“یادها” ( ر. رخشانی )

سوز،
از کوچه هایِ خاطره
نالان گذشته بود،
شوقِ خیالِ راه



گم گشته،
در گذشته مانده بود،
مِهری غریب
در لابهلایِ خندهها
راهی خسته را
از سینه رانده بود،
پندارِ ژرفِ سپیدِ راه نیز
بر روبنایی سیاه
در گره هایِ بیشمار
پیچیده،
درمانده بود،
با آن همه،
آن کهکشانِ یاد
در ژ نهایِ آدمی
با راه هایی زیاد
پنهان نشسته بود.