با شب پره

گیرم که مشت حواله ی آفتاب کنی

یا با حجاب تیره نور را جواب کنی

گیرم که پای مال کنی سبزه و گیاه

دیوانه وار ، بوستان را خراب کنی

امید هر جوانه ی تازه دمیده را

گیرم ستمگرانه نقش برآب کنی

گیرم که تیغ شر به روی بشر کشی

به محو جهان پیشرفته شتاب کنی

یا آن که روز وشب با ورد وبا دعا

با زور شعبده ذهن عوام به خواب کنی

فرهنگ جهل عرضه نمایی به روزگار

فرهنگ پیشرو را منحط خطاب کنی

میراث شوم ِ غارتیان شب زده را

آیینه دار گمشدگان ره سراب کنی

بر هر تیر چراغ ، دار مجازات برکشی

بر دار ، فکر روشن ِ اهل کتاب کنی

فریاد اعتراض تا که بر نیاورد کسی

اندر دهان خلق سرب مذاب کنی

آتش به پا کنی و با سیخ کینه ات

آزادگان ِ زن و مرد را کباب کنی

با حکم ِ روشن ِ تاریخ گو چه خواهی کرد

آن حکم ِ ناگزیر را فکر ِ جواب کنی ؟

این تیره روز که آورده ای بر سر کسان

آوار خشم بر سر خویشتن خراب کنی .