آنجا اردوگاه کار اجباری بود

“آنجا اردوگاه کار اجباری بود”

روزی از اردوگاه گریخت
زنجیرها را گسست
به رویش شلیک شد
راهش را به گلوله بستند
پلیس ها را اطلاع دادند
پلیس مرزی ماموریت یافت
برده ای گریخته است
برده ای از حصار گذشته است

آنجا اردوگاه کار اجباری بود
اردوگاه جان کندن کودکان
اردوگاه بیابان سوزان

برده ای گریخته بود
پلیس مرزی ماموریت یافته بود

از اردوگاه گذشت
تپه های شنی را پشت سرنهاد
پاهایش بی زنجیر
دستانش آزاد

برده ای از اردوگاه گریخته بود
پلیس مرزی ماموریت یافته بود

در انتهای تپه های شنی
به سیم های مرزی برخورد کرد
با تیرک های فلزی بلند

پشت سیم ها,دشت وسیعی بود
دشتی منتهی به شهرهای بزرگ

تیرکی را آغوش گرفت
چشمان خسته اش را بست
دنیایی را پشت پلک های سوخته اش تصویر کرد
دنیایی با مزارع گسترده ی سبز
دنیایی چراغانی
دنیایی که
اردوگاه کار اجباری نداشت
دنیایی که
کودکان کار و خیابان نداشت
کودکانش میرقصیدند
کودکانش
گل های دنیای چراغانی بودند

پشت پلک های خسته اش
بادبادک های کودکان,
بر فراز مزارع در پرواز بودند
بادبادک های قرمز
آبی
بادبادک های سفید
سبز
زرد

بعد از بازی با دنیای پشت پلک هایش
به قصد گرفتن بادبادک ها دست گشود
حرکت کرد
ناگهان انفجاری,دنیای پشت پلک هایش را دودی کرد
جثه اش تکه تکه شد
دست وپایش تکه تکه شد
تیرک های فلزی را خونی کرد
سیم ها را خونی کرد
تکه ای از مین به سینه اش رفته بود
تکه ای فلز با علامتی برنزی
علامت “ناتو”
زیر علامت برنزی چنین نوشته شده بود:
صلح حق خاورمیانه است(ناتو)
ماموریت پلیس پایان یافت
پایگاه پلیس به نزدیک اردوگاه منتقل شد
آری آنجا اردوگاه کار اجباری بودُ

“علی رسولی”