روشنفکران ایران و اوضاع کنونی (۱)

با نگاهی به مقاله ” روشنفکر: مرغ عروسی و عزا!”

(نوشته مسعود نقره کار)

آذر ۱۳۹۱

دائما مرثیه ای هست که بنویسی

یا غریو دردی

که دلت را بچلاند در مُشتش

و به هر حالی

دائما اشک غمی هست گُرده شکن در چشم

که سراپای جهان را لرزان بینی از پشتش

هرچند نابکارانی هستند آن سو

و دلیرانی دریا دل این سو        (احمد شاملو)

مقدمه

مقاله “روشنفکر: مرغ عروسی و عزا!” به روی برخی از مشکلات، محدودیتها و همچنین کمبودهای روشنفکران در ایران دست گذاشته و نکات مهمی را مطرح کرده است که هرکدام نیاز به تحقیق و بررسی و تحلیل دارند. مقاله نشان می دهد که نویسنده به دنبال پیدا کردن راهکارهایی جهت حل مشکلات عمیق و متعدد روشنفکران است. کمبود و نفوذ افکار روشن در مورد تغییر اساسی وضعیت ناهنجار کنونی جامعه و عدم تمرکز لازم روشنفکران به روی این مسئله کاملا محسوس است. بنابراین، تلاش در جهت شناخت از این مسئله و حل کردن آن ضروری است.

همانگونه که در مقاله اشاره شده است این مشکلات مختص دوران حکومت جمهوری اسلامی نیستند، بلکه قدمت آنها حداقل به پیش از این دوره، به ویژه به دوران سلطنت خاندان پهلوی برمی گردد. به خاطر این کمبود های مزمن، مردم ستمدیده ما با وجود مبارزات دائمی تا کنون قادر به تعیین سرنوشت خود از طریق به دست گرفتن سکان حکومت نشده و سرنوشت آنان همواره توسط طبقات ارتجاعی حاکم و حامیان بین المللی این طبقات رقم خورده است.

سوار شدن بر امواج مبارزات مردم  و مهار انقلاب ۱۳۵۷ توسط جریان خمینی با کمک امپریالیستها؛ ایجاد دهه خونین ۱۳۶۷- ۱۳۵۷ تحت رهبری این جریان؛ قلع و قمع شورشهای متعدد مردم (از مشهد تا اسلامشهر) در دوران ریاست جمهوری رفسنجانی؛ سرکوب دانشجویان و قتلهای زنجیره ای در دوران خاتمی؛ و داغان کردن جنبش بی نظیر و شورشهای مردم در سال ۱۳۸۸ توسط باند خامنه ای- احمدی نژاد از بیرون و باند موسوی خامنه- کروبی از درون، نمونه های برجسته مبارزات، پیروزیهای مقطعی و شکست نهائی مردم اند. تحولات مهمی که به درجات مختلف در حاشیه قرار داشتن افکار روشن و روشنفکران در ایران را نشان می دهند.

مدتهاست که شرایط عینیِ تحول اساسی در جامعه مهیاست، اما شرایط ذهنی که بدون آن تحول اساسی امکان پذیر نیست، فراهم نشده است.  در ۹۱ سال اخیر، حکومتهای ستمگر سلطنتی و جمهوری اسلامی با سرکوب دائم روشنفکران از فراهم شدن شرایط ذهنی جهت تحول اساسی در ایران جلوگیری نموده اند. تمامی نیروهای ضد مردمی خوب می دانند که اگر شرایط ذهنی امکان رشد و تکامل پیدا کرده و برای ایجاد تحول اساسی جامعه آماده گردد، قصه تلخ و خونین حکومت طبقات ارتجاعی در ایران کوتاه است.

روشنفکر کیست؟

” من، دست کم در ابتدا، به دنبال زیبایی نیستم. دنبال اینم که تجربه ای را منتقل کنم. و اصولا معتقدم که از همین جاست که مسئولیت، مسئولیت خطیر و خطرناک به عهده نویسنده می افتد. نویسنده باید درک خویش را تعمیم بدهد و به صورت شعور توده در بیاورد … وقتی به دنبال این فکر برویم که نویسنده باید درک و تجربه اش را تبدیل کند به شعور عام، به شعور توده، آن وقت است که گرانی این بار را احساس می کنیم.” (احمد شاملو)

در مقاله “روشنفکر : مرغ عروسی و عزا!” روشنفکر به عنوان یکی از رهروان و سازندگان راه تحقق و تعالی انسان و جامعه مطرح شده است. از خصوصیات روشنفکر : تولید کنندگی ایده و فکر و اندیشه؛ پرسشگری؛ سنجشگری و جستجوی حقیقت؛ در خدمت حکومت ستمگر نبودن؛ پیوند با مردم داشتن و خود را برتر ندیدن؛ با زبان ساده ایده ها را اشاعه دادن؛ سازگاری با دیگر روشنفکران داشتن؛ استقلال فکری داشتن و دنباله رو نبودن، صبور و منطقی و معتدل بودن؛ همه جانبه و نه مطلق دیدن؛ خود را کاملا درست و دیگران را فقط غلط ندیدن، توجه اصلی به باطن و نه ظاهر داشتن؛ ایده های درست را از هر منبعی که هست پذیرفتن و … نام برده شده است.

با اتکاء به تعریف و خصوصیات فوق الذکر لازم است چند نکته مهم دیگر را نیز در نظر گرفت. وجه تمایز اصلی انسان با حیوانات، شعور اوست. در تاریخ بشر تقسیم کار یدی و فکری همواره وجود داشته است. زمانیکه جامعه به طبقات ستمگر و ستمدیده تقسیم گردید، کار فکری در عرصه سازماندهی و اداره جامعه در انحصار طبقات حاکم قرار گرفت و بر آن مُهر طبقات خورد. بدین ترتیب در مبارزه طبقاتی، متفکرین به دو دسته تقسیم شدند: یک دسته در خدمت طبقات حاکم استثمارگر و ستمگر که از حمایت حکومت برخوردار بوده اند و دسته دیگر در خدمت مردم زحمتکش و ستمدیده که دائما تحت پیگرد قرار داشته اند. نمونه بارز یک متفکر مردمی در عصر ساسانیان مزدک بامدادان بود که با شعار لغو مالکیت فردی، مردم را به شورش بر علیه حکومت، اشراف، روحانیون و فئودالها دعوت کرد و ایران را به لرزه درآورد، اما بالاخره با توطئه حکومتیان به قتل رسید.

بررسی تکاملات جامعه بشری و تحولات اجتماعی نشان می دهند که نیروی اصلی بقا و تحول جامعه، مردم به ویژه طبقات زحمتکش جامعه است. از اینرو، مهمترین کار روشنفکران که جزئی از مردم و سازندگان راه تحقق و تعالی انسان و جامعه می باشند، کشف حقیقت از میان واقعیات و تولید ایده راهگشا برای مردم است. ایده صحیح در تقابل با ایده غلط شکل می گیرد. ایده های صحیح به اشکال خام و پراکنده در میان مردم به علت تقابلات روزمره شان با ایدهای غلط و ستمگرانه طبقات ارتجاعی حاکم موجودند. شناخت روشنفکر از ایده های صحیح و غلط و میزان نفوذ این ایده ها در میان مردم بر مبنای فعالیتهای او در عرصه های عمل و نظر شکل می گیرد.

در عرصه عمل، روشنفکر با درآمیختن با مردم در کار و زندگی و مبارزاتشان، از چگونگی مناسبات ستمگرانه موجود و اشکال مختلف بازتولید ایده های غلط در میان مردم و تقابلات آنان با این ایده ها، به طور خاص شناخت پیدا می کند. در عرصه نظر، روشنفکر با بررسی عملکرد خود، تجربیات تاریخی و مبارزات دیگران (مردم و روشنفکران کشورهای دیگر)، ایده های خود را شکل می دهد.

یک روشنفکر جزو مردم و ماهیتا مردمی است، چون فکر و ذکرش روشنگری در خدمت به مردم است. روشنفکر در ابتدا از توانایی ها و ابتکارات مردم در مبارزاتشان و همچنین از محدودیتهای عینی و ذهنی آنان و خود، آگاهی پیدا می کند. سپس، جوانب صحیح ایده های پراکنده در میان مردم و خود را با ایده های تجربه شده در تاریخ اخیر ایران و دیگر کشورها فشرده کرده و به صورت ایده ای راهگشا در می آورد. سپس او این ایده را به میان مردم برده و در بوته آزمایش قرار می دهد تا صحت و سقم این ایده و میزان راهگشایی آن روشن گردد.

چنین ایده ای با جهش های کوچکِ کیفی (در عرصه نظر) و کمّی (جذب مردم) در روند تکاملی خود با افت و خیز بر ایده های غلط غلبه یافته و به جهشی بزرگ می انجامد. در اینجاست که ایده راهگشا و امتحان پس داده همگانی شده و در جامعه تحول و انقلاب ایجاد می کند. “شاه باید سلطنت کند نه حکومت” در انقلاب مشروطه، ” یا مرگ یا مصدق” در جنبش ملی شدن صنعت نفت، “مرگ بر شاه” در انقلاب ۱۳۵۷، “آزادی اندیشه با این رژیم نمی شه” در خیزش دانشجویان سال ۱۳۷۸ و ” مرگ بر دیکتاتور” در سال ۱۳۸۸ نمونه های بارز چنین ایده ای است. اما در این تحولات عظیم فقط پیروزیهای مقطعی حاصل شد و لازم است محدودیتهای این ایده ها و علل ناکامی جنبش مردم در این بُرش ها عمیقا و به طور همه جانبه بررسی شوند. بنابراین، تحلیل طبقاتی از دوستان و دشمنان مردم و جهت گیریهای بخشهای درونی جنبش مردم ضروری است.

مردم به طبقات (کارگران، دهقانان، طبقات میانیِ شهر و روستا، زمینداران و سرمایه داران کوچک)  مختلف تقسیم می شوند. مجموعه طبقات مردم در یک اردوگاه و در تقابل با اردوگاه طبقات ارتجاعی (زمینداران و سرمایه داران بزرگ) و حامیان بین المللی این طبقات قرار دارد. طبقات زحمتکش نیروی اصلی محرکه پیشرفت جامعه و حکومت طبقات ارتجاعی نیروی اصلی بازدارنده حرکت جامعه به جلو می باشند. اردوگاه مردم را بر مبنای خواسته ها و جهت گیریهای طبقات درونی آن می توان به سه بخش : پیشرو، میانی و عقب تقسیم کرد.

بخش پیشرو مردم خواهان تغییر اساسی، بخش میانی خواهان تغییرات مهم و بخش عقب خواهان تغییرات جزئیِ نظام حاکم اند. از اینرو، بخش پیشرو در جهت تغییر ماهوی جامعه از طریق سرنگونی حکومت طبقات ارتجاعی حاکم و برقراری حکومت مردم حرکت می کند. در حالیکه، نظرات و تحرکات بخشهای میانی و عقب از چهارچوب نظام حاکم فراتر نمی روند و حتی اگر منجر به جابجائی طبقات حاکم و تغییر شکل حکومت آنان (از سلطنت به جمهوری در انقلاب ۱۳۵۷) گردند، تغییرات ماهوی نبوده و مناسبات ستمگرانه به اشکالی دیگر بازتولید می شوند.

بخشهای پیشرو و میانی و عقبِ مردم، روشنفکران خود را دارند و این روشنفکران خواسته ها و نظرات این بخشها را منعکس می کنند. بخش پیشرو در اردوگاه مردم، موتور محرکه مبارزات مردم است. روشنفکران پیشرو در تقابل با ایده های غلط، ایده های صحیح این بخش را  فشرده کرده و به طور عمده در جهت تقویت مبارزات این بخش فعالیت می کنند. کلید پیشروی جنبش مردم در دست بخش پیشرو و روشنفکران این بخش است. به همین دلیل، تمرکز حکومت طبقات ارتجاعی و نیروهای امنیتی- نظامی اش نیز به روی از میان برداشتن این بخش می باشد؛ آنچه که در حکومتهای رضا شاه، محمدرضا شاه و جمهوری اسلامی به ویژه در دهه خونین ۱۳۶۷-۱۳۵۷ انجام شد.

نمونه های بارز روشنفکران پیشرو در چند دهه اخیر، صمد بهرنگی، احمد شاملو، تقی شهرام، مسعود احمد زاده و فواد سلطانی می باشند. روشنفکرانی که هیچگونه سر سازش با دشمنان مردم نداشته و زندگی خود را وقف بالا بردن آگاهی و سازماندهی مردم ستمدیده ما کردند. روشنفکران همچون تمامی پدیده های دیگر با تغییر اوضاع تغییر می کنند و حتی می توانند به متفکرینی تبدیل شوند که در کنار مردم جایی ندارند. تغییر یک روشنفکر می تواند در جهت پیشرفت جنبش مردم و بالعکس، در جهت سازش دادن جنبش مردم با حکومت جمهوری اسلامی یا احیاء حکومت سلطنتی باشد. به عنوان مثال، محمود دولت آبادی به جریان هوادار باند اصلاح طلب حکومتی پیوست و اسماعیل نوری علا که مدتی است طرفدار احیاء نظام پادشاهی شده است.

ایده های ضد مردمی و کمبود تقابل با آنها

مهمترین عرصه فعالیتِ متفکرین ضد مردمی تولید ایده برای حفظ و تداوم نظام استثمارگر و ستمگر موجود است. بنابراین، پنهان کردن ماهیت سیاستهای استثمارگرانه و ستمگرانه حکومت به طور اعم و منحرف کردن مبارزات مردم از سرنگونی حکومت طبقات ارتجاعی به طور اخص در صدر فعالیتهای این متفکرین قرار دارد. متفکرین ضد مردمی دائما به تولید ایده هایی می پردازند که برتری اقلیت ثروتمند به اکثریت جامعه را تحکیم کند. از اینرو، نادان جلوه دادن مردم و برتری جنسی، نژادی، قومی، عقیدتی، کار فکری به یدی و شهر به روستا دائما توسط متفکرین طبقات ارتجاعی تولید و در میان مردم اشاعه داده شده تا با بازتولید این ایده ها، فرودستان همواره ناروشن و پراکنده و فرودست بمانند.

نادان و عقب مانده جلوه دادن مردم ایران مهمترین کارزار دائمی طبقات ارتجاعی درون و بیرون از حکومت است. متفکرین این طبقات، مردم را علت عقب ماندگی و ناهنجاریهای موجود معرفی کرده و در مقابل، حکومت یا یکی از باندهای درونی آن و یا باند خود (همانند سلطنت طلبان) را حلال مشکلات جامعه جا می زنند. در حالیکه نظام این طبقات و حکومت آنان، مسئول فقر، بیکاری، اعتیاد، تن فروشی، فساد و عقب ماندگیهای سیاسی- اقتصادی- فرهنگی موجود در جامعه می باشد. مردم ایران شناگران قابلی اند، اما حکومت آبها را خشک می کند تا ماهیهای سیاه کوچولو نتوانند در آن شنا کنند و به دریا برسند. این آب را باید ایجاد کرد.

هدف اصلی کارزار دائمی ی نادان جلوه دادن مردم، در ضعف و پراکنده نگهداشتن مردم است. طبقات ارتجاعی می دانند مردمی که خود را بانی فلاکت جامعه پندارند نمی توانند اعتماد به نفس و امید به تغییر وضعیت جامعه داشته باشند. حکومت می خواهد مردم خود را در تغییر اساسی وضعیت زندگی ناهنجار موجود ناتوان ببینند و نتیجتا در جهت سرنگونی حکومت طبقات ارتجاعی حرکت نکنند. بازتولید این ایده مُخرّب در میان بخشهایی از مردم (به ویژه میانی و عقب) به اشکال مختلف چون ” از ماست که بر ماست”، “مردم عقب مانده لایق همین حکومت هستند”، “مشکل مردمند نه حکومت”، “مشکل فرهنگ مردم است”، “انقلاب کردید و این بلا را به سر خود آوردید، حالا بِکِشید” و … بروز می کند. در حالیکه واقعیت چنین نیست.

ایران به علت موقعیت جغرافیای سیاسی که دروازه آسیاست، جزو اولین جوامع قدرتمند شهری است و همچنین در مرکز تولید انرژی فسیلی جهان قرار گرفته است همواره مورد تاخت و تاز بیگانگان بوده است.  در مقابل، نیرویی که کشور را حفظ نموده مردم است، نه حکومت شاهان ستمگر که علاوه بر در انحصار داشتن قدرت و ثروت، خود نیز دائما دست به سرکوب و کشتار مردم ما زده اند. انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۵ و انقلاب ضد نظام سلطنتی در سال ۱۳۵۷ دومین و آخرین انقلابات بزرگ قرن بیستم در ایران انجام شد. این واقعیت نشان می دهد که مردم ایران در جهت تغییر اساسی جامعه حرکت کرده اند. همچنین،شورشهای عظیم مردم ستمدیده جنوب غرب آسیا و شمال آفریقا در سال ۱۳۸۸ از ایران آغاز شد و امواج آن بیش از یک سال بعد به تونس، مصر و سپس به یمن، بحرین، لیبی و سوریه رسید.

تمامی این وقایع مهم و تکان دهنده جامعه نشان می دهند که مردم ایران ماهیت نظام ستمگر حاکم را به درجاتی تشخیص داده و در بُرش های معین برای از میان برداشتن آن شورش و انقلاب می کنند. اما یکی از مهمترین دلایلی که چرا تا کنون پیروزی ها موقتی بوده و نهایتا شکست خورده است به کمبودهای اساسی روشنفکران بخش پیشرو به ویژه رهبران جنبش مردم بر می گردد. رهبرانی که قادر نشدند با تکیه بر نیروی لایزال و ابتکارات مردم شورشگر، مشکلات جنبش به خصوص زمانیکه در حال پیشروی بوده است را حل کنند تا مردم بتوانند حساب حکومت طبقات ارتجاعی را برسند. البته در اینجا بحث بر سر کمبودهای اساسی رهبران انقلابی  و مردمی است، نه افرادی چون میرحسین موسوی خامنه و مهدی کروبی که خود متعلق به طبقات ستمگر حاکم اند.

به عنوان مثال، در هشت ماه شورش در سال ۱۳۸۸ بخش پیشرو جنبش مردم سنگ تمام گذاشت. اما با ایده مُخرُب اصلاح پذیر بودن حکومت جمهوری اسلامی نه تنها از مدتها پیش به اندازه کافی مبارزه نشده بود، بلکه در این دوران تعیین کننده نیز نشد. دست اصلاح طلبان حکومتی که به دنبال گرفتن سهم بیشتری از قدرت و حفظ نظام دیکتاتوری جمهوری اسلامی بودند، به میزان کافی رو نشده بود و نشد. مخالفت باند موسوی خامنه- کروبی با باند خامنه ای- احمدی نژاد به عنوان اختلافات درون اردوگاه دشمنان مردم روشن نشد.

مسلما روشنفکران بخش پیشرو تلاشهای ارزشمندی در این زمینه نمودند، ولی مجموعه تلاشهای آنان به ایده سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی و تبدیل آن به قول شاملو به “شعور توده” نشد. درحالیکه در تونس، مصر و یمن، مردم با شعار “الشعب و یرید اسقاط  النظام” ( مردم خواهان سرنگونی نظام هستند) قادر شدند با پایین کشیدن راس هرم قدرت، در آن بُرش ضربه کاری تری به حکومت طبقات ارتجاعی در این کشورها بزنند.

مثال دیگر در مورد برتری جنسی است. حکومت جمهوری اسلامی از همان ابتدای موجودیت خود به سرکوب وحشیانه زنان و مبارزات برابری طلبانه آنان پرداخت. ایده کالا بودن زن، از کم کردن سطح پوشش در زمان شاه به حداکثر رساندن آن تغییر شکل یافت. در حالیکه محتوای هر دو، عرضه این کالا به مردان در چهار چوب مورد قبول حکومت است. نقش زنان در جامعه به حیطه تنگ خانه و تبعیت از مردان در تمامی عرصه ها نه تنها تغییری اساسی نکرد بلکه به مراتب تقلیل یافت. اما در مقابل، شهامت و مبارزات زنان جوان به حدی رشد نموده است که اکنون جنبش زنان یکی از مولفه های اصلی جنبش مردم ایران است.

مثال دیگر  در مورد برتری نژادی و قومی است. مدتهاست که متفکرینِ باند احمدی نژاد- مشائی با ترویجِ ایده عظمت ایران؛ لوحه کوروش، نام خلیج فارس، جزایر تنب و … تلاش کرده اند تا حکومت جمهوری اسلامی را ملّی و به نفع مردم نشان دهند. از طرف دیگر، متفکرینِ باند رضا پهلوی سران حکومت جمهوری اسلامی را عرب می خوانند تا وابستگی خود به قدرتهای بزرگ و خیانت حکومت شاه به منافع ملی کشور و مردم را پنهان نموده و خود را مردمی جا بزنند.

اما به ندرت به تحلیلی بر می خوریم که نشان دهد این ایده ها نژاد پرستانه و ستمگرانه  بوده و با هدف منحرف کردن مبارزات مردم از مسیر سرنگونی حکومت طبقات ارتجاعی اشاعه می یابند. در واقع، هیچکدام از باندهای طبقات ارتجاعی، ستمدیدگی خلقهای آذری، کُرد، بلوچ، عرب، ترکمن، لُر و … را به رسمیت نمی شناسند و مسئولیت وضعیت به غایت ناهنجار زندگی خلقهای ستمدیده در ایران که عامدانه عقب نگهداشته شده اند را به عهده نمی گیرند.

مثال دیگر در مورد وابستگی باند های طبقات ارتجاعی به امپریالیستهاست. باندهای خامنه ای، احمدی نژاد، رفسنجانی و اصلاح طلب که در خدمت منافع بیگانگان و جیب خود کار می کنند نظام خود را مسئول ناهنجاریهای جامعه، بحران شدید کنونی و فلاکت مردم نمی دانند. باند رضا پهلوی نیز امیدوار است که پس از تغییر رژیم توسط آمریکا که به احتمال زیاد بدون جنگ و نابودی کشور نخواهد بود، با یک رفراندوم حکومت سلطنتی را به ایران بازگرداند.

در واقع، سیاستها و عملکرد سران حکومت جمهوری اسلامی و باند رضا پهلوی و هم پیمانانشان نشان می دهد که جملگی در خدمت برتری و منافع بیگانگان کار می کنند، نه برای منافع مردم ایران. اما باز به ندرت به تحلیلی بر می خوریم که نشان دهد سر نخ این باندهای مختلف طبقات ارتجاعی در دست  قدرت های بیگانه (روسیه، چین، آمریکا، انگلیس و اروپا) است. از نظر برخی، گویا نظام سرمایه داری انحصاری  (امپریالیسم) که اکنون در عمیقترین بحران خود بسر می برد دیگر وجود خارجی ندارد. افغانستان و عراق در اشغال نیروهای نظامی آمریکا نیستند، قدرتهای غرب و شرق در تحولات اخیر تونس، مصر، یمن، بحرین، لیبی و سوریه دخالتی نکردند و آمریکا برای تعیین رژیمی در ایران که کاملا در خدمت منافعش کار کند، فعالیت نمی کند. نفی واقعیت مشکل نیست، اما مضر است.

متفکرین ضد مردمی

 

برخلاف روشنفکران، متفکرین ضد مردمی نه تنها از امکانات مالی، تحقیقاتی، تشکیلاتی، انتشاراتی و تبلیغاتی که حکومت در اختیار آنها قرار می دهد بهره مندند، بلکه سایه شوم نیروها ی امنیتی نیز دائما بالای سرشان نیست. مگر اینکه درگیری جناحهای درون حکومت به حدی برسد که شامل نقشه حذف برخی از سرکردگان جناح مغلوب و متفکران آن جناح گردد. به عنوان مثال، پیگرد و حبس متفکرین اصلاح طلب حکومتی توسط باند خامنه ای را در دوران خاتمی و در سالهای اخیر می توان مشاهده نمود.

علاوه برحکومت در ایران، متفکران ضد مردمی از زرادخانه جهانی تولید ایده های ارتجاعی که در اختیار حکومتهای امپریالیستی است  تغذیه می کنند. امپریالیستها با  استفاده از مراکز متعدد تحقیقاتی در درون و بیرون دانشگاها، سازمانهای امنیتی، ارتش، وزارتخانه ها  در کنار دستگاههای بین المللی رسانه ای، سینما، موسیقی، انتشاراتی و تبلیغاتی دائما مشغول تولید و انتشار ایده های ضد مردمی، جهانی کردن آنها و خط دادن به متفکرین طبقات ارتجاعی در کشورهای مختلف از جمله ایران می باشند.

متفکرین ضد مردمیِ حکومت جمهوری اسلامی در سالهای اولیه پس از انقلاب ۱۳۵۷، از جمله میر حسین موسوی خامنه (سر دبیر روزنامه جمهوری اسلامی) و محمد خاتمی (سرپرست موسسه مطبوعاتی کیهان) در توجیح سرکوب وحشیانه مردم، اشغال نظامی کردستان، نسل کُشی و ادامه جنگ، حقایق را وارونه کردند. آنان مردمان مبارز نقاط مختلف کشور، سازمانهای سیاسی مردمی، روشنفکران و دگراندیشان را ضد انقلاب و حکومت جمهوری اسلامی را انقلابی جا زدند. کشتار زندانیان سیاسی در سالهای ۶۲- ۱۳۶۰ را برای ایجاد رعب و وحشت علنی می کردند. اما قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ را با توطئه سکوت در خفاء نگه داشتند تا چهره کریه حکومت برای مردم عاصی از وضعیت موجود بیش از پیش بر ملا نشود و پس از پایان جنگ، معاملات گسترده با قدرتهای خارجی بدون دغدغه انجام گیرد.

بدین ترتیب، پس از شکست دادن انقلاب مردم و کشتار نسل جوانی که از دل انقلاب برآمده بود، از آغاز ریاست جمهوری رفسنجانی، حکومت جمهوری اسلامی به بازسازی ساختارهای خود پرداخت. چون بخش پیشرو نسل جوان را از میان برده بود دیگر به دستگاه زندان، شکنجه و اعدام در ابعاد دهشتناکی که آنرا در دهه خونین ۱۳۶۷- ۱۳۵۷ گسترش داده بود، نیازی نداشت. از اینرو، بسیاری از سرکردگان امنیتی، بازجویان و شکنجه گران این دستگاه که در امتحان جنایت برعلیه مردم ایران نمرات بالا گرفته بودند برای تولید ایده های ضد مردمی آموزش دیده شده و به کار گرفته شدند.

ده ها هزار پرونده قطور زندانیان سیاسی، فقط چگونگی شناسائی، دستگیری، جزئیات بازجوئی و احکام را نشان نمی دادند، بلکه  تجربه درهم شکستن بخش پیشرو جنبش مردم به ویژه سازمانهای سیاسی را در بر داشتند. با تکیه بر این تجربه، دوران تغییر شکل سران امنیتی و شکنجه گران به متفکران آغاز گشت تا با تولید و اشاعه ایده های بازدارنده از سرنگونی حکومت، مبارزات مردم را منحرف کنند. سعید حجاریان، اکبر گنجی، علیرضا علوی تبار، عماالدین باقی، عباس عبدی، ابراهیم نبوی، محسن مخملباف و … اینبار با ماسک روشنفکر ظاهر شدند. اینان در روندی نقشه مند به روی ایده اصلاح پذیر بودن حکومت جمهوری اسلامی کار کردند و آنرا اشاعه دادند.

از اواخر دوره اول ریاست جمهوری رفسنجانی، شورشهای متعدد مردم ستمدیده ایران از مشهد آغاز گشت و در طی ۵ سال تا اسلامشهر ادامه یافت. اما طرح دگردیسی شکنجه گران به متفکرین کارساز بود و بالاخره با پیاده کردن پروژه دوم خرداد ۱۳۷۶ بخش وسیعی از جوانان را به دنبال انتخابات و حکومت کشید. البته این وضعیت مختص به ایران نبود. در این دوره، در مقابل امواج رو به رشد مبارزات مردم در کشورهای مختلف جهان، حکومت طبقات ارتجاعی در کشورهای دیگر نیز قدمی به عقب برداشتند. این حکومتها طرح سازش طبقات (سازش بین مردم با حکومت) که توسط آمریکا در دوران ریاست جمهوری بیل کلینتون ریخته شده بود را به مرحله اجرا در آوردند.

اجرای این طرح در آفریقای جنوبی، کنگره ملی آفریقا را به قدرت رساند، رنگ پوست حکومتیان تغییر کرد اما مناسبات ستمگرانه حاکم دست نخورده ماند. در آمریکای لاتین، شکل حکومت طبقات ارتجاعی از نظامی به تکنوکرات تغییر داده شد. در فلسطین و ایرلند شمالی بخش عمده سرکردگان سازمان آزادیبخش فلسطین و ارتش جمهوریخواه ایرلند که قادر به یافتن راه حل برای معضلات رشد جنبش مردم نشده بودند به سازش با حکومتهای اشغالگر اسرائیل و انگلستان کشانده شدند. اجرای طرح سازش طبقات در ایران به نام اصلاحات و به رهبری محمد خاتمی با شعار مرکزی ” آشتی ملی” انجام شد تا مبارزات مردم بر علیه حکومت منحرف و مهار گردد.

در دوران پیاده کردن پروژه دوم خرداد ۱۳۷۶ و پس از آن برخی از روشنفکران نیز به دنبال امواج “آشتی ملی” روان شدند. اما در مقاله “روشنفکر: مرغ عروسی و عزا!” تفکیکی بین روشنفکرانی که همواره جانب مردم را گرفتند و برخی از آنان که در قتلهای زنجیره ای جان باختند با آنانی که به اردوگاه دشمنان مردم پیوستند و دیگر روشنفکر محسوب نمی گردند، نیست. در این مقاله  آمده است : ” تحلیل و ارزیابی گروهی از روشنفکران، فرصت طلبی و جاه طلبی پاره ای دیگر از آنان، بسیاری از روشنفکران را به سوی تائید دربست و همراهی شان با دیکتاتورها کشانده است.” در این مقاله، نه تنها از جایگاه روشنفکران پیشرو، جانفشانیها و خدمات ارزشمندشان به مبارزات مردم ذکری نیست، بلکه زمانیکه برخی از روشنفکران به “تائید دربست وهمراهی با دیکتاتورها کشانده” شدند، هنوز روشنفکر محسوب می شوند.

مقاله به این نکته مهم توجه نمی کند که روشنفکری که به هر دلیلی در خدمت طبقات ارتجاعی حاکم درآید دیگر روشنفکر نیست، بلکه تغییر ماهیت داده و به یک متفکر ضد مردمی تبدیل شده است. روشنفکران همانند تمامی مردم، عاری از خطا نیستند و خطا نیز می تواند بزرگ باشد. اما کسی که “در تداوم حیات و تحکیم حکومت جمهوری اسلامی ایفای نقش کرده” فکرش روشن نیست، تاریک و ضد مردمی است و نمی باید روشن فکر محسوب گردد. تفاوت بین روشنفکر و متفکر ضد مردمی ماهوی است : اولی جزئی از مردم و در خدمت منافع مردم است و دومی جزئی از طبقات ارتجاعی و در خدمت منافع این طبقات. هر روشنفکری متفکر است، اما هر متفکری روشنفکر نیست.