گفتگوی نسان نودینیان با محمد آسنگران در ارتباط با اوضاع خاورمیانه (مصر٬ تونس٬ لیبی و سوریه)

نسان نودینیان: محمد آسنگران ممنون که در این گفگو شرکت کردید. میخواهم در ارتباط با اوضاع سیاسی منطقه خاورمیانه و آنچه به بهار عربی و انقلابات در تونس، مصر و سپس در لیبی و سوریه و دیگر کشورهای منطقه خاورمیانه اتفاق افتاده است صحبت کنیم. مساله سوریه را تلاش خواهم کرد کمی کنکرت تر باز و سوالات را مطرح کنم. قطعا در این مباحث به مسائل مشخص در مورد مواضع غرب و ناتو، ترکیه، عراق و بلوک کشورهای حمایت کننده ایران ـ چین ـ روسیه میپردازیم. اگر وقت شد به رابطه مردم ایران با اوضاع کنونی هم میپردازیم. جامعه ایران از طریق رسانه و میدیای جهانی در جریان این تحولات است. با وجود رابطه تنگاتنگ جمهوری اسلامی با نظام حاکم در سوریه و موقعیت استراتژیک مرزهای سوریه با اسرائیل و لبنان و طبعا حزب الله در لبنان و حماس در فلسطین، و سوال آینده اوضاع سیاسی در ایران و منطقه خاورمیانه بکدام سمت میرود و… با این مقدمه از بهار عربی شروع میکنیم. حدود دو سال از انقلاب در تونس و مصر میگذرد. از تونس شروع شد بن علی سرنگون شد. به مصر کشیده شد. دیکتاتور دیگر حسنی مبارک هم با انقلاب در میدان «تحریر» سرنگون شد. دامنه این انقلابات به لیبی و بحرین و یمن و سوریه هم رسید.  سوال اول من این است اکنون بعد از این دوره این انقلابات و تحولات را چگونه جمعبندی میکنید؟

محمد آسنگران: واقعیت این است آن چیزی که به بهار عربی معروف شده است انقلاباتی بود که مردم علیه دیکتاتورهای چندین ده ساله شروع کردند و تعدادی از این دیکتاتورها را سرنگون کردند. حتی جایی مثل یمن تحولات طور دیگری پیش رفت ولی بلاخره قدرتهای منطقه ای و جهانی ناچار شدند رئیس جمهور این کشور را قانع کنند که از قدرت کناره گیری کند. در جایی مثل لیبی ناچار شدند دخالت نظامی کنند. در جایی مثل مصر و تونس امکان اینرا پیدا کردند بدون دخالت مستقیم نظامی اوضاع را کنترل کنند. بطور واقعی آن چیزی که برجسته است نقش مردم به عنوان یک فاکتور مهم سیاسی و اجتماعی در تحولات جاری است.

غرب ابتدا نمیخواست مبارک و بن علی بروند٬ از آنها حمایت میکرد. نهایتا وقتی متوجه شدند که اوضاع این کشورها دارد از کنترل خارج میشود٬ به رفتن دیکتاتور رضایت دادند که تمام دم و دستگاه دولتی و سرکوب را نگهدارند. لاقل در دو کشور تونس و مصر قدرتهای غربی بحران را چنان مدیریت کردند که تمام دستگاه دولتی دست نخورده سر جای خود بمانند. ارتش و زندانها و تمام ارکان دولتی و قضایی این کشورها حتی بعد از رفتن دیکتاتورها دست نخورده سر جای خود ماند و به کار خود ادامه دادند.

آن چیزی که تغییر کرد٬ یکی دیکتاتورهای قهار چندین ده ساله از بین رفتند و از قدرت ساقط و سرنگون شدند٬ و دیگر اینکه مردم “پر رو شدند” و به میدان آمدند و در تعیین سیاست و سرنوشت جامعه نقش ایفا کردند. مردم علیه دیکتاتورهایی به میدان آمدند که چندین دهه بود مورد حمایت غرب بودند. به این معنا مردم هم علیه دیکتاتورها و هم علیه سیاستهای غرب به میدان آمدند. بنابر این دخالت مردم در تعیین سرنوشت سیاسی جامعه یکی از فاکتورهای تعیین کننده و بسیار مهم این دوره است که اکنون به بهار عربی معروف شده است. بهار عربی در حقیقت اشاره به انقلابات منطقه و تحرکات سیاسی در کشورهایی دارد که با ” ثبات” بودند و متحد غرب و در کمپ بورژوازی بازار آزاد قرار داشتند. کمتر کسی فکر میکرد به این سرعت دچار تحولاتی این چنین بشوند.

حتی کسی مثل اوباما ناچار شد خطاب به مردم این کشورها بگوید ما میخواهیم “طرف درست تاریخ بایستیم”. معلوم بود که تا دیروز طرف غلط تاریخ بودند و امروز ناچارا با اعلام همدردی و همبستگی بامردم٬ میخواهند “طرف درست تاریخ قرار گیرند” اما در اصل با اعلام این سیاست میخواست زمینه مدیریت بحران در این کشورها را فراهم کند.

اما زمینه های این انقلابات را دیکتاتورهای چندین ده ساله مورد حمایت غرب٬ فقر و فلاکت تحمیل شده به اکثریت مردم این کشورها٬ عدم وجود آزادیهای سیاسی و مدنی٬ بی اختیاری مردم در تعیین سرنوشت جامعه و هر آنچه که حقوق پایه ای انسان به حساب می آید بودند. مردم در آن جوامع از حقوق پایه ای خود محروم بودند. اینها زمینه شکل گیری انقلابات منطقه بوده است.

طبعا وقتی که این اتفاقات افتاد و مردم با انقلاب چند دیکتاتور را ساقط کردند٬ سیمای سیاست در دنیا را تغییر دادند. تا قبل از این انقلابات٬ دو تا فاکتور در دنیا تعیین کننده بودند و چهر سیاسی دنیا با تقابل و کشمکش و رقابتها و دوستیها و سازشهای آنها توضیح داده میشد. قطب تروریسم اسلامی و قطب تروریسم دولتی این دو فاکتور بودند. این دو قطب با سردمداری بوش در راس قطب تروریسم دولتی و القاعده و جمهوری اسلامی به عنوان نیروهای اسلامی سیاسی در راس قطب تروریسم اسلامی٬ جدالشان با همدیگر جهان را تحت تاثیر سیاستهای خود قرار داده بودند.

اما در این دوره انقلابات جاری تصویر دنیا را تغییر داد. اینکه این انقلابات در این کشورها تا کنون به چه نتایجی رسیده اند بحث دیگری است.

نسان نودینیان: بحث اسلام سیاسی و ناتو را باید همچنانکه گفتم بطور مشخص و کنکرت باز کنیم. اما، ویژگی اعتراضات مردم در تونس و مصر کدامها بودند که منجر به سرنگونی دیکتاتورها شد. در شرایطی که نزدیک به دو سال از اعتراضات مردم سوریه میگذرد، نزدیک به ٣۶هزار نفر کشته شده اند، و هنوز بشار اسد در حکومت است؟

محمد آسنگران: فاکتورهای متعددی هست که این ویژگی را میتواند توضیح بدهد. اولین ویژگی این است وقتیکه مردم در تونس و مصر به خیابان آمدند و نقش ایفا کردند و انقلاب به جایی رسید که برگشت ناپذیر شد و غرب ناچار شد کوتاه بیاید٬ اینجا غرب یک سیاست معینی را در پیش گرفت:  به دلیل نفوذ قبلی و تسلطی که بر ارتش و نیروهای نظامی و دستگاه سیاسی این کشورها داشت٬ توانست بحران را به نفع جهت و سیاستی که در دل انقلاب ممکن بود مدیریت کند. برای مثال ارتش را با یک سیاست حساب شده از مقابله مستقیم با مردم در دل انقلاب کنار کشیدند. این سیاست را هنگامی آشکارا پی گرفتند که متوجه شدند شتر سواران نتوانستند مردم انقلابی را شکست بدهند. در نتیجه وقتی غرب به رفتن مبارک رضایت داد که از امکان شکست انقلاب مایوس شد. در مورد تونس هم همین روند و یا چیزی شبیه آن طی شد.

نسان نودینیان: فکر میکنید آلترناتیو از پیش تعیین شده داشتند. مثلا برای سرنگونی شاه آلترناتیو غرب “خمینی” بود.

محمد آسنگران: نه به نظر من از قبل آلترناتیو نداشتند چون نمیخواستند مبارک و بن علی سرنگون شوند. اما در دل انقلاب آلترناتیو بعد از دیکتاتورها را تقویت کردند. همان چیزی که گفتم بحران را مدیریت کردند که انقلاب را با کمترین ضرر پشت سر بگذارند. حتی برای جانشینی شاه ایران هم از قبل نرفتن پشت خمینی بلکه در دل انقلاب بود که برای شکست انقلاب به خمینی رضایت دادند. چون آلترناتیو مناسب دیگری نداشتند. یعنی وقتی رفتن پشت خمینی که مثل مصر متوجه شدند که انقلاب برگشت ناپذیر شده است. در این شرایط بود که پشت شاه را خالی کردند و امکان قدرت گیری خمینی را فراهم کردند. این سیاست غرب بوده و هست. هر جا نتوانند یک انقلاب را از روبرو شکست بدهند سعی میکنند آلترناتیو خود را به عنوان اپوزیسیون بسازند و یا جریاناتی را تقویت کنند که بتوانند هم انقلاب را تمام کنند و هم بعد از انقلاب منافع دراز مدت بورژوازی را تامین کنند.

اما این دولتهای که در مصر و تونس و لیبی به قدرت رسیده اند دولت دوران انقلابی هستند. هنوز دولتهای تثبیت شده ای مثل مبارک نیستند. میتوانند مثل خمینی تثبیت بشوند و احتمال این هم هست کنار بروند و جایشان را به نیروهای دیگری بدهند. در هر حال سیاست غرب و نیروهای بورژوایی قدم به قدم به نسبت اوضاع سیاسی و تعادل نیروهای درگیر سیاست هر کشوری تعیین میشود. ابتدا سیاستشان این است که این نوع انقلابات پا نگیرند٬ در قدم بعدی میخواهند انقلاب را شکست بدهند و قدم بعدی این است با تحولاتی حداقلی اوضاع را کنترل کنند و به انقلاب خاتمه بدهند. در مصر و تونس همه مراحل این پروسه را کم و بیش طی کردند.

در مورد مصر هم وقتی متوجه عمق تحولات شدند و امکان شکست انقلاب منتفی شد نمیدانستند چه کسی را باید به جای مبارک بیاورند. خیلی تلاش کردند کسانی مثل برادعی را علم کنند اما دیدند که این نوع افراد مورد نظر آنها٬ نفوذی پیدا نکردند که بتوانند انقلاب و شرایط بعد از انقلاب را مهار کنند. در همین راستا غرب ناچار شد ارتش را از مقابله با مردم منع کند تا بتواند بعد از انقلاب نقشش را ایفا کند. چون این نیرویی بود که از نظر غرب میتوانست حافظ منافع دراز مدت بورژوازی و حافظ کل سیستم حکومتی در مصر باشد. اما معلوم بود که نمیشود برای مدت طولانی حکومت نظامیان را هم نگهدارد. به همین دلیل ناچار شد که به اخوان المسلمین رضایت بدهد. در عین حال به این جریان اسلامی هم فشار آورد که سیاستهای قبلی را تغییر بدهند و اکنون میبینیم که مرسی نه به عنوان رئیس جمهوری که مخالف غرب است٬ بلکه به عنوان شریک و هماهنگ و هم جهت با غرب کار میکند. این رئیس جمهور و نیروی اسلامی ای نیست که مانند جمهوری اسلامی خود را آنتی غرب تعریف کند. بلکه نیرویی است که میخواهد نقش اردوغان را در مصر بازی کند.

اما برگردم به تفاوت مصر و تونس با جایی مثل لیبی و سوریه: در جایی مثل مصر و تونس غرب بر ارتش و نیروهای مسلح و دستگاه سیاسی آن کشورها نفوذ داشت. به همین دلیل توانستند هم رفتن دیکتاتورها را مدیریت کنند و هم ارتش و دستگاه سرکوب را حفظ کنند. مشخصا ارتش را از مقابله مستقیم با انقلاب مردم کنار کشیدند و برای منحرف کردن همین انقلابات آنها را برای شرایط بعد از رفتن دیکتاتورها آماده کردند. اتفاقا همینجا نقشه تمام کردن انقلاب استارت خورد. زیرا بخشی از جامعه به ارتش متوهم شدند. هنوز هم این توهم وجود دارد که گفته میشود ارتش “ملی” بود چون “تا آخر از مبارک دفاع نکرد و با انقلاب همراه شد”.

با اتکا به این سیاستها بود که ارتش و اخوان المسلمین را در کنار هم قرار دادند که بتوانند انقلاب را مهار کنند و این کار را کردند. چنانچه اکنون در جایی مثل مصر و تونس نمیتوان گفت که انقلاب ادامه دارد. به طور واقعی انقلاب عملا آنجا تمام شد که مبارک را سرنگون کرد و جامعه وارد دوران انتخابات برای دولت جانشین شد. وقتی دولت بعدی رسمیت یافت عملا جامعه را از دوران بحران انقلابی عبور دادند.

اکنون جدال جنشها و طبقات مختلف در شرایط بعد از انقلاب ادامه دارد و این دوره دوران تثبیت سیاسی ضد انقلاب و یا ادامه بحران برای رسیدن به اهداف انقلاب است. جدالهای امروز پس لرزه های بعد از انقلاب است که در هر جامعه بحرانی و انقلاب کرده ای امری طبیعی است. این دوره بحرانهای پس از انقلاب تا تثبیت دولت بعد از مبارک ادامه دارد. در این دوره ممکن است حزبی دست بالا پیدا کند و یا ضعیف بشود. ممکن است رئیس جمهور امروز مرسی است فردا کس دیگری تعیین بشود. اینها اتفاقات بعد از انقلاب است. در این پروسه جدال جنبشهای اجتماعی و احزاب منبعث از آنها به نسبت وزن و قدرتی که دارند جامعه را به سمتی میبرند که میخواهند. سرنوشت این جدالها است که سرنوشت جامعه را تعیین میکند. به همین دلیل وزن نیروی اپوزیسیون و یا پوزیسیون تعیین میکند که این دوران زود تر یا دیرتر به دوران تثبیت برسد. در سوریه اما وضع طور دیگری است در نیمه راه و از درون نیروی ضد انقلاب ارتش آزاد و جریانات مسلح  اسلامی میدان دار اصلی شدند و انقلاب را شکست دادند.

نسان نودینیان: فکر میکنید در سوریه جامعه را مرعوب کردند! به تعبیر شما انقلاب تمام شد. اینها دارند سرکوب میکنند؟ مثل آن شرایطی که در ایران دهه ۶۰ اتفاق افتاد ؟

محمد آسنگران: نه مردم مرعوب نشده اند.

ببینید نمونه ایران نمونه خیلی کلاسیکی است فرق میکند با این کشورها. سرکوب انقلابات همیشه اینطور نیست که کشتار خونین و چندین هزار نفره اتفاق میفتد. همین نمونه انقلاب سال ۸۸ ایران را نگاه کنید آنرا سرکوب کردند بدون اینکه تانکها را به خیابان بیاورند و یا درجه داران فرماندهان ارتش و سپاه فرمان جنگ علیه مردم را در خیابان با کشتار جمعی و نسل کشی شبیه دهه ۶۰ شمسی به اجرا بگذارند. میبینیم که جمع کردن مردم از خیابانها و تمام کردن انقلاب سال ۸۸ مثل دهه ۶۰ برای سرکوب انقلاب ۵۷ اتفاق نیفتاد که بریزند و بکشند و نسل کشی وسیع را سازمان بدهند و…

اکنون هم سرمایه داری و هم حکومتهای موجود و دستگاهای سرکوب باتجربه تر هستند. امکانات دیگری برای مهار و کنترل انقلاب و جامعه دارند. به این معنا میخواهم بگویم از راهها و تاکتیهای مختلفی دارند استفاده میکنند که انقلابات را مهار و یا شکست بدهند. ما بویژه در این دوره باید بدانیم که فقط یک راه و یک تاکتیک برای شکست انقلاب وجود ندارد٬ بلکه از تاکتیکها و راه های متعددی میتوانند این کار را بکنند. شناخته شده ترین و مرسومترین تاکتیک این بوده است که با کشتار مردم و اعدامهای دسته جمعی و خون پاشیدن به جامعه٬ انقلاب را سرکوب کنند. اما این تنها یک تاکتیک مرسوم است نه همه تاکتیکها.

درجایی مثل مصر و تونس هم گفته میشد باید کشتار وسیع اتفاق بیفتد که انقلاب تمام بشود. اما دیدیم که نیروهای ضد انقلاب توانستند با مدیریت بحران انقلاب و در خیابان بودن مردم را پشت سر بگذارند. اکنون تنش گرایشات و جنبشهای مختلف است که در آن جوامع در جریان است٬ نه انقلاب. اما در عین حال این تنشها با جدال جنبشهای مختلف در یک جامعه انقلاب نکرده متفاوت است. زیرا در مصر و تونس ما هنوز با پس لرزه های پس از انقلاب مواجه هستیم و دولت هنوز دولت تثبیت شده ای نیست. این پس لرزه های پس از انقلاب میتواند سالها طول بکشد. در جایی مثل ایران این پس لرزه ها از سال ۵۷ تا اواسط سال ۶۰ شمسی ادامه داشت.

در جایی مثل مصر آنجا انقلاب فروکش کرد که مردم یک خواست متحد داشتند و آن سرنگونی مبارک بود و اتفاق افتاد. تا اینجا همه اقشار اجتماعی ناراضی متحد بودند که مبارک باید برود. همان چیزی که اصطلاحا به آن انقلاب “همه با هم” میگویند. اینجا دوست دارم در مورد انقلاب “همه با هم” نکاتی را تاکید کنم: من فکر میکنم هیچ انقلابی اتفاق نمیافتد اگر اقشار مختلف مردم با خواستگاههای متفاوت به این نتیجه نرسیده باشند که قدرت سیاسی باید تغییر کند. به این معنا انقلاب وقتی اتفاق میفتد که بخش قابل توجهی از اقشار ناراضی جامعه به این قناعت رسیده باشند که حکومت باید تغییر کند و برای سرنگونی آن به میدان بیایند.

تجربه انقلابات تا کنونی اینرا نشان داده است. هیچ انقلابی تا حالا در تاریخ بشر اتفاق نیفتاده است که فقط کارگران و یا فقط دهقانان و یا فقط بورژواها به خیابان آمده باشند. همیشه اکثریت اقشار ناراضی جامعه از طبقات مختلف به دلایل مختلفی در یک مقطع معینی از سیستم حاکم ناراضی میشوند و راه حل را در سرنگونی آن میجویند و به خیابان می آیند که آنرا سرنگون کنند. در دل انقلاب هژمونی طبقاتی و سیاسی طبقات مختلف معنی پیدا میکند. در حقیقت بحث بر سر هژمونی طبقات مختلف بر انقلابات است. نه اینکه گویا در یک روز معین یک طبقه خاص با شعار و مطالبات خودش و برای سیستم حکومتی مورد نظرش به خیابان می آید. هژمونی معین و مشخص هم در پروسه انقلاب شکل میگیرد نه از روز آغاز انقلاب و یا حتی در مقطع خاصی که قابل پیشبینی باشد.

مثال انقلاب ایران بسیار گویا است. در انقلاب سال ۵۷ ایران اوایل انقلاب جریانات اسلامی و مدافع خمینی تسلط نداشتند اما در چند ماه آخر انقلاب آنها مسلط شدند. حتی پس از انقلاب و به قدرت رسیدن خمینی هم انقلاب به اشکال مختلفی ادامه داشت چون تناسب قوا شکننده بود و احتمال تحولات دیگر منتفی نشده بود. با آغاز جنگ ایران و عراق در سال ۵۹ و تحریک احساسات ناسیونالیستی و اسلامی از یک طرف و آغاز کشتار وسیع مخالفین در سال ۶۰ از طرف دیگر بود که جمهوری اسلامی تثبیت شد. جمهوری اسلامی با یک نسل کشی توانست خود را تثبیت کند و احتمال قدرت گیری و یا تناسب قوای جدید دیگری را منتفی کند. هژمونی جریانات اسلامی از آغاز انقلاب نه فرض کسی بود و نه عملا چنین اتفاقی افتاده بود. اگر یک جریان سیاسی آماده و با نفوذی وجود داشت و یا حتی همان جریانات چپ پوپولیست و پرو سویت آن دوره هم با جریانات اسلامی همراه نمیشدند و علیه خطرات تسلط اسلامیها به مردم هشدار میدادند تحولات ایران میتوانست سرنوشت دیگری پیدا کند.

نسان نودینیان: در مورد تعریف انقلاب و انقلابات صحبت خواهیم کرد. اما نکته دیگر در این بحث، مساله سوریه است. به نظر من سوریه محور نتیجه گیری اوضاع خاورمیانه است. بدلائل مختلفی(هر چند این دلائل تازه نیستند) موقعیت سوریه بلحاظ استراتژیکی و وجود مرز طولانی آبی با دنیای خارج از منطقه خاورمیانه، رابطه اش با حزب الله و لبنان، رابطه اش با حماس، رابطه اش با جمهوری اسلامی و عراق. با این توضیحات هنوز نزدیک به دوسال مساله قدرت سیاسی در جامعه سوریه تعیین تکلیف نشده است، بشار اسد سرکوب میکند. انسانها را میکشد و هنوز هم تروریسم نوع حزب بعثی اش فعال است(نمونه اخیر در لبنان و کشتن رئیس اطلاعات و امنیت این کشور همراه تعدادی دیگر). در یک کلام مساله سوریه به چه شکلی پایان میابد. تعداد کشته ها و آمارهایی که داده میشود، وحشتناک است. مفقودین نزدیک به ده هزار نفر است. اپوزیسیون مسلح که البته چند دسته و گروه هم هستند از ارتش ملی تا افراد مسلح نصر و سلفی و انواع دیگر از شاخه اخوان هم حضور دارند. اینها هم مردم را و سربازان ارتش را میگیرند و میکشند. قتل عام میکنند!. بالاخره این وضعیت تا کی ادامه خواهد داشت؟

محمد آسنگران: همه احتمالات قابل پیشبینی نیست اما یک جهت عمومی و روند تحولات پایه ای را میتوان تشخیص داد. همچنانکه قبلا گفتم در تونس و مصر به دلیل اینکه ارتش و دستگاه سیاسی حاکم متحد غرب و دولتی در این کمپ بود و غرب به همین دلیل میتوانست اعمال نفوذ کند و آنها را کنترل و مدیریت کند٬ با رفتن یک دیکتاتور تلاش کردند که مسئله انقلاب را خاتمه بدهند. اگر چه با رفتن دیکتاتورهای چندین ده ساله جامعه به این راحتی به جای قبلی برنمیگردد و کشمکش جنبشها و گرایشات سیاسی در این جوامع انقلاب کرده و در دل پس لرزه های بعد از انقلاب ادامه خواهد داشت و به این راحتی تمام نمیشوند. بعد از این تحولات در جایی مثل مصر فضایی باز شده است و امکان این بوجود آمده است که بویژه جریانات سیاسی رادیکال و چپ که همیشه در زیر سرکوب حاکمین و جنبشهای ارتجاعی اسلامی وناسیونالیستی بوده اند و نتوانسته اند حرفشان را بزنند اکنون در دل این اوضاع به تقویت خود بپردازند. این تحولات شرایطی را فراهم میکند که اگر یک جریان جدی سیاسی در آن جامعه وجود داشته باشد مانع این بشود که این حکومت بتواند تسلط کامل پیدا کند و یک بار دیگر جامعه را خفه کند.

در جایی مثل لیبی و سوریه موضوع متفاوت است. همینجا اضافه کنم شرایط حاکمیت در ایران و عراق هم با مصر و تونس متفاوت بود. مورد عراق چون قبل از این اتفاقات سرنوشتش تعیین شد در این کاتاگوری بحث ما نمیگنجد. اما مورد ایران شبیه سوریه و لیبی است نه مصر و تونس. زیرا ایران و سوریه و لیبی نظامهای سیاسی آنها “مستقل” بودند. استقلال را اینجا به همان معنی مصطلح اش بکار میبرم. وابسته و یا تحت نفوذ قدرتهای جهانی و غربی نبودند. غرب نمیتواند مهره های سیاسی و دستگاه سیاسی حاکم بر این کشورها را مدیریت کند. زیرا دستش به جایی بند نیست. ارتش به حرفش گوش نمیدهد. سپاه به حرفش گوش نمیدهد. خامنه ای و اسد را نمیتوانند مثل مبارک و بن علی تشویق و یا تهدید به رفتن کنند و اگر هم این کار را بکنند به حرفشان گوش نمیدهند.

در منطقه ما چهار کشور با این خصوصیات “مستقل” داشتیم که عراق و لیبی دیگر نیستند. سوریه و ایران کشورهای از این نوع هستند که باید سرنوشتشان تعیین بشود.

در جایی مثل لیبی نمیتوانستند سناریوی مدیریت مهار کردن انقلاب را مثل مصر و تونس پیش ببرند. در یک مقطعی ناچار شدند با دخالت ناتو و در هم شکستن ارتش “یاغی” لیبی سیاستشان را پیش ببرند. در سوریه اگر چه با شرایطی شبیه لیبی مواجه هستند اما تاکنون دخالت نظامی مستقیم نکرده اند. همینجا بگویم به نظر من دخالت نکردنشان به این دلیل نیست که نمیتوانند و یا نیرویش را ندارند و یا دچار بحران اقتصادی هستند و برایشان خرج دارد و…. این تحلیلها به نظرم واقعی نیست. اگر غرب فعلا این کار را نمیکند به دلیل این است که جریانات اسلامی در سوریه دست بالا دارند و هنوز حاضر به هماهنگی و هم جهتی باغرب نشده اند. به نظرم این پروسه را اینقدر کش میدهند که آن جامعه را به ویرانه تبدیل کنند و مردم در کشورهای دیگر خیال انقلاب کردن به سرشان نزند.

 

نسان نودینیان: از عراق بدتر میشود؟.

محمد آسنگران: بدتر هم نشود چیزی از عراق باقی نگذاشتند. اما دارند سوریه را با همان سرنوشت مواجه میکنند. در آن جامعه انقلابی اکنون خبری از انقلاب نیست و جامعه را به یک ویرانه تبدیل کرده اند و غرب در این ویرانی نقش داشته است. اما در جایی مثل عراق انقلاب نشد غرب اهداف دیگری در حمله به عراق تعقیب میکرد. در سوریه جامعه را ویران کرده اند. تمام شهرها را با خاک یکسان کرده اند. مردم در خانه خودشان هم امنیت ندارند زندگی کنند. چند میلیون آواره و بی امکانات رها شده اند. این درحالی است که هنوز هیچ ارتش خارجی دخالت مستقیم در سوریه نکرده است.

در عین حال غرب ارتش آزاد را بوسیله ترکیه سازمان داده است که سعی میکند با تقویت آن از یک طرف جریانات اسلامی دشمن غرب را در مقابل یک نیروی مسلح داخلی قرار بدهند و از طرف دیگر همین ارتش سیاستهای غرب را نمایندگی کند. اما جریانات اسلامی هم تلاش کرده اند که با نقش نظامی خود این ارتش را تحت تسلط خود بگیرند. این تاکتیک جریانات اسلامی سوریه به نوعی شبیه همان کاری است که جمهوری اسلامی در عراق کرد. جمهوری اسلامی جریانات اسلامی مورد حمایت آمریکا در عراق را عملا از دست آمریکا خارج کرد و تحت تسلط خود گرفت. اینجا جریانات اسلامی دارند همان کار را با ارتش آزاد سوریه میکنند.

 در نتیجه غرب هم در مقابل سعی میکند این جنگ آنقدر طولانی بشود که جریانات اسلامی ناچار به هماهنگی و هم جهتی باغرب بشوند. طولانی شدن جنگ اولا این جامعه را به ویرانه تبدیل میکند دوما قرار است مردم سوریه به این نتیجه برسند که غرب را به عنوان ناجی خود بپذیرند و خواهان دخالت ناتو بشوند٬ سوما همین جامعه ویران شده در فردای بعد از اسد ناچار میشود دست به دامن غرب برای باز سازی خود بشود. و رابعا و مهمتر از فاکتورهای مذکور تاثیر این کشتار طولانی این خواهد بود که مردم دیگر کشورهای منطقه خیال انقلاب کردن به سرشان نزند و به وضع موجود رضایت بدهند.

در جریان جنگ ارتش اسد علیه ارتش آزاد سوریه که با دخالت ترکیه و ناتو شکل گرفت و اکنون جریانات اسلامی در آن دست بالا پیدا کرده اند جامعه را با خاک یکسان کرده اند. در عین حال ممکن است بخشی از مردم عادی هم در این ارتش آزاد باشند این امر کاملا طبیعی است زیرا مردم سالهای سال است از دست دیکتاتوری اسد رنج میبینند و اکنون این تنها امکانی است که بتوانند با ارتش اسد بجنگند. در افغانستان هم این اتفاق به نوع دیگری افتاد. مردم و حتی جریانات چپ هم در آن جنگ مسلح شده و با رژیم ببرک کارمل و دیگر دولتهای متحد شوروی میجنگیدند. همان نیروهای چپ و مردم عادی همراه و هم جبهه مجاهدین که یک نیروی دست ساز آمریکا بود میجنگیدند. اما معلوم بود که نهایتا در پایان این جنگ اگر ارتش و حکومت متحد شوروی شکست بخورد چه ارتجاعی به قدرت میرسد.

نتیجه این شد که همان مردم عادی و جریانات چپ عاقبت سرشان بی کلاه ماند. زیرا جبهه مستقل خود را نداشتند. آنجا هم اصل این بود که رژیم حاکم سرنگون بشود. ولی چگونه سرنگون شدن و نیروی اصلی سرنگون کننده کی باشد مهم است. زیرا همان نیرو تعیین میکند که اتفاقات بعدی چه مسیری طی کند٬ نه آن مردم بی سازمان و بی تشکل که ناچارا سیاهی لشکر جریانی ارتجاعی شده اند.

در سوریه هم میخواهند این کار را بکنند که بوسیله ارتش آزاد که مورد حمایت غرب٬ ترکیه و کشورهای عربی است اسد را سرنگون کنند و هر کدام در عین حال به دنبال اهداف خود هستند. اما غرب میخواهد جریانات اسلامی را ناچار کند به چیزی شبیه اخوان المسلمین مصر تبدیل شوند. ولی با این نوع دخالتها عملا انقلاب مردم سوریه را در نیمه را سر بریدند. این در حالی است که در سوریه یک انقلاب توده ای میلیونی به میدان آمده بود و اسد را وادار به عقب نشینیهایی کرد. حتی اسد ناچار شد از رفرم و اصلاحات حرف بزند.

بحث این است در مقابل کشتار مردم به وسیله ارتش اسد جریانات سیاسی پرو غرب و جریانات اسلامی دامنه انقلاب و اعتصاب و مبارزات شهری را گسترش ندادند بلکه جنگ مسلحانه را جانشین انقلاب مردمی کردند.

در جریان جنگ مسلحانه نقشی که جمهوری اسلامی در حمایت از اسد بازی میکند و رقابتی که بین محور چین و روسیه با محور آمریکا و اروپا وجود دارد و نقش کشورهای عربی و ترکیه در جایی مثل سوریه دست به دست هم داده و آثاری از انقلاب باقی نگذاشته اند. حتی نقش جمهوری اسلامی در سوریه با نقشش در جایی مثل مصر و تونس و لیبی فرق میکند. اکنون سوریه به محل تلاقی و اختلاف منافع جریانات بین المللی و منطقه ای تبدیل شده است. از یک طرف کشورهای مدافع اسد (جمهوری اسلامی٬ چین٬ روسیه حزب الله و دیگر جریانات تروریست اسلامی) وجود دارند. از طرف دیگر مدافعین ارتش آزاد و شورای ملی  و… (اروپا٬ آمریکا٬ کشورهای عربی و ترکیه) قرار دارند. مجموعه اینها در آن جامعه نقش ایفا میکنند و هر کس میخواهد به نفع خودش نیروهای متحد خود را تقویت کند. نیروهای سازمان یافته و موثر داخلی هم معلوم است که چه کسانی هستند. با این جنگ دو نیروی خون ریز و ضد انقلاب میدان دار جدال فعلی در سوریه شده اند. یک طرف آن اسد است با آن همه کشتاری که از مخالفینش کرده است و طرف دیگر آن جریانات اسلامی و ارتش آزاد هستند که در یک پروسه معینی با گسترش جنگ مسلحانه٬ مردم انقلابی و معترض را ناچار کردند به خانه هایشان بروند. تازه اگر خانه ای برای آنها باقی مانده باشد.  به این شکل تظاهراتهای خیابانی را حاشیه ای کردند و مردم ناچارا یا باید پناه گاهی برای خود بیابند و یا به کشورهای همسایه پناه ببرند. عملا در این پروسه اکنون نه مردم و تشکلهای مردمی بلکه اسلحه و نیروهای مسلح هستند که میدان دار شده اند. به همین دلیل انقلابی در جریان نیست.

کسی که این تحولات و تعادل قوای نیروها و بلایی که بر سر انقلاب مردم سوریه آمده است را نبیند و فقط سرنگونی و یا سر کار ماندن اسد را ببیند نه چیزی از انقلاب فهمیده است و نه پیچیدگی اوضاع را متوجه هست و نه این تحولات سوریه را به رسمیت شناخته است.

 

نسان نودینیان: مساله انقلاب قابل بحث است. آیا در سوریه با وجود تمام فاکتورهایی که شما به آن اشاره کردید، با فرار اسد انقلاب مجددا شروع نمیشود؟ اگر شروع بشود در چنین حالتی این دیگر شورای نظامی و ارتش ملی نیست که تعیین تکلیف میکند. این جامعه است که بالاخره این تحولات را دیده است، تعداد زیادی از انسانها در دل این تحولات تجارب انقلابات در بهار عربی را دارند. مردم سوریه وضعیت عراق را دیده اند که در مجموع اینها فاکتورهایی هستند که تعیین کننده هستند. با توجه به این مسایل مکانیسم انقلاب بعد از سرنگونی بشار اسد بکدام جهت و سمت میرود؟ از بحث شما این استنتاج میشه که یک راه حل راه حل ناتویی است و به معنی بخون کشیدن جامعه سوریه است. و آنچه ما از طریق میدیا می بینیم جنگ مسلحانه چریکی شهری از یک طرف ارتش سوریه و از طرف دیگر ارتش آزاد یا شورای نظامی است. به این معنی اگر ناتو دخالت مستقیمی نکرده است اما وضعیت را به راه حل ناتویی تشبیه میکنند. و یک راه حل هم راه حل انقلاب است و هنوز به نظر من ختم شده نیست؟

محمد آسنگران: در سوریه؟

نسان نودینیان: آری در سوریه

 

محمد آسنگران: این هم یک نظر و دیدگاه است. اما به نظر من دو راه حل وجود ندارد سه راه حل وجود دارد. برای اینکه در آن جامعه سه قطب مختلف با منافع متفاوت وجود دارند. یک طرف حکومت است یک طرف اپوزیسیونی است که مورد حمایت دولتها و قدرتهای جهانی است طرف سوم هم مردم سوریه هستند. در جایی مثل مصر ارتش و اخوان المسلمین عملا در مقابل انقلاب مردم قرار گرفتند و تلاش میکنند مردم به همین حد از تغییر رضایت بدهند. در جایی مثل سوریه این جبهه بندی در مقابل انقلاب مردم هم داخلی ٬ هم منطقه ای و جهانی است. ارتش آزاد یک نیروی ضد انقلابی است که برای مقابله با اسد و شکست انقلاب درست شد. در این میان تنها جبهه مردم است که نه سازمانی دارد و نه سخنگویی را جایی میبینید و نه می شنوید که از این جبهه کسی چیزی بگوید. در عین حال همه آن نیروهای دیگر خود را نماینده منافع همین مردم میدانند. اما در حقیقت مردمی که انقلاب کردند٬ مردمی که  به خیابان آمدند و مردمی که اکنون انقلابشان را حاشیه ای کرده اند و آثاری از آن باقی نگذاشته اند هیچ جا نمایندگی نمیشود.

اکنون برای همه روشن است دو قطب مسلح که در حال جنگ با همدیگر هستند در سوریه تعیین کننده شده اند نه قطب مردم انقلابی و آزادیخواه که انقلاب را آغاز کردند. زیرا این قطب نه سازمان و نه نماینده شناخته شده و بانفوذ و نه رهبری ندارد. نباید فراموش کرد که قدرت مردم در تشکل و سازمان و قدرت جمعیت انبوهی است که در خیابان حضور داشته باشند. اکنون این امکان را از مردم سلب کرده اند. میدان تعیین تکلیف سیاست در سوریه اکنون نه خیابان و کارخانه و دانشگاه و… بلکه اسلحه و نیروی مسلح است.

اما بعد از افتادن اسد به هر حال فضایی سیاسی جامعه باز میشود که مردم انقلابی و آزادیخواه بتوانند نقش ایفا بکنند. رهبر و سخنگو پیدا کنند و متشکل بشوند. اینکه مردم تا چه حد میتوانند حتی از همان فضای باز سیاسی استفاده کنند هنوز روشن نیست. اما یک چیز روشن است که بعد از اسد فضای جامعه باز میشود و امکاناتی فراهم میگردد که همه نیروها و جریانات سیاسی میتوانند از آن  استفاده کنند. جبهه مردم انقلابی و سکولار هم میتوانند سازمان و تشکل و سخنگوی خود را پیدا کنند و با مطالبات خودشان به میدان بیایند. تلاش کنند جریانات ارتجاعی مانند ارتش آزاد و شورای ملی سوریه و دولتهای مدافع این جبهه نتوانند برای آن جامعه تعیین تکلیف کنند. در یک تحلیل کلی بعد از اسد فضایی باز میشود که جبهه مردم آزادیخواه و نیروهای این جبهه میتوانند در آن بازی کنند. اینکه تا چه حد این جبهه موفق میشوند سرنوشت جامعه را در دست بگیرند هنوز روشن نیست باید دید. احتمالش ضعیف است اما منتفی نیست.

اما یک موضوع دیگری را هم لازم است اینجا  تاکید کنم حتی در آن شرایط اگر مردم بتوانند نقشی ایفا کنند ادامه انقلاب شکست خورده ای قبلی نیست حرکتی تازه در چهار چوبی تازه و تعادل قوای دیگری است که بازی کنان آن٬ نیروهای ارتجاعی و یا انقلابی فعلی با این مشخصات امروز نیستند.

شرایط بعد از سرنگونی دیکتاتور اکنون در مصر و تونس و لیبی هم هر کدام مشخصات خاص خود را دارند. در این کشورها دولتهای فعلی هنوز نتوانسته اند دیکتاتوری و محدویت برای مردم را مثل رژیمهای قبلی حاکم کنند. برای مثال در جایی مثل مصر با اینکه اخوان المسلمین قدرت را گرفته اند و ماهیتا از مبارک هم مرتجع تر هستند (چون ارتش همان ارتش قبلی است و ماهیتش تغییری نکرده است) ولی نتوانسته اند فضای حاکم را مثل دوران مبارک خفه کنند. در سوریه هم کم و بیش فضای بعد از اسد همین مشخصات را خواهد داشت.

اما یک فاکتور در سوریه هست که با کشورهای دیگر متفاوت خواهد بود و آن وجود نیرویی است که بعد از اسد به قدرت میرسد. تمام فاکتورهای تا کنونی به ما نشان میدهد که همین ارتش آزاد و نیروهایی تشکیل دهنده آن که از حمایت دولتهای منطقه و قدرتهای جهانی برخوردار هستند بعد از اسد قدرت را قبضه میکنند. حال میتوان تصور کرد نیرویی که با این حامیان قدرتمند فردا به قدرت برسد تمام تلاشش را خواهد کرد که هیچ جریان چپ و سکولاری نتواند نقش ایفا کند. از همین امروز مخالفینشان را دسته دسته اعدام میکنند. از همین امروز در میان این ارتش زن جایگاهی ندارد. زن خدمتکار برادران ارتشی جنگجو است نه فعال در میدان مبارزه. از همین امروز سکولارها و چپها یا باید در جبهه آنها باشند و همان نقش را بازی کنند که حزب توده و اکثریت در حمایت از خمینی داشتند و یا امکان حضور در مبارزه علیه اسد را ندارند. و…

این نیروهای ارتش آزاد و شورای ملی مرتجع تر از اسد هستند. همچنانکه اخوان المسلمین مرتجع تر از مبارک است. اما این سطح از تحلیل هنوز چیزی به ما نمیگوید. بحث این است آیا با وجود ماهیت ارتجاعی این نیروها میتوانند همان خفقان قبلی را مثل دوران مبارک و اسد برقرار کنند. به نظر من حد اقل برای چند سالی این امکان را نخواهند داشت. برای اینکه اولا در آن جوامع اتفاقاتی افتاده است کل جامعه دستخوش تحول شده است. دوما همه این جریانات متحد نیستند و اختلافاتشان با رقبایشان این امکان را به آنها نمیدهد که در کوتاه مدت جامعه را خفه کنند.

اما در جایی مثل سوریه با سرنگونی اسد یک فاکتور منطقه ای هم تغییر میکند. جبهه اسلام سیاسی ضربه ای جدی خواهد خورد و با سرنگونی جمهوری اسلامی کلا این جنبش به حاشیه رانده میشود و نقش فعلیش را تماما از دست خواهد داد. به این معنا رفتن اسد معادلات منطقه ای را هم تغییر میدهد و به ضرر جبهه اسلام سیاسی متحول میکند و این به نفع جامعه است.

اما در سوریه باید فرض گرفت که با توجه به تعادل قوای فعلی و نقش نیروهای در صحنه سیاسی سوریه٬ بعد از اسد هم همین نیروهای مرتجع قدرت را قبضه میکنند. زیرا مردم نه سازمان دارند٬ نه تشکل و نه رهبر و سخنگویی که آنقدر برجسته باشد که بشود آنرا دید. بنابراین معلوم است با این بلایی که بر سر انقلاب مردم سوریه آورده اند مردم را از صحنه خارج کرده و میداندار سیاست در آن کشور نیروهای ارتجاعی مسلح هستند که هر کدام حامیان جهانی و منطقه ای خود را دارند. در مورد فردای بعد از اسد هم باید بگویم ارتشی که میتواند ارتش رژیم اسد را به کمک حامیانش شکست بدهد فردا قدرت را قبضه میکند. همین ارتش آزاد و یا هر ترکیبی از اپوزیسیون که در زیر چتر حمایت کشورهای عربی٬ ترکیه و ناتو به قدرت میرسد چگونه به مردم آزادیخواه و انقلابی سوریه که نه حزبی دارند٬ نه تشکلی دارند و نه اسلحه و امکاناتی در دست دارند٬ میدان دخالت گری و شریک شدن در قدرت را میدهد. این امری مسلم و قطعی است که مردم و نیروهای انقلابی که آرزویشان آزادی و برابری و سرنگونی اسد بوده است اکنون در شرایط بسیار ضعیفی قرار دارند و انقلابشان بوسیله همین نیروهای مسلح مرتجع دو طرف جنگ از میدان خارج شده است. در دل فضای جنگی و جنگ داخلی فعلی مردم نمیتوانند با قدرت توده ای به میدان بیایند. اما نیروهای روشن بین میتوانند با سیاستهای منطبق بر این دوره دست بکار شوند و جبهه سوم را صاحب سازمان و رهبر و سخنگو کنند.

کسی که فکر میکند این جنگ ادامه انقلاب مردم است چشم امید به همین نیروهای مرتجع دوخته است و جبهه سوم و یا همان میلیونها مردم متنفر از دو جبهه مسلح فعلی را نمیبیند. تقویت جبهه سوم در سوریه از راه تقویت هیچکدام از نیروهای مسلح درگیر در این جنگ خونین نمیگذرد. تنها راه انقلابی و مسئولانه در دفاع از حقوق مردم سوریه و مدنیت آن جامعه این است که رژیم اسد سرنگون شود و جبهه ارتجاع اپوزیسیون ارتش آزاد و شورای ملی و جریانات اسلامی حاشیه ای گردند. در شرایط فعلی هر راه و سیاست دیگری آگاهانه یا نا آگاهانه قرار گرفتن در کنار یک طرف از ارتجاع مسلح و خون ریز است.

نسان نودینیان: شما بدرست به قطب سوم اشاره کردید. این قطب میتواند مکانیسم زنده و دخالتگر را در سیر تحولات سوریه انجام دهد.

محمد آسنگران: امیدوارم.

نسان نودینیان: اوضاع به این اندازه سیاه نیست این تصور که با رفتن اسد تعیین تکلیف توسط شورای نظامی تمام شده است. جامعه را مرعوب میکنند. قلع و قمع میکنند و…!.

محمد آسنگران: نه من نگفتم که مردم را مرعوب میکنند. ببینید یک نیروی مرتجعی مثل اخوان المسلمین در مصر به قدرت رسیده است اما هنوز نتوانسته اند آن جامعه را خفه کنند. زیرا بعد از رفتن مبارک تازه کشمکش گرایشات و جنبشهای مختلف تازه سر باز کرده است. باید تعیین تکلیف بشود. در سوریه هم به هر شکلی اسد سرنگون بشود همین تضادهای طبقاتی و جنبشهای مختلف امکان بروز علنی و اجتماعی پیدا میکنند. اما یک چیز برای من فرض است که بعد از سرنگونی دیکتاتور جامعه پولاریزه میشود. در جایی مثل مصر و تونس جبهه مردم متحد و انقلاب ” همه باهم” با سرنگونی مبارک و بن علی تمام شد. بعد از این مرحله بین طبقات و جنبشهای طبقاتی مختلف اختلافات سیاسی و طبقاتی برجسته میشود. جامعه پلاریزه میشود. منفعت اخوان المسلمین و ارتش اگر چه قبلا و در دوران مبارک علیه همدیگر بودند٬ در این مقطع میبینیم که به هم نزدیک میشوند و قدرتهای سرمایه داری جهانی و منطقه ای هم سعی میکنند این حاکمین را تقویت کنند. منافع مردم زحمتکش و طبقه کارگر و زنان در مصر در این چهار چوب نمیگنجد.

این جبهه سوم منافع دیگر و توقع دیگری از انقلاب داشت. افق و سیاست دیگری لازم دارد. اما متاسفانه نیروهای مرتجع بعد از مبارک دست بالا پیدا کردند و اکنون جامعه شاهد کشمکش و جدال جنبشها و منفعتهای مختلفی است که باید تعیین تکلیف بشود. در سوریه هم داستان انقلاب و نقش دولتها و نیروهای داخلی را گفتم که جبهه سوم متاسفانه هنوز در ابتدای راه و با شرایط سختی مواجه شده است. این جبهه را باید دید و از منفعت این جبهه سوم باید حرکت کرد و از موضع این جبهه در سوریه باید به هر فاکتور دیگری در سوریه نگاه کرد.

نسان نودینیان: یک بحث دیگر که در میان مردم در ایران در جریان است که سرنوشت بشار اسد به مساله قدرت و مقدرات جمهوری اسلامی ربط دارد، کمک های نظامی، مالی و تقویت نظام اسد توسط جمهوری اسلامی امری علنی است. مردم ایران هم از این مساله و حمایتهای مالی از اسد ناراضی هستند. و اخیرا هم در تظاهرات بازار شعارهایشان علیه این حمایتها بود. سوال من این است که جمهوری اسلامی برنده این عرصه از سیاست است؟.

محمد آسنگران:به نظر من جمهوری اسلامی در هیچ عرصه ای امکان برد ندارد. نه به خاطر اینکه اسلحه و پول ندارد بلکه به خاطر اینکه دوره اش تمام شده است. خیلی وقت است تاریخا دوره اش تمام شده است. اما هنوز با قدرت اسحله و پول نفت سر کار مانده است و یک اپوزیسیون متشکل و قدرت مندی هم تا کنون نتوانسته است شکل بگیرد که این رژیم را سرنگون کند.

اما تحولات سوریه چه نتایجی میتواند برای جمهوری اسلامی داشته باشد باید بگویم: نهایت این پروسه به هر شکلی پیش برود سرنگونی اسد است. به این معنا میخواهم بگویم دوران حاکمیت بعث در سوریه تاریخا هم تمام شده است. جمهوری اسلامی نیرویی از اسلام سیاسی است که هم در عرصه سیاست و اقتصاد شکست خورده است٬ هم با افول اسلام سیاسی این رژیم دوران افول خود را آغاز کرده است. قدم به قدم در حال عقب نشینی و ضعیف شدن است.

نسان نودینیان: به این معنی این حمایتها و حضور جمهوری اسلامی در سوریه به این معنی نیست که ستون جلوگیری از ریزش و سقوط بشار اسد بشود؟

محمد آسنگران: هدفشان این است که رژیم اسد را حفظ کنند اما  به نظرم نمیتوانند.

به نظرم جمهوری اسلامی نمیتواند از سرنگونی اسد جلوگیری کند. حتی روسیه و چین هم نمیتوانند آنرا نگهدارند. اینرا به دو دلیل میگویم اولا جبهه مقابشان در خارج از سوریه که کشورهای منطقه و غربی باشند خیلی قویتر از آنها هستند. دوما تعادل قوای نیروهای داخلی هم به نفع اسد نیست و مدافعین اسد در اقلیت مطلق هستند. به هر دو معنی اسد رفتنی است. جمهوری اسلامی بازنده است. به نظرم روسیه و چین هم در این سیاست معین بازنده هستند. آنها البته امتیازات خود را میخواهند و نمیخواهند در مقابل غرب به راحتی تسلیم بشوند. دارند به غرب میگویند سوریه تا کنون منطقه نفوذ غرب نبوده و ما میتوانستیم در آن نفوذ داشته باشیم. اما اگر فردا ارتش آزاد به قدرت برسد منطقه نفوذ تو  (غرب) میشود و به همین دلیل دارند فعلا مقاومت میکنند.

این مقاومت کردن روسیه و چین حاصل تعادل قوای بعد از شکست بلوک شرق است. دوران جنگ خلیج هم روسیه همین نقش را در دفاع از صدام ایفا کرد. در لیبی هم همین کار را کردند. یک چیز دیگر را اینجا یادآوری کنم روسیه تاریخا این نقش را داشته است. از دوران تزار تا کنون منهای یک دوره کوتاه چند ساله که لنین بعد از انقلاب اکتبر نقش ایفا میکرد روسیه همین نقش را داشته است. مناسبات روسیه با قدرتهای غربی تاریخا اینطور پیش رفته است. یک قدرت جهانی بوده و سعی کرده منطقه نفوذ خودش را داشته باشد. اما هیچ وقت نتوانسته است به عنوان یک قدرت قهار و تعیین کننده مانند نمونه انگلیس در یک دوره و بعدا عروج آمریکا بعد از جنگ جهانی و امروز آمریکا و اروپا که متحدانه منطقه نفوذ خود را تعیین میکنند نقش ایفا کند. روسیه هیچ وقت به این موقعیت نرسید و این نقش را ایفا نکرده است. حتی در دوران اوج قدرتش به رهبری استالین به این موقعیت نرسید. حتی همان دوره کوتاه با وجود لنین هم تماما نتوانستند چرخ تاریخ به نفع دست بالا پیدا کردن روسیه را برگردانند.

بنابر این این کشمکش میان غرب و روسیه و امروز چین هم به آن اضافه شده است همیشه بوده و فعلا میماند. منتها یک واقعیت دیگری هم هست باید به آن دقیق شد و آن این است که نه آمریکا قدرت بلامنازع قبلی را دارد٬ و نه روسیه و چین آن قدرتی هستند که مانع این نوع تحولات بشوند و کسی مثل اسد را در قدرت نگهدارند.

بنابر این دعوای چین و روسیه با آمریکا و اروپا بر سر منطقه تحت نفوذ است و نهایتا در سوریه به ضرر چین و روسیه تمام میشود. جمهوری اسلامی و چین و روسیه به نظرم با هیچ سیاستی نمیتوانند اسد را در قدرت نگهدارند. *