معضلات جنبش کارگری در آئینه بحران سرمایه(قسمت سوم)

در مطالب قبلی و در چارچوب معضلات جنبش کارگری، مختصری از چگونگی اوج بحران سرمایه و در راس آن دو چالش اساسی در نظام سرمایه، یعنی شیوه ی کینزی و نئولیبرالیسم سرمایه داری بررسی گردید و جا دارد که از نوع نئوکینزی که به طریق متفاوت، پوشیده و مستقیم بوسیله بعضی از نیروهای باصطلاح چپ نیز بلغور میشود، یادآوری بعمل آید. زیرا معتقدند که بدین وسیله مطالبات کارگری پیگیری میگردد و لذا اعتراضات خود را فقط به شیوه ی حاکم کنونی، یعنی نئولیبرالیسم سرمایه داری معطوف می سازند. در صورتیکه تمام شیوه های رایج سرمایه داری همواره علیه منافع کارگری عمل کرده اند و همه ی شان دشمن طبقاتی جنبش کارگری میباشند. از این نظر است که در قسمت اول مقاله به تهاجم سرمایه به طبقه کارگر اشاره نمودم و انتخاب ترجیحی و برتری یک شیوه از نظام سرمایه داری به شیوه ی دیگر آنرا به مفهوم مشروعیت بخشیدن به کل سیستم جهانی سرمایه داری دانسته که در اساس، آنهم بصورت پوشیده تاییدی به تجاوز سرمایه علیه کارگران خواهد بود. از طرف دیگر، کتاب “امپراطوری” مایکل هارد و آنتونیو نگری، علاوه بر اینکه نظام سرمایه داری را در مناسبات “امپراطوری” آن مشروعیت می بخشد، با نفی امپریالیزم و جایگزین نمودن امپراطوری به جای آن، با مبارزات انقلابی طبقه کارگر مرزبندی روشنی دارد و اینگونه خیانت خود را با نوع و اندیشه ی دیگری ارائه میکند که در مجموعه خویش در شرایط بحران کنونی سرمایه، به معضلات جنبش انقلابی کارگری می افزاید و جابجایی بیربط و بی محتوای طبقاتی را بعنوان معیارهای رفرمیستی موجب میشود. در این قسمت به ریشه های دیگری از نفوذ بورژوازی در جنبش کارگری و نیز رابطه ی اتحادیه ها و احزاب سیاسی پرولتری و راهکارهای شیوه ی علنی و مخفی مبارزه خواهم پرداخت.

اشاره ای به عوامل نفوذ بورژوازی در جنبش کارگری

سرمایه داری جهانی از ترفندهای متفاوتی برای نفوذ در جنبش کارگری بهره می گیرد و با قدرت مادی و نیز تهدید و سرکوب آنرا باصطلاح بعنوان اوامر و عوامل نهادینه شده در خدمت اهداف نظم سرمایه بکار می گیرد و بدین ترتیب سعی میکند به عناوین مختلف نیروی سرمایه را مشروعیت بخشد و مبارزات کارگران را در چارچوب آن مهار نماید و اینگونه در برابر تهدیدات مبارزه ی انقلابی کارگران رهایی یافته و در نهایت آنرا کنترل کند. عواملی که قادرند در خدمت منافع سیستم سرمایه داری قرار گیرند در روابط و مناسبات متعددی خود را متظاهر می سازند. از گسترش ایده ی رفرم بعنوان بدیلی که میتواند منافع کارگران را تحت پوشش قرار دهد تا نفوذ در اتحادیه و سندیکاهای کارگری. از اشاعه ی اندیشه ی پارلمانتاریسم تا تقسیمی از سیستم سرمایه داری وحشی و غیر وحشی و بطریق اولی کالایی و غیر کالایی بودن نیروی کار… و در نهایت با نفوذ مستقیم و ایجاد تفرقه و نفاق در جنبش کارگری.

بورژوازی از قرن نوزده ابزار مورد نیاز خود جهت مهار جنبش کارگری را ایجاد کرده و در بخش قابل توجه ای از هرم تشکیلاتی و اتحادیه ای قرار داده است و این عمل در کلیت خویش به دلیل غلبه ی رفرمیسم، تولید و باز تولید میگردد. هر چند که این مسئله در شرایط های مختلف تاریخی، بازتاب گوناگونی به خود میگیرد و ما از ایجاد انترناسیونال اول تا به امروز شاهد آن میباشیم. مارکس و انگلس از پیشگامان این مبارزه بودند و رزا لوکزامبورگ از سن نوجوانی یعنی ۱۶ سالگی بر علیه رفرمیسم و اپورتونیسم کمر همت می بندد و زمانیکه به دفتر سیاسی انترناسیونال دوم برگزیده میشود، مبارزه ی شجاعانه ای را جهت دفاع از آرمان های انقلابی کارگری بویژه در سال ۱۸۹۸ علیه برنشتین رویزیونیست و بر ضد رفرمیسم باصطلاح تکاملی وی در میادین مبارزات جنبش سوسیالیستی افشا می سازد. در واقع پیکار مستمر بزرگانی چون لنین، رزا لوکزامبورگ، لیبکنشت، تروتسکی و بسیاری دیگر تا بدانجا رفرمیسم و ایده های بورژوایی در جنبش کارگری را رسوا می سازند که مطابق با آن انقلاب کبیر اکتبر به ثمر می رسد. تاریخ در ادوار مختلف ثابت کرده است که هر زمان مبارزه با دیدگاه های بورژوایی نقصان مییافت و از افشاگری همه جانبه شانه خالی می نمود، دمل چرکین رفرمیسم در اشکال متنوع آن سر باز می نمود که تا امروز نیز تداوم دارد. شاهد این مدعا به قتل رساندن رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت در ۳۱ ژانویه ۱۹۱۹ در آلمان بدست حاکمین و خائنین سوسیال ـ دموکرات است که حزب کمونیست آلمان موتور مبارزه در کیفیت بالای خود را از دست میدهد و انقلاب اکتبر که به تنهایی قادر به تداوم عمل سوسیالیستی نبود، بغایت تنها میشود و باردیگر رفرمیسم و ایده های بورژوایی بنام کارگران و جنبش سوسیالیسم کارگری، نشو و نما مییابد. فقدان اینگونه مبارزات آسیب های دیگری را نیز موجب میشود، زیرا مقابله با رفرمیسم و نظرات بورژوایی که رکن اساسی را ایفا می نماید در عین حال انحرافات درونی را نیز کاهش میدهد. بعبارت دیگر جنبش انقلابی سوسیالیستی هم نیاز به مبارزه ی درونی دارد تا بتواند روزنه های مستقیم و غیر مستقیم بورژوایی را حذف و خود را پالایش دهد. بعنوان نمونه رزا لوکزامبورگ، کتاب “چه باید کرد” لنین را که در سال ۱۹۰۲ نوشته شده بود، در سال ۱۹۰۶ به نقد میکشد و یا با ایده های ناسیونالیسم و انکشاف آن تا به صحن مبارزات پرولتری و سوسیالیسم فاصله می گیرد. او مبارزه ای سخت و رفیقانه ای را با لنین و بلشویسم بویژه پس از انقلاب کبیر اکتبر به پیش میراند و در سال ۱۹۱۸ عنوان میدارد که دیکتاتوری پرولتاریا و به طریق اولی شوراهای کارگری در تهدیدی مستمر قرار دارد و دیکتاتوری تنی چند از سیاست مداران حزبی، میرود که بجای آن قرار گیرد.

این نیز مبارزه ای درونی و انقلابی بود و خون تازه ای به رگ های جنبش سوسیالیستی می دمید. در تمام این مبارزات درونی بویژه با لنین، به باور من در مواردی محق بود و در نکاتی از روی اشتباه، انحرافاتی را حمل می نمود. این شمه ای از مبارزه ی درونی بزرگانی از سوسیالیسم انقلابی بشمار میرود که میتوان گفت حیاتی بود و در پائین به انواعی از آن اشاره خواهم کرد. آنچه به دوره ی امروزی برمیگردد که ما در آن زندگی میکنیم، رفرمیسم و اپورتونیسم در اشکال گوناگون آن غلبه ی بلامنازع دارد و بطریق اولی بورژوازی در جنبش کارگری فرمان میراند و همین مسئله باعث شده است که با وجود بحران ساختاری عمیق و علاج ناپذیر سیستم سرمایه داری جهانی و نیز با وجودی که طبقه کارگر بسیاری از جوامع مبارزه ی ضد سرمایه دارانه را با شهامت وصف ناپذیر به پیش میرانند، بدیل رفرمیستی و در نهایت بورژوایی سد عظیمی در مبارزات طبقاتی کارگران ایجاد نماید و اشکال مبارزاتی آنان را ارتقا ندهد و از اهداف انقلابی تهی سازد و بالاخره در برابر بدیل سوسیالیستی و حاکمیت شوراهای کارگری شانه خالی کند و در نتیجه از اهداف اساسی جنبش کارگری طفره میرود. در چنین شرایطی میبایست گفتمان های سوسیالیسم انقلابی و تقابل و مبارزه ی منطقی آن جهت زدودن نفوذ بورژوازی در جنبش کارگری اهمیت بیشتری یابد و در این مسیر از مبارزه ی طبقاتی بزرگان سوسیالیسم در گذشته بهره گیری نموده تا جنبش کارگری از نفوذ و سمومات بورژوایی در سطح جهانی در امان باشد و در راستای اهداف انقلابی نزدیک گردد.

واقعیت اینست که مباحث لنین و رزا لوکزامبورگ در عرصه هایی میتواند چراغ راه ما قرار گیرد و با رهنمودهای بزرگانی دیگر به شرایط مشخص کنونی که بحران ساختاری بیداد میکند، تعمیم یابد. یکی از این مسائل پر اهمیت نقش نهادها، اتحادیه ها و احزاب کارگری است. بویژه امروزه سندیکاها حیات مبارزه ی طبقاتی کارگران جهان را بدست گرفته اند و مطابق با پارامترهای مبارزاتی خویش در برابر سیستم سرمایه و کارفرمایان آن خودنمایی میکنند و سرنوشت کارگران را اینگونه ورق می زنند.

نگاهی به اتحادیه های کارگری

نیمه دوم قرن نوزده در سطح وسیعی جدال طبقاتی کارگران آغاز میشود. کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ هراسی در دل سیستم سرمایه داری می گنجاند و پایه های آنرا به حدی لرزان میسازد که از شکوفایی آن عمیقن کاسته میشود و بحران ادواری ساختاری در سراسر اروپا آغاز میگردد. بعبارت دیگر دوره شکوفایی سرمایه پایان مییابد. کشورهای پیشرفته سرمایه داری قرن نوزده بویژه در فرانسه، آلمان و انگلستان دچار رکود اقتصادی میشوند و انباشت سرمایه در بیماری و بحران غوطه ور میگردد و جنبش کارگری در راستای مطالبات حقوقی خویش و علیه بیکاری قد علم میکنند و تا کسب قدرت سیاسی پیش میروند. این مسئله موجب میگردد که دولت های سرمایه داری در اروپا و آمریکا موازین وحشیانه ای را نسبت به مطالبات کارگری و احزاب و اتحادیه هایی که در این چارچوب فعالیت های خویش را متمرکز ساخته بودند، اتخاذ نمایند. به همین دلیل است که در آلمان احزاب کارگری که از منافع طبقاتی آنان دفاع میکردند، بویژه حزب سوسیال دموکرات آلمان غیر قانونی میشود و به مدت ۱۱ سال قانون ضد کارگری تداوم مییابد و در سال ۱۸۹۰ دولت بر مبنای اعتراضات و فشارهای گسترده ی کارگری مجبور به لغو آن میگردد ولی تا قبل از آن تمامی تشکل های کارگری چه از نوع سیاسی و چه با نام اتحادیه ها در رابطه با حقوق اقتصادی، شامل همان سیاست وحشیانه دولت پروس قرار میگرفت.

ولی اتحادیه های کارگری در کشوری چون انگلستان که سرمایه داری نسبت به سایر جوامع اروپایی انکشاف بیشتری یافته بود، قدمت داشت. بویژه از نیمه ی اول قرن نوزده، کارگران مجبور میشوند از پراکنده گی خارج گردند و در مقابل اتحاد کارفرمایان و سیستم سرمایه داری، خود را نیز متشکل سازند. اما بقول مارکس در کتاب “فقر فلسفه”، اعتراضات شان هنوز طبقاتی نبود، زیرا فقط بر اساس اضافه دستمزد صورت میگرفت و منافع کلی و آتی را مد نظر قرار نمیداد. این همان نقطه ی ضعفی است که در ابتدا، نظام سرمایه داری از آن به نفع خویش بهره میگرفت ولی از زمانیکه کارگران منافع استراتژی خویش را سرلوحه ی مبارزه قرار دادند و از تشکل های موقتی که فقط در امر پیشبرد یک اعتصاب و در ارتباط با اضافه دستمزد که نقطه ی مشترک حرکت تعارضی کارگری است، وداع نمودند، مبارزه ی طبقاتی را غنای بیشتری بخشیدند و در تداوم چنین عملی و با ایجاد اتحادیه های دائمی علاوه بر مطالبات اقتصادی در تشکلی بنام “چارتیست ها” امر مبارزه ی سیاسی را نیز هدف غایی خویش قرار دادند و اینگونه در چارچوب مبارزه ی طبقاتی متمرکز گشتند و هراسی واقعی در دل سیستم سرمایه داری و کارفرمایان آن ایجاد کردند.

تخریب سرمایه ثابت در رابطه با مطالبات کارگری و در پاسخ به قهر بورژوازی بویژه در انگلستان، سیستم سرمایه داری را برآن داشت که تصمیمات نوینی جهت ارعاب و سرکوب کارگران اتخاذ نماید و قوانین وحشیانه ای را از طریق دولت های مطبوع به تصویب رساند. عملی که در بسیاری از جوامع بویژه در نیمه ی دوم قرن نوزده صورت میگیرد. ولی بورژوازی در پیشبرد چنین سیاست وحشیانه ای علیه طبقه ی کارگر نمیتواند موفقیت استمرار یافته ای بدست آورد و ایجاد وحشت و سرکوب، اعتراضات آنان را به اشکال مختلف افزایش میدهد و تشکل های غیرقانونی آنان را در همه جا بوجود میآورد و بورژوازی را در مشکلات پیچیده و کلاف سردرگمی قرار میدهد و وحشت آن دارد که کمونارهای پاریس از نوع انگلیسی و آلمانی برخیزند و در یک نبرد طبقاتی، نظام سرمایه داری را از اریکه قدرت به زیر کشند و قدرت سیاسی را تصرف نمایند. پس باید ایده و سیاست دیگری اتخاذ شود تا از فاجعه ای احتمالی بر ضد بورژوازی ممانعت گردد.

از آنجا که کارگران در زندگی روزمره بعنوان کالایی در اختیار سیستم سرمایه داری قرار میگیرند و کارفرمایان در واقعیت امر صاحبان آنها بشمار میروند، در نتیجه هر اعتراضی به شیوه ی برده گی کار از طرف کارگران متوجه کارفرمایان و نیز دولت حامی بورژوازی میگردد و بعبارتی قدرت مناقشه بین این سه نیرو یعنی کارگران، کارفرمایان و دولت جریان مییابد و در اینجا در گام اول تفاوتی بین تشکل اقتصادی و سیاسی بچشم می خورد.  یعنی اگر نیروهای سیاسی کارگری غالبن و عمومن جهت پیشبرد مواضع سیاسی ـ اقتصادی خویش نیازی به مباحثه، درگیری و منازعه با بورژوازی ندارند و فقط در نبردهای سیاسی ـ طبقاتی در برابر آن قرار میگیرند، اما کارگران متشکل در نهادها و اتحادیه ها، هر مطالبه ی خرد و کوچکی را از روی جبر باید با کارفرمایان و در نهایت دولت سرمایه داری در میان گذارند و این همان چیزی است که بعنوان قدرت چانه زنی کارگران در برابر دو نیروی متخاصم طبقاتی قرار میگیرد ولی نیروهای سیاسی کارگری اجباری به اینگونه چانه زنی نخواهند داشت و از چنین وظایفی بدورند.

سیستم سرمایه داری با آگاهی کامل از روند چنین مباحثات و مناقشاتی که کارگران را نه از دیدگاه فکری(نظیر نیروهای سیاسی کارگری)، بلکه از نظر عملی و در چارچوب کار و اشتغال، در برابر آنان قرار میدهد، بورژوازی را همراه با دولت برآن میدارد که از اتحادیه های “مسئول” و “غیرمسئول” صحبت نماید و بدین طریق نفوذ مستقیم و حتا قانونی خود را جهت کنترل و تسخیر از درون، فراهم سازد. این فشاری است که بورژوازی به دلیل علنی بودن اتحادیه ها از یک طرف و عمل سه جانبه گرایی از طرف دیگر میتواند وارد آورد. علنی بودن و سه جانبه گرایی بعبارت دیگر به مفهوم قانون گرایی میباشد و در نتیجه اتحادیه های کارگری بر سر دو راهی قرار میگیرند، یا باید از موازین تحمیلی بورژوازی مطابعت نمایند که شکل کار خاص خود را دارد، یعنی در جامعه سرمایه داری باصطلاح متعارفی، بصورت قانونی قادر به دفاع از حقوق کارگران میباشند به شرطی که تهدیدی جدی برای نظام سرمایه داری فراهم نسازند و در موقعیت های حساس، آن زمان که اعتراضات کارگری سیستم سرمایه داری و منافع کارفرمایان و قوانین وضع شده از طرف آنان را به خطر می اندازد، عقب نشینی اختیار نمایند و یا راه دیگر اتحادیه ها این خواهد بود که به استقلال طبقاتی کارگران تکیه کنند و بطور کامل از آنان برابر نظام سرمایه داری به دفاع برخیزند.

سیستم بورژوازی جهانی، اتحادیه های دسته اول را “مسئول” و نهادهای دسته دوم را “غیرمسئول” میداند و روشن است که همه ی مبارزه ی خویش را جهت بی اعتبار کردن اتحادیه های “غیرمسئول” بکار میبرد تا تدریجن تضعیف و فاقد پایگاه کارگری گردند زیرا در برابر سیستم سرمایه داری برخوردی “مسئولانه” نداشته و خطری جدی در برابر آن محسوب میشوند. بورژوازی جهانی در قرن نوزده برای به زانو درآوردن مقاومت های کارگری از همه ی امکانات خویش بهره گرفت تا اتحادیه ها را به “مسئولیت” خطیری که در چارچوب موازین بورژوازی تدوین شده است، قانع سازد و در این راه بویژه تکیه گاه معنوی و سیاسی طبقه ی کارگر را با وضع قوانین وحشیانه در برابر تهاجمات خویش قرار داد، از جمله حزب سوسیال دموکرات آلمان همان طور که در فوق اشاره نمودم به مدت یازده سال غیر قانونی اعلام شد و در کشورهای دیگر نیز چنین موازینی کم و بیش اجرا گردید.

بورژوازی حتا انترناسیونالیسم پرولتری را از گزند سمومات خویش بی بهره نساخت زیرا عناصری با ایده های سوسیالیستی ولی پیشبرنده ی منافع بورژوازی حضور داشتند تا جائیکه برنشتین ها در انترناسیونالیسم دوم به دفاع از رفرم بورژوایی برخاستند و کائوتسکی ها به جنگ امپریالیستی اول پیوستند. اگر از خیانت مداحان بورژوایی بویژه در اواخر قرن نوزده و ابتدای قرن بیستم تا سال ۱۹۱۴ در انترناسیونالیسم پرولتری بگذریم، پرچم سوسیالیسم انقلابی بوسیله ی بزرگانی در انترناسیونال دوم به اهتزاز درآمد زیرا علیه آفات بورژوایی به مبارزه ی همه جانبه ای برخاستند و رفرمیسم و اپورتونیسم را همواره رسوا می نمودند. اگر چنین مبارزه ای صورت نمیگرفت، هرگز انقلاب کبیر اکتبر به ثمر نمی رسید. در چنین مسیری مبارزه با اپورتونیسم اهمیت بارزی مییابد و هرگونه سکوت در برابر آن به مثابه مماشات تلقی گشته و در نهایت موجبات خیانت به طبقه کارگر و سوسیالیسم انقلابی را فراهم میسازد.

نیروهای سیاسی کارگری و اتحادیه ها و نقش هرکدام در پیوند و پالایش مبارزه ی طبقاتی و نیز تفاوت ها و همراهی آنان که در اینجا مورد بحث قرار می گیرد، ریشه ای تاریخی در سوسیالیسم انقلابی دارد و گفتمان های بزرگانی چون لنین و رزا لوکزامبورگ میتواند کمک های قابل توجه ای به جنبش کارگری امروز نماید و اندیشه ی برابرطلبانه را در چارچوب قدرت گیری کارگری و در مسیر مبارزه ی طبقاتی هموار سازد. زیرا در دوران ما نهادهای کارگری “مسئول” که در نهایت و در موقعیت های مناسب به نفع بورژوازی و علیه منافع کارگران عمل میکنند، در همه جا به چشم میخورند و حتا نهادهایی موجودند که با نفوذ در جنبش کارگری، اهداف امپریالیستی را دنبال می نمایند. تقابل اتحادیه های کارگران کشورهای پیرامونی در برابر نهادهای کارگری جوامع متروپل در تظاهرات “سیاتل” و نیز موجودیت نهادهای باصطلاح کارگری “فدراسیون کار و کنگره سازمان های صنعتی آمریکا” (آ اف ال او ـ س آی او) خطرات جدی در مقابل مبارزه ی طبقاتی کارگران بشمار میروند. کتاب “نیروهای کار” نوشته ی “به ورلی ج ـ سیلور” با ترجمه ی رفیق عباس منصوران، بروشنی ما را در رابطه با مکانیزم چنین اعمالی قرار میدهد و جا دارد از رفیق عباس منصوران که زحمات زیادی در ترجمه ی کتاب قطور “نیروهای کار” متحمل گشته اند و ما امروز از آن بهره می جوئیم، شایستگی ارج نهادن را بعمل آوریم. به هر صورت گفتمان نهادهای کارگری و وظایف آن در پیشبرد امر مبارزات کارگری و مناسبات آن با احزاب سیاسی کارگری را در زیر دنبال می نمایم.

مبارزه ی طبقاتی و اتحادیه های کارگری ــ فعالیت علنی یا مخفی؟

در فوق اشاراتی از نفوذ بورژوازی در نهادهای کارگری را بعمل آوردم و هم اکنون به مکانیزم و راهکارها و شیوه مبارزه در راستای دفاع از طبقه کارگر خواهیم پرداخت. اتحادیه ها بنا به خصلت ویژه ای که در چارچوب مبارزات کارگری دارند باید بصورت علنی مبارزه نمایند و برخلاف نیروهای سیاسی کارگری، دارای موقعیت های غیر علنی و مخفی نمیباشند. گفتمان های لنین و رزا لوکزامبورگ در چنین رابطه ای، رهنمودهای قابل توجه ای  را از طرف این دو کمونیست انقلابی در چارچوب اتحادیه ها و احزاب سیاسی پرولتری، بوجود آورده است و هر کدام با معیارهای خاص و حتا با شیوه های متفاوت بدان پرداخته اند. ولی قبل از کنکاش به مباحث فوق، ابتدا باید مسئله ی دیگری را یادآوری نمائیم که وقتی از اتحادیه های کارگری نام میبریم منظور تمامی تشکل هایی است که در راستای مطالبات اقتصادی و مسائل حقوقی طبقه کارگر فعالیت دارند.

در ایران علاوه بر سندیکاهای غیر قانونی؛ شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه، نیشکر هفت تپه، نقاشان و تزئینات و فلزکاران مکانیک و… نهادهایی نظیر “کمیته ی هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری”، “کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری”، “اتحادیه آزاد کارگران ایران”، “کمیته پیگیری…” و غیره را در برمیگیرد و از آنجا که اینگونه نهادها باید در رابطه ی مستقیم با طبقه کارگر باشند و در چارچوب مشکلات و مطالبات طبقاتی کارگری فعالیت دارند، همانند سندیکاها به مبارزه ی علنی روی میآورند و در عین حال بعضی از اصول مخفی کاری را رعایت می نمایند و در این زمینه تلفیقی از مبارزه ی مخفی و علنی را ایجاد میسازند و این تنها تفاوت آنها با سندیکاهای کارگری است. بنابراین در نگاه کلی اینگونه تشکل ها را با تمام تفاوت های صوری، در یک ظرف قرار میدهیم و بعنوان نهادهای کارگری به حساب می آوریم. ولی برعکس نیروهای سیاسی بیشتر جنبه ی مخفی دارند و کمتر اشکال علنی مبارزه را به خدمت می گیرند. روشن است که نیروهای سیاسی نیز مجبورند تلفیقی از مبارزه ی علنی و مخفی را ایجاد نمایند اما جنبه ی مخفی آن به فعالیت های علنی تفوق دارد. البته وظایف تمامی نهادهای کارگری و سندیکایی و احزاب سیاسی در روند پیشبرد مبارزه ی طبقاتی در شرایط های متفاوت، متغیر است و در هر موقعیتی اشکال خاص و نوین ان دوره را به خدمت می گیرند. زیرا اگر بخواهیم همه ی موقعیت ها را یکسان انگاریم، موجب انحراف در جنبش کارگری خواهیم گشت.

ولی مباحث لنین و رزا لوکزامبورگ در رابطه با عملکردهای اتحادیه های کارگری و نیروهای سیاسی کمونیستی در گام اول از دو جامعه ی متفاوت ریشه می گیرند. یکی از جامعه ای که از دیدگاه سیاسی، دیکتاتوری حاکم است و از نظر ساختمان اجتماعی ـ اقتصادی، بورژوازی تکامل نا یافته ای دارد که بقول لنین اتحادیه های آن بیشتر مناسبات خرده بورژوایی دارند تا مطالبات بورژوازی صنعتی پیشرفته. برعکس؛ آلمان در همان دوره، کشوری است با مکانیزم سرمایه داری رشد یابنده که در آن اتحادیه های گسترده ای بچشم میخورند. بنابراین برای ما که امروزه در قرن بیست و یکم بسر میبریم، اینگونه تفاوت ها را از روی تجربه بهتر درک میکنیم. واقعیت اینست که در مقایسه ی فضای روبنایی، یعنی سیاسی و نه ساختاری و به دلیل موجودیت دیکتاتوری در روسیه تزاری، عوامل مشابه ای تظاهر مییابند که ایران و روسیه عمیقن بیکدیگر نزدیک میشوند. درصورتیکه از نظر ساختاری، ایران بسی پیشرفته تر از آنزمان روسیه است زیرا سیستم سرمایه داری در تمام تاروپودش نفوذ کرده است. بعنوان نمونه در جوامع دیکتاتوری نظیر ایران، هر فعالیت سندیکایی و حقوقی ـ اقتصادی بناچار رنگ سیاسی نیز به خود میگیرد و دقیقن در آن دوره لنین مینویسد: “در روسیه تمایز اتحادیه های کارگری و حزب سوسیال دمکرات در نظر اول از میان میرود، چرا که تزاریسم مستبد هرگونه فعالیت صنفی اتحادیه ها را ممنوع میداند. از این نظر هر دو پدیده مسائل سیاسی را موجب میشوند.”(۱۵).

البته با چنین مکانیزم مشابه ای که ما نیز همواره برای نهادهای موجود کارگری در ایران مطرح کرده ایم نباید به تناقض آشکاری گرفتار شویم و در چارچوب تحلیل مشخص، نهادهای کارگری را نیز سیاسی ارزیابی کنیم و دقیقن به همین علت است که لنین بدنبال آن تاکید میکند: “ولی اگر کسی بخواهد این دو را یکی انگارد، تاثیر زیان باری به جنبش وارد میآورد و اگر کسی فکر کند که اعضای اتحادیه ها فقط از سوسیال دموکرات ها باشد، دامنه ی فعالیت ما را در میان مردم کاهش خواهد داد.”(۱۶).

نتیجه آنکه هنوز هم چنین تفاوت هایی به قوت خود باقیست و اگر امروز بخواهیم اتحادیه های کارگری ایران و آلمان را مقایسه نمائیم و آن دو را به تفسیر و تحلیل طبقاتی قرار دهیم به همان موازینی میرسیم که در آن دوره بین روسیه تزاری و آلمان قرار داشت و این مسئله را به این علت مطرح میکنیم، زیرا بهتر می توانیم مباحث موجود بین بزرگانی چون لنین و رزا لوکزامبورگ را در آن شرایط تاریخی، درک نمائیم. رزا لوکزامبرگ در کتاب “اعتصاب توده ای، حزب سیاسی و اتحادیه های کارگری” رابطه ی نهادهای کارگری و حزب پرولتری را در جامعه ی سرمایه داری به دو موقعیت متفاوت منقسم می سازد. اول شرایطی که در آن مبارزه ی سیاسی بوسیله ی کارگران رهبری نمیشود، یعنی اعمال و باصطلاح منافع آنان مطابق با موازین دولت سرمایه داری، به وسیله ی نمایندگان قانونی صورت میگیرد و به پارلمان راه مییابند و رفرمیسم تفوق کامل دارد. دوم؛ مرحله ای است که کارگران با عمل مستقیم خویش در صحنه ی مبارزه حضور دارند و جامعه دوره ی انقلابی را طی می نماید. رزا لوکزامبورگ مرحله ی اول را عمل غیر مستقیم کارگران و مرحله ی دوم را عمل مستقیم مینامد. در مرحله ی غیر مستقیم، مبارزه ی اقتصادی و سیاسی بطور مصنوعی از یکدیگر منفک میشوند و از چنین زاویه ای است که اتحادیه ها و حزب سیاسی کارگری نیز منقسم میگردند. وی معتقد است از آنجا که دو نوع مبارزه ی طبقاتی، یکی در بخش اقتصاد و دیگری در چارچوب سیاسی موجود نیست و در واقعیت امر، مبارزه ی طبقاتی مجموعه ای از اعتراضات اقتصادی و سیاسی را دربر میگیرد، در نتیجه جدایی آنان مصنوعی و در دوره ی “غیر مستقیم” بوسیله ی جنبش کارگری، تکنیکی خواهد بود. وی می افزاید: “وقتی که این دو جنبه ی مبارزه ی طبقاتی در دوره ی پارلمانی بدلیل تکنیکی از یکدیگر جدا میشوند، ایندو دو عمل موازی را تشکیل نمیدهند، بلکه صرفا  بعنوان دو فاز، دو مرحله ی مبارزه برای آزادی طبقه کارگر مطرح اند. مبارزه ی اتحادیه ای منافع آنی و مبارزه ی سوسیال دموکراتیک منافع آتی جنبش کارگری مد نظر دارد. مانیفست کمونیست، میگوید که کمونیست ها در مقابل منافع متنوع گروهی، ملی یا محلی پرولتاریا، منافع مشترک پرولتاریا را بعنوان یک کل ارائه میدهند، آنها منافع کل جنبش، یعنی، هدف نهایی را آزادی پرولتاریا ارائه میدهند. اتحادیه های کارگری فقط منافع گروهی و فقط یک مرحله ی تکامل جنبش کارگری را، و سوسیال دموکراسی طبقه کارگر و هدف آزادی آنرا بعنوان یک کل ارائه میدهند.”(۱۷).

بنابراین مطابق با موازین بورژوازی جهانی، در زمانیکه کارگران بطور غیر مستقیم سرنوشت اجتماعی خویش را در مبارزه ی طبقاتی به پیش می رانند و نهادها و سندیکاهای کارگری در چنین دوره ای بر موازین بورژوایی سه جانبه گرایی پای میفشارند و بویژه محصول مصنوعی دوره ی پارلمانتاریستی و رفرمیستی را پذیرفته اند، فاقد ماهیت انقلابی در جنبش کارگری خواهند بود. دقیقن رزا لوکزامبورگ شرایط عمل غیر مستقیم کارگری را اینگونه تفسیر میکند:”مبارزه ی پارلمانتاریستی بنا بر سرشت خود یک مبارزه ی سیاسی رفرمیستی است چنانکه مبارزه ی اتحادیه ائی یک مبارزه ی اقتصادی رفرمیستی است.”(۱۸). و این مسئله ایست که نمیتوان در مورد آن ذهنی گرایی نمود و بصورت غیر واقعی به تفسیراتی که مناسبات مشخص اجتماعی را در نظر نمیگیرد، بعنوان شعارهای پرطمطراق ولی بی محتوا ماهیت انقلابی بدان بخشید و یا در آرشیوهای کهنه و خاک خورده اجتماعی، انبار نمود.

ولی رفرمیست ها و مداحان سینه چاک دموکراسی بورژوایی، اتحادیه های کارگری را انقلابی میدانند تا چهره ی رفرمیسم بورژوایی آنرا که باید بطور مداوم سه جانبه گرا باشد، بپوشانند. در نتیجه تحلیل مشخص از شرایط مشخص برمیخیزد و طبق آن حقایق اجتماعی هر دوره برملا میشود. ذکر این نکته ضرورت خواهد داشت که در دوران عمل غیر مستقیم مبارزات کارگری، مبارزه ی اقتصادی به اشکال مختلف به مبارزه ی سیاسی مرتبط میگردد و مضافن در کشورهایی که سیستم دیکتاتوری حاکمیت دارد، نمود بیشتری بخود میگیرد.

حال به نظریات لنین در رابطه با اتحادیه ها و حزب سیاسی کارگری می پردازیم و در این عمل شرایط های اجتماعی را مد نظر قرار میدهیم. لنین معتقد است: “مبارزه سیاسی سوسیال دمکراسی بسی گسترده تر و بغرنج تر از مبارزه اقتصادی کارگران علیه کارفرمایان و دولت است. بهمین سان (و بهمین علت) سازمان حزب انقلابی سوسیال دمکرات ناگزیر باید از نوعی غیر از سازمانی باشد که کارگران برای چنین مبارزه ای لازم دارند. سازمان کارگران باید اولا صنفی باشد، ثانیا حتی الامکان بیشتر گسترده باشد و ثالثا حتی الامکان کمتر پنهان کار باشد(بدیهی است که من در اینجا و پائین تر فقط روسیه استبدادی را در نظر دارم). برعکس سازمان انقلابیون باید پیش از هر چیز و بطور عمده کسانی را که فعالیت انقلابی، حرفه آنهاست، در برداشته باشد (و بهمین جهت من از سازمان انقلابیون سخن میگویم و منظورم هم انقلابیون سوسیال دموکرات هستند).  در برابر این وجه مشترک اعضای چنین سازمانی، باید هرگونه تمایزی میان کارگران و روشنفکران و بطریق اولی تمایز میان حرفه های مختلف هر یک از آنان، بکلی از بین برود. این سازمان الزاما باید نه چندان گسترده و حتی الامکان بیشتر پنهانکار باشد.”(۱۹).

در اولین گام، لنین بین اتحادیه های کارگری و حزب پرولتری تفاوت قائل میشود و اولی را کمتر پنهان کار و دومی را فعالین کارگری حرفه ای مینامد که بطور طبیعی بیشتر پنهان کاری می نمایند. خصلت اساسی اتحادیه ها نیز به درستی بر مبنای سه وجه اساسی قرار می گیرد که در ضمن با تکیه بر همین سه مورد، وجه تمایز آن با سازمان سیاسی کارگری تدقیق میگردد. اولی مبارزه در چارچوب مطالبات اقتصادی ـ دومی ؛ وسعت و گسترده گی اتحادیه ها و سومی علنی بودن آنهاست. در صورتیکه احزاب سیاسی کارگری بر مبنای مبارزات سیاسی ـ اقتصادی و سازماندهی آگاه ترین عناصر کارگری که متاسفانه در شرایط تفوق نظام سرمایه داری، نمیتواند از تشکل وسیع و گسترده ی کارگری بهره مند شود و بالاخره اینکه فعالیت های آن در بستر پنهان کاری انجام می گیرد.

ولی در رابطه با وجه تمایز اتحادیه ها و نیروهای سیاسی پرولتری میباید رکن دیگری را بدان افزود که لنین در همان سطور بدان اشاره و تاکید می نماید و آن وضعیت و نحوه ی فعالیت کارگران و روشنفکرانی را که در همبستگی با جنبش کارگری است. وقتیکه می نویسد: “باید هرگونه تمایزی میان کارگران و روشنفکران و بطریق اولی تمایز میان حرفه های مختلف هر یک از آنان، بکلی از بین برود”، در واقع آنرا برای حزب سیاسی کارگری بکار میبرد، تمایز دیگری را بین خصلت عام اتحادیه های کارگری و پیشگامان سیاسی آنرا برجسته می سازد. واقعیت اینست که در یک اتحادیه و یا نهاد کارگری نمیتواند روشنفکر متمایل به منافع کارگری عضویت یابد، به این دلیل ساده که منافع حقوفی کارگران در روند مبارزه فقط بوسیله ی آنان تحقق مییابد و اگر عنصری که دارای پایگاه طبقاتی خرده بورژوا و حتا لایه ی تحتانی ان وارد نهاد کارگری گردد، چگونه میتواند منافع مشخص کارگری را نماینده گی نماید، زیرا او بطور مشخص در جایگاه متعین طبقاتی کارگری قرار ندارد. نماینده گی او در شرایط مختلف دچار فعل و انفعالات مراحلی میگردد که در آن بطور حقیقی زندگی میکند. جدا شدن از منافع طبقاتی و قشری و گرویدن به منافع کارگری، فقط در چارچوب همبستگی و پشتیبانی بی شائبه قرار میگیرد. بنابراین کارفرمایان، چه کوچک و بزرگ، اگر منافع طبقاتی کارگران را می پذیرند و از منافع طبقاتی و قشری خویش جدا میگردند، از زاویه ی فکر و اندیشه بدان پیوند میخورند، در صورتیکه از دیدگاه عینی، زندگی دیگری را در روند فعالیت های روزمره به جلو سوق میدهند. اما برعکس میتوانند در احزاب سیاسی کارگری، عضوی فعال باشند و مسئولیت های بالای حزبی را عهده دار گردند و آنرا نماینده گی نمایند.

در نتیجه اگر بخواهیم وضعیت مشروح فوق را مخدوش نمائیم و در چنین رابطه ای جایگاه اتحادیه های کارگری و احزاب سیاسی را یکسان انگاریم، به جنبش کارگری ضربات اساسی وارد خواهیم ساخت و اگر دیدگاه انحرافی مذکور را در سطح وسیعی در یک جامعه مشاهده کنیم به همان نتیجه ای میرسیم که رزا لوکزامبورگ درباره ی وضعیت سوسیالیستی آنزمان روسیه عنوان ساخته بود؛ که دیکتاتوری تنی چند از روشنفکران پرولتری حزب بجای شوراهای کارگری و بطریق اولی دیکتاتوری پرولتری قرار میگیرد که در ابتدای همین قسمت از مقاله بدان پرداخته بودم.

بنابراین اتحادیه ها و نیروهای سیاسی کارگری تفاوت ماهوی دارند و مبارزه ی اقتصادی، گسترده گی، پنهان کاری و شق چهارم بعنوان نمود واقعی نماینده گی کارگری طرح میشود که نتیجه ی مشخصی را به همراه می آورد که مطابق با آن در نهادها و اتحادیه های کارگری، فقط کارگران قادرند منافع طبقاتی خود را بصورت عملی نماینده گی نمایند. اتحادیه های کارگری بر چنین مبنایی باید وسیع و گسترده گردند و لذا میدان وسعت و گسترده گی آن تابع شرایطی است که کمتر پنهان کاری می نمایند و بیشتر به فعالیت های علنی می پردازند. در نتیجه مسیر مبارزات نهادهای کارگری در چارچوب همین روند اجتناب ناپذیر است.

لنین و رزا لوکزامبورگ در ارائه ی تحلیل طبقاتی نهادهای کارگری و احزاب سیاسی پرولتری، ایده ی واحدی را آشکار میسازند، با این تفاوت که رزا لوکزامبورگ تمایزی بین فعالیت های مستقیم و غیر مستقیم کارگری قائل میشود و جدایی مبارزه ی طبقاتی سیاسی و اقتصادی را محصول مصنوعی و تکنیکی جامعه ای میداند که در شرایط و مرحله ی مشخصی، بوسیله ی نظام سرمایه داری به جنبش کارگری تحمیل میشود. لنین نیز با شفافیت هر چه بیشتر وجوه تمایز اتحادیه ها و نیروی سیاسی پرولتری را آشکار میسازد و دلایل علنی بودن آنرا برمیشمارد.

این قسمت از مقاله در اینجا به پایان می رسد و در قسمت چهارم باز به گفتمان جنبش کارگری در چارچوب اتحادیه ها و احزاب سیاسی پرولتری ادامه خواهیم داد. در خاتمه سطوری از برتولت برشت را در مورد رزا لوکزامبورگ میآورم. لوکزامبورگ ۴۹ ساله در تاریخ ۳۱ ژانویه ۱۹۱۹ به همراه کارل لیبکنشت به قتل رسیدند. در آنزمان برتولت برشت نوجوانی ۲۱ ساله بود و اینگونه نوشت: “رزای سرخ هم از میان ما رفت، جایگاه پیکری را که در آن آشیانه کرده است، از دیده گان ما دریغ کرده اند. او به زحمتکشان و فقرا حقیقت را عنوان داشته بود و به این دلیل سرمایه داران او را به قتل رساندند.”(۲۰)

منابع:

۱۵ـ چه باید کرد (مسائل حاد جنبش ما) ـ منتخب آثار . لنین

۱۶ـ همانجا

۱۷ـ اعتصاب توده ای، حزب سیاسی و اتحادیه های کارگری . رزا لوکزامبورگ ـ تاکید از لوکزامبورگ است.

۱۸ـ همانجا. تاکید از رزا لوکزامبورگ است.

۱۹ـ چه باید کرد (مسائل حاد جنبش ما) ـ منتخب آثار. لنین

۲۰ـ آلترناتیو اقتصادی ـ شماره ۵۵ . صفحه ۱۴۲ متن فرانسه.