در باره “موانع پیشروی جنبش کارگری” , چگونه “کارفرما” شدم!

همه ما راغب هستیم که مسائل، مشکلات و موانع محوری پیش روی جنبش کارگری را به بحث بگذاریم. امید هم این است که نتیجه همه این بحث ها در رفع موانع و مشکلات پیشروی جنبش کارگری یاری رسان باشند.
در جلسه ی پالتاکی بحثی ارائه شد، تحت مضمون کارفرما بودن مدعیان سوسیالیست کارگری و فعالین کارگری در ایران، اینکه این مسئله محوری ومعضل جنبش کارگری است و می بایست با آن به مبارزه برخاست و اینکه سکوت تا کنونی ما در مقابل این مسئله انحرافی بوده است. البته در این بحث، فعالین کارگری در خارج از کشور مستثنی شده بودند، مشروط بر اینکه برعلیه “کارفرمایان داخلی” (فعالین کارگری داخل) به مبارزه برخیزند و به محق بودن این بحث مهرتایید بزنند.
من که بیشتر سالهای عمر ناقابل خود را در ایران گذرانده ام، تا قبل از این بحث فکر می کردم جزئی از طبقه کارگر جهانی هستم، مجبورم چند کلمه ای برای دفاع از خود بنویسم.
من در یک کارگاه خیاطی کار می کردم. باور کنید حتی روزی هم که قرار بیمارستان داشتم، وسایل لازم برای خود و نوزادی که در راه بود را برداشته وبه همسرم که تازه از زندان آمده بود و دچار افسردگی شدید بود، گفتم:” اول به بیمارستان می روم، اگر خواباندنم که هیچ و اگر نه میروم سر کار و آخر شب میام.” شب عید بود و کار زیاد، من که می دانستم بعد از عید دو، سه ماهی کار خیاطی کم می شود، می خواستم حداکثر استفاده را کرده و هر چه بیشتر برای روزهای کمکاری پول ذخیره کنم.
تولد فرزندم مواجه بود با شب عید و یک ماه تعطیلی. با باز شدن کارگاه خیاطی، من و نوزاد یک ماهه ام راهی کار شدیم. یکبار که بچه را روی مبل خوابانده بودم، مشتریی ناگهان جیغ کوتاهی زد و گفت:” فکر کردم عروسک است، نزدیک بود رویش بنشینم.” به دلایلی که اینجا گفتنش ضرورت ندارد، کارگاه خیاطی بسته شد. ما که چهار نفر بودیم، بیکارشدیم و دربدری من هم از همان موقع شروع شد. در یک کارگاه خیاطی دیگر مشغول کارشدم. طبق معمول صبحها با کودکم روانه کارمیشدیم. او را در یک سبد کنار چرخ می گذاشتم. بچه هر چه بزرگتر می شد، کمتر می خوابیدو بیشتر گریه و ناآرامی می کرد. او که گناهی نداشت و نمی فهمید که ممکن است با این کارش من را بیکار کند! صاحبکارم گفت اینطور نمی شود، ازآن روز به بعد کاررا با خودم به خانه می بردم. یکبار، پیراهن هایی که بالا تنه شان از دامن هاشان جدا بودند را می بایست به هم می دوختیم، ما همیشه دور کمر در قسمت مقابل گودی شکم رایک ونیم سانتیمتر گود می کردیم که پایین دامن آن صاف بایستد، وقتی پیراهن ها را تحویل دادم، همه پایین دامن ها ناصاف بودند، چشمتان روز بد نبیند، آن دفعه خود صاحب کار مقدار اضافی دور کمر رازده بود، خلاصه کلام با احترام تمام، عذرم خواسته شد.
خرج زندگی، اجاره خانه، …چه باید می کردم؟ از صدقه سر کارفرمایان بزرگ، شرکت های بزرگ هم کارشان کساد بود، آنها به جای دردسر کارگر داشتن و دنبال مواد اولیه دویدن، بیشترشان کار را برای خودشان راحت کرده، به تجارت و خرید و فروش مشغول بودند. سود در ساختمان سازی، تجارت و کلاه کلاه کردن (کلاهبرداری کردن) بود. دولت همه شرکت ها را یکی پس از دیگری به حراج گذاشته بود. مدتی را با کمک مالی دوستان و آشنایان گذراندیم، کم کم در محل مشتری پیدا کردم و به سراغ مشتری های کارگاه خیاطی که سابقا در آنجا کار می کردم، رفتم. چون راه خانه مان دور بود، مجبور بودم خودم به مشتری هایم مراجعه کنم. پارچه ، مدل لباس و اندازه ها را می گرفتم. لباس را برای پرو آماده کرده و دوباره برای پرو به خانه هایشان می رفتم. گاهی اجبارا برای یک لباس چهار بار رفت و آمد می کردم، این کار با بچه ی کوچک در بغل ، شلوغی اتوبوس ها و پولی که می گرفتم، کاری طاقت فرسا بود. مردم محل ما هم اکثرا مثل خود ما آس و پاس بودند و برای لباسهایشان که پولی نمی دادند.
با کمک دوستان سه تا چرخ و وسایل لازم را تهیه کردم. یکی از بستگانم زیر زمین خانه شان را در اختیارم گذاشت. همه آنها که از سر انسانیت قصد کمک به ما را داشتند، دست به دست هم دادند که من یک “کارفرمای کوچک” بشوم تا بتوانم در آن زیرزمین پراز سوسک و نمور، شبانه روز جان بکنم و چرخ زندگیمان را بچرخانم. کار به جایی رسیده بود که من حتی روزها روشنایی روز را نمی دیدم. صبح کله سحر تا بوق سگ در زیرزمین جان می کندم. بچه ام هم دورو برم می پلکید و از سر صبح تا پاسی از شب “خروس زری و پیرهن پری ” گوش می کرد. یک ساعت در روز هم برای اینکه باهوش بارش بیاورم، برایش کتاب می خواندم. . بچه من در روز فقط یک ساعت حق مادر داشتن داشت و این را هم خوب فهمیده بود ومی دانست که بیشتر از این حقی ندارد. وقتی من مشغول کار بودم، او حتی نزدیکم هم نمی شد.
تا یادم نرفته از وضعیت کارفرمایی خودم بگویم: دونفر از خانم های در و همسایه بودند، که با هم کارمی کردیم، آنها می خواستند خیاطی را از من یاد بگیرند و در عین حال از هر لباسی که می دوختند یک سوم در آمد آن مال خودشان بود و دو سوم هم برای برش لباس،خرید مایحتاج کار، کرایه و…مصرف می شد. یکی از همان خانم ها تا همین چند ماه پیش خودش مستقل کار می کرد و هنوز هم که هنوز است ، رابطه دوستیش را با من حفظ کرده و هر وقت هم مسافری می آید، او هم لطف کرده، برایم نامه و سوقاتی کوچکی همراه می کند.
راستش تا همین جلسه که مرا و امثال مرا کارفرما خواندند، نفهمیده بودم که از صفوف کارگران جدا افتاده ام. اگر بازار کلاه کلاه و دلالی در سرمایه داری ایران باب نبود و کارخانه ها یکی پس از دیگری به بهانه نبود مواد اولیه بسته نمی شد و بی کاری گریبان ما را نمی گرفت، اگر کارفرمایان واقعی برای سود بیشتر خود به جان کارگران نمی افتادند و از کار اخراجمان نمی کردند، اگر صاحبکارانی اینچنینی که می گفتند:” بی کاریم که لباس تولید بکنیم، صرف ندارد، از روسیه از چین ، … لباس ارزون وارد می کنیم و گرون هم می فروشیم” نبودند، اگر سرمایه دارانی نبودند که پای تلفن در یک ثانیه معاملات بزرگ کنند و آب دهان سرمایه داران دیگر را راه بیاندازند که هر چه دارند و ندارند بفروشند و دیگر حتی استثمار ما هم برایشان سود کافی نداشته باشد، انوقت ما به روز سیاه نمی نشستیم که حالا کارفرما هم بشویم و به صف کارفرمایان بچسباننمان. بدبختی اینجاست که الان روزگار طوری است که هر چه به سرمایه داران التماس می کنیم، بابا تو را بخیر و ما را به سلامت، جان ما و جان تو، لطفا بیا و ما را استثمار کن، کسی به فریاد ما نمی رسد.
حالا بحثی مطرح شده که این سرمایه داران واقعی را، این باعث بانی بدبختی ها را به فراموشی سپرده و طبقه نوینی ابداع شده تحت نام “کارفرمایان کوچک” ، یعنی کسانی امثال من، که درآمدشان حداکثر برابر دستمزد یک کارگر ماهر است، درآمدی که تنها کفاف خرج دوا و درمان و شیر بچه و کرایه خانه را می دهد. بحث مطرح شده این “کارفرمایان کوچک” را هدف حمله قرار داده ، چرا که این “طبقه نو ظهور” رامانع پیشروی جنبش کارگری معرفی می کند و مبارزه با امثال من را در جهت رفع موانع جنبش کارگری می داند. باید بگویم: دست شما درد نکند که زحمت می کشید و مراقب هستید و نمی گذارید که کارگران مبارز منحرف شوند!
به هر حال کوتاه کنم، کسانی که این بحث “کارفرمایان کوچک” را اینچنین مطرح می کنند و آن را مانع اصلی در راه پیشروی جنبش کارگری قلمداد می نمایند و مبارزه قطعی با آن را فرا می خوانند، یا از وضعیت نابسامان ایران هیچ تجسمی ندارند و یا اینکه نیت، منظور ومنافع شخصیی در کار است. چنین برخوردهایی نمی تواند متعلق به طبقه کارگر باشد. این طرزبرخورد در جهت مغشوش کردن مرزهای طبقاتی است، و چه آگاهانه و چه نا آگاهانه در نهایت در خدمت سایه انداختن بر روی نقش مخرب سرمایه دار واقعی می باشد.
‏جمعه‏، ۲۰۱۲‏/۱۰‏/۲۶