زادگاه…

دلم نمی آید به آفتاب بگویم کوچه را بسته اند
و از خانه ی همسایه دیگر بوی عطر نمی آید
اگر می توانستم این سایه را کنار بزنم
پرنده زادگاهش را پیدا می کرد

باید از رودخانه بپرسم
چرا شهرها را بی سایبان گذاشته
و در آن همه پیچ و خم
به نسیمی دل نبسته که گلدان را از خانه در آورد

اگر بیش از این ستاره را پشت بوته منتظر بگذارم
آسمان دیگر از پنجره ی ما نمی گذرد
و هیچ پرنده ای به دانه های من اعتماد نمی کند
از آخرین ساقه ای که در خیابان ما گم شد
سال ها می گذرد.
آذر ماه ۱۳۹۱