سوسیالیسم قرن بیست و یکم یا ارتجاع پوپولیستی بولیوارستی!

نگاهی گذار به نظرات محمد قراگوزلو در زمینه ی “سوسیالیسم قرن بیست و یکم”، هوگو چاوزیسیم و بولیواریسم
مقدمه: قبل از هر چیز باید بگویم که من قصد ندارم مواضع گذشته ی محمد قراگوزلو را معیار ارزیابی امروزم قرار دهم، همچنین لازم است این را بگویم که مواضع گذشته ی هر انسانی اگرچه امروز در جایگاه دیگری و موقعییت طبقاتی و سیاسی دیگری ایستاده باشد، باز
هم در ذهن هزاران انسان ازادی خواه و برابری طلب نقش می بندد و پاک کردن مواضع گذشته از ذهن انسان های زنده و شاهدان تاریخ، لازم به مبارزه ی عملی، پیگیر و صادقانه در راستای کنار نهادن مواضع ارتجاعی گذشته و تلاش رادیکال برای تثبیتدمواضع و اهداف مترقی فعلی شخص دارد.
باید بگویم بر خلاف روند قهقرایی و سیر تسلسل باطل احزاب و نیروهای چپ و کمونیست در یکی دو دهه ی گذشته، در راستای چرخش به راست و پیوستن به جبهه ی ارتجاع نئولیبرالیستی و اقتصاد بازار آزاد و افسار گسیختگی چنین مناسباتی می پیوستند و در شرایطی که جبهه ی چپ و رادیکال جامعه در طی همین یکی دو دهه قبل و بعد از فروپاشی شوروی، سوسیالیسم دولتی و سقوط دیوار برلین، زیر فشار عروج همین نئولیبرالیسمافسار گسیخته تغییر ریل و مسیر داده و سیر ارتجاعی در پیش گرفته است و صد ها جریان و حزب سیاسی چپ و کمونیست!! از جبهه ی اردوگاه و “چپ” خارج شده، تغییر اسم و رنگ داده و به همین دالان کثیف خزیده اند، همچنین، دهها حزب و نیروی کمونیست و رادیکال هم تحت تاثیر شرایط جهانی و منطقه ی به دامن بورژوازی نئولیبرال و سوسیال دمکراسی زانو زده اند، محمد قراگوزلو از چند سال گذشته تفکرات ارتجاعی اسلامی و دفاع از اصلاح طلبان پوسیده ی حکومتی و فلسفه ی اسلامی و حجاریانیسم را کنار گذاشته بود و به ظاهر از موضع دفاع از کمونیسم و تحزب کمونیستی و غیره و غیره صحبت می کرد. مقالات غنی زیادی که جملگی بر پایه مطالعات عمیق در زمینه های مسائل مختلف بود به قلم ایشان منتشر شد. پیوستن ایشان به جبهه ی چپ باعث خوشحالی دهها و صدها انسان کمونیست شد و صدها نفر از این اقدام و اقدامات مشابه که یک اصلاح طلب و یک دست راستی از راست به چپ شیفت کرده است، علیرغم مرزبندی های سیاسی ای که داشتند استقبال نمودند. اگر چه شخص من در گذشته در قالب توضیحات کوتاه در مورد مقالات قراگوزلو بارها سنگینی کردن تفکرات پوپولیستی بر افکار ایشان را گوشزد کرده ام، اما با این حال همیشه مقالات ایشان را به دلیل غنی بودن و استفاده از منابع مختلف علمی و قابل رجوع، نه الزاما کمونیستی و رادیکال دانسته ام، اگر چه در بین مقالاتش مقالاتی در زمینه های مختلف موجود است که هم اکنون برای شخص من قابل دفاع بوده و هست.
این تغییر مسیر قراگوزلو و امثال ایشان اگر می توانست در راستای کمونیسم و سوسیالیسم علمی باشد و ادامه پیدا کند، بدون شک نه تنها مایه خوشحالی و تشویق انسان های ازادی خواه و برابری طلب زیادی می شد بلکه نوعی باعث تشویق دیگران برای پیوستن به جبهه ی چپ و کمونیسم هم می شد، اما متاسفانه و با مراجعه به متون و مقالات سیاسی ایی که خود قراگوزلو در این چند سالی که از چپ و کمونیست دفاع کرده است، می توان رد پای چپ پوپولیست و چریکی، احترام به چپ ناسیونالیست و سنتی و ستایش ناسیونالیسم پوپولیستی شاملویی و نقد کمونیسم رادیکال منصور حکمت از موضع دفاع از همین چپ پوسیده ی قهوه خانه یی و… مشاهده نمود.
من به شخصه از زمره ی کسانی بودم که مقالات قراگوزلو ر ا با علاقه به دلیل مراجعه ی ایشان به متون کلاسیک مارکسیستی و غنی بودن و نه الزاما ” سر خط بودن” دنبال کرده ام و همواره مرزبندی خود را علیرغم علاقه ی باطنی به سبک نوشتار و قلم قوی اش با ایشان و همفکران ایشان مشخص نموده ام.
از نظر من محمد قراگوزلو در متون و مقالات سیاسی و تحلیل های خود همواره تحت شرایط روز زیگزاگ می زند و موضع عوض می کند. ایشان تحت تاثیر شرایط و وضعیت سیاسی روز تغییر موضع می دهد و از موضعی به موضع دیگر شیفت می کند. قراگوزلو ممکن است مسائل مختلف زیادی را از موضع مارکسیستی بررسی کند اما نتیجه گیری نادرست و دست راستی می کند. همان طور که دلقکی مانند مرتضی محیط دهها کتاب کلفت! و حجیم نوشته است و هزاران بار به مارکس و انگلس رجوع کرده است، اما در نهایت مردم را به دفاع از یک ادمکش مرتجع مانند موسوی فرا می خواند. قراگوزلو هم علیرغم تفاوت هایی که با امثال محیط دارد، در نهایت یک نتیجه گیری شدیدن دست راستی از مطالعات مختلف و مارکسیستی اش می گیرد و از یک دلقک بسیجی پرو احمدی نژاد یعنی هوگو چاوز با چفیه یا بی چفیه دفاع می کند.
اینکه چرا قراگوزلو و جمع کثیری از اصلاح طلبان حکومتی و دفتر تحکیمی ها و انجمن اسلامی ها مسیرشان را کج کردند و به مباجث مارکسیستی علاقمند شدند و جذب جبهه ی چپ رادیکال جامعه ی ایران، شدند را باید در تغییر و تحولات اجتماعی سالیان گذشته و نه الزاما در تغییر تفکر شخصی شان بررسی کرد. اوضاع اجتماعی خاصی در ایران، در یک مقطی به خصوص در محیط های کارگری و دانشگاه به دبنال شکست افتضاح اصلاح طلبان حکومتی شکل گرفت، که باعث شد هر رفومیست و هر متوهم به حاکمیت سر از جای دیگری در اورد. در این راستا بود که تعدادی از اعضای دفتر تحکیم وحدت و انجمن های اسلامی دانشگاه جدب دانشجویان چپ شدند و به پروسه ی تشکیل داب پیوستند. محمد قراگوزلو هم یک متوهم از اینجا رانده و از انجا مانده بود که تحت این شرایط و کشمکش های اجتماعی منطقه و ایران به مباحث مارکسیستی روی اورد. همان طور که گفتم این در نفس خود قابل دفاع است که کسی از اسلام و اصلاح طلبان روی بر گرداند و جذب کمونیسم و تفکرات مترقی سوسیالیستی شود، اما اگر این شخص، جریان محفل یا گروه به طور واقعی توهم خود را به بورژوازی و ارتجاع کنار ننهاده باشد، همیشه با تغییر توازن قوا به تفکرات قبلی باز گشته و مواضع بینابینی خرده بورژوازی اش را تا اخر حفظ خواهد کرد و هیچگاه نخواهد توانست به مثابه ی یک کمونیست رادیکال ظاهر شود. متاسفانه محمد قراگوزلو هم مانند بقیه ی نیروهای خرده بورژوا و به مثابه ی یک روشنفکر خرده بورژوا، مواضع رادیکالی که در یک مقطع تحت تاثیر شرایط اجتماعی گرفته بود را پس گرفت و با سیر رو به سقوط جامعه ایشان هم از مواضع قبلی دو سه سال گذشته اشان عقب نشینی کردند.
البته برای یک روشنفکر خرده بورژوا که از لحاظ طبقاتی بین طبقه ی کارگر و بورژوازی جای دارد و از لحاظ سیاسی منفعت طبقه ی خرده بورژوای نان به نرخ روز خور را نمایندگی می کند، دور از انتظار نیست که چنین مواضعی داشته باشد. جالب اینجاست که قراگوزلو که خود موضع شدیدن خرده بورژوازی چپ را نمایندگی می کند، تمام مخالفان خود را خرده بورژوا خطاب می کند و در تلاش است از طریق نقد متون سیاسی و تئوریک مهم منصور حکمت در جامعه و در بین محافل رفرمیست موسوم به سوسیالیسم کارگری و کارگر پناه جایگاهی پیدا کند.
برای نمونه، نقد قراگوزلو به اسطوره ی بورژوازی ملی و مترقی منصور حکمت، ان هم بعد از گذشت سی سال به نظر من نه تنها موضوعیتی ندارد، بلکه از موضع راست عقب مانده ی پوپولیستی و جناح چپ ناسیونالیست جامعه است و نه تنها ارزش علمی ندارد، بلکه ارتجاعی است.
منصور حکمت سالها پیش پاسخ شایسته یی به این گرایش داده و ان را منزوی کرده است. زمانی که منصور حکمت بورژوازی ملی و مترقی را می نوشت چپ ایران قبله اش چین و کوبا و روسیه بود، قراگوزلو به اعتراف خود در کنار برادر خمینی بود و از سهروردی و غزالی و دیگر فلاسفه ی اسلامی نقل قول می اورد و برای اسلام که یک اساسا یک ایدئولوژی کثیف ضد بشری و یک عقیده از جنس فاشیسم و حتی ارتجاعی تر از ان است ” جا نماز اب می کشید” و تلاش می کرد با مراجعه به یک سری فیلسوف کودن میانه رو اسلامی اسلام پاستوریزه را به خورد مردم دهد. البته لازم می دانم که این فقط جهت یاد اوری است و من قصد ندارم با مواضع گذشته مواضع امروزی ایشان را بررسی کنم. فقط خواستم به شرایطی که منصور حکمت از مارکسیسم انقلابی و کمونیسم ارتدکس مارکس و لنین دفاع می کرد، اشاره کنم و موقعیت جامعه ی ایران را برای خواننده ی این متون در مقطع قبل و بعد از انقلاب ۱۳۵۷ ترسیم نمایم. یعنی در چه شرایطی منصور حکمت مباحث تئوریک و سیاسی اش را مطرح کرده است و تا چه اندازه دقیق در شرایطی که اکثریت چپ ایران به دامان خمینی مرتجع خزیده بود یا دنبال کتاب سرخ مائو می گشت،چگونه گرایشی که او نمایندگی می کرد توانست نماینده رادیکال ترین و مترقی ترین گرایش کمونیستی در چپ ایران باشد و چگونه به بخش وسیعی از همین چپ سرگردان خط بدهد.
زیگزاگ ها و راست و چپ زدن های قراگوزلو در همین چند سال فعالیتش به عنوان مارکسیست بی شمار است. اینجا تنها به یک نمونه اشاره می کنم. زمانی که محمود صالحی فعال کارگری به فرانسه سفر کرد، محمد قراگوزلو در یکی از مطالبش اشاره کرد که فعالین خرده بورژوا تحت عناوین پر طمطراق فعال کارگری و دانشجویی از فرودگاه های وطنی به خارج اعزام می شوند و هنگام برگشت محمود صالحی به کشور نوشته بود که با خبر شدیم فعال کارگری محمود صالحی از کشور فرانسه به ایران باز گشته است. دستش را به گرمی می فشاریم و…
این یک نمونه ی کوچک از تناقض در موضع گیری سیاسی و نمایندگی کردن نوعی تفکر خرده بورژوایی و متزلزل است.
موارد در این زمینه فراوان است و من تصمیم ندارم که اینجا جنگ نقل قول را بندازم.
اما به موضوع اصلی یعنی دفاع محمد قراگوزلو از یک “سوسیالیست” بسیجی پرو احمدی نژاد و همدست کثیف ترین و ادم کش ترین حکومت منطقه یعنی هوگو چاوز و جمهوری اسلامی بر می گردم.
در این شکی نیست اتفاقات و انقلابات و یاغی شدن هایی که در چین و کوبا و بولیوی و ونزوئلا و شیلی و دیگر کشورها مانند کره ی شمالی، چه زیر نام چپ و یا انقلاب و چه زیر نام سوسیالیسم و چه تحت تاثیر انقلاب شوروی و استالینیسم در روسیه و غیره و غیره صورت گرفته است، را نه می توان انقلاب اجتماعی نامید و نه می توان برچسب سوسیالیسم حتی از نوع ارتجاعی ترین شکل ان به این یاغی گری ها زد. انچه اتفاق افتاده یاغی شدن مجموعه یی خرده بورژوای ضد امپریالیست بوده است و بس. اینکه مجموعه یی دهقان خرده بورژوا از دهات ها یاغی شدند و به شهر گریختند و نیروی مسلح تشکیل دادند و به شهرها حمله کردند و توانستند سیستم حکومتی را مثلن در چین سرنگون کنند و قدرت را به دست بگیرند و اسم ان را انقلاب “کمونیستی” بنامند، را به هیچ وجه نمی توان انقلاب سوسیالیستی یا حتی انقلاب اجتماعی نامید. این یاغی گری محض بوده و هست. در کوبا و دیگر کشورها هم با یک سری تفاوت ها همینطور. اگر در کوبا و دیگر کشورهای امریکای جنوبی عده یی چریک که حتی خود ادعای سوسیالیست بودن نداشتند، علیه حکومت شوریدند و بلاخره به هر طریقی توانسته اند قدرت را به دست بگیرند و دیکتاتوری فردی با ماهییت کاملن ارتجاعی و ضد کمونیستی و کارگری را جایگزین سیستم ارتجاعی سرمایه داری “وابسته” کنند، کوچکترین ربطی به سوسیالیسم و کمونیسم نداشته و نخواهد داشت.
برای اثبات ضد کمونیستی بودن و ضد کارگر بودن حکومت هایی که بالاتر اشاره شد نیازی به بازخوانی کاپیتال و گروندریسه و نقد برنامه ی گوتاه و مانیفست کمونیست نیست. برای هر انسان ازادی خواه و حتی مرتجع از روز روشن تر است که، یکی از دلایل شکست سوسیالیسم و کمونیسم کارگری و طبقه ی کارگر در سطح بین المللی، همین حکومت های مرتجع موسوم به سوسیالیسم و غیره بوده و هست.
این حکومت های مرتجع و دیکتاتور و سیستم اداره ی جامعه توسط این اوباش دیکتاتور مدافع منافع طبقه ی خرده بورژوا، خوراک مناسبی برای رسانه های بورژوایی برای عقب راندن طبقه ی کارگر جهانی و مغز شویی و مهندسی افکار در راستای لیبرالیسم در سالیان اخیر بوده و هستند.
ما کمونیست ها و طبقه ی کارگر باید سالهای سال جنازه ی گندیده ی سیستم های کاپیتالیسم دولتی و” سوسیالیسم” ضد کارگری قرن بیست و یکمی را دنبال خود بکشیم و باید سالها مبارزه کنیم تا با مبارزات نظری و پراتیک کمونیستی نشان دهیم که سوسیالیسم به مثابه ی الغای مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و خلع ید از خلع ید کنندگان و بنیان گذاشتن سیستم اجتماعی تولیدی بر اساس نیاز جامعه و برابری واقعی در تمام عرصه با یک سری رفرم و سیستم اداره ی جامعه چه به صورت “بسته” و چه ” باز” و کنترل و عدم کنترل بر تولید از جانب دولت یا سرمایه دارن مفت خور، در تقابل صد در صدی قرار داشته، دارد و خواهد داشت.
بنابراین من در تعجبم که محمد قراگوزلو یکی از سیستم های ارتجاعی و ضد بشری را با مراجعه به یک سری آمار مترقی می خواند؟؟!! این سیستم نه سوسیالیستی است و نه کمترین ربطی به ازادی خواهی و برابری طلبی انسان دارد. آنچه بوده و هست، حاکمیت هار سرمایه با یک سری رفرم در سیستم سرمایه داری ضد آمریکایی است، که از سیستم سرمایه داری در کشورهای غربی و دولت های ناسیونال رفاه به مراتب ارتجاعی تر و ضد بشری است. در هیچ کدام از این کشورها محصول کار کارگر به کارگر باز نگشته است و سودی که توسط کارگر تولید می شود به جیب کارگر ریخته نشده است، اگر سوسیالیسم را به مثابه ی بر اندازی سیستم کار مزدی و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، آنچه مای کمونیست برای ان می جنگیم در نظر بگیریم، عملن می بینیم، در این کشورها کار مزدی بر سر جای خود باقی است و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید حاکم است. تفاوت در این است که اقتصاد توسط مافیای دولت و اوباشی که از لحاظ منافع طبقاتی با قشرها و طبقات بینابینی جامعه همراهی می کنند، کنترل شده و یک سری رفرم های جزئی در چارچوب مناسبات کالایی سرمایه داری صورت گرفته است.
از نظر من هر گونه صحبت کردن، از سوسیالیسم و کمونیسم بدون براندازی انقلابی دولت حافظ منافع سرمایه داران و خرده بورژواها، بدون در هم شکستن ماشین دولت، بدون سرکوب سرکوبگرانی که سالها سرکوب کرده اند و خون کارگر را به شیشه کرده اند، بدون الغای مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و استقرار مالکیت اجتماعی، بدون یک انقلاب اجتماعی رادیکال و غیره و غیره احمقانه بوده و هست. طبقه ی کارگر همان طور که لنین می گوید راه میانی ندارد. بین دو آلترناتیو کمونیستی و بورژوایی باید یکی را انتخاب کند. همان طور که رزا لوگزامبورگ هم معتقد است جامعه ی بشری بر سر یک دو راهی قرار دارد، سوسیالیسم یا بربریت! امروز انتخاب بین این دو راهی بیش از هر زمانی برای طبقه ی کارگر و بشریت آزادی خواه و برابری طلب سرنوشت ساز تر شده است و به قول مزاروش کسانی که در تلاش برای جای دادن طبقه ی کارگر بین دو آلترناتیو کمونیستی و بورژوایی هستند و راه حل سوم را پیشنهاد می کنند، در بهترین حالت زندگی در دنیای سوسک ها را به مردم توصیه می کنند.
حسن معارفی پور
۱۵٫۱۱٫۱۱