خشونت یا مسالمت؟ پرسش این نیست

جنبش ضد استبدادی مردم ایران  در روند خود، همان گونه که انتظار می رفت، رادیکال تر شده و اینجا و آنجا از   گفتمان اصلاح طلبی – که همانا اصلاح رفتار جناح حاکم جمهوری اسلامی است- فرا تر رفته و آن  را به چالش کشیده است. مارکس نوشت: این کافی نیست که تئوری رو به واقیعت داشته باشد بلکه مهم این است که واقیعت نیز به سمت تئوری برود. در پیوند با نظریه اصلاح طلبی- اگر اصولا بتوان از چنین نظریه ای سخن گفت- موضوع کاملا بهگونه ای دیگر در آمده است. نه تنها واقیعت به سمت این نظریه نمیرود  بلکه  مدام از آن دور میشود و همزمان نقد اش می کند.

همین چند ماه پیش میرحسین موسوی به "مردم" توصیه می کرد  که  صفوف خود از "ساختار شکنان"  یعنی از آنان که شعارهای ساختارشکنانه می دهند، جدا کنند. اکنون اما اگر آن دسته از  " مردم" که شعار ساختارشکنانه نمی دهند در تظاهرات ها صفوف خود را از دیگران جدا کنند، اقلیت ناچیزی را تشکیل خواهند داد که صدای شان به سختی شنیده خواهد شد. مگر اینکه ما شعار "مرگ بر خامنهای" و "مرگ بر این ولایت" را، که در تظاهرات روزهای ۱۳ آبان، ۱۶ آذر و به ویژه ۶ دی ( روز  عاشورا) به شعار فراگیر تظاهرات کنندگان تبدیل شد ، ساختارشکنانه ندانیم . اما در این صورت، شعار مرگ بر شاه در جریان انقلاب  ۱۳۵۷ را چگونه می توانیم تفسیر کنیم . در آن زمان هیچ کس آن شعار را چنین تفسیر نکرد که مردم، محمد رضا شاه را نمی خواهند و بر آنند که شاه دیگری را جاگزین او کنند. 

آنچه که به ویژه در تظاهرات روز۶ دی روی داد نه تنها برای رژیم بلکه برای اصلاح طلبان نیز غیر منتطره بود. مردم بطور مستقیم و فرا گیر علیه ولایت فقیه شعار دادند و در برابر هجوم وحشیانه نیرو های سرکوب تا انجا که می توانستند به مقابله پرداختند و از خود دفاع کردند. شجاعت تحسین بر انگیزی که حکایت از آن دارد که مردم دیگر نمی ترسند ، دیگر حاضر نیستند که خشونت عریان نیروی های سرکوب را بی هیچ واکنشی تحمل کنند. بیان "دلهره" ها ۱ و نگرانی ها از سوی اصللاح طلبان و  هشدار مجدد نسبت به عواقب شعارهای ساختارشکنانه و تاکید باز هم بیشتر بر لزوم مبارزه مسالمت آمیز و به دور از خشونت، ۲ همگی بیان گر این است که گفتمان اصلاح طلبی در عمل توسط مردم مورد چالش قرار گرفته است .

اصلاح طلبان در توجیه استراتژی مورد نظر خود ناگزیر بوده اند که مفاهیم را از معنای خود تهی کنند، به تحریف وقایع تاریخی بپردازدند و احکامی را بتراشند که بر تصورات و آروز ها بنا شده اند و نه بر واقیعت ها. تعریف مخدوش از خشونت، نکوهش خشونت بطور عام و تاکید مطلق وفرا تاریخی بر مبارزه مسالمت مسالمت آمیز در این میان نقش کلیدی داشته است..

در این تعریف، هم هجوم وحشیانه و از پیش برنامه ریزی شده نیروهای سرکوب حکومت به تظاهرات و اعتراض های مسالمت آمیز، خشونت نام می گیرد و هم  واکنش دفاعی مردم در برابر این خشونت خود دفاع می کنند. هم زیر گرفتن مردم توسط خودروی نیروی انتظامی خشونت است و هم آتش زدن سطل ها ی اشغال و سنگ پرانی از سوی تظاهرات کنندگان.

پرداختن به تعاریف مفهوم خشونت، بحث و استدلال در باره این تعاریف، جایش اینجا نیست و کمکی هم به روشن شدن آنچه که اکنون  مورد بحث است نمی کند . کافی است اشاره شود که بهکار گیری متناسب زور برای دفاع از خود، درحقوق جزایی بسیاری از کشور های دموکراتیک  به رسمیت شناخته است. در پیوند با حقوق مدنی، یعنی حقوق مردم در جنبش های اجتماعی ، در اعتراض ها، تظاهرات و گرد هم آیی ها نیز موضوع به همین گونه است. در این حنبش ها مردم حق دارند که در برابر خشونت دولتی بطور جمعی از خود دفاع کنند. در جنبش انتفاضه (جنبش سنگ) در فلسطین، مردم به خشم آمده با سنگ و تیر وکمان از خود و زندگی شان دربرابر ارتش تا دندان مسلح اسراییل به دفاع بر خاستند. در عرف جهانی، این خشونت نبود و نیست. و کسی جز دولت اشغال گراسراییل و حامیان اش این جنبش را خشونت طلب نخواندند و به مردم در باره به عوافب خشونت هشدار ندادند.

ساده لوحانه است اگر تصور کنیم که اصلاح طلبان از سر انسان دوستی و عشق و احترام به جان انسانهاست که مسالمت جو شده اند و بر مبارزه مسالمت آمیز تاکید می کنند.  تاکید مطلق بر مبارزه مسالمت امیز، تاکتیکی است در جهت استراتژی حفظ و اصلاح جمهوری اسلامی. مبارزه به دور از خشونت قرار است که توجیه گر گفتمان اصلاح طلبی ونفی هر گونه  استراتژی باشد که در گستره افق اش اثری از جمهوری اسلامی، حتی از نوع اصلاح شده اش وجود ندارد. روشن است که هیچ انسان عاقلی یک تاکتیک و استراتژی را به صرف طرح شد نش نمی پذیرد. باید درستی، مطلوب بودن و امکان پذیر بود ن ان را اثبات کرد. و مشکل اصلاح طلبان از همین جا است که آغاز می شود.

استدلال می شود که که طرح شعارهای ساختار شکنانه از سوی مردم باعث می شود که رژیم به خشونت بیشتر به پردازد. اما چگونه می توان این حکم را ثابت کرد وقتی که شواهد ونمونه های فراوان وجود دارد که نادرستی  ان را به روشنی نشان می دهد. آیا در تظاهرات میلیونی مردم در ۳۰ خرداد که "تظاهرات سکوت" نام گرفت، مردم شعار ساختار شکنانه دادند که رژیم دست به خشونت زد و آنان را به گلوله بست؟ در تظاهرات ١۳ آبان تاکتیک نیروهای سرکوب رژیم  این بود که مانع به هم پیوستن صفوف مردم به یکدیگر شود و با همین هدف نیز پیش از آنکه مردم به طرح شعارهای ساختارشکن یا هر شعار دیگری بپردازند مورد حمله قرار گرفتند.

اندکی دورتر برویم  آیا کارگران خاتون آباد که در اعتراض به اخراج خود در سال ۱۳۸۲ دست به تظاهرات زدند، شعارهای ساختار شکن داده بودند که به گلوله بسته شدند و چهار نفر از کارگران به قتل رسیدند. در جریان شکل گیری سندیکای کارگران شرکت واحد تهران نیز کارگران شاهد همین نوع خشونت بودند. با چماق و چاقو  و زنجیر  به مجمع عمومی کارگران شرکت واحد  حمله کردند و منصور اسانلو را با چاقو زدند. تنها به این خاطر که کارگران می خواستند تشکل مستقل خود را به منظور دفاع از حقوق خویش به وجود آوردند
. در سال ۸۴ در سحر گاه روزی که کارگران تصمیم گرفتند دست به اعتصاب بزنند به خانه صدها نفر از  کارگران یورش بردند و انان را همراه اعضای خانواده دستگیر و بازداشت کردند. کارگران فرصت نیافتند که اعتصاب کنند چه رسد به اینکه علیه رژیم شعار دهند. نمونه ها فروان اند و همگی بیانگر یک حقیقت است : رژیم اسلامی، هر تشکل ، تجمع ، گرد همایی، وتظاهرات مردم را برای بقای خود خطرناک می داند و آن را با خشونت سرکوب می کند، صرف نظر از این که شعارهای ساختار شکن طرح شده باشد یا نه. اصولا نفس این اقدامات را رژیم ساختار شکنانه می داند.

استدلال می شود که طرح شعار های ساختار شکنانه و مقاومت مردم در برابر خشونت به انقلاب می انجامد و از آنجا که انقلاب همیشه با خشونت همراه است، کار به خشونت بیشتر و استبداد می انجامد و نه به دموکراسی و ازادی. این حکم اما از اساس نادرست است. انقلاب  معادل با خشونت نیست . انقلاب می تواند مسالمت امیز باشد. نمونه های تاریخی کم نیست. انقلاب های سیاسی در اروپای شرقی که به انقلاب های مخملی شهرت یافتند از این نمونه هاست.افزون بر این در ان کشور هایی هم که انقلاب با خشونت همرا بود در همه جا به استبداد منتهی نشد

انقلاب و یا جنگ استقلال آمریکا که در ١۷۶۵ آغاز شد، خشونت آمیز بود. اما پیروزوی نیروهای آمریکا بر استعمار بریتانیا، به تصویب قانوان اساسی دموکراتیک  انجامید و دمکراتیزه شدن تدریجی نظام سیاسی را به دنبال داشت. به همین گونه بود جنگ داخلی آمریکا در سالهای در ۶۵-١۸۶١. در این جنگ ارتش شمال در نبردهای خونین بر ارتش جنوب پیروز شد و نظام برده داری را در ایالت های جنوبی و بطور کلی در آمریکا برانداخت.

 انقلاب کبیر فرانسه  درام کامل و سرشار از خشونت بود. این انقلاب همآنند همهی انقلابهای بعد از خود با خواست تغییر و اصلاح اوضاع آغاز شد و در مسیر خود هر چه بیشترمحتوای رادیکال یافت. لویی شانزدیم هم تاج اش را از دست داد و هم سرش را. میانه رو ها ی انقلابی توسط تند روها نه تنها به کنار گذاشته می شدند بلکه جانشان را نیز از دست می دادند. و انگاه هم که  انقلاب انرژی و توش وتوان اش فرو نشت، نه دمکراسی بلکه ناپلئون بناپارت را تحت عنوان امپراتور به کرسی نشاند. به این حال اما این انقلاب فصل جدیدی را در تاریخ بشر گشود. انقلاب، استبداد  مطلق سلطنتی و فثودالیسم را بر انداخت، به دوران قرون وسطی پایان داد و بشارت دهنده آغاز دوران مدرن شد. دست آورد ها و آرمان  های انقلاب فرانسه هنوز هم الهام بخش کسانی است که برای دموکراسی و آزادی و برابری مبارزه می کنند.

انقلاب  سال ۵۷ ایران بر خلاف تصوری که از آن وجود دارد از مسالمت آمیز ترین انقلاب های قرن بیستم بود . حتی در روزهای قیام بهمن ماه که به سرنگونی استبداد سلطنتی انجامید تعداد گشته گان از دهها نفر بیشتر بنود . این انقلاب اگر در سیر بعدی، در خون غرق شد و اگر به دنبال آن استبداد دینی ای در کشور استقرار یافت که "خشونت مقدس"، کشتار و سرکوب مردم جا ن مایه اش را تشکیل می داد – و می دهد – دلیل اش این نبود که مردم به اشتباه به جای اصلاحات، دست به انقلاب زدند . بلکه علت اصلی اش این بود که ان جریان سیاسی که بر انقلاب تسلط یافت از همان آغاز، ضد دموکراسی، واپس گرا و سرکوب گر بود.

هم زمان با انقلاب ایران، در نیکاراگوئه انقلاب دیگری روی داد که خصلتی چپ گرایانه داشت. مردم به رهبری ساندینیست ها، دیکتاتوری نظامی ساموزا را در یک  قیام مسلحانه بر انداختند دولت بر آمده از انقلاب، ساختار دموکراتیک داشت و برنامه های  مهم رفاهی به نفع مردم را در دستور کار قرار داد. ساندنیست ها به رغم اشتباهاتی که داشتند به مبانی دموکراسی پایبند بودند. رهبر ساندینست ها، دانیل اورتگا، در یک انتخابات دموکراتیک به ریاست جمهوری بر گزیده  شد. و انگاه هم که در انتخابات ١۹۸۶ اساسا به دلیل تحریم اقتصادی آمریکا و تحمیل جنگ چند ساله بر کشور توسط ارتش کونترا ها که مسقیما توسط سازمان سیا سازماندهی شده بودند، رای کافی به دست نیاورد ، نتیجه انتخابات را پذیرفت و ساندنیست ها  از قدرت کنار رفتند.

بنابراین، آنچه که بعد از یک  انقلاب و یا بعد از پیروزی یک جنبش روی می دهد اساسا به این بستگی ندارد که انقلاب یا جنبش، مسالمت آمیز بوده است یا خشونت آمیز. بلکه به سیر بعدی رویداها و بیش از هر چیز به این بستگی دارد که کدام  جریان سیاسی رهبری انقلاب را به عهده داشته است

اصلاح طلب ها در تاکید بر کار آیی و کم هزینه بودن مبارزه مسالمت آمیز بیش از هرچیز به شیوه مبارزاتی مهاتماگاندی  و نلسون ماندلا اشاره می کنند. صرف نطر از تفاوت شرایط سیاسی و اجتماعی ایران با هندوستان تحت استعمار بریتانیا و آفریقای جنوبی دوران آپارتاید،نکته مهم در اینجا نیز استراتژی و هدف مبارزه است و نه فقط راهکار و تاکتیک. نه رهبری جنبش استقلال هندوستان  و نه رهبران جنبش ضد نژاد پرستی در آفریقای جنوبی، اهداف اصلی جنش را فدای   شیوه مبارزه نکردند . رهبری جنبش استقلال طلبی هند به کمتر از استقلال کامل کشور تن نداد و برای مثال خواهان اصلاحات درحاکمیت استعماری بریتانیا نشد. رهبران جنبش ضد نژاد پرستی در آفریقای جنوبی نیز از هدف اصلی جنبش یعنی سرنگونی حکومت آپارتاید کوتاه نیامدند و حاضر نشدند برسر آن معامله کنند .حکومت اسلامی، هم مشخصات حکومت آپارتاید در افریقای جنوبی و هم حکومت استعماری بریتا نیا را