جاده صافکنهای جنگ (۴۶)

–           سیاست اپیسمنت غرب با فاشیسم دهه سی قرن بیستم –

بی تردید «معاهده مونیخ» یک رویداد اساسی و بسیار مؤثر بر صحنه سیاسی اروپای دهه سی قرن بیستم بود. واقعه ای که به لحاط عواقب همه جانبه آن به نقطه عطف و شتابگیری قدرت نازیها و سیطره اقتدار شخص هیتلر در شرق آلمان تبدیل شد. صِرف اشغال و سپس الحاق سرزمین زودت به رایش آلمان نتایج شاخصی به نفع رایش آلمان و خط مشی هیتلر در پی داشت.

از همان اوائل اکتبر ۳۸, جنب و جوش و سازماندهی سیاسی– ایدئولوژیک , بعلاوه فعالیّتهای نظامی- اطلاعاتی نازیها در این منطقه از حالت مخفی در آمد و به گسترده ترین صورت آشکارا شتاب گرفت. شبکه های نوساخته نازیستی  به سرعت  از آن منطقه , و نیز از طریق مرکز وین , به تمام بخشهای کشور چکسلواکی, به ویژه سرزمین اسلواکی نفوذ و توسعه یافت و جملگی وارد عملیّات شدند. پیامد عمومی این رخنه و اقدام به سرعت بارز گردید: در فاصله ماههای اکتبر۳۸ تا مارچ ۳۹, اوضاع چکسلواکی , به ویژه در بخشهای شرقی کشور به طور فزاینده  ناآرام و بی ثبات شد. همین طور در دیگر کشورهای اروپای شرقی تلاطماتی در گرفت. ویروس نازیسم در حال و هوای مساعد اپیسمنت به سرعت پخش می شد. نابودی سپر دفاعی چکسلواکی در برابر خطر یورش نازیها به شرق (همان استحکامات نظامی چک که با قرارداد مونیخ به چنگ هیتلر افتاد) , دفعتاً همه ممالک آن حوزه را به هول و ولا انداخت. بازبینی خط مشی و طرحهای امنیّت ملی این کشورها در دستور روز قرار گرفت و …. رایش آلمان محور جدید توجهات و مراجعات سیاسی شده بود. اقتدار جدید هیتلر جولان می داد. «مونیخ», تمام توازنهای سیاسی بعد از جنگ اول را به آشوب و بحران کشاند. میلاد مسیح آن سال در صعود قدرت «آنتی مسیح» زمانه جشن گرفته شد. سال ۱۹۳۹, «سال فریب خودگان»(۱) فرارسید. زمانه دست به دست شدن سرکردگی سیاسی- اقتصادی اروپا. دورانی که خائنان و فرصت طلبان سیاسی به سرعت تولید مثل می کردند و پااندازان «امپراتورجدید» معرکه می گرفتند.

تبلیغات شدید دستگاه گوبلز در باب مظالم (موهوم) دولت پراگ علیه اهالی اسلواکی, ”ستم و کشتار آلمانی تبارها”. . . بعلاوه دسیسه چینی مستمر نزد همسایگان(مجارستان, لهستان) و فشار جهت اعلام مطالبات مرزی و شقه کردن و بلعیدن بخشهایی از چکسلواکی, تحریک و تقویّت جریان تجزیه طلبی اسلواکی علیه دولت مرکزی و…., اینها – در غیاب جامعه ملل و اجرای ضمانت قدرتهای بزرگ دموکراتیک – راهکارهای شناخته شده نازیها و وسائل آزمایش شده ای بودند برای از هم پاشاندن «تتمه چکسلواکی» و تدارک اشغال نظامی آن. پس از «مونیخ», کلیه دستگاههای حزبی- گشتاپویی «صدور انقلاب» نازی, منجمله شعب اطلاعاتی سفارتخانه های آلمان در ممالک پیش گفته , جملگی در مسیر نقشه های «پیشوا» حرکت می کردند و از بالاترین نقطه دستور داشتند از همه سو هجوم بَرند, موریانه ”پول و کادر و ایدئولوژی”  نازی را به جان منطقه اندازند. آماج نخست این هجمه ها ذله کردن و سرانجام نابودی دولت چک بود . می بایست ساختارهای آسیب پذیر این تنهاترین و بی پناهترین دولت دموکراتیک اروپای شرقی را به بحران و استیصال کشانند… تا در غیاب سیاستمداران ملی و توانایی چون ادوارد ِبنش , دولت سست و بی مایه امیل هاخا (۲) را  با حمله گازانبری (حداکثر فشار” قانونی” از پائین و ارعاب و شانتاژ از بالا) به زانو در آورند و شرایط را جهت مداخله نظامی و اشغال و فتح سریع فراهم کنند.

اشغال نظامی پراگ

 برکناری دکتر ادوارد ِبنش و تحمیل ترک کشور به وی (توسط چهار قدرت معاهده مونیخ), موجب تزلزل ارکان دولت مرکزی و از هم پاشی روحیه, ارتش و دیگر ساختارهای وحدت ملی در چکسلواکی شد. ماهیّت و وضعیت دولت بعدی, کار «پیشوا» و کارگزاران منطقه ای اش را تسهیل کرد. دو هفته پس از «مونیخ», اولین گروه «استقلال طلبان» اسلواکی به دیدار مارشال گورینگ شتافتند و البته تشویق و به شبکه ارتباطات فعال نازیها وصل شدند. این رشته سر دراز پیدا کرد طوری که چهار ماه بعد, روز ۱۲ فوریه, ِبلا توکا, رهبر حزب ناسیونال اسلواکی , به اتفاق کارمازین, رهبر اقلیّت آلمانی تبار چکسلواکی, حضور هیتلر رسیدند. پیشوای نازیها حرکت جدایی طلبی اسلواکها را مورد تحسین و پشتیبانی قرار داد. توکا از این حمایت چنان به وجد آمد که همان جا خطاب به هیتلر شعار داد:

 «زندگی مشترک با چکها دیگر برای اسلواکها مقدور نیست…, من سرنوشت ملتم را در کف با کفایت شما می نهم»(۳) .

این گونه رفت و آمدها و قرار و مدارها در محورهای دیگر نیز به اجرا در آمدند, طوری که در فاصله اواخر سال ۳۸ و اوائل ۳۹, درون و بیرون چکسلواکی  همه جا طرحهای فرار از مرکز در دستور قرار گرفتند. توطئه های هیتلر برای تجزیه و متلاشی کردن چکسلواکی با سرمایه گذاریهای مکفی, اعزام کادر و سازماندهی به سرعت به بار نشستند: مجارستان و لهستان , هریک با تهدید اشغال , بخشی از سرزمینهای مجاور مرز را تصرّف کردند. همزمان در ایالتهای شرقی کشور –روتن و اسلواکی – بدون هیچگونه مراجعه به اهالی و  توجیه دموکراتیک , تجزیه طلبان, – با کمک پول و کادر و حمایت لجستیکی نازیها -, ارگانهای محلی تشکیل دادند و سپس از برنامه ها و دستورات دولت مرکزی تن زدند. سرانجام پرزیدنت هاخا , رئیس جمهور جدید چکسلواکی , در نهم مارچ , با اقدامی مخاطره آمیز ولی قانونی , ارگانهای نافرمان در ایالت  روتن و منطقه اسلواکی را غیرقانونی و ساقط اعلام کرد و سیاستمداران وفادار به دولت را منصوب نمود. در پی این اقدام , تنشهایی در محل به وجود آمد. بلافاصله هیتلر تصمیم گرفت از این فرصت برای پیش برد طرحهای خود استفاده کند. بلادرنگ از طریق اتریش[تحت اشغال] مخفیانه انبوهی سلاح و مهمات به اسلواکی انتقال داد. گروههای سازمانیافته آلمانی- نازی در محل مسلح شدند و در شهر پرسبورگ ساختمانهای دولت محلی (اسلواکی) را به اشغال خود درآوردند, همزمان به اغتشاشات خیابانی دامن زده شد….

 روز ۱۳ ام مارچ , جوزف تیسو (۴), از سران سیاسی اسلواک  و جزو ”وزیران” تجزیه طلب ساقط شده توسط حکم پرزیدنت هاخا, از جانب کارگزاران هیتلر دعوتنامه فوری جهت ”مشورت” عاجل در وین دریافت نمود! تیسو خبر این دعوت را به همفکران خود داد و راهی آن جا شد. اما, به محض ورود به وین مأموران هیتلر او را سوار هواپیما کردند و چند ساعت بعد در برلین به حضور «پیشوا» شرفیاب شد!

                                                                                          تیسو و هیتلر

 هیتلر در این ملاقات ضمن اظهاراتی آمرانه و طولانی, آمیخته به سرزنش و ارعاب, «تکلیف» تیسو را مشخص کرد:

 «آیا اسلواکی می خواهد حیات مستقل داشته باشد یا نه…  او (فورر) وزیر تیسو را احضار کرده که این مسأله روشن شود… فرصت زیادی باقی نیست, تکلیف مسأله باید خیلی زود روشن شود , نه ظرف چند روز  بلکه  ظرف چند ساعت آینده باید تکلیف روشن شود…. اگر اسلواکی می خواهد مستقل شود, او (فورر) حاضرست این کوششها را حمایت, بلکه ضمانت کند… اما اگر اسلواکی تعلل نشان دهد, او دیگر سرنوشت آن را به دست حوادث خواهد سپرد و مسئولیتی نسبت به آن چه پیش می آید نخواهد داشت…[در این جا ریبن تروپ وارد شد و خبری را خواند حاکی از تحرکات قوای مجارستان در مرزهای اسلواکی! بحث تمام و تیسو مرخص شد]»(۵)

در اتاق مجاور , ریبن تروپ و شماری از کارگزاران نازی به روش مألوف , راه و چاه را به وی فهماندند. تیسو از همان جا با همدستانش در پرسبورگ تماس گرفت.  برای روز بعد ساعت ده صبح جلسه پارلمان اسلواکی فراخوانده شد. نشست « استقلال» به صورت زیر آغاز و پایان یافت:

 «جلوی نمایندگان پارلمان , تیسو پشت تریبون رفت و بیانیه اعلام استقلال اسلواکی را قرائت نمود. این متن قبلاً توسط ریبن تروپ تهیه و ترجمه اسلواکی اش به او داده شده بود که آن جا بخواند.»(۶)

هر بار نماینده ای می خواست سئوالی, بحثی و یا مخالفت کند, کارمازین, رهبراقلیّت آلمانی تبار و

مأمور ویژه نازیها که در محل حاضر و ناظر جریان امور بود هشدار می داد که ”تکلیف مسأله باید زود روشن شود وگر نه خطر اشغال شهر توسط قوای نظامی هیتلر وجود دارد” و …., بدین ترتیب حوالی ساعت ۱۲ ظهر روز ۱۴ ام مارچ ۱۹۳۹ , استقلال تحمیلی اسلواکی ناچاراً  مورد ”پذیرش” نمایندگان واقع شد! با اعلام استقلال اسلواکی پروسه متلاشی شدن کشور چکسلواکی شتاب گرفت. در همان روز بحرانی, بنا به دعوت عاجل فورر هیأتی به ریاست پرزیدنت هاخا  جهت گفت و گو با صدراعظم آلمان با قطار عازم برلین شد. در ایستگاه برلین پرزیدنت هاخا و همراهانش با تشریفات رسمی و احترامات فائقه مورد استقبال قرار گرفتند. سپس آنها را برای استراحت به هتل آدلون – محل پذیرایی سران دولتهای خارجی – بردند. ساعتی بعد که پرزیدنت هاخا و همراهش به کاخ صدراعظمی رفتند, در آن جا هم ریبن تروپ با احترامات ویژه و سلام نظامی یک واحد نگهبانی کاخ صدراعظم از آنها استقبال کرد. سپس در سالن میهمامان عالی مرتبه مورد پذیرایی قرار گرفتند. ولی نه از هیتلر خبری شد و نه کسی راجع به موضوع صحبت به آنها اطلاع و یادداشتی داد. ساعتهای طولانی انتظار به درازا کشید. شب هنگام هاخا, پیرمردی مریض حال و ضعیف البُنیه , به شدّت خسته شده بود ولی انتظار دیدار فورر ادامه یافت. سرانجام حوالی یک بعد از نیمه شب, از میان راهروهای بی انتهای کاخ به اتاق کار صدراعظم هدایت شدند. هیتلر و گورینگ و ژنرال غول پیکر کایتل در آن جا منتظرشان بودند.(۷)

                            امیل هاخا در حضور آدلف هیتلر و دیگر سران آلمان

هاخا سعی کرد با ادای احترام بیش از حدّ نسبت به هیتلر و معرفی خود به عنوان کسی که پیشتر اهل سیاست نبوده و به مثابه قاضی هیچ همکاری نزدیکی نیز با ادوارد بنش (دشمن سیاسی و مورد تنفر هیتلر) نداشته است, فضا را  تلطیف کند. نسبت به وقایع اخیر اسلواکی نیز هیچ شکایتی پیش نکشید, فقط, ملتمسانه, از«پیشوا» خواهش نمود برای مردم چک «حق حیات ملی» قائل شود….  سپس  هیتلر رشته سخن را به دست گرفت. به روال معمول خودش , با یک نطق طولانی و سرزنش آمیز در باره تاریخچه مذاکرات بی نتیجه آلمان با دولت بنش, هاخا را زیر ضرب برد, به پرزیدنت ماساریک , رهبر تاریخی مردم چک و نیز به اداوارد بنش حمله کرد و سرانجام تصمیم خود را همچون پتکی بر سر آن پیرمرد خسته و هراسان فرود آورد:

«یکشنبه گذشته, ۱۲ام مارچ, او (فورر) تصمیم خودش را گرفته.. دیگر اعتمادی به دولت چک ندارد, لذا سر ساعت ۶ صبح [یعنی چند ساعت بعد] ارتش آلمان از هر سو وارد سرزمین چک می شود و نیروی هوایی آلمان فرودگاههای چک را اشغال خواهد کرد. حال دو امکان وجود دارد. نخست این که ورود نیروهای نظامی آلمان منجر به درگیری و نبرد خواهد شد. در این صورت کمر هر مقاومتی با تمام نیرو شکسته و ُخرد می شود. امکان دیگر اینست که ورود نیروهای آلمان با مشگل بزرگی مواجه نمی شود, آن وقت کار برای فورر آسان شده و می تواند در ساماندهی زندگی جدید چکها نوعی حق حیات و خود مختاری و آزادی ملی برای آنها در نظرگیرد… اینست دلیل دعوت هاخا به آن جا. او (فورر) مایل بوده آخرین خدمتش را هم به ملت چک عرضه کند… شاید دیدار هاخا بتواند از بدترین امکان جلوگیری نماید…. سرساعت ۶ صبح قوای نظامی حمله خواهد کرد. به حساب هر گردان چکی, یک لشگر آلمانی وارد صحنه می شود. اکنون مایل است به پرزیدنت هاخا توصیه کند همراه شوالکووسکی[وزیرخارجه دولت چک که آن جا بود] جهت مشورت خلوت کنند… تصمیم او (فورر) غیر قابل بازگشت است. همه می دانند معنای تصمیم فورر چیست» (۸)

در پی این سخنان هیتلر , هاخا و وزیرخارجه اش به اتاق دیگری هدایت شدند و گفت و گو  با گورینگ و ریبن تروپ ادامه یافت. درحین صحبت , گورینگ تهدید نمود فردا شهر پراگ را بمباران می کند. هاخا که به شدّت خسته شده بود, با شنیدن این حرف از پای درآمد و غش کرد. ولی میزبان ُخبره پیشاپیش فکر این مشگل را کرده بود. دکتر مورل, پزشک شخصی هیتلر در محل حاضر شد و با یک آمپول پیرمرد را به حال آورد. ”گفت و شنود” ادامه یافت. ساعتی بعد از همان اتاق خط تلفن پرزیدنت هاخا به پراگ وصل شد و از دولت قول گرفت در مقابل ارتش مهاجم آلمان هیچ گونه مقاومتی صورت نگیرد. حوالی ساعت ۴ صبح هاخا و همراهش را مجدداً به اتاق کار هیتلر بردند. دراین فاصله متنی جهت امضاء تهیه شده بود:

«پیشوا , برحسب درخواست پرزیدنت هاخا, ایشان را به حضور پذیرفت. پرزیدنت سرنوشت ملت و کشور چک را با اعتماد کامل در کف با کفایت پیشوا قرار داد…» (۹)

پیرمرد مریض و خسته متن را نخوانده امضاء گذاشت و مرخص شد. هیتلر کسب امضای هاخا زیر تسلیم نامه را پیروزی سیاسی بزرگی برای خود شمرد. سر از پا نمی شناخت, آن روز ۱۵ ام مارچ ۱۹۳۹ را بزرگترین روز زندگی اش دانست و در حضور منشی هایش با شور و هیجان فریاد برآورد: «من به عنوان بزرگترین آلمانی در تاریخ ثبت خواهم شد»(۱۰)

ساعت ۶ صبح ۱۵ام مارچ ۱۹۳۹, نیروهای نظامی آلمان از چند محور  به خاک چک هجوم بردند. چند ساعت بعد قوای موتوریزه رژیم نازی , بدون مقاومتی قابل توجه اما در فضایی سرد و غمزده , جلوی چشمان ناباور و معترض عابران , شهر پراگ  پایتخت تاریخی ملت چک را اشغال کردند. بلافاصله گشتاپو همه جا کنترل امور را به دست گرفت.

                                   ۱۵ام مارچ ۳۹, ورود قوای اشغاگر هیتلری به پراگ

 غروب همان روز هیتلر به اتفاق ژنرال کایتل , ریبن تروپ و هیملر(رئیس گشتاپو) وارد پراگ شدند. روز بعد هیتلر بر فراز تپه مشرف بر شهر , با سلام نظامی و فاتحانه به بورگ معروف و تاریخی پراگ قدم گذاشت .

                                    هیتلر با سلام نظامی وارد بورگ پراگ می شود

همان جا بیانیه ای صادر و مصوّبه ای را امضاء نمود. بیانیه از ”تعلق تاریخی و قانونی” سرزمینهای بوهم و مِرن به رایش آلمان دم می زد. مصوّبه, استاتوی بعد از اشغال آنها را اعلام می کرد:

منطقه های تحت قمومیّت(Protektorat) رایش آلمان.

 هیتلر مقام فرمانداری این سرزمینها را به دو نفر ضد چکی معروف , یعنی کونراد هنلاین و کارل-هانس فرانک , رهبران حزب آلمانیهای زودت سپرد. با این کار , به قول الن بالاک, مورّخ برجسته آمریکائی, از ملت چک و رهبرانش انتقام کاملی گرفت.

همان روز, درپی تبادل تلگرام هیتلر با جوزف تیسو , دست نشانده اش در اسلواکی, ارتش آلمان به عنوان «ضامن استقلال اسلواکی» وارد آن سرزمین شد. روز بعد هیتلر به وین بازگشت و آن جا متنی به امضای طرفین رسید راجع به « حمایت رایش از جمهوری اسلواکی». این متن استعماری حاوی یک تبصره سرّی بود که اختیار تأسیس پایگاه نظامی و بهره برداری اقتصادی را انحصاراً به دولت رایش آلمان می سپرد. بدین ترتیب, هیتلر ظرف ۴ روز طومار کشور چکسلواکی را در هم پیچید. اسلواکی را مستعمره آلمان و سرزمینهای چک , با میلیونها نفر مردمان اسلاو تبار ساکن آن جا را اشغال و تحت قیمومیّت خود اعلام کرد.

توفان علیه اپیسمنت

جامعه جهانی, به خصوص مردم انگلستان از خبر اشغال نظامی سرزمینهای چک و بخصوص شهر تاریخی پراگ , همچنین اعلام تجزیه و سلطه نازیها بر سرنوشت اسلواکی , عمیقاً تکان خوردند.  شش ماه پیش , چمبرلین معاهده مونیخ و  بیانیه «صلح برای زمانه ما» را اوج و افتخار سیاست دولت خود اعلام نموده بود. واکنون اینها جز کارتهای سوخته و شرم آوری نبودند.. احساس عمیق فریب خوردگی و سرشکستگی در جامعه و افکارعمومی و پارلمان انگلستان موج می زد. دولت و سیاست خارجی چمبرلین رسوای خاص و عام ناگهان با توفان خشم و اعتراض عمومی روبه رو شد. پارلمان کشور به مخالفت و بازخواست دولت برخاست.کابینه و شخص چمبرلین نیز از سرعت اقدامات تجاوزکارانه هیتلر جا خوردند. گرچه از ماه ژانویه به این سو سیل گزارش سرویسهای غربی به جانب لندن سرازیر شده بود , ولی  هیچ انتظار حمله به چکسلواکی و اشغال نظامی پراگ نمی رفت. مدعی شهر دانسینگ شدن, منطقه ِممِل را طلب کردن… حتی امکان حمله به هلند و بلکژیک… … .. سرویسهای انگلیسی- فرانسوی آکسیونهای احتمالی هیتلر را بیشتر در این جهتها پیشگویی کرده بودند. اواخر ژانویه , لرد هالیفاکس در پاسخ به پرسش پرزیدنت روزولت (راجع به آکسیونهای بعدی هیتلر) چکیده همان گزارشها را ذکر کرده بود. غافل از آن که با «معاهده مونیخ» و بخشش استحکامات نظامی چک به هیتلر , کلیّه طرحهای پیشین وی برای حمله به چکسلواکی و دیگر اهداف شرق اروپا تسهیل شدند و جلو افتادند. با تصرّف رایگان آن استحکامات فوق العاده, نه تنها قوّه و روحیه دفاعی کشور و مردم چکسلواکی از هم پاشید, بلکه به این وسیله شاهراه هجوم نظامی هیتلر به دیگر سرزمینهای شرق اروپا نیزگشایش یافت. طنز تاریخ – ای بسا انگشت اشاره ای به سیاستهای پشت پرده –  بود که  همین واگذاری  منطقه زودت به هیتلر تحت عنوان «حفظ صلح», سکوی پرش فورر به شرق اروپا (و … نزدیک شدن به شوروی), و در نهایت جاده صاف کن جنگ بزرگ شد. پس از آن دیگر شیّادی «رهایی و بازگرداندن مردمان آلمانی تبار به رایش» نیز بکلی رنگ باخت. برغم ادامه تبلیغات گوبلزی , دستاویز «ستم برآلمانیها», دیگر نمی توانست مطرح باشد. هیتلر برای اولین بار به سرزمینی تجاوز کرده بود که میلیونها مردم ساکن آن جا اسلاو تبار و مخالف شناخته شده نازیها بودند. در سرزمینهای چک حتی از آن ستون پنجم توطئه چینی( مانند سال پیش در اتریش) هم خبری نبود. برعکس, اگر چمبرلین و دالادیه در ماجرای مونیخ دست به یکی نکرده, همدستی فاشیسم ایتالیا و تمهیدهای خود هیتلر نمی بودند, ملت و دولت و ارتش چکسلواکی , با استحکامات مرزی و فوق العاده مجهز ۶ ماه پیش کشور آماده بودند در مقابل هرگونه تجاوز «پیشوا» به مقاومت ملی و مسلحانه روی آورند. حالا, برغم معاهده مونیخ, غفلتاً هیتلر همه امضاها و معاهده و قول و قرار را زیر پا گذاشته بود. به آن صورت رسوا, ظرف سه چهار روزکشور و مردم چکسلواکی را تجزیه کرده, دولت و رئیس جمهور ساده دل و ناتوان چک را با توطئه و فشار و شانتاژ به تسلیم کشانده  و بلافاصله – حتی بدون اطلاع موسولینی – با اشغال نظامی آن کشور را منحل و استقلال سیاسی اهالی میلیونی اسلاو تبار چک را نابود و استاتوی تحت الحمایگی و قیمومّت  آنها را رسماً اعلام کرده بود! این ضربه و شوک هیتلری بر انگلستان زمانی وارد شد که چند روز پیشتر, یعنی در تاریخ ۱۰ مارچ, شخص نخست وزیر چمبرلین به گروهی از روزنامه نگاران گفته بود:

 «شواهد حاکی از آنند که خطر جنگ و اقدامات نظامی رو به کاهش هستند و در مناسبات با آلمان دورانی از صلح و همرأیی در پیش است»!(۱۱)

همان روز آغاز خروش افکار عمومی انگلستان(۱۵ ام مارچ), وقتی در جلسه مجلس عوام نوبت به بحث «آکسیون هیتلر» رسید, نخست وزیر چمبرلین در پاسخ این پرسش که چرا دولت بلافاصله واکنش نشان نداده, به این مستمسک ُسخره برانگیز توسل جُست که اعلام جدائی و استقلال اسلواکها در روز قبل و بهم خوردن وضعیّت ”قانونی” مرزها مانع از فعّال شدن ضمانت انگلستان برای حفظ مرزهای چکسلواکی بوده است!  اما این واکنش سست و سهل انگارانه , حتی به عنوان عذر تقصیر هم نتوانست پاسخگوی پرخاشهای جامعه و پرسشهای بی پایان پارلمانترها از همه احزاب و جناحها باشد. استمالتگران ابتداء متوجه ابعاد توفان علیه خود نبودند. کوششهای مذبوحانه سایمون و هالیفاکس هم فایده ای نداشت. اشغال پراگ و مظلومیّت آشکار ملت چک, ناگهان موجب انفجار اجتماعی علیه هیتلر و سیاست مماشات با متجاوز شد. ظلم نمادین و غافلگیرانه بر میلیونها شهروند چک دفعتا رسوایی سیاست اپیسمنت را به دنبال داشت. نام و آوازه و کفایت چمبرلین در پارلمان زیر سئوال قرار گرفت. وی ابتداء تلاش کرد آکسیون هیتلر را , همچون موارد قبلی , به عنوان یک عمل انجام شده (fait accompli) توجیه کند, که پیش آمده و کاریش نمی توان کرد. اما عمق نارضایتی بیش از اینها بود که بتوان از زیر بار مسئولیت شانه خالی نمود. در بین طبقه سیاسی هم معمولاً کسی به مشارکت در قبول خطا و بار شکست  تمایل ندارد! پس هم شماتت عمومی و هم نکوهش پارلمانی  با شدّت تمام شخص نخست وزیر را نشانه رفت:

«چمبرلین طوری زیر شلیک مستقیم مجلس عوام و حزب محافظه کار خود قرار گرفت که مقام وموقعیّت اش به مثابه نخست وزیر به صورت جدّی به خطر افتاد. شب هنگام آن ۱۵ ام مارچ ۳۹, وقتی به منظور بررسی وضعیّت با هالیفاکس به گفت و گو نشستند, وزیرخارجه با زبان تندی چمبرلین را تحت فشار قرار داد که باید علیه هیتلر اتخاذ موضع کند و این کار را دو روز بعد در حوزه انتخاباتی و محل بومی اش, در شهر بیرمینگهام  انجام دهد» (۱۲)

پایان سیاست اپیسمنت؟   

عده ای از مؤرخان و تحلیلگران آن دوره تاریخی تا امروز بر این عقیده اند که اشغال پراگ و در پی آن واکنشهای منفی  و مخالفت شدید جامعه انگلستان با سیاست اپیسمنت و فشار پارلمان موجب تغییر موضع نخست وزیر و پایان مشی مماشات با دیکتاتوریها شد. نقطه عطف را در نطق ۱۷ مارچ چمبرلین, معروف به «نطق بیرمنگهام» دیده اند:

« اگر هیتلر به این فکر رسیده بودکه قرارداد مونیخ می بایست ملغاء شود , در این صورت به عنوان یکی از امضاء کنندگان آن معاهده حق من بوده مورد مشاوره و نظرخواهی قرار گیرم, همان طور که این امر در متن قرارداد پیش بینی شده است. … به جای این کار او خودش رأساً رشته امور را به دست گرفته و سرخود عمل کرده است…. آیا این آخرین حمله به یک کشور کوچک می باشد یا حمله بعدی را شاهد خواهیم بود؟ آیا در حقیقت این رویداد گامی در جهت کسب سلطه قهرآمیز بر جهان بوده؟ اگر چنین است, پس هیتلر می باید این را بداند که ملت ما تا سرحدّ توانش هر آن چه در قدرت دارد به کار می گیرد و در مقابل این هَل من مبارز طلبی سینه سپر می کند…» (۱۳)

نگارنده موافق رأی و برآورد اساتید و پژوهشگرانی است که این سخنرانی و ایستار را نقطه اختتام سیاست اپیسمنت چمبرلین ارزیابی نکرده اند. شماری اقدامات نمایشی و تغییر راهکار اجرائی اپیسمنت آری, ولی الغای این سیاست درآن تاریخ خیر. شاهد مثال این که وزارت خارجه انگلستان سفیر هندرسن(از موافقان سینه چاک استمالت هیتلر) را از برلین به لندن احضار نمود, ولی پست وی را به دیگری نسپرد و او پس از مدت کوتاهی سر کار خود برگشت. دیگر این که در آن تاریخ روابط بانکی و اقتصادی بریتانیا با آلمان نازی قطع نشد , بلکه صرفاً برخی موارد علنی و چشمگیر این برنامه- مانند سفر از پیش اعلام شده وزیر تجارت بریتانیا به برلین- لغو گردید. اساس سیاست اپیسمنت اقتصادی به جای خود باقی ماند و بعد از مدتی که آبها از آسیاب افتاد , رفت و آمدهای بانکی و تجاری – البته از آن به بعد با مراعات اصول پنهانکاری- مجدداً از سر گرفته شد:

«از تاریخ ۱۷ مارچ به بعد سیاست امتیازبخشی(به آلمان) می بایست سرّی بماند , چرا که افکار عمومی انگلستان دیگر حاضر نبود کمترین اقدامی را که به استمالت هیتلر شباهت داشت پذیرا شود.» (۱۴)

اما دولت چمبرلین حتی بعد از آن تاریخ هم , نه با پرداخت ذخیره «طلای چک», -که در بانکی در لندن جای داشت – به دولت نازی مخالفت کرد و نه , فراتر از یک یادداشت اعتراض به اشغال نظامی سرزمینهای چک , اقدام سیاسی خاصی علیه متجاوز صورت داد. بعد از «اشغال پراگ», افکار عمومی جامعه انگلستان , و تا حدودی پارلمان این کشور , خواهان اتخاذ سیاستی قاطع علیه تجاوزکاری آلمان نازی و شخص هیتلر بودند. ولی نویل چمبرلین , با تیم خصوصی خود در کابینه(هورس ویلسون, جان سایمون و…) , فراسوی کابینه و پارلمان, کماکان خط خود را پیش می برد و با هرگونه سیاست امنیّت جمعی اروپایی, و هرنوع طرح مهار و محاصره آلمان نازی مخالفت می کرد. بلافاصله بعد از نطق ۱۷ ام مارچ چمبرلین در بیرمنگهام, دولت شوروی پیشنهاد جدیدی پیش کشید:

«روسیه شوروی پیشنهاد برگزاری کنفرانس ۶ گانه, با شرکت بریتانیای کبیر, اتحاد شوروی, فرانسه, لهستان, رومانی و ترکیه را داد. یعنی کشورهایی که به عنوان هدف احتمالی مقاصد شوم هیتلر مطرح بودند»(۱۵)

چمبرلین این طرح پیشنهادی را رد کرد , در حالی که چنین کنفرانسی در آن زمان می توانست سریعاً به یک قرارداد دفاعی مشترک برسد و به احتمال زیاد مانع ادامه تجاوزات هیتلری و شروع جنگ جهانی گردد. حتی ِصرف شروع مذاکرات ۶ گانه می توانست جوّ ی به وجود آورد که جلوی وقوع تجاوزات بعدی در اروپا را بگیرد. چمبرلین با کنفرانس مخالفت کرد و دیکتاتورهای فاشیستی نیز به کار خود ادامه دادند:

–          ۲۳ مارچ ۳۹, کمتر از یک هفته بعد از رد پیشنهاد  شوروی , دولت لیتوانی در مقابل تهدید هیتلر زانو زد و سرزمین ِمِمِل ر ا تحویل وی داد.

–          ۷ آوریل ۳۹ , موسولینی با تمام قوا به آلبانی هجوم آورد و ظرف یک روز این کشور را اشغال و به امپراتوری ایتالیا ملحق کرد.

                                                                                     ادامه دارد

منابع و توضیحات  

(۴۶)

۱- عنوان بخش هفتم کتاب Appeasement نوشته  (۱۹۱۰-۱۹۷۷)Carroll Quigleyموّرخ نامدار امریکایی و پروفسور- استاد مدرسه مسائل سیاست خارجی در دانشگاه جورج تاون واشنگتن تا پایان عمر. معروفترین شاگرد وی بیل کلینتون, رئیس جمهور اسبق آمریکا بود.  کتاب فوق خود فصلی است از کتاب عظیم کارول کیِویگلی به نام «تراتژدی و امید».  

۲- امیل هاخا (Emil Hacha 1872-1945), حقوقدان و سیاستمدار چکی, در سالهای ۱۹۲۵ الی ۱۹۳۸ رئیس دادگاه عالی اداری کشور چکسلواکی. درپی کناره گیری تحمیلی اداورد ِبنش , از جانب کنگره ملی کشور به ریاست جمهوری برگزیده شد. هاخا, درپی اعلام جدایی تحمیلی اسلواکی, به طور اضطراری به برلین دعوت شد. شب هنگام ۱۴ ام مارچ ۱۹۳۸ در برلین حضور هیتلر و گورینگ رسید و… طی یک نشست فرساینده و طولانی تا صبح روز بعد, تحت فشارشدید و ارعاب و تهدید بمباران پراگ, سرانجام تسلیم شد و با اشغال کشور توسط نیروهای آلمان موافقت نمود. پس از اشغال سرزمینهای چک و شهر پراگ توسط نازیها, امیل هاخا –مریض و از کارافتاده- با موافقت هیتلر,کماکان ”رئیس جمهور” سمبولیک سرزمینهای تحت قیمومیت آلمان باقی ماند. ۱۹۴۵, پس از آزادی پراگ توسط ارتش سرخ, دستگیر و چندی بعد در بیمارستان زندان فوت کرد.

۳-Allan Bullock, Hitler,…S.483

۴– جوزف تیسو (  Jozef Tiso1887-1947 ), کشیش کاتولیک و سیاستمدار اهل اسلواکی, وزیر بهداشت و ورزش چکسلواکی (۱۹۲۷-۱۹۲۹ ), نخست وزیر دولت خود مختار اسلواکی در فدراسیون چک- اسلواکی

 (۱۹۳۸-۱۹۳۹) , رئیس جمهور و دیکتاتور دست نشانده هیتلر در اسلواکی (۱۹۳۹-۱۹۴۵). پس از جنگ جهانی دوم , تیسو توسط قوای آمریکایی در بایرن آلمان دستگیر و به دولت جدید چکسلواکی تحویل داده شد. در براتیسلاوا در یک دادگاه خلق به عنوان جنایتکار جنگی به مرگ محکوم و در ۱۸ آوریل ۴۵ اعدام شد.

۵- اسناد دادگاه نورنبرگ (N.B. ), سند شماره ۲۸۰۲-PS, نقل از الن بالاک, «هیتلر», ص۴۸۵٫

۶- الن بالاک, «هیتلر» به زبان آلمانی, ص ۴۸۵٫

۷- داستان این ملاقات مهیب , به نوعی تکرار همان «میهمانی» مخوفی بود که هیتلر سال قبل به منظور ارعاب و تحلیل بردن توان جسمی و شکستن اراده صدراعظم اتریش به منظور کسب امضای وی زیر خواسته هایش  در مقر کوهستانی خود در برشتسگادن ترتیب داده بود. شرح تفصیلی این دیدار  از جمله در کتاب آلمانی زیر:

Joachim Fest, Hitler, eine Biographie,S. 870-874,

۸-  N.B.2798-PS اسناد دادگاه نورنبرگ.

۹-  N.B. TC-49

۱۰- A.Zoller,Hitler privat. Droste-Verlag,1949 , S.84,

۱۱- نگاه کنید به کتاب Appeasers نوشته مارتین ژیلبر/ ریچارد گوت, بخش ۱۲, ص.۱۶۴,

 بعد از «مونیخ» اپیسمنت اقتصادی دولت چمبرلین و سیتی لندن با آلمان شکوفا شده بود. در همه محورها امتیازات تازه تجاری و مالی به آلمان و انواع روابط بانکی چشمگیر و… حالا, در نیمه مارچ ۳۹, قرار بود هیأت عالی رتبه ای به ریاست الیور استنلی, وزیر تجارت انگلستان, جهت گفتگوهای سطح بالا و امضای قرار دادها و… به برلین سفر کند. اما. با خشم و خروشی که جامعه و افکار عمومی و به تبع آن پارلمان انگلستان را تکان داد , امکان این سفر و ادامه علنی اپیسمنت اقتصادی باقی نبود. با ملاحظه تاریخ انتخابات داخلی آینده (اواخرسال), سیاست اپیسمنت  چمبرلین در مخمصه بی سابقه ای گرفتار آمد. به نظر می رسید با یک ضربه غافلگیرانه هیتلر تمام امیدهای او به خطر افتاده بود. همان روز اشغال پراگ, هالیفاکس به دیرکسن, سفیرآلمان در لندن اطلاع داد که در حال حاضر انجام سفر هیأت وزیر استنلی به برلین غیرممکن است…

۱۲-   Montgomery Hyde ,Chamberlain, S.198

۱۳- همان کتاب, ص ۱۹۹

۱۴-  Carrol Quingley, Appeasement, S.88,

۱۵-   Montgomery Hyde ,Chamberlain, S.199