آیا اسب تروا روانه میدان شده است؟ (٢)

در محکومیت دیدار نمایندگان گروه غفارپور/آجرلو با سفارت جمهوری اسلامی ایران در سوئد

توطئه های جمهوری اسلامی ایران علیه اپوزیسیون خارج از کشور و از جمله در سوئد قدمتی طولانی دارد که گرچه بارها همزمان از روش های گوناگونی استفاده شده است، اما  رژیم در هر مرحله ای بنا بر اقتضای شرایط بر روش معینی تمرکز یافته است. ما در این نوشته سعی میکنم چهار تاکتیک رژیم که هر یک در مرحله ای برجستگی خاصی یافته را افشا کنیم و جامعه ایرانی را به هشیاری در برابر این توطئه ها فر یخوانیم.

 

۱٫ ترور و عملیات جاسوسی: در نخستین دوره و به ویژه در نیمه دوم دهه ۸۰ و نیمه اول دهه ۹۰،  ترور فیزیکی مخالفان شیوه اصلی رژیم برای درهم شکستن اپوزیسیون در خارج از کشور بود. ترور فعالان سیاسی نظیر صادق شرفکندی و یارانش در برلین، عبدالرحمان قاسملو و حمید چیتگر در اتریش، کامران هدایتی و عفت قاضی در سوئد، غلامرضا کشاورز در قبرس، رضا مظلومان و شاهپور بختیار در پاریس و ترور دهها تن دیگر در ترکیه و دیگر کشورها، نمونه هایی از اتخاذ این روشن بود.

 

 پس از عملیات تروریستی میکونوس در ۱۹۹۲ در آلمان و به ویژه حکم دادگاه میکونوس علیه برخی از سران رژیم و انتقاد به سهل انگاری دولت های اروپایی، شرایط برای عملیات تروریستی در خارج از کشور دشوارشد. یکی از این  “سهل انگاری ها” ماجرای عبدالرحمان بنی هاشمی است که هنگام سازماندهی عملیات ترور در سوئد دستگیر و سپس آزاد می شود و در پی آن با فراغت کامل عملیات تروریستی میکونوس در آلمان را سازماندهی و اجرا می کند. این امر چنان رسوایی برای دولت سوئد و دیگر دول اروپایی در پی داشت که به ناگزیر به مقابله فعالتر با عملیات تروریستی رژیم در خارج از کشور پرداختند. برای نمونه با مداخله سازمان امنیت سوئد (سپو)، طرح ترور جلیل گادانی از رهبران کرد عقیم ماند و رضا تسلیمی مامور جمهوری اسلامی از سوئد اخراج شد. در پی آن، عرصه بر عملیات تروریستی رژیم در سوئد نیز تنگ تر شد و از نمیه دوم دهه ۹۰ این نوع عملیات در خارج از کشور به طور چشمگیری کاهش یافت.

 

با این همه از نیمه دوم دهه ۹۰ به این سو برغم کاهش ترورها، فعالیت های جاسوسی به قصد نفوذ، کسب اطلاعات و تهدید مخالفان و ایجاد انواع مزاحمت ها برای فعالان اپوزیسیون و یا خانواده های آنان در ایران پایان نگرفت، بلکه بر کم و کیف آن افزوده شد.  گرچه این رویه نیز بارها افشا و خنثی شد که به چند مورد آن اشاره میکنیم: ۱ افشای عملیات نفوذی جمشید عابدینی در سازمان مجاهدین در سوئد. ۲ افشای کماندوهای مرگ و عملیات نفوذی رضا تسلیمی و محسن رشیده زاده در  صفوف حزب دمکرات کردستان ایران، که  شرح آن توسط اسکار هدین روزنامه نگار سوئدی در سال ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳  از تلویزیون سوئد  به اطلاع همگان رسید. ۳  افشای عملیات جاسوسی و نفوذی حمید فروغی و هوشنگ امیر مستوفی در میان بلوچ های مقیم سوئد و اسکندیناوی که خبر آن در روزنامه افتون بلادت در نوامبر ۲۰۰۳ انتشار یافت. ۴ افشای عملیات جاسوسی حسن ارزانی دیپلمات سفارت در ۲۰۰۴ علیه سازمان مجاهدین که به اخراج وی منجر گشت. ۵ افشای فعالیت های مجید صادقی در میان پناهندگان ایرانی و دریافت پول از سفارت که گزارش آن در روزنامه مترو در دسامبر ۲۰۰۶ منتشر شد. در کلیه  این موارد، سفارت مرکز اصلی سازماندهی عملیات جاسوسی بوده است و اپوزیسیون در افشای آن نقش مهمی داشته است.

 

 در این دوران به موازات عملیات جاسوسی و خبرچینی در خارج ازکشور، رژیم کوشید با برنامه های تلویزیونی “سراب” و یا با تمسخر فعالیت های اپوزیسیون در صفحه “بازار مکاره” کیهان هوایی،  روزنامه صبح و کیهان شریعت مداری اپوزیسیون ایرانی در خارج از کشور را تخطئه و منزوی کند. اما این تلاش ها نیز آنچنان که رژیم انتظار آن را داشت کارا نشد و با واکنش سنگین اپوزیسیون ایرانی خنثی شد.

 

۲٫ “دیالوگ” با ایرانیان خارج از کشور: با برجسته تر شدن اهمیت و وزن حضور ایرانیان در خارج ازکشور و بی ثمری سیاست ترور و جاسوسی و تخطئه علنی اپوزیسیون، رژیم بتدریج  سیاست دیگری در پیش گرفت. زیرا که روشن شد سیاست پیشین، بیش از آنکه به ترساندن اپوزیسیون و مردم منجر شود به رسوایی و انزوای جهانی حکومت انجامیده است. در پی آن در دوره  جدید، جمهوری اسلامی ایران کوشید به جای سیاست ترور و یا بسنده کردن به جاسوسی و کسب اطلاعات و نفوذ پنهانی در بین اپوزیسیون، سیاست نفوذ علنی را درپیش گیرد. به ویژه با آغاز دوران ریاست جمهوری خاتمی، طرح تلاش برای گسترش نفوذ علنی جمهوری اسلامی ایران، از طریق سرمایه گذاری برای جذب ایرانیان و برقراری “دیالوگ” با آنان در خارج از کشور، در الویت قرار میگیرد. در همین راستا برای نمونه آقای قشقاوی سفیر جمهوری اسلامی ایران در سوئد تلاش کرد تا با ترتیب دادن جلسه ای با گروهی از ایرانیان طرفدار اصلاحات  در پارلمان سوئد، ژست گفتگو با اپوزیسون در سوئد را باب کند که بدلیل واکنش نیرومند ایرانیان سوئد این طرح نیز به شکست انجامید. علاوه بر آن روشن بود که سازماندهی قتل های زنجیره ای در داخل و “گفتگو” در خارج، شانسی برای پیشبرد این سیاست باقی نمی گذارد.

 

۳ غیر سیاسی کردن ایرانیان و برپایی شبکه های غیر رسمی نزدیک به حکومت: در دوران دوم ریاست جمهوری خاتمی و با گسترش بی اعتمادی ایرانیان خارج از کشور به امکان پذیری اصلاحات، رژیم به تدریج در می یابد شانس همراه کردن بخشی از اپوریسیون خارج از کشور با رژیم  و دیالوگ آشکار با ایرانیان تبعیدی بشدت کاهش یافته است . هم از این برای گسترش نفوذ خود در پی آن برآمد تا روش سیاست زدایی وسیاست گریزی در مردم را رواج دهد. به ویژه در این دوره است که رژیم در پی تشکیل “شورای عالی ایرانیان” و خرج پول های هنگفت، می کوشد ایرانیان را از اپوزیسیون دور کرده و به تدریج شبکه های غیر رسمی هواداران خود در خارج از کشور را گسترش دهد. این سیاست در دوره اول ریاست جمهوری احمدی نژاد به اوج میرسد. تحلیل سردمداران جمهوری اسلامی ایران این بود که بخش اعظم ایرانیان خارج از کشور در منطقه “خاکستری” بسر میبرند. به این معنا که آن ها نه هوادار اپوزیسون و نه هوادار حکومتند. از این رو جمهوری اسلامی ایران می بایست از طریق برپایی  نهادها و شبکه های غیر سیاسی و همچنین بر پا کردن رادیو و تلویزیون در خارج از کشور نظیر انجمن سلماس و رادیو سلام در استکهلم، ایرانیان را از حوزه نفوذ اپوزیسیون دور نگه داشته و در دراز مدت آن ها را به خود نزدیک سازد.

 

 پایه این سیاست،  استراتژی تلاش برای تبدیل دشمن به مخالف، مخالف به بیطرف، و بیطرف به دوست بود. در همین راستا شبکه های لابی گری جمهوری اسلامی ایران در خارج از کشور بسیج شدند و فعالتر از گذشته، تحت پوشش  نهادهای اجتماعی، رفاهی و فرهنگی به فعالیت پرداختند. البته در دوران نخست ریاست جمهوری احمدی نژاد تغییراتی در رهبری “شورای عالی ایرانیان” شکل گرفت. حتی احمدی نژاد طی نامه ای در سال ۲۰۰۸ به مراجع ایرانی در آلمان، بر اهمیت برخورد فعالتر “شورای عالی ایرانیان”  برای جذب ایرانیان خارج از کشور و اتخاذ سیاست تهاجمی تاکید کرد.

 در همین دوره با بالاگرفتن خطر حمله نظامی به ایران، لابی های جمهوری اسلامی نیز با استفاده از مخالفت ایرانیان با جنگ، به فعالیت “سیاسی” روی آورده و به گسترش فعالیت های “دیپلماتیک” برای نزدیکی ایران و غرب دست زدند.

 

اما به رغم  برخی پیشروی های جمهوری اسلامی در خارج از کشور در مرحله سوم، بسیاری از این شبکه ها افشا شدند و تلاش برای سیاست زدایی از ایرانیان خارج از کشور به ویژه در دومین دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد با شکست مفتضحانه ای روبرو شد.

 

۴ توطئه برای بی اعتبار ساختن اپوزیسون و ارسال اسب تروا به درون: با کاهش خطر جنگ و بالا گرفتن جنبش اعتراضی در ۷ ماه اخیر و دفاع فعال ایرانیان خارج از کشور ازجنبش داخل، سناریوی “غیر سیاسی” نگه داشتن ایرانیان خارج از کشور و یا جلب آنان شکست خورده است. آخرین نمونه آن، تلاش مذبوحانه احمدی نژاد در سفرش به دانمارک در دسامبر ۲۰۰۹ بود که تنها توانست تعداد بسیار کمی از خود فروختگان ایرانی را جمع کند.  تجربه دیگر کشورها نیز نشان میدهد دولت های دیکتاتور آن هنگامی که سیاست سرکوب اپوزیسیون نا کارا میگردد، سیاست بی اعتبار ساختن اپوزیسیون از درون به یکی از مهمترین راه کار های شان بدل میگردد.

 

 در این مرحله چهارم که کشور با بزرگترین بحران سیاسی و اعتراضات میلیونی مردم روبرو شده است، رژیم سیاست فرار به جلو را اتخاذ کرده است. یعنی هرچه جمهوری اسلامی  ایران در رویارویی و سرکوب جنبش بالنده مردم ایران در ۷ ماه گذشته ناکام مانده است، هراسناک تر از گذشته به سیاست تخطئه مخالفین و توطئه علیه آن روی آورده است.

 به عبارت روشنتر اکنون رژیم برغم برخی از هشدارها در باره امکان از سرگیری عملیات ترور در خارج، توان چندانی برای ترور مخالفان خود در خارج از کشور را ندارد. همچنین دیگر قادر نیست با برنامه های تلویزیونی سراب و بازار ه مکاره و کیهان شریعتی و نظایر آن، کسی را بفریبد  و یا کسی را با خود همراه کند. تلاش برای غیر سیاسی  کردن جامعه ایرانی در خارج از کشور نیز به جایی نرسیده است و رژیم در منزوی ترین دوران حیات خود قرار گرفته است.

 از این رو در این مرحله جدید، سیاست دیگری برای خنثی کردن تلاش های مخالفان برجستگی یافته است و آن ارسال اسب تروا به درون اپوزیسیون و تلاش برای بی اعتبار و لوث کردن فعالیت های آن است که در بخش نخست این مقاله به آن اشاره کردیم. پایه این سیاست بر این استوار است که با توجه به نقش ایرانیان برون مرز در دفاع از جنبش مردم درایران، اگر شانسی برای پیشروی رژیم وجود ندارد، دستکم باید مانع رشد نفوذ  اپوزیسیون و اتحاد همگانی و گسترده ایرانیان برون مرز شد. از این رو رژیم با گسترش جو بدبینی و ایجاد شک و شبهه به فعالیت های مخالفان شناخته شده اپوزیسیون، رواج شایعه پردازی و دامن زدن به فضای مسموم، علم کردن گروه های ناشناخته و لوث کردن فعالیت های مخالفین، می کوشد اپوزیسیون و تبعیدیان ایرانی را از درون خلع سلاح کند.

 

رژیم جمهوری اسلامی ایران در این دوره از دو سیاست برای خنثی کردن مبارزه ایرانیان خارج از کشور استفاده میکند. یکی ساختن اپوزیسبون قلابی نظیر آنچه رژیم شاه و ساواک در گذشته  با برپایی گروه عباس شهریاری و گروه ستاره سرخ و امثال آن به آن مبادرت ورزیده بود. دیگری سیاست  شایعه پردازی علنی و مخفی علیه این و آن به قصد تضعیف  مبارزات همبسته ایرانیان است. آخرین نمونه علنی این توطئه ها، معرفی سران گروه حکمتیست به پلیس اینترپول به عنوان تروریست است.

 

در عین حال جمهوری اسلامی ایران می پندارد با همگانی شدن مبارزات در ۶ ماه گذشته، اپوزیسیون امکان شناسایی  اشخاص ناشناخته ای که رژیم خود برای لوث کردن مخالفان روانه میدان می کند را ندارد. در این امر واقعیتی نهفته است. اما مشکل جمهوری اسلامی ایران در آن است که نمی فهمد اپوزیسون هرچقدر هم که دچار ضعف و پراکندگی باشد، نسبت به توطئه های آن هشیار است. فرهنگ اپوزیسونالی در  طی ۳ دهه مبارزه از خود  قواعد، ارزش ها و روش هایی را بر جا گذاشته است که بسادگی هرکسی  نمی تواند به نام اپوزیسیون در ان جا گیرد.

 

برای نمونه این که جمع چند نفره ای نظیر گروه غفارپور/ آجرلو در استکهلم به خود اجازه داده اند برای ارشاد سفارت به قصد “پیوستن به مردم” به ملاقات کاردار امنیتی آن بروند، قبل ازهر چیز عجز جمهوری اسلامی و گروه های شبه اپوزیسیون را در شناخت و تشخیص موقعیت ها و رفتار و شعور سیاسی مردم  و اپوزیسون نشان میدهند. اپوزیسیون بیش از آن که این اقدام را شوخی بی مزه ای از سوی گروهی نادان تلقی کند، به انگیزه های سفارت در سازماندهی این توطئه نظر افکنده است.

 

 در بخش نخست این مقاله اشاره کزدیم که دیدار بین کاردار امنیتی سفارت ایران و گروه شبه اپوزیسیونالی غفارپور/ آجرلو، بخشی از توطئه سفارت جمهوری اسلامی ایران برای لوث کردن اپوزیسیون ایرانی در سوئد و ارائه چهره ای مثبت از خود است . در عین حال پرسیدنی است چگونه اشخاصی نظیر آجرلو که خود مراسم گنجی را به دلیل سابقه همکاری اش با رژیم بر هم زده اند به دیدار کاردار وقت سفارت رفته اند؟ معلوم نیست چرا رابطه صمیمانه دکترغفارپور با جمهوری اسلامی ایران و شرکت شان در مهمانی های سفارت هرگز خاطر این گروه را مکدر نکرده است؟ براستی معلوم نیست سفارت چرا و چگونه با آغوش گرم به استقبال دیدار گروهی که خود را ظاهرا طرفدار براندازی رژیم می خواند رفته است؟ گروهی که فعالیت اصلی شان تخطئه بزرگترین تظاهرات ایرانیان در شهر استکهلم بوده است، گویا اصلا انتظار آن را هم نداشته ایرانیان دیدار نمایندگان این گروه با کاردار امنیتی سفارت را زیر سئوال ببرند. خانم غفار پور آنقدر خود را به لودگی زده است که در رادیوها در توضیح این دیدار از آن به عنوان “فعالیت دیپلماتیک” یاد میکنند. معلوم نیست بر چه پایه ای انتظار دارند ایرانیان دیدار و گفتگو آقای قشقاوی توسط سفیر وقت ایران با جمعی از ایرانیان در پارلمان سوئد را به درستی محکوم کنند، اما ملاقات گروه غفارپور/ آجرلو با کاردار امنیتی سفارت را جزو فعالیت های دیپلماتیک اپوزیسیون بخوانند و لابد باید به آنها مدال هم بدهند؟

 

براستی با کدام منطق می توان پذیرفت سفارت به گفتگوی دیپلماتیک با گروهی علاقمند شده است که تنها چند روز پیش از این ملاقات، در روز عاشورا عکس های رهبران این نظام همچون خمینی و خامنه ای را در آتش سوزانده است و فیلم آن را در یوتوپ  به نمایش گذاشته است؟ رژیمی که کوچکترین تظاهرات مسالمت آمیز مردم را در داخل به خون میکشد، چگونه از گفتگو با چنین گروهی ظاهرا تندرو و سازش ناپذیری استقبال کرده است؟ آیا جز آن است که سفارت در پی آن  بوده که این گروه را به عنوان اپوزیسیون ایران و نماینده ایرانیان استکهلم جا بیاندازد و برای خود بهره برداری تبلیغاتی کند؟ گرچه این ترفند نیز با هوشیاری ایرانیان خنثی شد و این گروه بیش از هر زمان دیگری منزوی گشت.

 

البته این تنها اقدام این گروه نیست که بدنامی و نامربوطی آنان به اپوزیسون و کنش های ناهنجار و نا مرسوم آنان  را برملا ساخته است. زمزمه مشکوک بودن  فعالیت های این گروه مدت ها است که حتی در میان برخی محافل سلطنت طلب نیز بر سر زبان ها است. تلاش این گروه برای خریدن مالی این و آن برای فعالیت به اصطلاح سیاسی، سوظن به آنان را بیشتر کرده است. این گروه از یکسو تلاش میکند نیروهای موثر در شهر استکهلم را با افترا از میدان بدر کند و  زمانی که  در این اقدام شکست می خورد در پی همکاری با آن ها بر می آید. آیا دلیل این رفتارهای ضد ونقیض، غیر سیاسی بودن این جمعیت است و یا آن که فهمیده اند تلاش این گروه برای چسباندن خود به دیگران، راه دیگری برای بی اعتبار ساختن اپوزیسون است؟  این گروه استعداد عجیبی از خود در ایجاد زده گی سیاسی و راندن همکاران پیشنین خود و به ویژه تخطئه جوانانی که از درجه رفتارهای غیر سیاسی این جماعت در شگفتند، نشان داده است. تهمت زدن و پرونده سازی های پی درپی این گروه علیه این و آن تجمع و شخصیت های شناخته شده  اپوزیسون که گاه به گونه ای پنهان و گاه علنی صورت گرفته است بی نظیر است. فیلم هایی در یوتوپ که گفته می شود توسط افراد مرتبط با این گروه  تهیه شده است و علیه تظاهرات بزرگ ایرانیان استکهلم و به ویژه علیه دختران جوان فعال در تظاهرات است، نشان از توطئه ای سازمان یافته علیه مبارزات ایرانیان استکهلم دارد. بلوکه کردن طولانی مدت محل های حساس تجمع ایرانیان و به ویژه مین توریت ( روبروی پارلمان سوئد) توسط این گروه، بی آن که خود تظاهراتی داشته باشند، حتی سوظن پلیس سوئد را نیز برانگیخته است. این اقدامات و کشاندن گاه و بیگاه و مربوط ونامربوط چند نفر به سمت سفارت که در نهایت سر از داخل سفارت درآوردند، کارنامه ۶ ماه گروهی است که بیگانگی کلیه رفتارهای آن با اپوزیسون بسیار روشن است. آخر براستی چگونه سردمداران این گروه هم خود را غیر سیاسی وهم از فعالان سلطنت طلب می خوانند؟ این گروه اگر غیر سیاسی اند چگونه به فعالیت دیپلماتیک با ماموران امنیتی سفارت مشغولند؟ براستی مایلیم بدانیم چرا حتی دفتر رضا پهلوی خانم غفار پور را از خود رانده است؟ مایلیم بدانیم حزب مشروطه ایران که گویا آقای آجرلو مدت کوتاهی است با آن همکاری میکنند در باره ملاقات ایشان با کاردار امنیتی سفارت و هشدار هایی که  برخی هموندان حزب در باره این فرد داده اند چیست؟ مایلیم بدانیم به چه دلیل لمپنیسم این گونه اشخاص در برخورد به مخالفان و بر هم زدن تجمعات با جوانی و تازه وارد شدن ایشان به سیاست توجیه می شود؟

 

آقای آجرلو گرچه در توجیه ملاقات خود با کاردار سفارت درمانده اند، اما در  توضیح این که چرا در برخورد به اپوزیسیون باید هر نوع نرمشی را به کنار نهاد، هیچ رودربایستی از خود نشان نمیدهند. ایشان در  نشست ۷۳ دفتر پژوهش های حزب مشروطه ایران، ضمن نشان دادن بری بودن خود از هر نوع دانش سیاسی، تهمت هایی به اپوزیسیون می زنند که کیهان شریعت مداری نیز به گرد آن نمیرسد. برای نمونه ایشان در همین نشست مدعی می شوند:

 

 “در سوئد حزب کمونیست کارگری تشکیلاتی درست کرده بعنوان حامیان جنبش سبز که بیشتر از اعضای حزب توده هستند تا کمونیست کارگری. اینها هنوز از مواضع گذشته خود عدول نکرده‌اند تا حسن نیتی باشد برای پایه گزاری یک اتحاد. چه معنایی دارد ما طیف راست خودمان را نفی کنیم، آرمان‌هایمان را کنار بگذاریم، پرچم حزب را کنار بگذاریم بعد شیر و خورشید را کنار بگذاریم و دست آخر به این نتیجه برسیم هرچه حزب کمونیست کارگری می‌گوید انجام دهیم چون می‌خواهیم با آنها اتحاد برقرار کنیم و همگام و همراه شویم با جنبش سبز”.

 

براستی نمیدانیم به حال حزبی که هموندش حزب کمونیست کارگری را از پایه گذاران تشکیلات حامیان جنبش سبز در سوئد می خواند، باید خندید و یا گریست! البته  از انصاف نباید گذشت که نتیجه گیری آجرلو از این سرهم بندی ها در توجیه ضرورت عدم همکاری با دیگران و نرمش نشان ندادن در برابر اپوزیسون، با دیگر فعالیت های ضد اپوزیسیونی ایشان همخوانی کامل دارد!

 

نمیدانیم اگر ملاقات با کاردار امنیتی سفارت، لوث کردن فعالیت سیاسی، دروغ پردازی، افترا و  تهمت به قصد اعتماد زدایی  در مردم و خانه نشین ساختن آن ها، برهم زدن تجمع ها، فراخواندن مردم به خودداری از شرکت در تظاهرات  دیگران و اغتشاش در همکاری نیروهای سیاسی و مردم با یکدیگر، نشانی از روان شدن اسب تروا به درون اپوزیسیون ندارد، پس نشانگر چیست؟ گرچه تا کنون جامعه ایرانی شهر استکهلم با بی اعتنایی مطلق به این گروه نشان داده است که در باره آن چگونه می اندیشد، اما برای برخی هر چه بیشتر بدنام شدن بهتر از گمنام ماندن است. برای ما اما سرنوشت این گروه که هیچ خصومتی هم با افراد آن نداریم مهم نیست. مهم عقیم گذاشتن توطئه سفارت جمهوری اسلامی ایران است که با دیدار با منزوی ترین و غیر سیاسی ترین گروه در شهر استکهلم میکوشد آنان را به عنوان اپوزیسیون و نماینده ایرانیان جا زده و مهمترین مرکز فعالیت سیاسی ایرانیان در خارج را از درون با فلج روبرو سازد. سخن پایانی آن که اگر رژیم در با ثبات ترین دوران حکومت خود نیز نتوانست اراده ایرانیان در برچیدن بساط حکومت را در هم بشکند، برستی باید بسیار مستاصل شده باشد که بپندارد در دوران حضیض ذلتش میتوانند با توسل به چنین ترفندهایی عمر خود را طولانی تر نماید!      

    

۵ ژانویه ۲۰۱۰

http://www.facebook.com/poyan.azadi

 

 

آیا اسب تروا روانه میدان شده است؟

 

در محکومیت دیدار نمایندگان گروه غفارپور/آجرلو با سفارت جمهوری اسلامی ایران در سوئد

ebrahim_pouyan@hotmail.com

ابراهیم پویان

 

جمهوری اسلامی ایران که در داخل کشور قادر به مهار و یا به تمکین واداشتن جنبش اعتراضی مردم ایران نشده است، گویا در پی آن است که بخت خود را بار دیگر در خارج از کشور بیازماید.  آنهم در سوئد که یکی از مهمترین مراکز فعالیت ایرانیان علیه جمهوری اسلامی است. این بار گویا قرعه به نام گروه موسوم به غفار پور/ آجرلو که یکی از بی هویت ترین گروه ها در شهر استکهلم می باشد خورده است. سفارت جمهوری اسلامی ایران در چهارشنبه این گروه را به حضور پذیرفته است تا در مورد مسائل سیاسی ایران و نحوه برخورد کارکنان سفارت، توسط آنان ارشاد شود!

معلوم نیست استیصال تاکجا باید یقیه جمهوری اسلامی را گرفته باشد که در شرایطی که در داخل کشور حتی به هم قطاران دیروز خود نیز رحم نکرده و نزدیکان آنان را ترور میکند در استکهلم به صرافت میزبانی از نمایندگان گروه غفار پور/ آجرلو میافتد. آیا در پی آن است تا بدین وسیله ژست دمکرات منشی گرفته و آمادگی خود را باب دیالوگ با شبه اپوزیسیونی که به نام ایرانیان مقیم استکهلم سخن میگوید نشان دهد؟ نماینده این گروه آقای آجرلو نیز که ایرانیان استکهلم را همچون خود ساده لوح فرض کرده اند با کمال خونسردی انگیزه گروه از ملاقات با کاردار سفارت  را ارشاد آنان برای پیوستن به مردم ایران بیان میکند!

 ما در این جا به کارنامه ۶ ماهه این گروه بدون شناسنامه نمی پردازیم. گروهی که هرچند از نقطه نامعلومی به متن سیاست پرتاپ شده اند اما بی ربطی شان به اپوزیسیون بسیار عریان است. ما تنها به ذکر این نکته بسنده میکنیم که هیچ منبع معتبری این گروه را نمی شناسد و حتی دیگر جریان های سلطنت طلب حاضر به تائید آن نیستند. این گروه به  هرجریان دیگری که برای همکاری رجوع کرده است با پاسخ منفی روبرو شده است. حرکات این جمع از سوی کلیه گروه های چپ و راست و میانه مقیم استکهلم با علامت سئوال بزرگی روبرو شده است. نه تنها در باره سابقه و روابط پیشین مستقیم و غیر مستقیم این افراد و روابط علنی دکتر غفار پور با سفارت، بلکه در مورد فعالیت های امروز این گروه نیز حدیث بسیار است. موضوعاتی که صد البته به جای گمان زنی و شایعه پردازی باید در جای دیگری مستند درباره آن سخن گفت. با این همه نگاهی اجمالی به فعالیت های شش ماهه این گروه به خودی خود آدمی را به فکر فرو میبرد.

 در حالی که تمامی اپوزیسیون ترقی خواه بر استقلال فعالیت های خود از قدرت های بیگانه و مخالفت با حمله نظامی به ایران پافشاری میکنند، این گروه اصرار عجیبی دارد که به نام اپوزیسیون رادیو اسرائیل را پایگاه فعالیت های خود قرار دهد و مبلغ سیاست های آن باشد. اکسیون های این گروه غالبا چند نفره  است و برغم تبلیغات گسترده  تا کنون مورد اعتماد هیچ کس قرار نگرفته است. با این همه این گروه خود را از تک و تا نمی اندازد و تلاش میکند به هر قیمتی که شده و با استفاده از هر روشی خود را به نام اپوزیسیون جا بیاندازد. گروه غفار پور/آجرلو گاه به نام هواداری از سلطنت، گاه با ژست اپوزیسیون هوادار براندازی، گاه به نام جوانان و پناهندگان و گاه با ژست غیر سیاسی بودن، به مسموم ساختن فضای سیاسی شهر استکهلم، تهمت زدن و لجن پراکنی علیه تظاهرات بزرگ شهر، گروه ها و شخصیت های شناخته شده اپوزیسیون و بد بین ساختن  مردم به یکدیگر، لوث کردن فعالیت های سیاسی و حادثه آفرینی های شگفت انگیزی دست زده است  که در سنت هیچ نیروی سیاسی ایرانی نمونه آن  تا کنون دیده نشده است. یکی از آخرین فعالیت های این گروه اعلام تصمیم برای برگزاری اکسیون در مسجد علی (وابسته به جمهوری اسلامی ایران) در روز عاشورا بود که در پی اعتراض جمعی از ایرانیان ناگهان به مراسم آتش زدن عکس و پرچم در میدان مین توری تغییر یافت!

 گفته می شود این گروه با وعده های مالی در پی خریدن مجریان برخی از رادیوهای فارسی زبان در جهت تائید سیاست های آنان که اساس آن تخریب اپوزیسیون است برآمده است که دقیقا روشن نیست تا کجا بدان موفق شده است یا نه. صلاحیت قضاوت درباره صحت و سقم کلیه شایعات علیه این گروه بر عهده پلیس و مقامات امنیتی کشور است که تا آن جا که خبر داریم آن ها نیز این گروه را همچون اپوزیسیون زیر نظر دارند. اما مایلیم در باره اخرین فعالیت این گروه که آقای آجرلو در رادیوهای محلی سوئد  خود به آن اشاره کرده است بپردازیم.

 اجازه دهید برای یک لحظه هم که شده این ملاقات را حاصل توطئه برنامه ریزی شده سفارت برای لوث کردن اپوزیسیون و نماینده ایرانیان جلوه دادن این جماعت لوده ندانیم. دراین صورت در خوش بینانه ترین حالت درخواست این دیدار محصول پرتی جماعتی غیر سیاسی و ساده لوح است که پنداشته اند برای متقاعد کردن کارکنان سفارت برای  پیوستن به صفوف مردم، راهی جز ملاقات با آنان در سفارت و نصیحت شان وجود ندارد!  و صد البته این مهم نیز می بایست از سوی بی اعتبارترین گروه مدعی فعالیت سیاسی در شهر استکهلم رهبری شود! اما حتی اگر فرض کنیم ساده لوحی سیاسی انگیزه اقدام این گروه باشد، سئوالی که باقی می ماند این است که چگونه سفارت  و کارداران امنیتی آن بدان تن داده اند؟ جز آن است که سفارت جمهوری اسلامی با بوق و کرنای دیدار و گفتگوی کارکنان سفارت  با گروهی از به اصطلاح مخالفان حکومت، میکوشند برای آینده نامعلوم خود (در صورت فروپاشی رژیم) اعتباری دست و پا کند؟ در کمترین حالت نیز سفارت از این که چنین جماعتی را به عنوان گروه اپوزیسیون و یا نمایندگان ایرانیان مقیم استکهلم علم کند سود بسیار می برد.

 

اما اندکی اگر بدبین تر باشیم باید گفت جمهوری اسلامی ایران در دور جدید توطئه های خود علیه اپوزیسیون و ایرانیان خارج از کشور در پی روان کردن اسب تروا به درون اپوزیسیون و ایرانیان مخالف جمهوری اسلامی است تا آنان را از درون بی اعتبار  سازد.  آیا روشن نیست لانسه کردن صداهایی که بخش عمده فعالیت هایشان لوث کردن فعالیت های اپوزیسیونالی، پراکندن تخم نفاق و  بازداشتن مردم از شرکت در تظاهراتی است که همبستگی می آفریند با کدام هدف صورت میگیرد؟ پرسش این جا است که آیا لانسه شدن این گروه به عنوان طرف گفتگو با کاردار سفارت در باره تحولات ایران، به همین جا ختم می شود و یا آن که اسب تروا مدت ها است که بدرون قلعه فرستاده شده است؟

 در قسمت دوم این مقاله با نگاهی به دوره های گوناگون فعالیت های جمهوری اسلامی علیه اپوزسیون به این پرسش پاسخ خواهیم داد.

 

استکهلم-سوئد

facebook

http://www.facebook.com/home.php?ref=home