گفتگو شماره ۲ – گفتگو در مورد دیکتاتوری پرولتاریا

محمد ولدی: با سلام دوست عزیز رفیق حمید قربانی

دیکتاتوری پرولتاریا بمثابه یک دیکتاتوری گذار پرولتری برای حفظ دستاوردهای انقلاب و تثبیت حاکمیت کارگری
همیشه سوال برانگیز بوده که چرا برای دنیایی رفاه و برابر و ازاد چنین مقوله ای که حاوی دیکتاتوری است لازمه ؟
مارکس در مانیفست می نویسد: نخستین گام انقلاب طبقه ی کارگر باید پرولتاریا را به جایگاه ِ طبقه ی حاکم برکشد.» و در نامه ای به ژوزف وایدمایر به سال ۱۸۵۲ می نویسد: تا آنجا که به من مربوط میشود، هیچ امتیازی به واسطه ی کشف وجود طبقه ها در جامعه ی مدرن، یا کشفِ پیکار میان آنها ازآن ِ من نمیشود… کاری که من انجام دادم و تازگی داشت نشان دادن این نکته ها بود:
۱) هستی ِ طبقه ها صرفاً وابسته به مرحله ی تاریخی ِ خاصی در تکامل تولید است.۲) پیکار طبقاتی به طور ضروری به دیکتاتوری ِ پرولتاریا منجر می شود.۳) این دیکتاتوری صرفاً پایه ی گذار به انحلال تمامی ِ طبقه ها و استقرار یک جامعه ی بدون طبقه خواهد بود».
ودر این مورد لنین می گوید:ما کاملا بر روی اساس تئوری مارکسیستی ایستادگی می کنیم: تصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا……

و حالا چند سوال از شما دوست گرامی برای تفسیر و ضرورت شکلگیری دیکتاتوری پرولتاریا

—————————————-
سوال ۱ “محمد ولدی”

دیکتاتوری پرولتاریا بمثابه یک دیکتاتوری گذار پرولتری برای حفظ دستاوردهای انقلاب و تثبیت حاکمیت کارگری همیشه سوال برانگیز بوده که چرا برای دنیایی رفاه و برابر و ازاد چنین مقوله ای که حاوی دیکتاتوری است لازمه ؟

جواب : حمید قربانی

با سلام دوست عزیزم محمد، خیلی ممنون که مرا انتخاب کردی،

ولی بگویم که من نه آکادمیک هستم و نه تئورسین و نظریه پرداز، بلکه کارگر بازنشسته ای هستم که بعلل بدنی هیچگاه بعنوان کارگر تولیدی در پشت ماشین تولید کالا، بعنوان سلول اصلی جامعه معاصر طبقاتی و استثماری سرمایه داری نبوده ام و در این وضع سعی می کنم به سئوالات شما جواب دهم و امیدوارم که مورد استفاده همطبقه ای هایم قرار گرفته و موجب رضایت شما ی گرامی گردد.

قبل از همه چیز این تذکر را لازم می دانم که در این سئوال شما چند برداشت و ایده ی اشتباه ولی رایج ،موجود هست. برای من واقعن مشخص نیست که دیکتاتور پرولتاریا همواره سئوال برانگیز بوده است، یعنی چه ؟ و اگر بوده است برای چه جریانات و یا نمایندگان کدام طبقات این چنین بوده است؟

برای کارگران آگاه که دولت رابعنوان دستگاه سرکوب طبقاتی طبقه حاکم دانسته و باورمند به حزبیت کمونیستی یافتن طبقه کارگر و انجام انقلاب اجتماهی (مسلحانه) برای در هم شکستن دولت بورژوائی و لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید ، هستند، فکر نکنم که ماهیت دیکتاتوری پرولتاریا در هیچ زمانی و یا حداقل از بعد از کمون پاریس چندان بحث برانگیز بوده باشد. اما ، در میان طبقه کارگر همواره با نفوذ افکار، ایده ها ی طبقات استثمارگر موجود بوده است و بنا بر این در جنبش طبقه کارگر از اول جریانات متفاوت و با درک های متفاوت طبقاتی وجود داشته و اکنون نیز موجود هستند .

مثلن در دور ه ای جریانات آنارشیست و کمونیست هستند که جریانات غالب در جنبش طبقه کارگر هستند و بین این دو جریان تفاوت در مسائل متفاوت مربوط به مبازره طبقاتی من جمله دولت به طور کلی و دیکتاتوری پرو لتاریا مو جود است. بعد ازآن، جریانات غالب را احزاب بورژوائی طبقه کارگر (سوسیال دموکراسی، چپ یا کمونیسم اروپائی و کمونیستی (مارکسی لنینی )جریانات غالب هستند و که باز بویژه در نگاهشان به خود دولت و ضرورت آن در جامعه طبفاتی بعنوان بزرگترین اختلاف خود را بیان می کند.

سوسیال دموکراسی که دولت را نظم دهنده جامعه بشری و نیروئی مافوق طبقات می بیند و کمونیست های مارکسی لنینی که دولت را با همه تنوع اشکال آن دستگاه سرکوب طبقاتی می دانند . بین این دو نگاه نیز به ضرورت مبارزه طبقاتی و دیکتاتوری پرولتاریا بعنوان دولت خاتمه دهنده به این مبارزه طبقاتی و خود دولت جدل و بحث موجود بوده است. جریانات بورژوازی وخرده بورژوائی و تفکرات آنها در جنبش طبقه کارگر رشد می کنند و بویژه با پیروزی کارگران روسیه و ایجاد دولت شورائی کارگران (دیکتاتوری پرولتاریا)، دیکتاتوری طبقه کارگررا تبدیل به دیکتاتوری حزب و دفتر سیاسی حزب کمونیست و بعد دبیرکل حزب کمونیست میگردی و در غالب کشورها ی با صطلاح سوسیالیستی و در اصل بورژوائی ، دبیرکلی حزب یعنی رئیس دولت بودن مدام العمر و حتا خانوادگی شد و امروز ما این را در کره شمالی و کوبا شاهدیم که هیچ ربطی به دیکتاتوری پرولتاریا که کمون پاریس برای اولین در تاریخ مدل واقعی اش بود، ندارد.

دیکتاتوری پرولتاریا در مدل کمون که بعدا آنرا مختصرا توضیح می دهم، چندان مجادله آمیز در میان کارگران آگاه ، کارگران کمونیست نبوده و نیست. دوم اینکه بر داشت من از تئوری مارکسی دیکتاتوری پرولتاریا ، دیکتاتوری پرولتاریا برای «تثبیت حاکمیت کارگری» با هر نوع حاکمیت دیگری نیست،بلکه دیکتاتوری پرولتاریا همان حاکمیت پرولتاریا ، دولت دوران گذار جامعه بشری از دوران دارای دولت و یا هر نوع حاکمیت، به دوران بدون دولت و بدون هر گونه سلطه و حاکمیت طبقاتی است. دیکتاتوری پرولتاریا بر عکس تمام دولت های تا کنونی در جوامع طبقاتی از کمون اولیه تا سرمایه داری که همیشه دولت وسیله تثبیت مالکیت خصوصی و بنا بر این گسترش آن بوده ، دولت پایان دادن به مالکیت خصوصی و کلیه روابط و مناسبات متکی بر شرایط ناشی از مالکیت خصوصی و بنا بر این، دولت پایان دادن به ضرورت وجودی دولت و خود دولت است.
دیکتاتوری پرولتاریا ، در واقع دولت فراهم آورنده شرایط پایان دادن به مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و اجتماعی نمودن این مالکیت و از بین برنده کارمزدوری و یا روابط کالائی از اُس و اساس است.

این را کارل مارکس در تقریباُ آخرین اثر در رابطه با دولت یعنی نقد برنامه گوتا بخوبی تئوریزه کرده است . در این اثر ما با درک کاملا دگر گونه ای مبنی بر اینکه دیکتاتوری پرولتاریا بعنوان دولت طبقه کارگر و نه نخبه های طبقه، دولت دوران تبدیل انقلابی فاز اول جامعه کمونیستی به فاز دوم جامعه کمونیستی از نظر اقتصادی و اجتماعی است که دورانی نسبتا طولانی است، یعنی تبدیل جامعه ای که هنوز بر پیشانی اش نشان از حقوق بورژوائی موجود است، جامعه ای که هنوز انسان طبقاتی در حال تغییر و تبدیل به انسان بمثابه نوع انسان است، جامعه در حال زدودن قید و بندهای کهنه و پوسیده قرون دوران توحش طبقاتی بر دست و پای انسان، بوسیله انسان است، جامعه دارای کمبود در همه ابعاد به جامعه دارای وفور نعم مادی ، دوره مرتفع شدن هر گونه دولت و حاکمیت انسان بر انسان، روبرو می شویم. چنین دولتی است که با محو جامعه منقسم شده به طبقات، خود بی مصرف شده و درست مانند دوک نخ ریسی که ماشین بخار جایش را در صنایع پارچه بافی اشغال کرد، به زباله دانی تاریخ سرازیر می شود و جای خود را به انسانهای همگون با خود و همگون با طبیعت احاطه کننده خویش می دهد. به خواب ابدی می رود، مضمحل می گردد و انحلال می یابد.

و سوم اینکه شما از عبارات « دنیایی رفاه و برابر و ازاد» به جای جامعۀ کمونیستی استفاده کرده اید که این عبارات هم به طور دقیق در همان اثر مورد بازبینی و نقد قرار گرفته اند و به جای این عبارات کلی و خیلی ببخشید دهن پرکن و اما توخالی که امروزه از هر گند دهانی شنیده می شود.و مثل نقل و نبات بر سر و روی ما کارگران پاشیده می شوند و حتا مرتجعانی مثل رئیس جمهور ایران اسلامی که در آن، حتا انسانها در کفن و دفن هم برابر نیستند و نیز سردمداران دولت های امپریالیستی همچون ایالات متحد ه آمریکا و رئیس سازمان کارچاق کن این دولت ها یان کی یمون و غیره می شنویم. حال انسان واقعاُ بهم می خورد وقتی می بیند که سردمداران دولتی مانند دولت کاپیتالیستی و امپریالیستی آمریکا دراین یاره سخن سرانی می کنند که هنور کودکان مادر زاد ناقص العضو در ژاپن و ویتنام بر اثر بمبارانهای اتمی و شیمیائی انسان را زجر می دهند، با چنین وضعیتی در عراق روبرو می شویم که بر اثر بمب های دارای اورانیوم ناقص که به فسفری و غیره معروف هستند ،باعث و بانی همین نوزادان هستند.
کارل مارکس خیلی آگاهانه ، جامعه کمونیستی را در فاز دوم اش. جامعه ای که در آن بر اثر رشد همه جانبه نیروهای تولیدی، تولید توده ای شده و وفور نعمت است و البته و صد البته جامعه ای جهانی است و نه ملی و حتا منطقه ای، این چنین می نامد : “جامعه ای که بر پرچم اش این شعار حک شده باشد، از هرکس به اندازه کارش و به هر کس به اندازه نیازش» ، در اینجا اگر توجه کنیم، در دو طرف این شعار از کلمات و عباراتی همچون عادلانه ،عدالت اجتماعی، مرفه و دنیای بهتر وحتا ” دنیایی رفاه و برابر و.. ” خبری نیست،زیرا که به باور من، مارکس می دانست که انسانها نه از نیروی برابرجسمی برخوردارند که کار برابر از آنها خواسته شود ونه حتی نیاز برابر دارند که به طور برابر از محصول جامعه برداشت نمایند. چونکه از نظر فیزیولوژی ( هستی شناسانه) بدن و نیاز بدنی انسانها متفاوت است. حداقل تا دوران قابل تصور!. دیکتاتوری پرولتاریا دولت فراهم کننده شرایط برای ایجاد چنین جامعه ای است. در تئوری مارکسی ما حاکمیت پسا دیکتاتوری پرولتاریا نداریم که دیکتاتوری پرولتاریا تثبیت کننده آن باشد، به عبارت دیگر مرگ خود بخودی و تدریجی دیکتاتوری پرولتاریا هنگامی می رسد که دیگر چیزی برای سرکوبکردن موجود نیست و دستگاه سرکوبگر یعنی دولت و حاکمیت بی مفهوم وغیر لازم می گردند و به همراه طبقات به خواب ابدی فرو می رود
.
حال جواب سئوال شما :

برای اینکه بتوان راجع به ضرورت دیکتاتوری پرولتاریا، یا به زبان دیگر دولت مقتدر طبقه کارگر یا دموکراسی حقیقی پرولتاریا صحبت کرد با توجه به مبارزه حی و حاضر و جاری طبقاتی پرولتاریا بر علیه طبقه سرمایه دار و دولت های موجود اش به باور من، اول باید دید که از نطر کارگران آگاه کمونیست، دولت چیست؟ و از کجا نشأت گرفته؟ و چرا موجودیت اش تا کنون به اشکال مختلف تداوم و ضرورت داشته است؟

نوشتم ضرورت داشته است. من با اینکه دولت را دستگاه سرکوب طبقاتی می دانم که متشکل از افراد مسلح و دم و دستگاهای دیگر سرکوب مانند زندان و شکنجه و مجموعه ای از دستگاه سرکوب فیزیکی و روحی برای انقیاد طبقه و طبقات تولید کننده و زحمتکش اسا ساُ است ،آنرا ضروری برای دوران طبقاتی جوامع انسانی نیز می دانم، زیرا که جوامعی بوده اند که بر اثر مبارزه طبقاتی بی سرانجام در عصر خود ناپدید شده اند، از این نظر دولت در نزد کارگران آگاه و بر اساس تئوری مارکسی لنینی هم دستگاه یا ابزار سرکوب طبقه حاکمه بر علیه طبقه و یا طبقات و اقشار محکوم است و هم تا هنگامی که انسان، هنوز قادر به درک و پی ریزی جامعه ای بدون دولت یعنی بدون رابطه استثماری بین انسان زنده و مشخص و نه کلی نگشته است، شری است لازم.

طبقه حاکمه، طبقه ای، در اُس و اساس صاحب ابزار تولید در یک جامعه طبقاتی است و طبقه محکوم نیز طبقه ای است که در اساس از مالکیت بر ابزار تولید محروم است و بالاجبار برای زنده ماندن و گذران زندگی باید که روی ابزار تولیدی ای فعالیت مفید اجتماعی به انجام برساند که مالکیت اش از آن گروه به زبان دقیق طبقه دیگری است و آن صاحبان ابزار تولید این حق را برای خود قائل اند و تصویب نموده اند که تعیین نمایند ،چقدر از کالا و یا جنس تولید شده به کسی یا طبقه ای که با استفاده از ابزار تولید، تولید کرده است، برسد.

همواره طبقه صاحب ابزار تولید تلاش کرده و می کند که سهم هر چه کمتری تا سر حد بخور و نمیر و…به تولید کننده اصلی تعلق گیرد. از اینجاست که همواره یک شکاف عمیق بین نیازهای واقعی تولید کننده و میزان دریافتی اش از جامعه یعنی مزد موجود است و این است که مبارزه دائمی بین این طبقات اجتماعی روی چگونگی تصاحب نعم مادی تولید شده در جریان است.

برای کنترل همین مبارزه دائمی است که وجود نیروئی سازمان یافته به نام دولت که اساساُ خود را در نیروی سرکوبگر دارای ابزار و آلات سرکوب نشان داده و تثبیت می کند،لازم آمده است. پس تا روزی که مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و طبقات محروم از این مالکیت وجود دارند، بنا بر این تضاد منافع بین تولید کننده و صاحب مالکیت بر ابزار تولید موجود و همین مبارزه بین طبقات را موجب می گردد، دولت به انحا مختلف نه از سر آزادی و رعایت حقوق دموکراتیک بلکه اساس ان برای سرکوب و مشروط و محدود نمودن فعالیت و آزادی های طبقه محکوم و یا شکست خورده وجود دارد. در جوامع طبقاتی تا کنونی، همیشه طبقه دارای ابزار تولید با استفاده از سهمی که از محصول تولید شده می برد و برای نگهبانی از مالکیت بر ابزار تولید و ادامه سیستم استثماری ، توان نگه داری یک نیروی باصطلاح مافوق جامعه و نیاز به آن را داشته است.

در دولت آینده یعنی دولت کارگران(دیکتاتوری پرولتاریا) این موقعیت تا اندازه ای زیاد بهم می خورد، تا آنجائی که آنرا به “نادولت” تبدیل می کند، ولی با این همه، هنوز این دولت در اُس و اساس همان دستگاه سرکوب است.

حالا که مسئله دولت را درک کردیم می توانیم راجع به ضرورت دیکتاتوری پرولتاریا و محتوا و شکل آن کمی بیشتر صحبت نمائیم که خود نوعی دولت، پس نیروی سرکوب طبقاتی است. تا کنون روشن شد که دولت در هر شکل اش همواره یک دیکتاتوری طبقاتی بوده است وخواهد بود و جملاتی مانند نیروی نظم دهنده، آشتی دهنده، مافوق طبقات ، منزلت جامعه، روح کلی (هگلی)، سایه خدا در زمین و غیره فقط سرپوشی هستند برای پوشاندن سرکوبگری و خونریزی میلیونی دولت های موجود، واقعیات استثماری موجود در بتن جامعۀ طبقاتی می باشند و زادگاه دولت و پر و بال باصطلاح سیمرغی دادن به آن از اینجا یعنی منافع عینی و مادی طبقاتی ناشی شده است.

به قول این گفتۀ کارل مارکس، گل همین جاست، همین جا برقص. بعنوان نمونه به محتوا و نه اشکال دولت ها، مثل دموکراتیک انتخاباتی، سلطنتی مشروطه و جمهوری اسلامی خفقانی و سلطانی عربستان سعودی و وظایف عملی و واقعی آنها در جوامع امروزی اگر نگاه سرسری بی اندازیم، در واقعیت این مسئله که دولت دستگاه سرکوب جسمی و روحیه استثمارگران بر علیع استثمار شدهگان است را، بعینه می بینیم.

مثلا در کشوری مانند یونان ، که دارای دولتی دموکراتیک است، دولت برای پرداخت وام هائی که سرمایه داران یونان به دولت داده اند که به بانک ها تحویل داده است که صاحب بانک ها نیز خود سرمایه داران و نمایندگان مجالس قانونگزاری یعنی وزیران وکلا می باشند و یا دریافتی از سرمایه داران جهانی که خود را در مؤسسات وسازمانهائی همچون صندوق بین المللی پول، بانک مرکزی اروپا و کمیسیون اقتصادی و دارائی اتحادیه اروپا، برنامه های ریاضت اقتصادی پشینهاد داده، تصویب و اجرا می نماید.
اجرای این برنامه ها تعداد وسیعی از کارگران را بیکار کرده و می کند یعنی آنها را فاقد توان زنده ماندن می کند، امکانات زندگی را برای کارگران و تودههای وسیع زحمتکش و کم درآمد یعنی ۹۹%، کم و کمتر می کند و کارگران، جوانان و تودههای مردم زحمتکش مجبورند که بر علیه این وضعیت دست به مبارزه در اشکال اعتصاب، تظاهرات و…بزنند و می زنند، زیرا که فقر و فلاکت اقتصادی آنها را در معرض نایودی و نیستی قرار داده است.

در چنین شرایطی است که فوران نیروهای سرکوبگر گسیل می شوند و این کارگران را مورد ضرب و شتم قرار می دهند و از مبارزه شان جلوگیری می کنند و تا سر حد مرگ می زنند و در بسیاری از موارد مانند اعتصاب کارگران خاتون آباد در سال ۱۳۸۲ در استان کرمان- ایران به رگبار می بندند و کشتارشان می کنند. آیا این در اصل اعمال دیکتاتوری بر علیه طبقه کارگر و دیگرانی که مجبور شده اند از زنده بودن خود به دفاع بر خیزند، نیست؟ پس چیست؟.
یا اینکه همین چند ماه قبل در آفریقای جنوبی کارگران معدن طلای سفید اعتصاب کردند و نیروی دولتی حمله کرد، نیروی پلیس یک دولت کاملن دموکراتیک با صطلاح معروف طبقه بورژوازی و آنهم نه هر دولت دموکراتیکی،بلکه دولتی که از دل یک مبارزه چندین دهه بر علیه یک دولت نژاد پرست(آپارتائید) بورژوازی، زاده شده است. این نیروهای مجهز به وسائل یک جنگ واقعی از زمین و هوا، کارگران را مورد یورش سرمایه پسندانه و متمدنانه قرار دادند، در یک لحظه ۳۴ نفر را کشتند و ۷۶ نفر زخمی کردند.
و اما، صاحبان ابزار تولید را در این کشورها هیچگاه به جرم ساقط کردن انسانها از امکان زنده ماندن، بخاطر بیکار کردن میلیونها انسان تولیدگر و زجر دادن به کودکان آنها ووو متأسفانه کسی دستگیر نمی کند،این یعنی اینکه آنها آزاد هستند که براحتی تعیین کنند که دیگران چقدر باید کار کنند و چقدر حقوق دریافت دارند و بعبارت دیگر چقدر از محصول تولید شده به کارگران یعنی تولید کنندگان اصلی همان محصول برسد و یا در اصل زنده بمانند و یا بمیرند. این را اسم اش را گذاشته اند دموکراسی انتخاباتی و چنین نیروی پلیسی سرکوبگر ووحشی را بهترین نیروی برقراری نظم و مدافع دموکراسی در جهان می دانند! گفتۀ مدیر شرکت معدن طلای لونمین، پس از کشتار کارگران اش که برای داشتن حقوقی با روزی ۱۴ ساعت کار در حفره های زیر زمینن با تحمل خطر مرگ هر لحظه ای، که آنها را قادر نماید، فرزندانشان را به مدرسه بفرستند.

یا اینکه ۵ نوامبر ۲۰۱۲ در جامعه دموکرات آمریکا انتخاب ریاست جمهوری بود، انتخاباتی که دو نفر از کاندیداهای اصلی رویهم دو میلیارد و نیم دلار برای مخارج تبلیغاتی خویش از زحمات کارگران در حلقوم صاحبان ابزار تبلیغاتی ریختند. در این انتخابات کمتر از ۵۰% مردم شرکت نمودند و یکی از دو کاندیدای متعلق به یک فراکسیون از سرمایه داران با ۵۰ درصد و یا کمی بیشتر رئیس جمهور یعنی فرمانده کل قوا که مرگ و زندگی میلیاردها انسان خارج از جامعه آمریکا را نیز در دستان اش دارد، شد. این یعنی اینکه ایشان در بهترین موقعیت منتخب در حدود ۲۵% درصد مردم ساکن در آمریکا می باشد و ۷۵% ایشان را نمی خواهند که از این رقم بیش از ۵۰% یعنی نصف مردم اصلن شیوه صدارت یافتن این صاحب اختیار اغلب تودههای کارگر و زحمتکش جامعه آمریکا و جهانرا، قبول ندارند. آیا این واقعن دیکتاتوری بمعنی دیکتاتوری واقعن ۱% بر ۹۹% نیست؟ که این را دموکراتیکترین انتخاب و چنین جامعه ای را یکی از دموکراتیک ترین جوامع سرمایه داری امروز می نامند.

حال در نظر بگیرید در یکی ازاین کشورها کارگران و دیگر زحمتکشان در یک مبارزه متحد و سازمانیافته اجتماعی این دولت را در هم شکسته باشند و اکثریت ساکنین جامعه بخواهند که مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را ملغی اعلام کرده و مالکیت جمعی یا اجتماعی را بر ابزار تولید اعلام نمایند. یک چنین جامعه ای از چند طرف مورد حمله قرار می گیرد

۱- طبقه قدیمی صاحب ابزار تولید ، درست است که از دست رسی به مالکیت بر ابزار تولید محروم شده است، ولی هنوز وجود دارد و چون سالیان زیادی از کارکردن دیگران استفاده کرده است، خود کار نکرده است، عادت کرده است که نباید کار کند، برای برگرداندن شرایط اجتماعی به شرایط اجتماعی ماقبل تلاش و در اصل دسیسه چینی می کند و با همطبقه ای هایش در خارج از مرزها تماس می گیرد و از آنها یاری می طلبد و

۲- صاحبان ابزار تولید که در جامعه معاصر به نام طبقه سرمایه دار (بورژوازی) در خارج از مرزهای کشور مزبور، هم برای دفاع از همطبقه ای های شکست خورده و هم برای اینکه می دانند که طبقه تولید کننده در کشور خودشان نیز هنگامی که ببیند که شرایط زندگی همطبقه ای هایشان بهتر شده است دست به شورش و انقلاب برای لغو مالکیت سرمایه داران بر ابزار تولید می زنند،برای جلوگیری از این مسئله به کشور مزبور لشکر می کشند . ما این را بعینه در سازش و حمله مشترکانه دولت ورسای فرانسه و آلمان به کمون و کشتار و اعدام حدود ۱۰۰ هزار کمونارد جان بر کف و در حمله ۱۴ کشور معظم و امپریالیستی سرمایه داری در هنگام انقلاب کارگری و موجودیت یافتن شوراهای کارگری(دیکتاتوری پرولتاریا) در روسیه در سال ۱۹۱۷شاهد بوده ایم.

۳- از طرف دیگر در کشور انقلاب شده ، نیروهائی موجود بودند که از محصول تولید شده بوسیله کارگران استفاده می کردند که دولت و دم و دستگاه های قانونگزاری، ایدئولوژیک ، فرهنگی و مذهبی نام داشتند و نیز اینکه فرهنگ حاکم بر یک جامعه فرهنگ طبقه حاکمه است، باید این را بپذیریم که هنوز تعداد زیادی از زحمتکشان و حتی خود کارگران نیز باشند که بر اثر عادت زیر دست بودن و کار و زندگی کردن در زیر سلطه دیگران، در مرز فریب خوردن باشند. برای این است که جامعه ای که در آن انقلاب شده است، یعنی تازه از دورن نظام پیشین و در یک مبارزه طولانی و در نهایت قهرآمیز (قیام مسلحانه) متولد شده است، نیاز به یک نیروی نسبتاُ سازمان یافته بنام دولت دارد و چون دولت دستگاه سرکوب طبقاتی است یعنی آزادی گروهی را مشروط و یا قعالیت آنها را با استفاده از قوه قهری سرکوب می کند، چنین دولتی دیکتاتوری است ولی برای اولین بار این دولت نه دولت اقلیت بلکه دولت اکثریت جامعه است و دولتی است نه، برای نگه داری و هر چه متمرکز تر کردن مالکیت خصوصی بر ابزار تولید بلکه دولت لغو این شرایط اجتماعی است، و بدین ترتیب دولتی است که از بین برنده شرایط و ضرورت وجودی هر گونه دولتی است. در تئوری مارکسی لنینی و در نزد کارگران آگاه چنین دولت کارگران (دیکتاتوری پرولتاریا) است. دیکتاتوری پرولتاریا برای انجام چنین وظیفه سترگی که وارد نمودن جامعه انسانی از یک جامعه دارای تضاد و تناقض، دارای روابط ظالمانه طبقاتی و در یک کلام یه خود رهائی خویش جامه عمل بپوشاند،باید از خصوصیات و شرایط ویژه ای برخوردار باشد . اول اینکه تمام دم و دستگاه دولت پیشین ملنند مجالس قانوگزاری، دستگاههای ایدئولوژیک، مقامات منتصب قدیمی و بالاسر و بویژه و بویژه نیروی سرکوب دائم و رسمی یعنی ارتش و پلیس را در همه اشکال ملغی و از هم پاشیده باشد.

تا کنون دیکتاتوری پرولتاریا در دو شکل خود را نشان داده است

: الف – کمون که بنام کمون پاریس (۱۸۷۱) شهرت یافته، دارای خصوصیات زیر بود: ۱- تمامی مقامات آن انتخابی بودند و هیچ مقام انتصابی وجود نداشت ۲- انتخاب شوندگان هر گاه که انتخاب کنندگان اراده می کردند، قابل عزل بودند ۳- تمام انتخاب شوندگان هم قانونگزار بودند و هم اجراء کننده یعنی مسئول قانون تصویت کرده خود در عمل بودند و ۴- از همه مهمتر، اینکه حقوق و مزایای بالاترین مقام آن برابر با حقوق یک کارگر ماهر و عادی بود . ۵- نیروی سربکوبگر آن به جای ارتش دائم و با حقوق از محصول تولید شده دیگران، خود کارگران و زحمتکشانی بودند که در نیروئی بنام ملیشیا یعنی نیرو ارتشی نیمه وقت و غیر مواجب بگیر و داوطلب متشکل بوده یا دقیقتر گفته شود، می شدند، تحت فرماندهان انتخابی بوسیله خودشان. این خصوصیات بود که حکومت و دولت کمون پاریس را تبدیل به اولین دیکتاتوری پرولتاریا نمود و در تاریخ بهمین نام ثبت گردیده است.

ب- شکل شورائی که از نظر ماهیت تمامی خصوصیات نوع اول یعنی کمونی را داشت و فقط شکل انتخابات فرق می کرد و محل انتخاب به جای کمون یعنی شهرداری ها اغلب به محل کار یعنی کارخانه ها، شرکت های تولیدی و خدماتی، صنعتی و کشاورزی انتقال یافته و نیز به محل کار و زندگی کارگران کشاورزی و زحمتکشان یعنی روستاها بود. کارگران در هر کارخانه شورائی داشتند که بر تمام امورات کارخانه نظارت و کنترل داشت و شورائی مرکزی از پائین به بالا بود و تصمیمات نیز همچنین ،باید گرفته میشدند.

حال از یک جنبه دیگر هم می توان به چرائی دیکتاتوری طبقه کارگر می پردازم وآن اینکه چگونه چنین دولت کارگران شکل می گیرد؟ دیکتاتوری پرولتاریا بوسیله انتخابات دموکراتیک در جامعه قدیمی یعنی بورژوازی موجودیت نمی یابد، یعنی تاریخ مبارزه طبقاتی نشان داده است که طبقه بورژوازی خیلی ساده و در یک محیط مالمال از صلح و دوستی و بدون خشونت و خون آمدن از بینی کسی با رضایت خویش با گلی در دست، قدرت دولتی را به طبقه کارگر برای ساقط کردن شرایط زیست انگل گونه اش، متأسفانه منتقل نکرده و نمی کند.

دیکتاتوری پرولتاریا نمی تواند از دستگاه های دولت سابق به همان شکل استفاده کند، بلکه دولت کارگری (دیکتاتوری پرولتاریا) بوسیله یک انقلاب قهر آمیز و با در هم شکستن دستکاهها و کلیه موسسات دولتی و حاکمیتی سابق به جامعه قدیم و بوسیله نیروی سازمان یافته قهری پرولتاریا و یا بعبارت دقیقتر، نیروی قهرانقلابی در مقابل نیروی قهرضد انقلابی به جامعه قدیم تحمیل و دیکته می گردد و چون پرولتاریا اولین طبقه ای است که نیاز ندارد به جامعه دروغ بگوید و دو روئی و حقه بازی را به نفع خویش و جامعه نمی داند، دولت خود را به همان نامی که هست و ایجاد می کند،می نامد.

طبقات استثمارگر و بویژه سرمایه دار هستند که برای پنهان کردن استثمار انسان از انسان و جور و ستم و کشتاری که ناشی از همین استثمار و خوی استثمارگری شان می باشد، خود را مجبور می بینند که همواره به طبقات دیگر و مخصوص ان طبقه تولید کننده اصلی نعم مادی جامعه معاصر، پرولتاریا دورغ بگویند و خود و دولت خویش را همانطور بنمایند که دیگران می خواهند و نه همان طور که هستند.

ضرورت دیکتاتوری پرولتاریا در واقعیت وارونۀ موجود و اوضاع نا بسامان و استثماری و ستمگر در حال تغییر اساسی به واقعیت مورد دلخواه نهفته است و از هیچ ایده ای نشأت نگرفته است، در خواست و امید انسان که خود را در مبارزه طبقاتی پرولتاریا ی نوین متبادرکرده و می کند،برای داشتن یک جامعه بدون دولت و انسان آزاد از قید و بند طبقاتی موجود، ریشه دارد.

————————————
سوال ۲ ” محمد ولدی”

تئوری دیکتاتوری بنام پرولتاریا در کدام دوران و برای چه ضرورتی مطرح شد؟

جواب : حمید قربانی

دیکتاتوری پرولتاریا بعناوین مختلف از اوائل شکل گیری جنبش طبقه کارگر و بویژه در نوشته های مارکس و انگلس مطرح بوده است و اما بعنوان دیکتاتوری طبقه در نزد مارکس و انگلس همواره همراه رشد و گسترش جنبش طبقه کارگر و خود طبقه تعمیق یافته و تدقیق شده است و به طور دقیق و محتوای کنونی با تشکیل و شکست خونین کمون پاریس ارائه گردید که بعداُ مخصوصاُ در بحث های لنین و کارل کائوتسکی روشن تر شد. کمون پاریس بعنوان اولین حکومت کارگران که همان طوریکه در بالا و در حین پرداختن به سئوال اول و حواشی آن جواب دادم، بعنوان اولین شکل و ماهیت دیکتاتوری پرولتاریا شناخته شد.

اگر دقت کنیم در اینجا هم برداشت مادی تاریخ است که خود را نشان می دهد. برداشتی که همه چیز را در حرکت و تغییر مادی می بیند و نه ایده آلی. مثلن همان طوری که خود شما نیز از نامه مارکس به واید میر نقل کرده ای مارکس در افزوده مهم و اساسی خویش به تئوری طبقات بعنوان گروههای بزرگ انسانی با منافع مشترک گروهی و تضادمند با منافع مادی گروه دیگر که از مالکیت بر ابزار تولید و عدم مالکیت بر ابزار تولید ریشه می گیرد، همین نکته می داند که مبارزه طبقاتی در ادامه خود باید به دیکتاتوری پرولتاریا منجر گردد، ولی اگر توجه کنیم می بینیم که در این نقل قول هنوز چگونگی ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا مشخص نیست.

دلیلی نیز ندارد که ما فکر کنیم که چرا مارکس در چنین زمانی ۱۸۵۱ تئوری پردازی نکرده است، مارکس خودش نیز در مانیفیست همراه انگلس می نویسند که » کمونیسم ایده مصحلحان نیست» بلکه در حرکت طبقه کارگر وپا به پای حرکت و مبارزه این طبقه، مانند سایر اجزاء تئوری” خود رهائی” اش تعمیق یافته و تدقیق می یابد. کارل مارکس در آثار ماقبل جنگ داخلی در فرانسه و بویژه کتاب پر ارزش ۱۸ برومر دولت یا نیرو نظم که آنرا یکی ار ارکان جامعه طبقاتی می داند، تدقیق کرده است.
و اما، کمون پاریس با شکست خویش، یکی اساسی ترین دلیل آن، حمله نکردن به دولت ورسای بود و در اصل نه توانست درک کند که نمی تواند بدون در هم شکستن نیروی سازمان یافته طبقه بورژوازی و با استفاده از چنین دستگاهی برای رسیدن به مقصود و هدف خویش که جز لغو شرایط موجود اجتماعی نیست، استفاده نماید وبه جای آن، خود را به رتق و فتق امورات اجتماعی و گسترش دولت کمون پرداخت و بهای آنرا با خون بهترین و ارزنده ترین و دلیرتزین کموناردها پرداخت،

عمر اولین دولت کارگران، اولین دیکتاتوری پرولتاریا به بیش از ۷۲ روز به طول نی انجامید، به مارکس بعنوان یک انقلابی، یک مدافع رفع شرایط موجود اجتماعی و دارای مسئولیت انسانی نشان داد که چرا دولت کارگران با اینکه واقعن مدافع منافع اکثریت بالاتفاق ساکنین فرانسه و بویژه پاریس بود با همه از جان گذشتگی مدافعین اش شکست خورد. البته مارکس درنده خوئی و خیانت پیشگی طبقه بورژوازی فرانسه و ساخت و پاخت اش را با دولت پروس یعنی دولت بورژوازی آنطرف مرز که باصطلاح دشمن خونی بود را از یاد نبرد و آنرا با دقت و مو شکافی نشان داد..
مارکس این تحلیل و جمع بندی را در پیام به انترناسیونال و بویژه کتاب جنگ داخلی در فرانسه تدوین نمود و از خود اثری جاویدان به یاد گار گذاشت. این به تنها تغییر عمده در بیانیۀ حزب کمونیست نوشتۀ کارل مارگس و فردریک انگلس تبدیل شد. آنها در مقدمه بر چاپ آلمانی سال ۱۸۷۲ می نی فیست چنین می نویسند: «کمون مخصوصا این مطلب را ثابت کردکه { طبقه کارگرنمیتوان دصاف وساده ماشین دولتی حاضروآماده را
تصاحب کند وآنرابرای تحقق اهداف خود بکاراندازد.} (رجوع شودبه کتاب {جنگ داخلی درفرانسه پیام شورای
کل جمعیت بین المللی کارگران } ، صفحه ١٩ چاپ آلمانی که درآن این اندیشه کامل تربیان شده است.»، به باور من تئوری دیکتاتوری در این جا به بلوغیت می رسد.
———————————————-
سوال ۳ ” محمد ولدی”

۳–آیا با دیکتاتوری پرولتاریا موافقید ? چرا دیکتاتوری؟

جواب : حمید قربانی

به نظرم جواب بدین سئوال را تا کنون داده باشم. و اما خیلی خلاصه : جواب آری است و دلائل آن عبارتند از

۱- همه دولت های تا کنونی و بویژه دولت های مدرن را با اشکال متفاوت در محتوا و ئماهیت دیکتاتوری طبقاتی طبقه بورژوازی می دانم.

۲- دولت را ناشی از مبارزه طبقات دانسته و آنرا دستگاه سرکوب طبقه حاکمه بر ابزار تولید علیه طبقه و طبقات محکوم محروم می دانم و

۳- بنا براین دیکتاتوری طبقه کارگر را بعنوان نیروی سرکوب طبقه کارگر بر علیه طبقۀ از قدرت ساقط شده و هار شده بورژازی داخلی برسی کرده و لازم و ضروری برای دوران گذار و نابودی مالکیت خصوصی بر ابزار تولید به مالکیت اجتماهی دانسته و ضروری و لازم می دانم.

۴- بنا بر تئوری مارکسی و لنینی دولت هر دولتی، نیرو سرکوبگر طبقاتی است و این یعنی جلوی فعالیت طبقه و طبقاتی را سد کردن و در صورت لزوم با قهری در برابر قعالیت اش ظاهر شدن است و این جز دیکتاتوری یعنی دیکته نمودن اوامر طبقاتی نیست.

۵- مقاومت و دسیسه چینی طبقه بورژوازی مخصوص ان با توجه به نیروی جهانی اش تا پیروزی یافتن انقلاب وسلطه پرولتاریا را در سطح بین المللی حتمی می دانم و بدون جنگ های خونین چنین مراحلی طی نمی گردد و

۶- این هم مهم است که بدانیم که فرهنگ حاکم در جامعه فرهنگ طبقه حاکمه است و این فرهنگ طبقات حاکمه، طبقات استثمارگر که سالیان دراز بر جوامع حاکم بوده اسا س ان به یک عادت جا افتاده و جان سخت تبدیل شده است و خود بخود از طرف تودههای رنج و زحمت و تولید کننده اجرا می گردد و برای زدودن از اعماق تفکرات و روحیات همین کارگران و دیگر ساکنین ساده و کوتاه مدت نیست.

انسانها با تغییر در شرایط مادی خویش، تغییر در برداشت ها و نگاهشان به خود و دیگران و کلن جهان را تغییر می دهند و این تغییر یک شبه اتفاق نمی افتد. بدین دلائل و تمام آنچه که در بلا نوشتم بعنوان کسی که باورمند به نابود شدن دولت است، به دیکتاتوری پرولتاریا بعنوان دولت دوران گذر جوامع بشری به دوران بدوران بدون دولت و ملزومات آن ، باور دارم.
————————————————

سوال ۴ ” محمد ولدی”

۴—چرا بیشتر احزاب و سازمانهای چپ و کمونیست در مورد دیکتاتوری پرولتاریا سکوت اختیار کرده اند؟ یا کم مورد بحث است

جواب : حمید قربانی

برای اینکه دلیل چرائی سکوت احزاب و سازمانهای چپ راجع به سکوت آنها در باره دیکتاتوری پرولتاریا مانند اکثر مسائل مربوط به مبارزه طبقاتی طبقه کارگر بر علیه طبقه سرمایه دار را بدانیم، مجبوریم به چگونگی شکل گیری و نیروی شکل دهنده این احزاب و ماهیت استراتژی و هدف واقعی این احزاب که داشتن یک جامعه سکولار و نه مبارزه بر علیه روابط سرمایه داری و دولت بمثابه نیروی سرکوب طبقاتی طبقه سرمایه دار بر علیه طبقه کارگر و دیگر تودههای زحمتکش است، توجه نمائیم.

احزاب چپ و “کمونیست” احزابی بی باور به نیروی دیگر کننده طبقه کارگر، ماهیتن لیبرال منش، جببهه ای، سوسیال دموکراب به معنی امروزی و مدرن آن و ضد رژیمی هستند. چنین نیروهائی نمی توانند باوری به دیکتاتوری پروتاریا نه در لفظ بلکه در عمل و پراکتیک داشته باشند تا بحثی داشته داشته باشند.
این احزاب آبشخور شان نه طبقه کارگر و نیروی کارگران آگاه بر عکس اسا ساُ خرده بورژوازی مدرن، تحصیلکرده و حتی فرزندان طبقات ماقبل سرمایه داری بوده و هست. این احزاب و سازمانها احزاب طبقه کارگر حتا به معنی بورژوائی نیز نیستند.

احزابی هستند که اساساُ نه از دورن مبارزه طبقاتی پرولتاریا بر علیه طبقه سرمایه،بلکه از خارج از این مبارزه و در بالای سر طبقه کارگر و بعنوان باصطلاح نجات دهنده طبقه کارگر شکل گرفته اند. این احزاب بنا بر این احزابی بی باور به خود رهائی طبقه کارگر هستند.

مبارزه موجود را نه بر اساس مبارزه طبقه کارگر بر علیه طبقه سرمایه و روابط سرمایه دارانه و دولتشان،بلکه مبارزه برای دموکراسی بورژوائی و بر علیه دیکتاتوری، درهمکاری با نیروهای طبقات دیگر، حتی دولت های معظم سرمایه داری و با صطلاح خود ضد رژیمی هیدانند.
چنین نیروهائی برای گریز از بر ملا شدن همکاریشان با طبقات دیگر و بیان اهداف واقعی خویش که دولتی سوسیال دمکرات در بهترین ورژن بیش نیست، خود را نا اعلاج می بینند که در باره شکل و ماهیت دولت کارگران (دیکتاتوری پرولتاریا) سکوت کنند.

توجه شما را به اعمال و نه گقته های این احزاب جلب می کنند. یکی حمله دولت های سرمایه داری امپریالیست ها به دیگر کارگران تأئید می کند و دیگری از این ناراحت است که چرا نیروهای ناسیونالیستی ( سراسری و کردی) با هم بیانیه مشترک می دهند و آنها را دخالت نمی دهند. با نیروهای دیگر اپوژیسییون و حتا نوکر سرمایه بین المللی و دارای” فرهنک مدرن و سکولار” تریبونال و یا دادگاه برای محاکمه سران جنایت پیشه جمهوری اسلامی تشکیل می دهند ووو. این احزاب،به قولی، شکلگیری و نیروی کادر و نه مشغله و گرفتاری های آنی و آتی شان از جنس طبقه کارگر نیست و مبارزه شان در ماهیت برای دموکراسی و بر علیه دیکتاتوری است که چنین چیزی در جامعه ایران بدون دست بردن به اقتصاد سرمایه داری حاکم ممکن نیست و تخیلی است، می باشند و بنا بر این در باره دولت پرولتاریا( دیکتاتوری پرولتاریا) بر علیه سرمایه داری و سرمایه داران باید سکوت کنند و سکوت می کنند.

این نیروها در اصل مخالف دیکتاتوری پرولتار بمثابه دولت طبقاتی کارگران هستند و بهترین شعار این ها “برابری آزادی حکومت کارگری” است که در برخی به شعار انقلاب انسانی برای جمهوری انسانی تغییر ماهیت داد ه است. صحبت در باره دیکتاتوری پرولتاریا و ضرورت آن و چگونگی شکل گیری آن نفی وجودی شان می دانند.

————————————————–

سوال ۵ ” محمد ولدی”

۵– آیا کارگران ایران از نظریه دیکتاتوری پرولتاریا سر در می آورند آیا تفهیم این نظریه مشکل است و آیا فکر میکنید که بحث و مکث روی این نظریه دراین زمان ضروری است ?

جواب : حمید قربانی

به دلائل تا کنونی که نوشتم، فهم و درک دیکتاتوری پرولتاریا برا طبقه کارگر در جهان و بویژه در ایران مشکل شده است. بحث در این رابطه و نقد نقطه نظرات رایج را لازم و ضروری می دانم.

زیرا که مبارزه طبقه کارگر یک مبارزه سوسیالیستی و کمونیستی و برای لغو شرایط موجود اجتماعی یعنی سرمایه داری و در همراهی و همبستگی مبارزه جهانی طبقه کارگر و بعبارت روشن تر “انقلاب مداوم” برای ریشه کنی استثمار سرمایه داری و در هم سکشتن دولت های امپریالیستی ارتجاعی سرمایه ارزیابی می کنم.

طبقه کارگر ایران برای رسیدن به استراتژی مبارزاتی خویش، باید که دولت بورژوائی کنونی یعنی رژیم جمهوری اسلامی بمثابه دولت سرمایه داری را بعنوان اولین مانع پیشروی اش سرنگون نماید و دولت خویش یعنی دیکتاتوری پرولتاریا را در شکل شورائی اش مستقر نماید

————————————————–

سوال ۶ ” محمد ولدی”

۶ — ایا در کمون پاریس (۱۸۷۱) دیکتاتوری پرولتاریا میتوانست شکل حاکمیت را بیشتر از ۷۲ روز تظمین کند ?

جواب : حمید قربانی

جواب آری است با این توضیحات،

۱- اکر کمون پاریس چگونگی بر خورد با دولت بورژوائی را درک می کرد که به علل مختلف که از حوصله بحث مان خارج است و از جمله مهمترین آنها محروم بودن از یک حزب کارگران آگاه و کمونیست، ازاین امر باز ماند. و یا

۲- حتا کمون موفق می شد و می توانست مانع از اتحاد دولت های بورژوائی پروس و فرانسه می شد، مثلن کارگران آلمان مبارزه انقلابی را پیشه می کردند که مارکس و انگلس در سال های دهه ۱۸۵۰ در این باره نوشته بودند و مارکس ضرورت یک حزب کارگری نه تنها کشوری بلکه بین المللی در سخنرانی افتاحیه بین الملل اول خویش در سال ۱۸۶۴ گوشزد کرده بود.

۳-مبارزه برای سرنکونی دولت بورژوازی که می توانست و در توان طبقه کارگر و متحدین حتی در شهر پاریس بود و نابودی دم و دستگاه دولت از اهمیت خاصی برخوردار بود. متآسفانه هیچکدام از این ابه وقوع نه پیوستند و کمون عمر ش بیش از ۷۲ روز خجسته دوام نیاورد و در خون مدافعین غرق شد.
————————————————————

با تشکر رفیق حمید قربانی.

محمد ولدی
۱۸/ November 2012
nehayats@gmail.com