشتم در تیره ماه ۱۳۷۴ در باره ﻣﺴﺌﻠﻪ ﻣﻠﯽ می نویسد که:  

کومه له در قبال مسئله ملی و مبارزه برای رفع ستم ملی در کردستان در درارای موضوع و عملکرد روشنی است با وجود این، کنگره هشتم فرصت مناسبی برای جمع بندی مجدد این مسئله در شرایط سیاسی کنونی ایران و منطقه است.

درکنگره ششم کومه له در سال ۱۳۶۷ گفتیم که :

“… موضع ما در قبال مسئله ملی در کردستان از یک سو موضعی دمکراتیک و رهائی بخش و آزادیخواهانه است و بدین معنی ما خواهان تامین حق تعیین سرنوشت برای مردم کردستان هستیم و از سوئی دیگر رزمنده و دخالت گر است، یعنی ما در هر مبارزه انقلابی برای مطالبات حق طلبانه و دمکراتیک که در آن هم باری از دوش ستمدیدگان و محرومان جامعه برداشته شود و هم محیط مساعدتری برای پیشروی های بعدی کارگران به وجود بیاید، شرکت میکنیم. بنابراین با توجه به دو رکن اساسی فوق، ما برای پیروزی مبارزه مردم کردستان  برای رفع ستم ملی نقشه می ریزیم و برای تامین رهبری کارگری بر آن، تلاش میکنیم…”

امروز در توضیح بیشتر پیرامون همین موضع اصولی یکبار دیگر محورهای اصلی سیاست خود را در قبال مسئله ملی در کردستان بیان میکنیم:

  1. ۱٫      مبارزه قاطعانه با ستم ملی و همه مظاهر و آثار آن

ما خواهان برابری کامل حقوق ملتها، ملغا کردن کلیه تبعیض های قانونی و عملی بر اساس ملیت، پایان دادن به دخالت های بوروکراتیک دولت مرکزی در شئون زندگی مردم و فراهم کردن امکان شکل گیری ارگانهای دمکراتیک حاکمیت محلی، لغو زبان رسمی اجباری و … هستیم و برای تامین این حقوق پیگیرانه مبارزه میکنیم.

  1. ۲٫      دفاع از حق تعیین سرنوشت به معنای حق جدایی و تشکیل دولت مستقل

از نظر ما معنای مشخص استفاده از این حق عبارت است از:

بدست آوردن فرصت آزادانه و دمکراتیکی است که در آن مردم ساکن استانهای کردنشین غرب ایران برای مثال بتوانند در یک رفراندم آزاد در مورد جدایی از ایران و تشکیل دولت مستقل و یا ماندن در چهارچوب ایران تصمیم بگیرند.

به منظور تضمین عملی آزادی تصمیم گیری مردم کردستان، قبلا بایستی نیروهای ارتش، سپاه پاسداران، بسیج و دستگاه های امنیتی رژیم در کردستان منحل شده باشند و دولت مرکزی از هرگونه تهدید و اعمال فشار نظامی و اقتصادی برای اخلال در این پروسه دست بردارد و چنان تضمین های عملی داده شود که بازپس گیری دستاوردهای این آزادی را غیر ممکن سازد.

استقلال  و تشکیل دولت، راه حل رفع ستم ملی در کردستان

ملت کرد مدتهای طولانی است که از سوی حکومتهای سلطنت و اسلامی مورد ستم ملی قرار دارد. سیاستهای حکومتهای سلطنتی نسبت به اقلیتهای ملی و از جمله ملت کرد، یک سیاست آسیمیلاسیونیستی و بر پایه ی بی حقوقی ملتهای تحت ستم و سرکوب اعتراضات ملت ستمدیده استوار بوده است. اینرا با یک مشاهده ساده از مناطق اقلیتهای ملی و نگاهی به وضعیت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی این مناطق از جمله کردستان میتوان پی برد. جمهوری اسلامی ایران ادامه دهنده همان سیاستهای سرکوبگرانه و تحمیل بی حقوقیهای حکومت شاه  علیه ملتها است.

سیاستهای سرکوبگرانه و تحمیل بی حقوقی های حکومتهای مرکزی علیه ملتهای تحت ستم، کمک کرده است تا فرهنگ استبدادی در جامعه ایران ,  و حتی در میان احزاب و نهادهای که خود را آزادیخواه و مخالف جمهوری اسلامی میدانند،  رواج یابد. تقدیس «حفظ تمامیت ارضی ایران» رمز فرهنگی استبداد در ایران است که از سوی حکومت مرکزی و  گروههای مختلف دیگری مثل سلطنت طلبان، ملی- مذهبیها، اصلاح طلبان وطیفهای مختلف ناسیونالیستها بطور روزمره تبلیغ و ترویج میشود.

برسمیت نشناختن حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، حق جدایی و تشکیل دولت ملی، نشان میدهد که جریاناتی هم که دم از آزادی میزنند، اما مدافع سینه چاک «حفظ تمامیت ارضی در ایران» اند، در ادعای آزادیخواهی شان راست گو نیستند. اگرراستگو بودند، میبایست به حقوق و خواست ملت تحت ستم احترام میگذاشتند و آنرا میپذیرفتند.

حق ملل در تعیین سرنوشت خویش مثل حق طلاق، آزادی بیان، جدایی دین از دولت و غیره حقی دمکراتیک است. در کشوری چند ملیتی مثل ایران، این حق مربوط به ملت تحت ستم است که چگونه تصمیم میگیرد. این ملت تحت ستم است که رای به ماندن یا جدایی از ایران میگیرد. وقتی مثلا ملت کرد رای بدهد که از ایران جدا شود، اکثریت ملت نمیتواند مخالفت کند. احترام به حقوق دیگران قاعدتا بایستی اکثریت را مجاب کند به خواست ملت تحت ستم «جدایی و تشکیل دولت مستقل» احترام گذاشته و آنرا بپذیرد. اگر غیر از این باشد، این همان سیاستهای استبدادی و سرکوبگرانه ای خواهد بود شاه و جمهوری اسلامی طی دهه های متوالی علیه ملت کرد و سایر ملل ایران بکار برده اند، پس در چنان شرایطی سخن از ایران دمکراتیک یا آزادی و … محلی از اعراب نخواهد داشت.

مقایسه زندگی مشترک ملل مختلف در یک کشور با زندگی مشترک زن و مرد کاملا بجا و درست است. در زندگی خصوصی زن ومرد تا زمانی با هم زندگی خواهند کرد که مهر و علاقه، احترام و درک یکدیگر دوطرفه باشد. زمانی که علاقه به یکدیگر از بین رفت و زندگی روزمره توام با برخورد ناخوشایند طرفین باشد، طبیعی این حق زن و مرد است که از یکدیگر جدا شده و هرکدام زندگی جدیدی را شروع کنند. زندگی مسالمت آمیز ملتها با هم نیز دقیقا همینطور است. تاریخا این ملت بالادست بوده که سایر ملل ایران را با توسل به زور و سرکوب در انقیاد قرار داده است، ملت بالادست هیچوقت شرایط دمکراتیکی بوجود نیاورده است که مردم بتوانند آزادانه اظهار نظر نمایند، همواره سرکوب شده اند. ملت ستمگر همواره اقلیتهای ملی را در عقب ماندگی نگه داشته است و ثروت و قدرت یک کشور چند ملیتی در دست عده محدودی در مرکز متمرکز شده است. در چنین شرایط ناموزونی تحقیر ملت تحت ستم و درجه دو بحساب آوردن آنان یکی از طبعات همین ستمگری بوده است.

در چنین وضعیتی چرا ملت کرد یا حتی سایر ملل در ایران بایستی مجبور شوند که حتما در چهارچوب ایران باقی بمانند؟

هر فردی حق دارد که ادعای شخصیت کند. یک ملت نیز بمانند یک فرد محق است که دارای شخصیت باشد. اما شخصیت سازی یک ملت به بستر مادی نیاز دارد. در شرایطی که تبعیض و ستم و سرکوب بخشهای ادغام شده ای ازخصوصیات ملت ستمگر علیه ملت تحت ستم محسوب میشوند، این شخصیت سازی بدست نمی آید. برای اینکه یک ملت دارای شخصیت باشد، لازم است تا آن ملت از موقعیت فرو دست بیرون آید و در عرصه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی وضعیت عینی خود را ارتقاء دهد. این «ارتقاء» در ایران امروز با این تاریخ پر از ستمگری و سرکوب بدست نمی آید.

عملکرد وسیاستهای طیفهای رنگارنگ مدافعین «تمامیت ارضی ایران» این سوال بزرگ را پیش میکشد که چرا بایستی با آنها زندگی تحقیر آمیز، بی حقوقی و تبعیض آمیز را ادامه داد؟

راه حل اصلی رفع ستم ملی برای ملت کرد در ایران اینست که ملت کرد از ایران جدا شده و کشور مستقل خویش را بوجود بیاورد. درست در این نقطه است که ابهامات و ناورشنی ها و سوالات مهم بوجود می آیند.

در جنبش کمونیستی ایران رسم بر اینست که حق ملل در تعیین سرنوشت خویش تا سرحد جدایی برسمیت شناخته شود، ولی گاها به دلیل ” وحدت و یگانگی سیاسی طبقه کارگر ایران” جدایی توصیه نشود.

این موضع کمونیستی در پذیرش حق ملل در تعیین سرنوشت خویش تا حد جدایی و تشکیل کشور جدید درست است ولی این تبصره از آنجاییکه با تاریخ معاصر ایران کمتر خوانایی دارد جا دارد حذف شود. زیرا در طول دهه های متوالی و طولانی طبقه کارگر ایران از این شرایط برخوردار نگردید تا خود را در تشکل سراسری اش سازمان داده و متحدانه به عرصه مبارزه سیاسی وارد شود. در شرایطی که طبقه کارگر در سطح سراسری هنوز با چالشهای بزرگی روبروست، فرمول جدایی کردستان از ایران و تشکیل کشوری جدید، اتفاقا به نفع طبقه کارگر در سراسر ایران است. به یک معنا، در این دوره، با توجه به تاریخ سرکوبگریها و تبعیضها، این فرمول جدایی است که وحدت بخش بوده و جنبش کمونیستی ایران و حزب کمونیست ایران لازم است روی همین نکته خم شوند. برای اختصار در بحث خواننده را به مقاله کردستان بعد از جمهوری اسلامی مندرج در سایت مبارزه طبقاتی مراجعه میدهم.

تشکیل کشور کردستان به نفع طبقه کارگر کردستان است،

–          زیرا از یکسو کشور جدید میتواند با اتخاذ اقدامات اقتصادی و سیاسی، عقب ماندگیهای بجا مانده از حکومتهای مرکزی را جبران کرده و کشور را حداقل به سطح ستاندارد کشورهای پیشرفته در عرصه های مختلف ارتقاء دهد،

–          طبقه کارگر کردستان از این امکان برخوردار میگردد تا سطح زندگی و کارش در عرصه های مختلف را ارتقاء دهد، و این امکان عینی برای خلق کرد بوجود می آید تا در موقعیت ارتقاء یافته با سایر ملل مواجه شود… ،

–          با توجه به تجارب و تحزب در کردستان و وجود احزاب سیاسی، طبقه کارگر از این امکان عینی برخوردار خواهد بود تا از طریق شوراهای و تشکل هایش امور اجتماعی مربوط به کار و زیست جامعه را اداره کند و در امور سیاسی کشور نقش خود را ایفاء نماید…،

–          کشور جدید کردستان میتواند سنگری برای دفاع از آزادی و مبارزات ضد ستم برای سایر مناطق ایران و منطفه باشد…،

–          با تشکیل کشور جدید کردستان، ستم ملی بر ملت کرد در ایران پاسخ خود را میگیرد، و آنچه که در صدر مبارزه قرار خواهد گرفت تقابل کار و سرمایه و مبارزه عریانتر طبقاتی خواهد بود…،

–          …..

جدایی و استقلال کردستان از ایران به نفع کارگران ایران است، زیرا،

–          اگر در طول دهه های متوالی حکومتهای مستبد مرکزی مانع سازمانیابی و اتحاد کارگران شده اند، کشور جدیدی در همسایه اشان قرار خواهد داشت که سنگری برای کسب حقوق اقتصادی، سیاسی و… برای آنان خواهد بود…،

–          کشور جدید کردستان سنگری خواهد بود علیه عقب ماندگیهای مذهبی، خرافات و انواع توهماتی که ارتجاع مذهبی بر ایران حاکم کرده است…

–          با تشکیل کشور جدید کردستان؛ توازن طبقاتی در سراسر ایران عوض خواهد شدو بورژوازی مرتجع در قالبهای گوناگون قدمها وادار به عقب نشینی خواهد گردید….

وقتی که توهمات کنونی در تقدیس « حفظ تمامیت ارضی ایران» شکسته شده و به چالش کشیده شوند، و احترام به حقوق دیگران برای تعیین سرنوشت خویش به جایگاه واقعی خود نائل آید، آنموقع خیلی از تغییرات مثبت به نفع کارگران و زحمتکشان کردستان و ایران امکان پذیر خواهد بود.

در رابطه با این موضع، که راه حل اساسی رفع ستم ملی در کردستان ایران، جدایی و اعلام استقلال از ایران است، انگ ناسیونالیسم بخورد وجود دارد، آنهم به این علت اساسی است که بخشی از کمونیستهای ایران تحت تاثیر نظرات غلط منصور حکمت در مورد مسئله ملی، کلا حل مسئله ملی را به بورژازی حواله کرده و از سوی خود را بی وظیفه ساخته اند و از سوی دیگر همچنانکه در این مقاله مورد اشاره قرار گرفته به موضع درغلطیده اند. در واقع این موضع منطبق بر نظرات لنین است و ناسیونالیستی دانستن چنین نظراتی از شوینیسم ملت ستمگر نشات میگیرد. اگر قرار باشد برای ارائه نظرات اساسی از هیاهو و انگهای دیگران واهمه ای داشته باشیم، نمیتوانیم سنتها و سیاستهای کمونیستی و در اینجا لنینی را بار دیگر طرح  و اشاعه دهیم.

کمونیستها نمیتوانند نسبت به ارائه راه حل مسئله ملی لاقید باشند. در طول سالهای اخیر این لاقیدی راه را برای احزاب ناسیونالیستی کردستانی گشوده است تا بر اساس منافع حزبی خود که سهم بری در قدرت سیاسی است و به این منظور به دخالت قدرتهای امپریالیستی چشم دوخته اند. در واقع احزاب ناسیونالیست کرد به دلیل اینکه دنبال سهیم بودن حزب خود در قدرت هستند، نمیتوانند برای رفع ستم ملی راه حل اساسی ارائه دهند.

از جمله دلایلی که در رابطه با ماندن در چهارچوب ایران مطرح میشود، بعد اقتصادی مسئله است. میگویند که کردستان از نظر اقتصادی عقب مانده است و به همین دلیل چگونه میتواند از نظر اقتصادی خود را اداره نماید و از این تیپ استدلالات. بنظر من زاویه اقتصادی مسئله، هر چند مهم است، اما تا آن حد مهم نیست که بتواند بعنوان استدلالی علیه استقلال کردستان نقش مهمی ایفاء کند. زیرا اقتصاد را میتوان ساخت. کشورهای که نفت هم ندارند اما به کشوری صنعتی و پیشرفته تبدیل شده اند، چه تجاربی را به ما می آموزد. مسئله گرهی اینجا وجود آزادی و امکان استفاده از حق تعیین سرنوشت است.

امروز بحث در مورد سوسیالیسم در یک کشور تنها در سطح ایران معتبر است، و کردستان تا به یک کشور تبدیل نشود نمیتوان از امکان پذیر بودن سوسیالیسم در آن سخنی بمیان آورد.

ایران به درجه ای از آزادی و مناسبات دمکراتیک احتیاج دارد که اگر سایر ملل ساکن ایران هم خواستند از ایران جدا شوند، بایستی از این حق برخوردار باشند که کشور و دولت خود را بسازند.

اگر بحث اتحاد است، این اتحاد بایستی داوطلبانه و اختیاری باشد و نه متکی به زور و اجبار . اگر ایران به چند کشور کوچکتر هم تبدیل شود، آنموقع کشورهای تازه شکل گرفته میتوانند در موقعیت ارتقاء یافته و یکسان تری با هم به شور و مذاکره بپردازند، آنموقع آن کشورها میتوانند داوطلبانه اتحاد جماهیری تشکیل دهند که هزاران بار ارزشمند تر از وضعیت کنونی است.

.

توضیحات:

  1. لازم است به یاد بیاوریم که همین منصور حکمت در سال ۱۳۶۳ در کمونیست شماره چهارده چنین نوشت :

« انقلاب ۵۷ استثناء نبود، بلکه قاعده ای بود که از این پس، تا در هم کوبیده شدن قطعی حکومت سرمایه و نظام سرمایه داری در ایران، تاریخ ایران را شکل میدهد. بحران اقتصادی و بحرانهای سیاسی و حکومتی دائمی، حرکتهای اعتراضی گسترده که تنها با دوره های کمابیش کوتاه عقب نشینی و رکود نسبی از یکدیگر جدا میشوند، خیزشهای انقلابی با فواصل کم و کمتر، گشوده شدن مساله قدرت سیاسی در سطح جامعه و درجریان همه اینها، قدرت گیری پرولتاریا و پیشروان کمونیست او، این آن دورنمای واقعی است که بورژوازی در ایران بطور عینی با آن روبروست. صرف نظر از اینکه این یا آن دارودسته دولتی رسمی اش بتوانند چند روز، چند ماه و یا احیانا چند سال تعادل خود را در راس ماشین دولتی حفظ کنند…» ( از مقاله آزادی، برابری، حکومت کارگری مندرج در کمونیست شماره ۱۴، ۳۰ آبان ۱۳۶۳)

طبیعی است وقتی مسئله قدرت سیاسی بورژوازی از چند روز، چند ماه و یا احیانا چند سال، به چند دهه تبدیل میشود، ادامه منطقی این تحلیل چهارده سال بعد همین باشد که موضوع بحث و بررسی این مقاله است. ادامه ی منطقی این  تحلیل منصور حکمت سالها بعد او را به نظریه « حزب و قدرت سیاسی» و « حزب شخصیتها» رساند.

منابع :

–          مانیفست، کارل مارکس و فردریک انگلس. انتشارات مرکزی کومه له، چاپ سوم- فروردین ۱۳۶۵

–          http://no.wikipedia.org/wiki/Bystat

–          http://www.bbc.co.uk/blogs/persian/viewpoints/2012/05/post-135.html

–          http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85_%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86

–          http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE_%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%82

–          John Hutchinson and Anthony D.Smith,1994:  Nationalism, Oxford university press

–          مجموعه آثار منصور حکمت، جلد هشتم ، چاپ اول نوامبر ۱۹۹۷ سوئد . از صفحه ۱۴۱ تا ۱۷۷

–          لئون ترتسکی: تاریخ انقلاب روسیه جلد سوم ، ترجمه: سعید باستانی، بازنویس یاشار آذری،

–          جان رید: ده روزی که دنیا را لرزاند ، ترجمه از رحیم نامور و بهرام دانش

–          بهروز ناصری: کردستان بعد از جمهوری اسلامی، مندرج از نشریه مبارزه طبقاتی شماره ۸ ، http://www.m-tabaghati.com/

–          اسناد کنگره هشتم کومه له