روشنفکران ایران و اوضاع کنونی (۲)

با نگاهی به مقاله ” روشنفکر: مرغ عروسی و عزا!”

(نوشته مسعود نقره کار)

آذر ۱۳۹۱

غلامِ آن کلماتم که آتش انگیزد

نه آبِ سرد زند در سخن بر آتشِ تیز  (حافظ)

مدتهاست که شرایط عینیِ تحول اساسی جامعه مهیاست. اما با وجود تجربه ارزشمند دو انقلاب بزرگ، مبارزات و شورشهای مردم در بُرشهای مختلف چند دهه اخیر هنوز شرایط ذهنی پاسخگوی مسائل مهم جنبش مردم ایران نیست. حکومت جمهوری اسلامی همچون حکومت سلطنتی با سرکوب دائمی روشنفکران، دگر اندیشان و ایده های رهائیبخش از آماده شدن شرایط ذهنی جهت تحول اساسی جامعه جلوگیری نموده است. اکنون متفکرین ضد مردمی در داخل و خارج از کشور به دنبال حفظ حکومت طبقات ارتجاعی با تغییراتی در شکل آنند.

در بخش اول این مقاله به تعریف روشنفکر، ایده های ضد مردمی و کمبود تقابل با این ایده ها و همچنین نقش متفکرین ضد مردمی پرداخته شد. در این بخش به روشنفکر ستیزی، مسئولین ناآگاهی در جامعه، نگرش ناآگاه دانستن مردم، نقش روشنفکران، اوضاع کنونی و رسالت روشنفکران پرداخته می شود.

روشنفکر ستیز کیست؟

مقاله “روشنفکر: مرغ عروسی و عزا!”، مردم، روشنفکران و نیروهای سیاسی مردمی را در کنار حکومتهای خاندان پهلوی و جمهوری اسلامی، روحانیون ارتجاعی و خود فرختگانی که به خدمت این حکومتها در آمده اند می گذارد و جملگی را روشنفکر ستیز می خواند. آیا این نوع نگرش صحیح است؟

بدون تردید حکومتهای استبدادی شاه و جمهوری اسلامی به علت نقش مهم روشنفکران در روشن کردن حقایق جامعه و ماهیت حکومت با تحدید، تطمیع و تهدید به دنبال کشاندن روشنفکران از اردوگاه مردم به اردوگاه ضد مردمی خود بوده اند. اما بین روشنفکری که تسلیم تحدیدات، تطمیعات و تهدیدات نشده و کسی که بالاخره سر تعظیم فرود آورده است، فرقی اساسی است. احمد شاملو با محمود دولت آبادی فرقی اساسی دارند. شاملو خطاب به خمینی گفت: ابلها مردا، من عدوی تو نیستم، انکار توام! و هیچگونه همکاری با رژیم نکرد. در حالیکه، دولت آبادی در خدمت پیشبرد سیاست اصلاح طلبان حکومتی به کمک حکومت شتافت و حتی در کنفرانس برلن هم شرکت کرد.

روشنفکر کسی است که اندیشه و افکار روشن دارد و به هر درجه ای که در خدمت منافع مردم کار می کند متضاد متفکری است که در خدمت منافع طبقات ارتجاعی است. کلمه روشنفکر برگردان کلمه انتلکتواِل فرانسوی است که به معنای فردی تحصیلکرده و متجدد می باشد. یک روشنفکر به دنبال تجدد است، نه تحّجُر. در عرصه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، علمی، هنری و فرهنگی روشنفکر کسی است که غالبا گفتارش روشنگر حقایق، کردارش در جهت تقویت مبارزات مردم و پندارش در خدمت اشاعه ایده های صحیح در میان مردم است. البته میزان تمامی این خصوصیتها بستگی به تعلق روشنفکر به بخشهای پیشرو، میانی یا عقب دارد.

در مقابل، روشنفکر ستیز کسی است که با ایده و افکار روشن تضاد آشتی ناپذیر و سر ستیز دارد. گفتارش مخدوش کردن حقایق، کردارش در جهت فرونشاندن مبارزات مردم و پندارش در خدمت اشاعه ایده های غلط و انحرافی در میان مردم است. وجود ایده های روشن بر خلاف منافع روشنفکر ستیز است. از اینرو، روشنفکر ستیز همواره  در پی نفی ایده های روشن و خنثی کردن مبارزات مردم است.

بر خلاف آنچه مقاله “روشنفکر: مرغ عروسی و عزا!” مطرح می کند مردم، روشنفکران و نیروهای سیاسی مردمی که به قول این مقاله خواهان “تحقق و تعالی انسان و جامعه اند” نمی توانند ماهیتا روشنفکر ستیز باشند. هر چند اشتباه کنند و اشتباهاتشان نیز بزرگ باشد. محروم کردن مردم از حقایق و عقب ماندگی اکثر روشنفکران از وضعیت عینی امری واقعی است، اما دال بر روشنفکر ستیزی آنان نیست.

تاریخ یک قرن اخیر ایران به خوبی نشان می دهد که یکی از اهداف مهم برقراری اختناق دائم در جامعه محروم کردن مردم از روشنفکران  پیشرو و محدود کردن فعالیت روشنفکران بوده است. فعالیت یک روشنفکر به ویژه در عرصه های سیاسی و اجتماعی از ابتدا با خطوط قرمز متعدد حکومت روبروست و عبور از هر خط قرمز، می تواند روشنفکر را مستقیما در مقابل دستگاه سرکوب، حتی زندان و شکنجه و مرگ قرار  دهد. این سیاست مشترکِ ۵۷ سال سلطنت خاندان پهلوی و ۳۴ سال حکومت جمهوری اسلامی بوده است.

حکومت جمهوری اسلامی در دوران دولت خاتمی مدعی اصلاحات و ایجاد فضای بازتر سیاسی شد، اما وقایع دهشتناکی چون سرکوب جنبش دانشجویان در سال ۱۳۷۸ و قتل ها ی زنجیره ای روشنفکران را پدید آورد. با تکیه بر تجربه تاریخ در یک قرن اخیر می توان نتیجه گرفت که مسئول برقراری اختناق دائم در ایران و علت روشنفکر ستیزی، حکومت طبقات ارتجاعی است. ریشه روشنفکر ستیزی را باید در این حکومت (چه به شکل سلطنتی و چه جمهوری اسلامی) جستجو کرد و به تحلیل عمیق آن و اثرات مُخرّبش در جامعه پرداخت.

اما در مقاله “روشنفکر: مرغ عروسی وعزا!” ماهیت حکومت طبقات ارتجاعی و نقش آن نه تنها برجسته نشده بلکه در بهترین حالت همتراز با عوامل دیگر قرار گرفته است. به عنوان مثال آمده است : ” روحانیون در بروز و تداوم و گسترش روشنفکر ستیزی در میهنمان نقشی مهم داشته و دارند، این جماعت پیشتاز این ستیزه  بوده اند.” در اینجا روحانیون و نه حکومت، پیشتاز روشنفکر ستیزی معرفی می شوند. در حالیکه طی ۵۷ سال سلطنت خاندان پهلوی علت اصلی و پیشتاز روشنفکر ستیزی حکومت بود، نه روحانیونِ حتی مرتجعی که در خدمت یا بر علیه آن فعالیت می کردند.

در این مقاله تمامی روحانیون، از مرتجعین گرفته تا طرفداران واقعی مردم با یک چوب زده می شوند. در حالیکه، در اوایل  انقلاب مشروطه، تعداد کثیری از روحانیون طرف مردم و برعلیه استبداد شاه بودند، ولی پس از اعلان مشروطیت، تحت رهبری مجتهدین مرتجعی که به تهران آمدند عده زیادی از آنان از صفوف اولیه خارج شده و به طرفداری از شاه پرداختند. در مقابل مشروعه طلبانی چون شیخ فضل الله نوری، روحانیونی چون محمد طباطبایی و عبدالله بهبهانی بودند که طرف مردم و انقلاب مشروطه را گرفتند.

شیخ محمد خیابانی یک روحانی و در عین حال یک دمکرات پیشگام بود که کنفرانس شاخه ایالتی فرقه دمکرات را در تبریز تشکیل داد (ایران بین دو انقلاب، یرواند آبراهامیان، صفحه ۱۰۲، نشر مرکز، ۱۳۷۷). میرزا کوچک خان رهبر جنبش جنگل که در ۱۶ خرداد ۱۲۹۹ با انتشار بیانیه ای تشکیل کمیته انقلاب ایران و تاسیس حکومت جمهوری گیلان را اعلام نمود، آموزش حوزوی داشت اما به جای در آمدن به سلک یک روحانی به انقلابیون پیوست و انقلاب مشروطه و حوادث متعاقب آن مسیر افکار و زندگی او را کاملا تغییر داد.

در دوران سلطنت خاندان پهلوی بخشی از روحانیون در خدمت دربار بود و بخشی طرفدار مردم و مخالف حکومت و نظریه جدایی دین از حکومت در میان روحانیون نیز پایه داشت. اما خمینی با تکیه بر تز ولایت فقیه ( ولایت فقیه «حکومت اسلامی»، روح الله خمینی، انتشارات امیرکبیر، تهران ۱۳۶۰) بسیاری از روحانیون مخالف این تز و دخالت روحانیون در سیاست را قبل از انقلاب ۱۳۵۷ تصفیه کرد. پس از کسب قدرت، برخی از اینان را خلع لباس کرد، به زندان انداخت و حتی اعدام کرد. آیت الله بروجردی که اکنون در زندان است معتقد به جدایی دین از حکومت است. چون حکومت جمهوری اسلامی روشنفکر ستیز است نمی توان نتیجه گرفت که تمامی روحانیون روشنفکر ستیزند.

یک جانبه نگری مقاله “روشنفکر: مرغ عروسی و عزا!” متاسفانه به سطح روشنفکر ستیز خواندن مردم بسط پیدا می کند. خوب، اگر مردم روشنفکر ستیزند، با این منطق، نویسنده این مقاله نیز که خود جزو مردم است، روشنفکر ستیز است! مگر اینکه او خود را جدا از مردم و مافوق مردم بداند.

در واقع، اردوگاه مردم شامل روشنفکران و نیروهای سیاسی مردمی است. مهمترین عاملی که اقشار و طبقات مردم را در یک مجموعه قرار می دهد، تحت ستم دائم قرار داشتن توسط حکومت طبقات ارتجاعی است. اقشار و طبقات  درون اردوگاه مردم به درجات مختلف تحت ستم واقع شده و در زندگی روزمره به طرقی که خود تشخیص می دهند با ستم مبارزه می کنند.

خواسته مردم به خصوص طبقات زحمتکش، زنان، خلقها، ده ها میلیون گرسنه، معتاد و تن فروش و … همواره یافتن ایده هایی است که آنان را از ستم رها کند. جهتگیری عمومی اکثر مردم به ویژه بخش پیشرو آن در راستای روشن شدن علل حقایق تلخ زندگی خود و جامعه و مهمتر، پیدا کردن راهکار برای از بین بردن ستم است. از اینرو، مردم ماهیتا نمی توانند روشنفکر ستیز باشند. درحالیکه، حکومت طبقات ارتجاعی به علت ماهیت ستمگرانه خود همواره سرکوبگر و روشنفکر ستیز است.

بخشهای مختلف مردم بدون روشن شدن چگونگیِ رهایی از ستم به گونه ای خود به خودی حرکت می کنند. ایده های غلط به ویژه ایده هایی که حکومت عامدانه اشاعه می دهد در جنبش مردم بازتولید می شوند. در جریان خیزشهای ۱۳۸۸ جنبش مردم به سه بخش تقسیم شد. بخش پیشرو، چهار چوب تنگ اصلاح طلبان حکومتی را  فورا شکست و با هدف به زیر کشیدن رژیم وارد درگیری خیابانی با نیروهای انتظامی- امنیتی شد. بخش میانی با این ایده که حکومت جمهوری اسلامی اصلاح پذیر است با هدف پس گرفتن رای و انتخابات مجدد به امید نتیجه گرفتن از تظاهرات مسالمت آمیز حرکت کرد و بخش عقب جنبش عموما نظاره گر باقی ماند.

اما مقاله “روشنفکر: مرغ عروسی و عزا!”، بخشهای مختلف مردم را نیز یک کاسه می کند و همه را روشنفکر ستیز می نامد. این یک واقعیت است که روشنفکران و همچنین نیروهای سیاسی مردمی از جهت گم کردگی رنج می برند. اما تمامی آنان به درجات متفاوت به دنبال روشنگری اند و نه روشنفکر ستیزی. “چاقو دسته خودش را نمی بُرّد!”، هر چقدر هم که کُند باشد.

مقاله می گوید : “روشنفکران با آنکه در خوشی و ناخوشی مردم شرکت داشته و سهیم بوده اند اما هرگز قدر و منزلت شان دانسته نشده  و مورد سپاس و ستایش قرار نگرفته اند.” در حالیکه مردم ستمدیده، شریف و مبارز ایران برای روشنفکران و آنانی که برای منافع مردم در مقابل حکومتهای ستمگر و حامیان بین المللی شان ایستاده اند ارزش و احترام قائلند.

ستارخان، باقرخان، حیدرخان عمواغلو، میرزا کوچک خان، محمد تقی خان پسیان، شیخ محمد خیابانی، فرخی یزدی، عارف قزوینی، تقی ارانی، جعفر پیشه وری، قاضی محمد، احمد کسروی، صادق هدایت، حسین فاطمی، خسرو روزبه، محمد مصدق، غلامرضا تختی، محمد حنیف نژاد، سعید محسن، فروغ فرخزاد، صمد بهرنگی، مسعود احمد زاده، امیر پرویز پویان، حمید اشرف، خسرو گلسرخی، فواد سلطانی، تقی شهرام، غلامحسین ساعدی، محمد حرمتی پور، شکرالله پاکنژاد، علیرضا سپاسی آشتیانی، اشرف دهقانی، سعید سلطانپور، احمد شاملو، باقر مومنی، پرویز صیاد، اسماعیل خوئی، شادی امین،  مسلم نوروزی، بصیر نصیبی،  نعمت میرزا زاده، یونس پارسابناب، تراب حق شناس، امین حصوری، مسعود نقره کار، بهرام رحمانی، ایرج مصداقی، همنشین بهار، سیروس ملکوتی، هادی خرسندی، بهرام مشیری، عباس سماکار، مینا اسدی و … برای بسیاری از مردم حتی با شناختی اندک، محترمند.

اما آنانی که بر علیه منافع مردم و برای تداوم حکومتهای ستمگر و منافع بیگانگان کار کرده اند چون محمد علی شاه، فضل الله نوری، رضا شاه، محمدرضا شاه، قوام السلطنه، آیت الله کاشانی، فضل الله زاهدی، شجاع الدین شفا، حسین فردوست، پرویز ثابتی، فرح پهلوی، عباس قره باغی، روح الله خمینی، اکبر هاشمی رفسنجانی، محمد حسین بهشتی،حسین شریعتمداری، میرحسین موسوی خامنه، محمد خاتمی، مهدی کروبی، محمود احمدی نژاد، علی خامنه ای و … به درجات مختلف مورد تنفر مردم اند.

و جایگاه  افرادی چون سعید حجاریان، عماالدین باقی، صادق زیبا کلام، عبدالکریم سروش، فرخ نگهدار، اکبر گنجی، محسن سازگارا، علیرضا نوری زاده، محسن مخملباف، محمد نوری زاد، مسعود بهنود، عطاالله مهاجرانی، رضا پهلوی، الهه بقراط، اصغر فرهادی،  ابراهیم نبوی و …  که در خدمت حفظ حکومت طبقات ارتجاعی از طریق تغییر شکل آن می باشند نیز برای برخی روشن است.

حکومت طبقات ارتجاعی، مرتجعین خارج از حکومت و متفکرین متعلق به این طبقات ماهیتا روشنفکر ستیز اند، اقتضای طبقاتی شان اینست. اینان با تحریف تاریخ، اشاعه ایده های غلط و دروغ پراکنی تلاش می کنند تا افکار مردم را از واقعیات منحرف کنند. بنابراین، بازتولید نظرات غلط نسبت به روشنفکران در میان مردم نیز به علت عملکرد عامدانه حکومت و نه به علت روشنفکر ستیزی مردم است. تفاوت بین مرتجعین ستمگر و دغلکاران سیاسی در خدمت آنان، با مردم ساده و شریف و ستمدیده، از زمین تا آسمان است.

دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست

به فسونی که کند خصم، رها نتوان کرد       (حافظ)

مسئول ناآگاهی موجود در جامعه کیست؟

در مقاله “روشنفکر: مرغ عروسی و عزا!” به جوانب مختلف “روشنفکر ستیزی” اشاره شده، اما به جای علت، اساسا معلولها ارائه شده اند. همچنین، حکومت و مردم یک کاسه شده و روشن نیست که بالاخره مسئول ناآگاهی در جامعه کیست؟ در این مقاله، نویسنده تجربه شخصی خود از مسخره کردن  یک روشنفکر توسط چند نفر را به کُل جامعه بسط می دهد. نگرشی غیر علمی که جزء و کل را یکی می کند و مناسبات میان چند نفر را مناسبات غالب بر جامعه ای چند ده میلیونی می داند. با چنین منطقی می توان گفت که تمام اجسام بار الکتریکی منفی دارند چون بار الکترون منفی است، یا کسی که در بندرعباس زندگی می کند به درستی می گوید که زمستانها در ایران برف نمی بارد!

در مقاله، “بیسوادی و بیعلاقگی اکثریت مردم به مطالعه روزنامه، نشریه و کتاب” و یا تکیه بر رسانه های سمعی و بصری و “پذیرش فرهنگ شنیداری”، مسئول ناآگاهی موجود در جامعه معرفی می شوند. آنهم زمانیکه هشت میلیون دانش آموز و سه میلیون دانشجو و نسبت به جمعیت  کشور یکی از بالاترین تعداد وبلاگ نویسان را در جهان داریم!

شاید آگاهی و دمکراسی در کشورهای غربی مورد نظر نویسنده اند. جوامعی که ثروت به طور عمده در انحصار چند هزار نفر و قدرت همواره در انحصار دو یا سه حزب حکومتی است و در انتخابات به جز کاندیداهای این احزاب نتیجه دیگری حاصل نمی شود، بدون آنکه شورای نگهبان داشته باشند. از افزایش سرکوب در داخل و دخالت در امور داخلی کشورهای دیگر که بگذریم (!) البته در این کشورها تعداد روزنامه ها و نشریات کثیر الانتشار و کانال های تلویزیونی و رادیویی بسیار زیاد است. اما محتوای تمامی اینها به طور عمده در جهت پایین نگاه داشتن سطح افکار عمومی مهندسی می شوند و هیچکدام از خط قرمزِ به زیر سئوال کشیدنِ کُل حکومت (نه دولت) عبور نمی کنند.

بدون شک همه عوامل بر شمرده در مقاله “روشنفکر: مرغ عروسی و عزا!” مهمند، اما نه تنها جملگی معلولند، بلکه تعیین کننده نیز نیستند. علت اصلی و ریشه مسخره کردن روشنفکران که به هیچوجه قابل مقایسه با میزان تحقیر زنان و ملیتهای تحت ستم نیست، حکومت است. این حکومت است که با هدف ایجاد تفرقه بین زنان با مردان، بین ملیتهای مختلف و همچنین منزوی کردن مردم از روشنفکران، ایده های ضد مردمی خود را در جامعه اشاعه می دهد.

اما مقاله نقش حکومت طبقات ارتجاعی  که با در اختیار داشتنِ مراکز متعدد دانشگاهی، تحقیقاتی و فرهنگی و تعداد کثیری متفکر ضد مردمی و رسانه ها و دستگاههای عظیم تبلیغاتی، دائما مشغول دروغ پردازی و تولید و اشاعه افکار ستمگرانه و ضد مردمی است را عمده نمی کند. همچنین به عملکرد حکومت که با سرکوب دائمی روشنفکران، دگراندیشان و ایده های درست، میدان را برای نفوذ و جا انداختن ایده های غلط خود در میان مردم باز می کند، نپرداخته و این علت را برجسته نمی کند. مهمتر از همه اینها، مقاله به طور یک جانبه به نتایج بازتولید اینگونه افکار در میان مردم می پردازد، ولی به تقابلات مردم با این افکار مُخرّب کاری ندارد.

برنامه های مختلف صدا و سیما، به ویژه  سریال های تلویزیونی، فیلمهای سینمائی و انتشارات مختلف اساسا برای شکل دادن به افکار عمومی مهندسی می شوند. حکومت به گونه های آشکار و نهان، مردم را در معرض بمباران دائمی افکار زهرآگینی قرار می دهد که در زر ورق پیچیده شده اند. البته مردم تاثیر می گیرند، اما تقابل هم می کنند. بخش پیشرو بیشتر تقابل می کند، در حالیکه بخشهای میانی و عقب بیشتر تاثیر می گیرند.

وقتیکه احمدی نژاد گفت : ایران از دمکراتیک ترین کشورهای جهان است، همه مردم باور کردند یا بسیاری او را مسخره کردند؟ یا خامنه ای در مورد سال نود گفت: این سال جهاد اقتصادی است، مردم قبول کردند یا به ریش او خندیدند؟ یا اخیرا، علم الهدا خطاب به مردم گفت : غذاهای ساده بخورید، اشکنه بخورید، در زمانیکه قیمت پیاز و تخم مرغ در طی ماههای اخیر چند برابر شده است، مردم به یکدیگر نگفتند که این شکمباره هیچ چیزی از وضعیت زندگی مردم نمی داند؟ آری، مردم به طرق مختلف با حکومت تقابل می کنند، اما تقابلاتشان محدودیت دارد. در از میان برداشتن این محدودیتهاست که نقش روشنفکر روشن شده و کمبودهای روشنفکران ایران عیان می گردند.

چرا حکومت جنایتکاری که تا مغز استخوان فاسد و مورد تنفر بخشهای بزرگی از مردم است می تواند میلیونها جوان متنفر از خود را به پای صندوقهای رای بکشاند؟ این یک واقعیت تلخ است که حکومت جمهوری اسلامی توسط جناح اصلاح طلب خود با توسل به فریب قادر شد بر تنفر بخشهایی از مردم و ایده سرنگون کردن حکومت فائق آید و ایده زهرآگینِ اصلاح پذیری نظام دیکتاتوری خود را در میان آنان جا بیاندازند.

اما این یک واقعیت شیرین است که دو روز پس از انتخابات ۱۳۸۸، بخشی از جوانان چهارچوب اصلاح طلبان را شکستند و وارد نبردهای خیابانی با نیروهای سرکوبگر رژیم شدند و در طی هشت ماه جنبش مردم ایران چنان رشد کرد که زنگ خطر سرنگونی حکومت برای جناح اصلاح طلب نیز به صدا درآمد.

ایده اصلاح پذیر بودن حکومت یک شبه در میان مردم جا باز نکرد. در تقابل با شورشهای احتمالی مردم پرورش یافت و نظریه پردازان حکومتی سالها در کارزارهای مختلف به روی آن کار و تبلیغ کردند و از نظریه پردازان هم  سنخ خود در کشورهای دیگر کمک گرفتند. یکی از جنبه های مهم این کارزارها وارونه کردن حقایق تاریخی دهه خونین ۱۳۶۷- ۱۳۵۷، پنهان کردن نقش سران حکومت به ویژه اصلاح طلبان در آن دوره بود. بسیاری از جوانانی که در سال ۱۳۸۸ در انتخابات شرکت کردند واقعا نمی دانستند که ماهیت باند میر حسین موسوی خامنه چیست و نقش او در گذشته چه بوده است.

آنان می دانستند که موسوی خامنه ۸ سال نخست وزیر بوده است. اما نمی دانستند که این هشت سال، خونین ترین دوران تاریخ اخیر ایران است. شخص موسوی خامنه، عضو شورای عالی امنیت ملی کشور، در تعیین سیاستهای سرکوب، زندان، شکنجه کردن و نسل کُشی ده ها هزار جوانی که از دل انقلاب بیرون آمدند، نقش آمر داشته است. همچنین، در سیاست ادامه جنگ که به کشته و معلول شدن صدها هزار جوان، آواره گی میلیونها و نابودی بخشهایی از کشور انجامید، نقشی مهم داشته و مسئول است.

برای بسیاری از جوانان روشن نبود که موسوی خامنه تاکنون حقیقت را نگفته است. اما بخشی از همین جوانان در دوران انتخابات ۱۳۸۸، درباره قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ او را مجبور به پاسخ کردند. هر چند بازهم به دروغ گفت : من خبر نداشتم و آقای خامنه ای هم خبر نداشت!

شواهد و قرائن مختلف نشان می دهند که حکومتهای سلطنتی و جمهوری اسلامی که سکان کشور را در دست داشته و تعیین کننده سیاستهای حاکم بر کشور بوده اند مسئول ناآگاهی موجود در جامعه اند و نه مردم.

گرچه راهی است پر از بیم ز ما تا بَرِ دوست

رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی              (حافظ)

آیا مردم ایران ناآگاهند؟

در چهارچوب تنگ نظام طبقات ارتجاعی، این مردمند که با وجود تمامی محدودیتهای موجود با کار، ایده های صحیح و ابتکار در عرصه های تولید، توزیع، علم و دانش و مبارزات دائمی بر علیه ستم و استثمار، جامعه را زنده نگهداشته و به جلو سوق می دهند. فعالیتها وابتکارات مردم در عرصه های عمل و نظر است که برای جامعه سازندگی و پیشرفت به ارمغان می آورد. بنابراین، هیچگاه نباید فراموش کرد : این مردمند که تاریخ را می سازند.

اما در مقاله “روشنفکر: مرغ عروسی و عزا!” به جملات ذیل بر می خوریم :

در بخش ۱ : “رابطه نزدیک صنف روحانیت با مردم به دلایل گوناگون، از جمله بافت مذهبی جامعه و رواج فرهنگ  شنیداری در جامعه به ماندگاری و گسترش نظر و رفتار روشنفکر ستیزی کمک کرده اند …”

در بخش ۲ : “دیکتاتورهای تجدد گرا نیز به تحبیب و تطمیع و تهدید روشنفکران را به خدمت خود درآورده اند و به این وسیله نیز به آتش روشنفکر ستیزی در سطح جامعه و توده ها دمیده اند.”

 در بخش ۳- “… و نیز بی سوادی و بی علاقگی اکثریت مردم میهنمان به مطالعه روزنامه و کتاب، فقدان فرهنگ دمکراتیک و پذیرش تنوع دیدگاه و سلیقه، فرقه گرائی و مطلق اندیشی بر فرهنگ بدگمانی به روشنفکر و روشنفکر ستیزی توده ها تاثیری فزاینده داشته است.”

در بخش ۵- “روشنفکر ستیزی واکنش عاطفی و روانی بخش هائی از مردم نسبت به نقش بیگانگان در میهنمان نیز هست.”

در بخش ۶ ب- “حس ممتاز بودن نیز بلیه ای ست که نه فقط به روشنفکر ضربه زده بلکه اسباب دور کردن مخاطبانش از او و دامن زدن به روشنفکر ستیزی در میان توده های مردم را فراهم آورده است …”

در تمامی این جملات، تاثیر ایده های طبقات ارتجاعی در میان مردم آنقدر بزرگ شده اند که گویا توده های مردم هیچ ایده ای از خود ندارند و آنچنان ضعیف و نادانند که نه تنها با این ایده های مُخرّب تقابل نمی کنند بلکه آنچنان تحت تاثیر قرار می گیرند که لایق صفت روشنفکر ستیزاند. ای داد بیداد از یک جانبه نگری!

چرا وقتی به مردم می رسد فقط به طور یک جانبه نقاط ضعف مطرح گشته و آنچنان بزرگ می شوند که جائی برای نقاط قوت باقی نمی ماند؟! ضعف و قوت همیشه با هم اند و امکان ندارد یکی بدون دیگری وجود داشته باشد. اگر در پدیده زنده ای ضعف غالب گردد و در روند فزاینده ای رشد کرده و جائی برای قوت باقی نگذارد، آن پدیده می میرد. گیاهان، جانوران و انسان اینگونه اند. جنبش مردم ستمدیده بر علیه طبقات ستمگر نیز موجودی زنده است، قدمت هزاران ساله دارد و تاریخ نشان می دهد که تا زمانیکه ستم هست، مبارزات و انقلابات مردم نیز هست.

همانند هر پدیده زنده دیگر، جنبش مردم نیز دارای نقاط قوت و ضعف است. نقطه قوت و محرک جنبش مردم، حرکت برای از بین بردن ستم و نتیجتا در راستای پیشرفت جامعه است. در این رابطه، کارگران و دهقانان که استثمار می شوند نقش ویژه ای دارند. این نقطه قوت را هیچکس با هر نیرویی که داشته باشد، نمی تواند از مردم بگیرد.

نیروهای نظامی- امنیتی طبقات ارتجاعی حاکم با استفاده از زندان، شکنجه، اعدام و به کمک حامیان بین المللی شان جنبش مردم را دائما سرکوب می کنند، اما تاثیرات سرکوب موقت و کوتاه مدت است. تاثیرات اشاعه افکار مردم فریب نیز موقت است چون آفتاب همیشه پشت ابر نمی ماند. نتیجتا حکومت نه تنها نمی تواند این نقطه قوت مردم – مبارزه بر علیه ستم – را از بین ببرد، بلکه نمی تواند جلوی رشد دوباره آنرا بگیرند.

حکومت طبقات ارتجاعی هرچه بیشتر استثمار و ستم می کند به واکنش مردم بیشتر دامن زده و در واقع گور خود را بیشتر می کند. تاریخ اخیر ایران نشان می دهد که دیکتاتورها ( محمد علی شاه، رضا شاه و محمدرضا شاه) عاقبت خوشی نداشتند. چنین سرنوشتی در انتظار خامنه ای نیز هست، مگر اینکه همچون خمینی زودتر به درک واصل شود. ضعف اصلی حکومت طبقات ارتجاعی ستم و استثمار است که از رها شدن انرژی و نیروی ابتکار مردم و نتیجتا پیشرفت جامعه جلوگیری می کند. این طبقات هیچگاه نمی توانند بر این ضعف اساسی خود چیره شوند چون ماهیتا استثمارگر، نوکر و ستمگرند و با وجود اینکه حاکمند، تاریخا یک نیروی میرنده اند.

اما علی رغم تمامی تلاشها و جانفشانیها در انقلاب مشروطه ، جنبش ملی کردن صنعت نفت، انقلاب ۱۳۵۷ و شورشهای بینظیر ۱۳۸۸ و همچنین مبارزات دائم؛ ازقبل، در بین و بعد از این چهار نقطه اوج، هنوز مردم قادر به کسب قدرت سیاسی نشده اند. و باید پرسید چرا؟ برای پاسخگویی به این سئوال اساسی باید با تحقیق، بررسی عمیق و همه جانبه و با تکیه بر دستاوردها، علتهای مهم شکست نهایی را در هر مرحله از حرکت جنبش مردم دقیقا شناسایی کرد و از میان آنان علت اصلی را بیرون کشید.

 در سطح کُل جامعه، سه سد در مقابل جنبش مردم ایران قرار دارند. سد اول، مناسبات عقب نگهداشته شده تولیدی که مانع رشد سالم نیروهای مولده است. سد دوم، حکومت طبقات ارتجاعی است که در خدمت منافع امپریالیستها و سران خود کار می کند. سد سوم، امپریالیستها هستند که از حکومت طبقات ارتجاعی در ایران حفاظت می کنند. از این سه سد، حکومت طبقات ارتجاعی حلقه مرکزی و اصلی است، زیرا مناسبات عقب نگه داشته شده بوسیله  این حکومت حفظ می گردند و منافع قدرتهای بین المللی از طریق این حکومت تامین می شوند.

در جنبش مردم، مبارزات دائمی بر علیه ستم و استثمار و نوکری امپریالیستها، ایده های صحیح، سازماندهی، شورش و انقلاب می آفرینند. انقلاب پیروزمند نیازمند علم انقلاب است. علمی که بکارگیری آن راهگشای حل مسائل جنبش مردم برای برقراری ساختارهای سیاسی-اقتصادی-اجتماعی-فرهنگی-نظامی نو و در راس همه اینها، حکومتی نوین است. ایده های صحیح در میان مردم، پراکنده و صیقل نیافته اند و جنبش مردم به روشنفکرانی نیاز دارد که ایده های صحیح مردم را صیقل داده و فشرده کنند. آخرین تحول بزرگ جامعه، شورشهای ۱۳۸۸، نشان می دهد که مشکل اصلی جنبش مردم شناخت ناکافی از دوستان و دشمنان مردم است. مشکلی که حل آن باید در صدر فعالیتهای روشنفکران ایران قرار داشته باشد.

ز سامانم نمی پرسی؛ نمی دانم چه سر داری؟

به درمانم نمی کوشی؛ نمی دانی مگر دردم؟     (حافظ)

نقش روشنفکران

شرایط جامعه به گونه ای است که معمولا اکثر روشنفکران از طبقه متوسط می آیند. این افراد موقعیت تحصیل، مطالعه و تحقیق دارند و بنابراین می توانند به مسائل مختلف سیاسی- اقتصادی- اجتماعی- فرهنگی پرداخته و با شرکت در مبارزات اقشار و طبقات مختلف مشکلات جنبش مردم را ریشه یابی کنند. تا کنون بسیاری از روشنفکران، تاریخ اخیر ایران را بررسی نموده اما تعداد قلیلی  با تکیه بر نقاط قوت جنبش مردم به علل شکست نهائی جنبش در بُرشهای مختلف پرداخته اند. دو نمونه از چنین تحقیقاتی : گذشته چراغ راه آینده است، پژوهش از جامی، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۷؛ و تاریخ صد ساله احزاب و سازمانهای سیاسی ایران ۱۳۸۴-۱۲۸۴، یونس پارسا بناب، انتشارات راوندی، می باشند.

از اینرو، نیاز است که برای هر دوره، مشکلات مهم جنبش مردم و از درون آنها مشکل اصلی را شناسائی کرد. با تحلیل اوضاع کنونی و  درسگیری از کمبودهای پیشین، برای مشکلات پیش پای جنبش راه حل پیدا نمود. با اشاعه راه حلها در میان مردم، جنبش اقشار و طبقات مختلف، به ویژه طبقات زحمتکش، قوام یافته و در روندی پر فراز و نشیب تبدیل به نیروی آگاه و قدرتمندی می شود که قادر است بر نیروی حکومت، آگاهانه چیره گردد.

فراگیری علم انقلاب، کسب تجربه و نیرو و بنای ساختارهای  مستقل مردمی برای سرنگونی حکومت و نظام طبقات ارتجاعی که اکنون به شکل جمهوری اسلامی می باشد، ضروری است. توان کسب قدرت سیاسی توسط مردم، برپایی حکومت نوین و حفظ آن از حملات بعدی نیروهای ارتجاعی نیز از این طریق حاصل می گردد.

 آخرین جنبش مردم ایران، در سال ۱۳۸۸، به طور عمده خود جوش بود. این جنبش در طی هشت ماه شکست دادن حکومت در بُرشهای مختلف، تبدیل به نیروی قدرتمندی شد که ستونهای تَرَک خورده رژیم را لرزاند، اما نتوانست حتی چون شورشهای مردم در تونس، مصر و یمن به راس هرم قدرت ضربه زند. اکنون در مصر می توان مشاهده کرد که ضربه به راس هرم قدرت نه تنها عرصه را برای تمرکز قدرت در دست باند محمد مورسی تنگ نموده است، بلکه راه را برای تداوم مبارزات مردم بازتر کرده است.

مشکلات اصلی جنبش مردم ایران در بخشهای پیشرو، میانه و عقب متفاوتند. اما سراسری نشدن جنبش به علت غالب بودن رهبری موسوی خامنه بر بخش بزرگی از آن و مطرح نکردن خواسته های به حق طبقات زحمتکش، زنان و ملیتهای تحت ستم به محدود نمودن این جنبش انجامید. علاوه بر این، اشاعه ایده های غلط توسط جریان اصلاح طلب حکومتی چون حرکت در چهار چوب قانون اساسی، محدود کردن شیوه مبارزه در چهارچوب مسالمت آمیز، مشکل دولت است و نه حکومت، از رها شدن نیروی مردم جلوگیری کردند.

تمامی این مشکلاتِ مهم جنبش مردم را می توان در یک مشکل اصلی خلاصه نمود: عدم شناخت لازم از دوستان و دشمنان مردم. بی تردید روشنفکران متعدد در این رابطه تلاشهای ارزشمندی نموده اند. اما پاسخهایی که به سئوال اصلیِ در مقابل جنبش: دوستان مردم کیانند و دشمنان مردم کیستند؟ داده شد، قادر نشدند تاثیر تعیین کننده ای در بُرش دیماه ۱۳۸۸ که جنبش مردم به اوج خود رسید داشته باشند. با وجود رشد دائمی مبارزات مردم هنوز نقش اصلاح طلبان حکومتی به ویژه باندهای موسوی خامنه – کروبی برای بسیاری ناشناخته بود.

در بُرش تعیین تکلیف بین مردم و حکومت، بیانیه شماره ۱۷ میرحسین موسوی خامنه  با تکیه بر امکانات تبلیغاتی و سازماندهی اصلاح طلبان حکومتی، کار خود را کرد. در طی هشت ماه مبارزات پی در پی، جنبش مردم روحیه تعرضی بمراتب بالاتری گرفته و اقشار رادیکالتر بخش میانی با بخش پیشرو در نبردهای خیابانی همراهی می کردند. اما در دیماه ۱۳۸۸ اصلاح طلبان حکومتی به رهبری موسوی خامنه وضعیت کُل حکومت را در خطر دیدند و با “گِل آلود” خواندن بخش پیشرو و به رسمیت شناختن دولت احمدی نژاد در بیانیه شماره ۱۷ کاملا به روی ترمز حرکت بخش میانی که عمدتا تحت نفوذ آنان بود، کوبیدند.

بدین ترتیب، بخش پیشرو که در تقابل با نیروهای سرکوبگر حکومت رشد نموده و دلیرانه مبارزه کرده بود، منزوی شد. پس از این، حملات گسترده و پی در پی نیروهای نظامی- امنیتی رژیم توانست بخش پیشرو را تار و مار کرده و کُل جنبش را شکست دهد. حتی در این بُرش نیز روشن نبودن ماهیت اصلاح طلبان حکومتی به عنوان دشمنان مردم، نقشی تعیین کننده بازی کرد. این یک نمونه ی بارز و تاریخی از کمبود اساسی روشنفکران ایران در روشن کردن جایگاه واقعی اصلاح طلبان حکومتی و تبدیل آن به قول شاملو “به شعور توده” است.

آشنایان ره عشق درین بحر عمیق

غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده!    (حافظ)

اوضاع کنونی

اوضاع کنونی نیز نشان می دهد که پوسیدگی و تَرَک های عمیق ساختار نظام استثمارگر و ستمگر جمهوری اسلامی بیش از پیش آشکار شده و ایران بر سر دوراهی قرار گرفته است: یا مردم با انقلاب این نظام را فرو خواهند ریخت یا  بار دیگر طبقات ارتجاعی به کمک امپریالیستها  فقط شکل حکومت ستمگر را تغییر خواهند داد. همانگونه که در تونس، مصر و یمن مشاهده می کنیم.

اما هنوز هم برای بخشهایی از مردم ایران، پیشینه و نقش و جایگاه کنونیِ اصلاح طلبان حکومتی روشن نیست و تقابلات شدید باندهای حکومتی که منجر به در حصر قرار گرفتن موسوی خامنه و کروبی شده است به ایده غلطی که اینان را در اردوگاه مردم قرار می دهد یاری می رساند. از طرف دیگر فشارهای کمر شکن اقتصادی- سیاسی – اجتماعی می رود تا مردم ستمدیده ما را دوباره در سطح وسیع به خیابانها بکشاند. علاوه بر اینها، فشارهای آمریکا جهت یکسره کردن تکلیف حکومت جمهوری اسلامی که به طور عمده وابسته به روسیه و چین است چندین برابر گشته، تقابلات شرق و غرب بر سر ایران تشدید یافته و صدای طبل جنگ هرچه بیشتر به گوش می رسد.

بدین ترتیب، حکومت جمهوری اسلامی به گونه ی بیسابقه از هر دو طرف: از پایین (خطر شورشهای مردم) و از بالا (خطر جنگ با آمریکا)، تحت فشار قرار گرفته و موجودیتش زیر سئوال رفته است. تمامی باندهای طبقات ارتجاعی حاکم و اربابان روسی، چینی، آمریکایی و اروپائیشان به خوبی می دانند که خطرعمده برای منافعشان، شورش مردم ایران است. بی تردید تقابل با شورش احتمالی مردم ایران در دستورکارشان قرار دارد و به این دلیل نیز باندهای مختلف طبقات ارتجاعی در درون و بیرون حکومت به دنبال تغییراتی در شکل این حکومت اند.

در درون حکومت، باند خامنه ای به دنبال مذاکرات محرمانه با آمریکا (رجوع کنید به مصاحبه محمد نوری زاد با خامنه ای)، و باند رفسنجانی و اصلاح طلب برای برکناری خامنه ای نقشه می ریزند (هدف از همین مصاحبه). باند احمدی نژاد نیز به دنبال ایجاد مناسبات با آمریکاست. فیلم “جدایی نادر از سیمین” با کمک مالی بانک پاسارگاد و همچنین کمک آمریکا در گرفتن جایزه اسکار، زمینه ساز برقراری هر چه بیشتر چنین مناسباتی را نشان می دهد.

در خارج از کشور، جریانات مختلف از سلطنت طلب، جموریخواه، اصلاح طلب، ملی- مذهبی تا به اصطلاح چپ در حال دسته بندی و  دروغپردازی درمورد برگزاری رفراندوم یا انتخابات آزادند. گویا قرار است در یک صبح آفتابی حکومت دیکتاتوری جمهوری اسلامی با صلح و صفا کنار رود و این آقایان در یک انتخابات آزاد سهمی از حکومت جدید را نصیب خود کنند!

دار و دسته سلطنت طلبان دوباره دور برداشته و با وارونه کردن ماهیت حکومت دیکتاتوری خاندان پهلوی (رجوع کنید به فیلم از تهران تا قاهره) و با تکیه بر ثروتهای عظیم متعلق به مردم ایران که به یغما برده اند بیشتر از دیگران خود را شایسته نوکری آمریکا می دانند. چرا که رضا پهلوی نزدیکترین کاندیدای طبقات ارتجاعی بیرون از حکومت به آمریکاست و از بیشترین امکانات مالی، تبلیغاتی و حمایتِ حکومتهای غربی برخوردار است.

اکنون جنبش مردم ایران نیازمند روشن کردن سیاست باندهای درون حکومت جمهوری اسلامی به ویژه اصلاح طلبان و همچنین باندهای خارج از حکومت به ویژه رضا پهلوی است. جنبش مردم ایران نیاز دارد به سطح شناخت از ماهیت واقعی این جریانات ارتجاعی برسد و نقشه ها و هدف تمامی اینان که تغییر شکل حکومت طبقات ارتجاعی است را دائما مد نظر قرار دهد. بعلاوه، نیروی برتر از همه اینها و در واقع تعیین کننده، آمریکاست که مدتهاست سیاستها، نقشه ها و تحرکاتش افزایش احتمال حمله نظامی به ایران را نشان می دهد.

روند کنونی سیاستهای آمریکا و حکومت جمهوری اسلامی نشان می دهند که جنگ ارتجاعی و عظیمی در راه است. جنگی که اساسا بیشترین خسارات جانی و اقتصادی را برای مردم و کشور به بار خواهد آورد. تنها نیرویی که می تواند تمامی این نقشه های شوم را نقش بر آب کند نیروی عظیم جنبش بپا خاسته مردم است. جنبشی مستقل که دوستان و دشمنان مردم را می شناسد، فقط به مردم، و شور و ابتکارات مردم تکیه دارد و هیچ سازشی با دشمنان مردم ندارد.

چرخ بر هم زنم ار جز به مُرادم گردد!

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک    (حافظ)

رسالت کنونی روشنفکران

اعتقاد به نیروی جنبش مردم، برای حل مشکلات متعدد جامعه و تلاش پیگیر جهت رفع نقاط ضعف این جنبش، وظیفه اصلی تمامی روشنفکران ایران است. وظیفه ای که حداقل از زمان روی کار آمدن محمد خاتمی به خوبی انجام نشد و نتیجه کار و کم کاری خود را در شکست شورشهای بی نظیر ۱۳۸۸ گرفت. حقیقت را باید پذیرفت، هر چند که تلخ باشد و تلخی را باید تبدیل به شیرینی کرد، هر چند که سخت باشد.

خطا کردن اجتناب ناپذیر است، اما تکرار خطا آنهم خطای بزرگ، نابخشودنی است. باید مسئولیت پذیرفت و در پی رفع خطاهایِ بزرگ خود برآمد. تشخیص مسائل مهم و به ویژه شناسایی مسئله اصلی جنبش مردم در هر بُرش، وظیفه روشنفکران است. باید پذیرفت که در دو دهه اخیر، اکثریت تحلیل های انجام شده به روی روشن کردن ماهیت ضد مردمی اصلاح طلبان حکومتی، عملکرد آنان و چگونگی تبدیل آن به “شعور توده”  متمرکز نشدند.

اکنون نیز مشاهده می کنیم که این مشکل به جای خود باقیست و اکثریت قریب به اتفاق تحلیل ها به روی نقشه های داخلی و خارجی دشمنان مردم ایران تمرکز ندارند. برخی گویا از تصمیمات رهبران سیاسی-نظامی آمریکا کاملا مطلع بوده و احتمال جنگ را صفر می دانند. برخی احتمال جنگ را ناچیز می شمارند و تدارکات عظیم نظامی آمریکا، انگلیس،  اسرائیل با کمک عربستان سعودی و کشورهای جنوب خلیج فارس برای حمله به ایران را لاف زدن می پندارند. درحالیکه، نظام جهانی سرمایه اری انحصاری در عمیقترین بحران تاریخ خود قرار گرفته است و برای خروج از بحران چاره ای جز جنگ ندارد.

مسلما در سطح جهان، قدرتهای بزرگ سیاستهای مختلفی را به پیش می برند، اما مدتی است که تمامی سیاستهای مهم به یک سیاست اصلی خدمت می کنند: تجدید تقسیم جهان از طریق جنگ. در مورد ایران نیز زنگ آخرین دور تقابلات غرب و شرق و اینکه کدامیک سرنوشت کشور را تعیین کند زده شده و حیات حکومت جمهوری اسلامی نیز به این سیاست گره خورده است.

اکنون نیاز است که این سیاست اصلی و تعیین کننده را تشخیص داد و نقشه های نیروهای ضد مردمیِ در خدمت آنرا برای مردم عمیقا تحلیل نمود. مهمتر، باید روشن کرد که فقط شورش مردم و انقلاب می تواند نقشه های شوم دشمنان داخلی و خارجی مردم ایران را درهم پیچد. سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی و تعیین حکومت کشور حق مسلّم مردم ایران است. این مهمترین حق مردم نیز گرفتنی است و فقط با نیروی مردم بپا خاسته می توان آنرا گرفت.