سرمایه داری دولتی سخن می گوید , در نقد نظرات محمد مالجو

“اگر خود را و دشمن را به خوبی بشناسی، حتی در صد جنگ به مخاطره نخواهی افتاد.”

سان تزو

مقدمه

از جمله کسانی که امروز در پی کشف اتحاد دو طبقه – ” ائتلاف طبقه کارگر با طبقه ی متوسط” – برآمده، آقای محمد مالجو، دانش آموخته و پژوهشگر در زمینه مسایل اقتصادی پس از انقلاب ۵٧ ایران است. وی تضاد طبقاتی کار و سرمایه در جامعه ایران را که شاقول و زیربنای هر تحول روبنایی است در واقع به یکی از تضادهای موجود در جامعه تقلیل می دهد و به مقوله “کثرت تضادها” و “ائتلاف” آنها با هم و در نتیجه، به “سوسیالیسم دموکراتیک” و در ادامه به نظام سرمایه داری دولتی می رسد. مالجو ادعا می کند که “در تحلیل طبقاتی از یک سو طبقه با اتکا بر روایت مارکسیسم ارتدکس صرفاً طبقه اقتصادی به حساب می آید و از سوی دیگر نیز سایر انواع دوگانگی های اجتماعی که بر محورهایی از قبیل جنسیت و قومیت و ایدئولوژی سیاسی و سبک زندگی و موقعیت جغرافیایی و جز آن قوام یافته اند نه این که اصلاً دیده نشوند بلکه در سایه پررنگ طبقه کمابیش به هیچ گرفته می شوند…”. عموما چنین کشکولاتی در محافل علمی غرب تهدیدی برای شاکله اصلی بحث بشمار نمی‌روند، چرا که نقد سکه رایج چنین محافلی است، اما برای ما که بیشتر عادت داریم به چنین نمایش‌هایی بخندیم می‌توان سمی مهلک باشد چرا که کل پایه علمی بحث به انحطاط کشیده می‌شود. مستقل از پوچی این نوع ادعاها و “ائتلاف”ها که آشتی طبقاتی و خواست رفتن کارگر به زیر پرچم طبقه دیگری را موعظه می کنند اما در ادامه نشان خواهیم داد که دنباله روانش در حقیقت به اسب بازنده دخیل بسته اند. متفکر ایرانی ما از جهان و تعرض راست به کمونیسم و ایده مبارزه طبقاتی و سوسیالیسم، دو دهه عقب است. اعقاب او در غرب همه به پستوخانه ها رفته اند و آکادمیسین هایشان به درستی تئوری های مارکس در شناخت سرمایه، تن داده اند. این زیبای خفته ما که اساسا بر شکست انقلاب اکتبر و سرکوب کمونیسم در ایران، عروج کرده، دیر تکان خورده است.

بنام طبقه کارگر علیه طبقه کارگر

مالجو در مصاحبه ای با “دویچه وله” بتاریخ ٣٠ آوریل ٢٠١٢، تحت عنوان “ضرورت ائتلاف طبقه کارگر با طبقه متوسط” می گوید: “برای برون‌رفت از این بن‌بست به گمان من اگر در سطح طبقاتی بگوییم، ما نیازمند یک ائتلاف طبقاتی بین طبقه‌ی متوسط و طبقه‌ی کارگر هستیم. اگر در سطح جنبشی بگوییم، نیازمند ائتلاف بین آن چیزی که جنبش سبز یا جنبش اعتراضی نامیده می‌شود و جنبش کارگری هستیم.”

وی در قامت یک استادیار تازه به کرسی رسیده از طبقه کارگر ایران می خواهد متحد یک جنبش ضد کارگری شود و تا اطلاع ثانوی از اهداف و استراتژی خود دست بر دارد. فعلا باید بر دوش نیروی عظیم و قدرتمند این طبقه آمال و آرمان های بورژوازی را تبلیغ کرد و بسرانجام رساند! بله، ایشان بنام دفاع از کارگر در واقع اهداف یک جنبش ضد کارگری را با سرمایه گزاری بر نفرت بر حق و عمیق کارگر از وضعیت موجود اشاعه می دهد و تلاش مستقل رهبران و فعالین جنبش کارگری را نشانه می رود تا خودآگاهی این طبقه را حاشیه ای قلمداد کند. دقیقا شبیه همان کاری که احمدی نژاد و رفسنجانی و خامنه ای و ما بقی شرکاء در پی آنند. یک پروپاگاندای ضد آزادیخواهی که جهت ماستمالی کردن منفعت مخالفان جمهوری اسلامی و فروختن منافع طبقه کارگر به بورژوازی ایران بر جامعه در گشت و گذار است. این پیشینه و پیشه همه طبقات حاکم در طول تاریخ بوده است.

 هسته اصلی تهاجم سیاسی و فرهنگی این “ائتلاف” در تقابل با این اصل است که  جنبش های بورژوایی منفعت متفاوت و متناقض طبقه کارگر را با سایر طبقات انکار می کنند و دست به تبلیغ و اشاعه یک منفعت ماورا طبقاتی در جامعه طبقاتی تحت عنوان کشور، ملت، جامعه مدنی، مردم و غیره می زنند. در نتیجه سیاست و فرهنگ طبقه کارگر را در منافع جنبش های بورژوایی حل می کنند و لذا وجود مبارزه طبقاتی پرولتاریا علیه بورژوازی و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا را انکار می کنند و دنیای دیگری بدون حکومت کارگری و در متن مناسبات موجود را به تصویر می کشند. به این اعتبار، “ائتلاف” مالجو نیازمند جلب توده وسیعی از کارگران به افق بورژوازی در ایران است. این رفرمیسم حجم عظیمی از پشتوانه فکری و جنبشی بورژوازی است که از دلسوزان فقرا تا دلسوزان به حال سمتدیدگان، از نیکوکاران اجتماعی تا منقدین دمکراتیک سرمایه داری را در بر میگیرد. در این کارزار از متفکرین، “نخبگان” و مبلغین بورژوا گرفته تا صنعت مذهب و رسانه ها عاملین این هجوم اند. تصویر غیر طبقاتی از جامعه ای که هر کس این شانس را دارد که از کارگر بودن نجات یابد و در دایره مناسبات سرمایه از ثروت جامعه بهره مند شود. ماحصل پراتیک چنین نگرشی در سیاست اینست که نه تنها ضرورتی برای بسیج طبقه کارگر به قصد سرنگونی بورژوازی نمی بیند بلکه محمل تسلیم طلبی این طبقه به آرمان ها و اهداف بورژوازی می شود.

بنابراین، خواننده از تز “ائتلاف” مالجو  بسادگی متوجه می شود که نیروی طبقه کارگر اگر میخواهد از حالت بلقوه به بلفعل برسد نباید بدون اجازه و مشارکت بورژوازی در هیچ شرایطی به عمل سیاسی که بنیان دولت را زیر سوال ببرد دست بزند چون این برخلاف اصول ابدی است! کارگران متحد می شوند اما نه در احزاب کارگری و بر ضد ارکان دولت بورژوازی بلکه در عمارات باشکوه ائتلاف های زرد مالجو و در سازش با بخشهای ناراضی بورژوازی! مبارزه سیاسی طبقه کارگر در شکل متحد و قهرآمیز خود، جنایت وحشتناک سرپیچی از اصول است و قدغن اعلام میشود! زیرا بجای آنکه سلاح بر زمین بگذارند و تسلیم بورژوازی شوند برای ارضای نیازهای خود، برای در هم شکستن مقاومت طبقه بورژوا، خصلت مافوق دولت بورژوایی را خدشه دار میکنند! کارگران مجاز نیستند که احزاب کارگری، کمیته های کمونیستی و سازمان انقلابیون حرفه ای تشکیل دهند و ارکان بورژوازی و بدین اعتبار تقسیم کار اجتماعی جامعه بورژوایی را به مخاطره اندازند چرا که این مغایر “دموکراسی” است! خلاصه اینکه کارگران و کمونیست ها باید دست روی دست بگذارند، وقت خود را صرف سیاست نکنند و تا ابد به جنشهای بورژوایی سواری دهند. بگذار این طبقه به صلیب کشیده شود و تباه گردد اما اصول ابدی دست نخورده بماند و آقای مالجو دل بورژوازی را بدست آورد. بله، کارگران باید مومنینی باشند که نعمت های زمینی را خوار می شمارند و دنبال بهشت در آسمان اند. بنابراین، طبقه کارگر باید همچون گوسفندان آرام، جنبش آقای مالجو و دموکراسی مطبوع ایشان را آسوده بگذارد، از پلیس و زندان و اعدام بترسد، به قوانین احترام بگذارد و گوشت دم توپ جنگ جنبش ها و جناح های مختلف بورژوازی علیه هم شود!

در این راه، مالجو به دولتی احتیاج دارد که سیاست “ائتلاف دو طبقه” را تمام و کمال پیش ببرد. و این حکومت برای او چیزی نیست جز دموکراسی پارلمانی که سودآوری سرمایه را صد چندان تضمین کند؛ البته اینبار نه با شلاق استبداد مذهبی بلکه با تحمیل استبداد سیاسی. اینجاست که مبارزه قانونی و پارلمانی و تلاش برای تشکیل کابینه ای که سیاست های رویکردی وی را انجام دهد خواه ناخواه به یک استراتژی سیاسی تبدیل می شود. نتیجتا نسبت به انقلاب کارگران، ضد انقلاب می شود و موافق پیشبرد گام بگام رفرم هایی در نظم موجود است. اما چگونه این باور را تبیین میکند؟  جنبش کارگری که بزعم ایشان امروزه از “دینامیسم” نیرومندی برخوردار است بدون توسل به عملی که به تحریک بورژوازی منجر شود، گام بگام برای تحقق مطالباتش با جناح های مختلف بورژوازی “ائتلاف” و سازش می کند. در این دستگاه فکری معیار، آشتی با بورژوازی است بدون آنکه خود را مخالف رهایی کارگران از وضع موجود خواند.

در مطلبی دیگر تحت عنوان “از دینامیسم جنبش کارگری غافلید” چنین میگوید: “اهمیت حضور طبقۀ کارگر در جنبش سبز از این خصیصه اش نشأت می گیرد که فقط و فقط طبقۀ کارگر است که می تواند محل جدیدی را برای منازعه خلق کند… . علی رغم اهمیت فشار خیابانی و کارآمدی فضای مجازی، جنبش سبز نیاز به محل جدیدی برای منازعه دارد که عبارت باشد از محل کار در بخش های کلیدی مثل صنعت نفت و گاز و آب و برق و مخابرات و مانند آن…”.

وی، قدرت نهفته و وزن واقعی طبقه کارگر ایران را حس کرده و میداند که سرمایه در ایران نه محصول دلالی و رانتخواری عده ای “اقتدارگرا”، که محصول نیروی کار چیزی حدود هفت میلیون پرولتر یعنی تقریبا ۳۰ میلیون نفر در جامعه است. بخشهایی از بورژوازی ایران در شاخه های معینی از صنعت ناچار به پذیرش قدرت کارگران شده اند. از اینروست که وی در مقام یک “دموکرات” بالغ از یک طرف متوجه نیروی عظیم کارگران است و از طرف دیگر اهمیت شیفت کردن “نخبگان” بورژوا از خیابان به کارخانه را گوشزد میکند. در متن آرایش امروز سرمایه داری در ایران است که ائتلاف آقای مالجو معنی می یابد. او تحولات را از موضع یک رفرمیست ارزیابی می کند. از موضع کسی که در آرزوی چیزی است که ممکن بود بشود اگر پیوند تنگاتنگی بین “طبقه متوسط” و کارگران برقرار می گردید. در مطلبی تحت عنوان ” طبقه کارگر پس از انتخابات دهم: انزوا یا ائتلاف؟” نقل به معنی میگوید، همگی آن دسته از فعالان کارگری که با جنبش سبز و با جناح هایی از بورژوازی لیبرال دست به اتحاد نزدند و به منظور تشکیل پرولتاریا به صورت یک طبقه و به منظور خلع ید سیاسی از بورژوازی، با جنبش طبقه متوسط هم صف نشدند در واقع به دام چاله رمانتیسم انقلابی افتادند! به زبان ساده، ایشان مثل یک کاسبکار دنبال چانه زنی با فعالین کارگری بر سر مفاد ائتلاف و توافقنامه با بورژوازی است. در نتیجه، نزد وی جنبش سبز معیاریست جهت تشخیص بورژوازی “خوب و مهربان” که شایستگی طرف قرارداد با کارگران را دارد: اگر تو (بخوان “فعال کارگری”) از اهداف و آرمانهای جناح های بورژوازی جانبداری کنی، آنوقت با هم بر سر قراردادی علیه دشمن مشترک – اصولگرایان- توافق می کنیم و به “پیروزی” میرسیم! اگر نه که هیچ. ائتلافی از ضد کمونیست ترین و ضد کارگری ترین رهبران. ائتلاف و جانبداریی که کارگر را صنف می کند و به این معنا نه فقط غیر سیاسی بلکه با طرح مسایل سیاسی – به ویژه کمونیستی – در میان کارگران بشدت مقابله کند. ائتلافی که خواسته های صنفی کارگران را در چهارچوب سرمایه داری نمایندگی می کند و چنانچه این ائتلاف بتواند گرایش کمونیستی – بزعم مالجو “چپ رادیکال” –  را از میدان بدر کند، در این صورت این امر به بسط آرمانها و اهداف آقای مالجو کمک کرده است.

 حقیقت اینست که سبز نیرویی با افق طبقاتی روشن و خواهان اصلاحات ساختاری – سیاسی و اجتماعی به نفع طبقات حاکم بود. جنبشی بود که محصول دوره معینی از رشد سرمایه داری در ایران و شکلگیری صف نیرومندی در درون بورژوازی ایران برای ادغام در بازار جهانی سرمایه بود. چهارچوب ایدئولوژیک این جنبش محصول بورژوازی شهری ایران و همه متحدان آکادمیست و همه جهان میدیای غربی بود. سبز بعنوان یک جنبش دست راستی و ارتجاعی پست مدرن چیزی نبود جز به رسمیت شناختن منافع همه صاحبان امتیاز جامعه، همه “نخبگان” بورژوا. سبز تجسم کامل بازار آزاد در درون یک جنبش بود و کیست که نداند که در یک بازار کاملا آزاد غولترین سرمایه ها پیروزمندان و برندگان آنند. در نتیجه کارگران می دانند که هژمونی در مبارزه نصیب کسی می شود که دشمنش را خوب می شناسد و از کوچکترین فرصت در ضربه زدن به او غافل نمی ماند. بدین منظور،  پیشروترین گردان های طبقه کارگر عمل اجتماعی خود را به سبز گره نزدند. کارگرانی که علیرغم دهها و صدها فراخوان چپ های سبز و سبزهای چپ در دفاع از جنبش سبز این دشمن ارتجاعی و دست راستی وارد این کارزار سخیف نشدند.

مالجو معتقد است که “وقتی سلطۀ طبقاتی به رابطۀ برابر دموکراتیک جای بسپارد به سوسیالیسم دموکراتیک رسیده ایم. اما سوسیالیسم دموکراتیکی که از سطح تحلیل انضمامی استخراج کردم جامعه ای عاری از سلطه نیست. گرچه سلطۀ طبقاتی در سوسیالیسم دموکراتیک به پایان می رسد اما می دانیم که سلطه فقط سلطۀ طبقاتی نیست. سلطه انواع مختلف دارد، سلطۀ طبقاتی، سلطۀ نژادی، سلطۀ زبانی، سلطۀ قومیتی، سلطۀ مذهبی، سلطۀ ملیتی، و البته سلطۀ جنسیتی. حیات اجتماعی در واقع مجموعۀ درهم تنیده ای از انواع مناسبات سلطه است.” مصاحبه با سایت “تا قانون خانواده برابر”

 

ایشان جهت دفاع از رفرمیسم به تئوری اقتصادی – سیاسی غیر علمی و پا خورده ای رجعت کرده است که در آن استثمار در نظام سرمایه داری از نفس شیوه تولیدی آن و از موقعیت فرودست کارگر به مثابه برده مزدی نشات نمی گیرد بلکه ناشی از تولید ناعادلانه ثروت در بین اقشار مختلف جامعه است. از اینرو برای وی سوسیالیسم روشی است که از طریق آن، تضاد بین فقر و ثروت در جامعه تعدیل می شود بدون آنکه تولید سرمایه داری و پروسه انباشت سرمایه و کار مزدی دست بخورد. چرا که وی سرمایه داری را نه از زاویه طبقه کارگر و تقابل گاه پنهان و گاه آشکار اش با کل بورژوازی بلکه از زاویه طبقه متوسط، یعنی بر حسب رقابت و لذا تعدد سرمایه را بعنوان جوهر سرمایه داری باز می شناسد.

بنابراین، ایشان بر آن است که “سوسیالیسم”اش را از راه مسالمت و واکنش آشتی جویانه و ائتلافی مابین طبقه کارگر و بورژوازی در برابر “مالکیت انحصاری” و در نتیجه پیشرفت “دموکراسی” و کاربست اصول دولت در اقتصاد و توسعه ماکلیت “ملی” و دگرگونی دید مردم نسبت به اخلاق اجتماعی و احساس مسولیت در برابر سود همگان پدید آورد! متفکر ایرانی ما در حقیقت از زمین به آسمان بلند می شود و می کوشد تا نشان دهد که آموزه های رفرمیستی و بورژوایی در اوضاع اجتماعی امروز میتواند مشکلات بشر را حل کند و مسایل اقتصادی جامعه جدید مانند بیکاری و فقر را از میان بردارد. در این سیستم فکری دیگر نه به تحلیل علمی از مبارزه طبقاتی احتیاجی هست و نه نیازی به شناختن دوست و دشمن احساس می شود. همه با هم در مقابل “اقتدارگراها” دوست هستیم و یک منفعت مشترک داریم! پاپ ما کفش و کلاه کرده تا با سلاح آشنای بورژوازی بنام کل جامعه سخن بگوید و در برابر کمونیسم کارگران ظاهر شود و از یک سو فساد سرمایه داری و از سوی دیگر مبانی ماتریالیسم تاریخی را هر دو، یکجا بر کند!

بطوریکه در ادامه خواهد آمد، مالجو عملا مداح مدلی دیگر از سرمایه داری می شود و اقدامات دیگری جز همان دولتی کردن سرمایه و برنامه ریزی و رشد سودآوری سرمایه نمی شناسد، نتیجتا مفهوم دیگری جز سرمایه داری دولتی برای سوسیالیسم قایل نیست. و لذا این رویکرد ایجاب می کند که تنها به مبارزه سیاسی و ایدولوژیک بسنده کند و قلمرو اقتصاد و زیربنا را دور زند و بنابراین، اقتصاد را از سیاست (زیربنا را از روبنا) تفکیک میکند و به دنیای درهم و برهم “تضادها” پا می گذارد. پاسخ مالجو به اینکه چگونه این “تحلیل طبقاتی – سیاسی” به دگرگونی روابط تولیدی و “سوسیالیسم دموکراتیک” ایشان منجر می شود، پاسخی قابل انتظار از یک بورژوا است: کنار زدن دولت اقتدارگرا، بنا کردن سرمایه داری دولتی به شیوه سانترالیسم دموکراتیک!

اما برای مارکس تمام حیات سیاسی، حقوقی و ایدولوژیک یک جامعه بر اساس زیربنای آن یعنی ساختار اقتصادی آن جامعه بنا شده است پس اقتصاد مفهمومی کلیدی و تعیین کننده دارد. ویژگی مارکس در این است که او وحدت ماده و شعور را در پراتیک آگاهانه و انقلابی انسان باز می شناسد. “آگاهانه” به این معنا که انسان از رابطه ماده و شعور شناخت پیدا کرده است و “انقلابی” به این معنا که این پراتیک دگرگون ساختن وضعیت موجود و اساس شعور اجتماعی خود را بایستی عملی سازد. انسان تنها با این پراتیک است که هم جهان و هم خویشتن را دگرگون می سازد. در تبیین تاریخ و سیر حرکت جامعه این زیربنای اقتصادی است که روبنای حیات سیاسی را تعیین میکند و عامل تغییر دهنده، پراتیک انقلابی و آگاهانه انسان است. اما نه پراتیک “بشریت” یا “همه با هم” انسانها به طور کلی، بلکه پراتیک آن طبقه ای که به لحاظ موقعیت اجتماعی، دگرگون ساختن روابط و مناسبات اقتصادی و تولیدی برایش ضروری و امکان پذیر است: اینجاست که مبارزه طبقه کارگر بعنوان عامل تغییر دهنده و محرکه تاریخ وارد می شود. مبارزه  انقلابی – اجتماعی طبقه ای که هدف خود را متحول ساختن زیربنای اقتصادی جامعه جهت امحاء مناسبات اقتصادی طبقه حاکم قرار می دهد. تنها عامل گذار به سوسیالیسم همین است و بس. عکس این قانون یعنی بدون متحول ساختن اساس اقتصادی جامعه، هر مقدار تحول سیاسی، ایدولوژیک، حقوقی و کلا روبنایی، بی دوام و ناپایدار است.

اینجاست که می بینیم، پراگماتیسم آقای مالجو در کشف “تضادهای متنوع “سیاسی، قومی، جنسی، زبانی” و “پدیده هایی چون “زوال محیط زیست، گرم شدن کره زمین، آلودگی آب رودخانه ها، تخریب لایه اوزن، زمین لرزه ها، سوانح اتمی و ضایعات سمی” دچار تناقضاتی پوچ می گردد. این عاقبت گسست دلبخواهی سیاست از اقتصاد است. در این دیدگاه رفرمیستی، طبقه کارگر و جامعه تنها شاهد دست به دست شدن قدرت میان بخش ها و جناح های مختلف بورژوازی است. نقش پراتیک انقلابی طبقه کارگر بعنوان نیروی محرکه تحول سوسیالیستی قلم گرفته می شود و سرنوشت بقای سرمایه داری را به متخصصین سازمان برنامه ریزی اقتصادی می سپارد. بدون آنکه قانون کار مزدی، یعنی منشاء اسارت و استثمار طبقه کارگر و اساس مناسبات سرمایه داری دستی بخورد.

بیخود نیست که در میزگرد “تحلیل اقتصادی – اجتماعی جنبش اشغال وال استریت”، برنشتاین را در مقابل لنین قرار میدهد و می گوید: “بر خلاف پیش بینی مارکسیسم ارتدکس، شرایط مادی تشکیل نظام بدیل تاکنون به طرزی خودجوش در زهدان سرمایه داری فراهم نیامده است... آیا، به قراری که برنشتاین می گفت، راه مناسب برای دستیابی به بدیلِ مثلا سوسیالیستی، از مبارزات پارلمانتاریستی می گذرد؟ یا، به قراری که لنین می گفت، ابتدا باید دولت سرمایه دارانه را تخریب کرد و سپس شکل جدیدی از دولت را ساخت؟ راه سیاسی مناسب برای دستیابی به نظام بدیل کدام است؟ اصلاح یا انقلاب؟ مبارزه پارلمانتاریستی یا مبارزه فرا پارلمانتاریستی؟ نکته اصلی این است: اگر فرا رسیدن بحران نهایی سرمایه داری، نه به عمق بحران، بلکه به قوت منازعه طبقاتی بستگی دارد، نیروی محرکه منازعه طبقاتی نیز از حداقل هایی از اجماع بر سر نوع نظام بدیل و شیوه سیاسی مناسب برای دستیابی به نظام بدیل سرچشمه می­ گیرد.

کسی که امروز هر گونه تبیین در مورد بدیل سرمایه داری، یعنی کمونیسم، که متکی بر امکانات، دستاوردها و تضادهای جهان معاصر و اراده و عمل تمامی مزدبگیران باشد را مترادف با “اصلاحات برنشتین” یا کائوتسکی میگیرد، یا در مسایل و مکاتب سیاسی – تاریخی دقت ندارد یا بر مسیر ضرورت ها و نیازهای جنبش کارگری و کمونیستی سنگ اندازی می کند. در سال ٢٠١٢، عصر سرمایه داری متکی بر تولید تمام اتوماتیک – رباتیک، مهندسی ژنتیک، تسخیر فضا، اینترنت، تجربه وجود بیمه های اجتماعی، بیمه بیکاری، و … و همچنین ریختن سالیانه معادل غذای سه میلیارد نفر در دریا و گودال های دفن غذا، و مهمتر از همه تبدیل شدن همه تولید کنندگان مستقیم به کارگر مزدبگیر یا بیکار است. در این زمان و وضعیت، عدم نشان دادن امکان برپایی جامعه بدون سرمایه داری و کار مزدی، متکی به امکانات و مقدورات و تجارب فی الحال موجود بشر، و به بهانه محدودیت های ٢٠٠ سال پیش، یعنی عصر درشکه و دیگ بخار، قطعا تخطئه مارکسیسم و انقلاب کارگری است. معلوم نیست که این “شرایط مادی” آقای مالجو کی فراهم میشود. حقیقت اینست که شرایط مادی بدیل سرمایه داری – کمونیسم – از زمان انتشار مانیفست کمونیست مهیا بوده است. برای طبقه کارگری که میخواهد انقلاب کند، شرایط مادی فراهم است و این عامل ذهنی یا آگاهی طبقاتی او نسبت به انقلاب سوسیالیستی است که تعیین کننده است. اگر طبقه کارگر میخواهد جامعه سوسیالیستی را بنا بگذارد، سوسیالیسم پدیده ضروری است که میتواند متحقق شود. برای طبقه کارگر اگر چیزی مانع انجام تحقق سوسیالیسم است، نه شرایط مادی یا تکامل نیروهای مولده بلکه آمادگی سیاسی این طبقه برای انجام انقلاب سوسیالیستی است. از روزی که مانیفست کمونیست نوشته شد، شرایط عینی و مادی برای انقلاب سوسیالیستی مهیا بوده است.

همزمان، تلاش برای تفسیر متد مارکس به نفع شیوه دترمینیستی ماتریالیسم نیز وجود داشته است. برنشتاین و کائوتسکی از جمله نمایندگان فکری این تلاش بوده اند. این رویکرد شرایط مادی را به نیروهای مولده ترجمه می کند و اعلام میدارد که جامعه قانون دارد و این قانون را تکامل نیروهای مولده تعیین میکنند. مطابق این قوانین اول برده داری بوده، بعدا فئودالیسم اکنون سرمایه داری و در آینده سوسیالیسم و هر یک از این نظام ها مانند گردش سیارات قطعی اند و باید در این مسیر کمک کرد که نیروهای مولده رشد کنند تا شرایط سوسیالیسم فراهم آید. در این متد پیش شرط تحقق سوسیالیسم و رهایی کارگر از شر بردگی مزدی این است که سرمایه داری یا تکنیک رشد کند. در حقیقت، این چیزی نیست جز همراه شدن با پروسه ای که فی الحال بدون دخالت ما در جریان است. به عبارت دیگر این توصیه به دنباله روی از بورژوازی است که مقابله با آن نقطه شروع فلسفه مارکس بود.

در نتیجه مطابق این متد از یک طرف جامعه صاحب قوانینی است که باید از آنها تبعیت کرد و از طرف دیگر با توجه به قطعیت این متد سوسیالیسم محتوم و قطعی است. از یک طرف قدرتمند ترین محرکه تغییر جهان معاصر یعنی طبقه کارگر را به دنباله روی از “سیر تاریخ” دعوت میکنند و از طرف دیگر آرمان سوسیالیستی این طبقه را غیر قابل اجتناب و قطعی اعلام میکنند.  این چیزی نیست جز همان تئوری رستاخیز یا قیامت که مذاهب سالها به تبلیغ آن مشغول بوده اند.

امروز این متد مالجو و جنبشی است که در اساس، جنبش صنعتی کردن ایران و افق ناسیونالیسم ایرانی است. ایشان، با این متد در جامعه ایران به راه حل همراه شدن با جنبش های بورژوایی و کمک کردن به رشد نیروهای مولده و گسترش سرمایه داری می رسد. افق ناسیونالیستی که امروز احمدی نژاد و رفسنجانی و خامنه ای بهتر از هر کسی نمایندگی می کنند. فرا خواندن کمونیست ها و طبقه کارگر به همراهی با این قافله و قوانین چیزی جز همراه شدن با  سیر گسترش سرمایه داری و کمک به آن نیست. این فراخوان تسلیم به از میان برداشتن کار مزدی و افق بورژوایی است. فراخوان به تسلیم در برابر وضع موجود است. تبدیل شدن به نوکر و وکیل مدافع و سخنگوی تاریخ موقعیتی است که این روش ایجاب میکند. تمام این مخدوش کردن ها برای این است که جنبش کمونیستی کارگران را حاشیه ای و به دنبالچه جنبش ها و جناح های بورژوایی ویلان کنند و به یک تصور فرقه ای از آن دامن زنند. خیلى روشن است که طبقات حاکم چه منفعتى در دامن زدن به این تصورات دارند. “حاشیه” قلمداد کردن کمونیسم، گام اول در سرکوب طبقه کارگر و عقیم کردن پراتیک این طبقه است. اما، درست به دلیل اینکه کمونیسم یک فرقه نیست و طبقه کارگر یک قشر نیست بلکه جنبش عظیم اجتماعى است که از بطن و متن جامعه سرمایه‌دارى مایه میگیرد، تلاشهاى دولتهاى عظیم و تا دندان مسلح بورژوازى همراه با خیل خادمین این طبقه، در طول دهها سال هنوز هم قادر به سرکوب آن نشده است و هنوز مقابله با کمونیسم معضل اصلى سرمایه‌دار و جامعه سرمایه‌دارى است. بى خود نیست که هر چاقوکش و چماقدار این طبقه که مسئولیت سازماندهى دولت بورژوائى را بر عهده میگیرد، اعم از اینکه قپه روى دوشش چسبانده باشند، عمامه سرش گذاشته باشند یا کراوات به گردنش بسته باشند، فورا بعنوان متخصص مبارزه با کمونیسم و مارکسیسم قد علم میکند.

حقیقت اینست که، سوسیالیسم و کمونیسم کارگری امری ممکن است که باید فورا متحقق شود و تحقق این امکان به آمادگی نیروی متحقق کننده آن یعنی کمونیست ها و طبقه کارگر بستگی دارد. راه مجهز کردن و آماده کردن این نیرو، دخالت در سیاست و تعرض به همه مبانی فکری و سیاسی است که این “نا آمادگی” را تقدیس و یا فرموله میکند. سریعترین شیوه آماده کردن این نیرو متحزب کردن، متحد کردن و درگیر کردن آن در نبرد سیاسی است که در جامعه در حال جریان است. بحث تحزب کمونیستی کارگران و فلسفه تصرف قدرت توسط یک اقلیت، از اینجا مایه می گیرد. کمونیست ها برای آماده کردن این نیروی تغییر دهنده باید قیام کمونیستی را سازمان دهند و قدرت را بگیرند. سوسیالیسم ممکن است و آنچه این امکان را متحقق میکند عنصر انقلابی، کمونیست ها، حزب و طبقه کارگر، است. مارکسیسم و کمونیسم به اندازه کافی مطرح اند، تئوری آن هست، مبارزه ای که سوسیالیسم را ایجاب میکند در کل پهنه گیتی جاری است، تولید و باز تولید در دور افتاده ترین نقطه جهان زیر سلطه سرمایه داری است. تنها مانع اصلی، آمادگی ذهنی و پراتیک نیروی متحقق کننده آن یعنی طبقه کارگر است.

 

انتقاد از سرمایه، از موضع سرمایه؛ گسست دلبخواهی سیاست از اقتصاد

مالجو همانجا ادامه میدهد که: “ نقیصه ای هست که رسیدن به پلاتفرم مشترک میان طبقه ی کارگر و سایر طبقات اجتماعی برای مقابله با توتالیتاریسم را نامطلوب جلوه می دهد: تقلیل منافع طبقاتی طبقه ی کارگر به منافع اقتصادی کارگران. تردیدی نیست که منافع اقتصادی طبقه ی کارگر در کانون منافع طبقاتی کارگران جای دارد، اما منافع طبقاتی هم چنین در پیوند وثیق با مولفه هایی چون آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و جز آن نیز هست. اعضای طبقه ی کارگر، مثل هر عضو از هر طبقه ی دیگر، در نقش های گوناگونی ظاهر می شوند: در کارخانه در نقش کارگر، در خانه در نقش عضو خانواده، در سپهر عمومی در نقش شهروند، در فضای مجازی در نقش کاربر.”

او از روابط تولیدی درکی در محدوده روابط در محل کار دارد و از روابط تولیدی صرفا رابطه کارگر با ابزار کارش را فهمیده است. دقیقا همین درک معکوس بورژوایی است که مالجو را به گونه شناسی “کثرت تضادها” رسانده است. اما روابط تولیدی در اساس روابط بین انسانها است نه بین انسانها و اشیاء. مارکس در پیشگفتار مشهور خود بر “گروندریسه” می گوید: “انسان‌ها در روند تولید اجتماعی موجودیت خود ناگزیر با یکدیگر وارد مناسباتی می‌شوند. این مناسبات، مناسبات تولیدی آنهاست، که از خواست و اراده ایشان مستقل و متناظر با مرحله معینی از رشد نیروهای تولیدی آنهاست. مجموعه این مناسبات ساختار اقتصادی جامعه یعنی آن زیربنای واقعی را تشکیل می‌دهد که بر آن روبنائى حقوقى و سیاسى سر برمى‌‌کشد، و متناظر با آن اشکال معینى از آگاهى اجتماعى شکل می‌گیرد.” این مضمون یکی از پایه های تبیین ماتریالیستی از تاریخ بشر است. علت ابقای جایگاه کارگر در جامعه اینست که در تقابل با سرمایه دار قرار می گیرد. این وجود رابطه کار – سرمایه (کار مزدی) است که دایما از یک طرف کارگر فاقد مالکیت و ابزار و از طرف دیگر سرمایه دار صاحب ابزار تولید را بازتولید می کند. القای این شبهه که کارگر تنها در محیط کار کارگر است اتفاقا یکی از شگردهای جریانات بورژوایی و سندیکالیستی است که طبقه کارگر را از سازمان طبقاتی خود محروم می کند. در دنیای واقعی، محله کارگری و خانواده کارگری به همان اندازه کارخانه مهم است. کنه مطلب اینست که سرمایه داری نه محدود به رابطه کارگر و سرمایه دار و نه کارخانه و کارگاه، که عبارت است از یک شیوه تولید و مناسبات تولیدی معینی بین شهروندان جامعه. تمام نقد، بر روی این مناسبات تولیدی است، تولید کالایی تعمیم یافته،  که رنگ خودش را به همه چیز میزند.

نه طبقه کشف مارکس است و نه مبارزه طبقاتی و نه وجود کارگر و سرمایه و فقر و ثروت. کشف مارکس کشف مناسبات تولیدی تعمیم یافته است که بعنوان زیر بنای تمام حیات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و اخلاقی شهروندان، عمل میکند و آن شیوه تولیدی است که متکی به کار مزدی است.  آقای مالجو دقیقا از موقعیت یک کارمند خوب بنگاه تولیدی به کارگر و مکانش در ساختار اقتصادی جامعه نگاه میکند بطوریکه در کارخانه کارگر است و خارج از کارخانه مانند همه و با همه برابر!

روابط اجتماعی و تجربه روزمره مهمترین مکانیسم آگاهی و خنثی کردن تبلیغات بورژوازی است. طبقه کارگر در متن روابط اجتماعی اش هر لحظه با حقیقت کارگر بودن خود و سرمایه دار بودن طرف مقابل روبرو است. این واقعیت به کمونیست ها مجال میدهد تا تبلیغات بورژوازی چه در قامت مسجد و آخوند، چه در قامت ناسیونالیسم و لیبرالیسم و چه در قامت ژورنالیسم و آکادمیسم نوکر را خنثی کنند. این تبلیغات در زندگی و تجربه روزمره طبقه کارگر بیش از هر جای دیگری، پوچ بودن خود را نشان میدهد. اینجا است که کارگر کمونیست میتواند موثرتر از هر جای دیگری به مقابله با بورژوازی برود. جایی که کمونیست ها کمبود هزاران رسانه و مسجد و حزب و جنبش بورژوائی را خنثی می کنند. اینجا پایگاه و نقطه قدرت فعالیت کمونیستی و آگاهگری و روشنگری طبقه کارگر است. بنابراین، مالجو که کارگر را به دیده “صنف” می نگرد، مکانیسم “روابط اجتماعی” این طبقه که حوزه دیگری از مبارزات بی امان کارگران علیه بورژوازی است را قلم می گیرد.

رهایی کارگران از مسیر دموکراسی بورژوایی نمی گذرد

مالجو درباره “مناسبات طبقاتی در جامعه ایران” میگوید: “راه دموکراسی از معبر نفی سلطه طبقاتی می گذرد.” تا اینجا برای خواننده باید روشن شده باشد که ایده و آرمان “دموکراسی” از نظر آقای مالجو چیزی نیست جز ائتلاف با جناح های بورژوازی جهت رسیدن به عمارت باشکوه “پارلمان”.

حقیقت اینست که نیاز سرمایه به سود، هر نوع رویه “دمکراسی” را از هر جریان و موکل بورژوا میگیرد. منافع طبقاتی و نیاز سرمایه به سود حتی با روبنای دمکراتیک در تضاد کامل است. ادعا میکنند که علاوه بر طبقه کارگر و مردم انقلابی، بخشهائی از بورژوازی ایران آزادی میخواهند و دمکرات هستند! این دروغ است چون اساسا در ایران، استبداد جزء ذاتی هر نوع سرمایه داری است و بنابراین سرمایه دار دمکرات نداریم. در بازار جهانی سرمایه، جوامعی شبیه ایران تنها با اتکا به نرخ سودآوری بالا میتوانند سرمایه جلب کنند. این نرخ سود را تنها با نیروی کار ارزان و طبقه کارگر خاموش ممکن است تامین کرد. تضمین طبقه کارگر خاموش در ایران، بدون استبداد ممکن نیست. استبداد سیاسی در ایران ریشه در این واقعیت دارد. اسلامیت امروز رژیم تنها به این استبداد چاشنی عقب ماندگی و اختناق فرهنگی میزند. رژیمهای دیگر سرمایه داری میتوانند فشار فرهنگی را بردارند اما قادر به قبول آزادی های سیاسی نیستند. هر ذره آزادی سیاسی در ایران فورا مجال را برای تشکل و اعتراض کارگری باز میکند، سودآوری سرمایه را به خطر می اندازد و سرمایه داری در ایران را به بحران فرو میبرد. بنابراین نیاز به استبداد و ارزان نگه داشتن نیروی کار در ایران، اوج “دموکراسی” طلبی آقای مالجو را نشان می دهد. نظام دموکراسی و پارلمانى ایشان نه فقط سرسوزنى به این مفاهیم نزدیک نمیشود، بلکه خود یکى از موانعى است که جامعه ایران در مسیر آزادى کامل و واقعى باید از آن عبور کند. بنابراین، دموکراسی بورژوایی اتوپی است و تجویز اش از جانب روشنفکر بورژوا چیزی جز خاک پاشیدن به چشم کارگر نیست. شرط رهایی واقعى انسان محو تقسیم طبقاتى، پایان استثمار بخشى از جامعه توسط بخشى دیگر، از میان رفتن مبناى سرکوب و سلب آزادى و در نتیجه زوال دولت بعنوان ابزار تحمیل منافع و حفظ برترى طبقاتى است.

به این اعتبار آزادى واقعى موضوع “دموکراسى” نیست زیرا “دموکراسى” و لیبرالیسم با فرض بنیاد اجتماعى و اقتصادى بورژوایى، با فرض وجود سرمایه و سود و مزد و بازار و مالکیت خصوصى، به مشخصات روبناى سیاسى و ادارى جامعه میپردازد. با وصف همه اینها، جلوی مالجو را که میخواهد با امتزاج سوسیالیسم و طبقه متوسط  یا سوسیالیسم و دولت مکتب ثالثی بسازد را نمیشود گرفت.  ٢٠٠ سال از دوره چشم گشودن کارگر به حقوق سیاسی و مدنی و همچنین کمتر از یک قرن از  انقلاب کارگری اکتبر ١٩١٧ روسیه که به کسب قدرت سیاسی طبقه کارگر انجامید میگذرد. گند سرمایه داری، اقتصاد و سیاستش در آمده است. انسان قرن بیست و یک نهایت آزادی در “دموکراسی” را چشیده است. کاربرد امروزی “دموکراسی” بیش از آنکه آگاهی ایجاد کند، توهم زا است و صف آزادیخواهی دنیای امروز را با خیل عظیمی از منفورترین دشمنان آزادی و رهایی انسان مخدوش میکند. “دموکراسی” بیش از آنکه نظام اجتماعی شایسته زندگی بشر را تعریف کند، به نظام های فاسد و سرکوبگر موجود مهر تایید می زند. کارگران و کمونیست ها در این خیمه شب بازی شرکت نخواهند کرد. هدف تاریخی آنها دموکراتیزه کردن دولت نیست بلکه از میان بردن پایه وجودی آن است. تنها انقلاب سوسیالیستی کارگران میتواند جامعه ای به معنی واقعی کلمه آزاد ایجاد کند. اینجاست که مشک “ائتلاف طبقه کارگر با طبقه متوسط” نیازی به “کارشناس” ندارد و معنی واقعی خود را پیدا میکند. اگر ایشان به شکل ساده لوحانه ترى، وعده یک ایران بورژوایى دموکراتیک را به مردم میدهد از آن روست که حتى دموکراسى امر واقعى اش نیست. ناسیونالیسم و رفرمیسم آرمان توسعه صنعتى رگه اصلى در تعریف هویت سیاسى ایشان است. دموکراسى براى ایشان به معنى “دولت قابل تحمل تر” است و برقرارى آن از طریق جنبشهای بورژوایی چون سبز یا شاخه های از آن بشرط تحمیل استبداد سیاسی به جای استبداد مذهبی و به تمکین وا داشتن طبقه کارگر به آنها ممکن است.

کارگر کمونیست تکرار تاریخ استثمار و تقسیم دوباره جامعه به طبقات را نمیخواهد. هیچ دلیلی نمی بیند که دست در دست جریانات و جنبش های بورژوایی،  بردگی، حقارت و سرکوب دوباره خود و هم طبقه ای های خود را تضمین کند. هیچ دلیلی نمی بیند که به سنگر باطل بوش و بلر، اوباما و اولاند، مرکل و پوتین، موسوی و احمدی و دولت های رنگارنگ بورژوایی پرتاب شود. اگر پر شدن جیب این تفنگ فروشان و تفنگ خرانشان در منطقه به “دموکراسی” خدمت میکند اما جالب است که این مقوله برای مالجو با “آزادی” ترادف یافته. از نظر کارگران و کمونیست ها هیچ دلیلی ندارد که این روند ادامه یابد. یانکی ها از نشستن در سنگر چپ یا راست “دموکراسی” متضرر نشده اند، این طبقه کارگر ایران است که بجای ساختن سنگر خود با رفتن در سنگر اتوپی “دموکراسی” قربانی خواهد شد.

نتیجه گیری

 

امروز همه میداند که مکانیسم و ابزار به قدرت رسیدن جنبش های بورژوایی چیست. سوسیالیسم کارگران را نمیتوان در زنجیر “دموکراسی”، “ائتلافی “، “دولتی”، “بازاری”، “خلقی” و دیگر جنبشهای توحش و حماقت محبوس و منحل کرد. سوسیالیسم کارگری یک نگرش انسان محور است که هدفش برانداختن نظام طبقاتی است. اهداف و افق آقای مالجو، چه همچون “سرمایه داری دولتی” به مذاق ایشان خوش بیاید، و چه همچون “سرمایه داری بازار”، ناخوش، جز نابودی کارگران و سود بری از گرده این طبقه هیچ هدفی دنبال نکرده و نمی کند. جنبش سبز اگر چیزی برای اثبات داشت همانا این بود که دوران پنهان شدن پشت نقاب “توجیهات” شبهه فلسفی جهت فرستادن کارگران به قتلگاه بورژوازی سپری شده؛ هم برای آخوند، هم برای کسی که کروات به گردنش بسته باشند و هم برای روضه خوانانی که با آویختن به پوچ گویی های مبتذل بورژوا، برای کارگران گورستان سفارش می دهند. اکنون که جنبش سبز در آن قالب قبلی به فس و فس افتاده، منطقا نوبت امثال مالجو رسیده تا با دمیدن در بوق زنگ زده سوسیال دموکراسی و رفرمیسم، دین خود را به بورژوازی و یانکی های طبقه متوسط ادا نمایند. آنزمان که گفتیم که عربده های “جنگ سردی” پایان خواهند یافت مقصود فقط پایان سوسیالیسم بورژوایی نبود. این پایان شامل حال ایشان هم می شود. وی و نخبگان صفوف اش فقط در کلیات “دموکراتیک”شان می توانند طبقه کارگر ایران را به جنگی بفرستند که تنها فرمانده اش خودشان اند. در عالم واقعیت کارگران کمونیست باید بدانند که فقط از طریق به انزوا کشاندن بورژوازی و همه نحله های آن و تشکیل صف مستقل طبقاتی علیه آن است که میتوان به سوسیالیسم و رهایی دست یافت. مالجو که خیلی اهل “بررسی” مسایل است، الحق مواضع اش را تا همینجا پیرامون تامین لوجستیک این نبرد – نبرد طبقاتی کارگران علیه بورژوازی – مشخص کرده است و معلوم شد کجا ایستاده است. در هر حال یک امر مسلم است، و آن اینکه بدون تامین ملزومات انقلاب کارگری هیچ رشدی در جامعه ایران به نفع طبقه کارگر امکان پذیر نیست. چرا که بر خلاف ایدئولوژی ، و اعتقادات “دموکراتیک” و جفنگیاتی از این قماش، انقلاب کارگری سنگر ” ائتلاف ” با بورژوازی را نمی شناسد. این همان “تحولی” است که مالجو آن را نمی خواهد. این همان تحولی است که اتفاقا در آن “رشد آزادانه هر شخص پیشرط رشد آزاد همگان” است. این انقلاب با اصلاحات، چه در قالب شارلاتانیسم خدامحوری و چه در پوشش “دموکراتیک” در تضاد قرار خواهد گرفت.

و بلاخره، ” ائتلاف  دو طبقه” با چاشنی “سوسیالیسم دموکراتیک”، تبیین واقعی آقای مالجو از اوضاع امروز نیست. ایشان از تبیین رفرمیسم در یک قالب “دموکراتیک” دفاع می کند. این “دموکراسی” اضافه و عاریه است. قالب “دموکراتیک” این رفرمیسم قرار است به افق و حاکمیت طبقاتی مشخصی که در بالا ذکرش رفت، یعنی سرمایه داری دولتی و استبداد سیاسی، ظاهر “منطقی و عقلانی” دهد. ما تلاش کردیم که این “منطق” و این “عقل” را از آسمان بر زمین فرود آریم و خط مشی بورژوایی پشت آن را نشان دهیم. “منطقی” که در نظرات ایشان به چشم می خورد گرد و غباری است که قرار است رفرمیسم واقعی نوشته ها و نقطه نظرات ایشان را از دید منتقد مارکسیست مخفی نگه دارد. از نظر ما تصویر سازی های غیر علمی و مکانیکی که از جانب مالجو دامن زده شده باید بیشتر از اینها جواب بگیرد. کمونیسم و جنبش کارگری قدرت خود را نه در ” ائتلاف ” و دنباله روی از جنبشهای بورژوایی، نه از پارلمانتاریسم و متفکرین غیر سیاسی  بلکه از فریاد میلیونها بیکار و میلیونها کارگر خسته و خشمگینی که طنین اعتراضشان از کارخانه ها، معادن و محلات خواب راحت را از سرمایه داران سلب کرده است می گیرد. این جنبش قدرت خود را از بی اعتبار شدن ایدولوژی اقتصاد بورژوایی، از بی آبرو شدن “دموکراسی” میگیرد. این جنبش قدرت خود را از فقر و فلاکت میلیونی ناشی از جنگ های بی انتهای ساخته امپریالیسم این عصر، از مرگ و میرهای میلیونی قابل اجتناب، از تشدید زاید الوصف فاصله فقرا و ثروتمندان، از حاد شدن اجتناب ناپزیر مبارزه طبقاتی و از صدای معترض پیر و جوان می گیرد. این جنبش قدرت خود را از این می گیرد که دیگر مردم به معجزه آسا بودن سرمایه داری باور ندارند. این جنبش قدرت خود را از تحرک اجتماعی آنهم در مقیاس جهانی می گیرد. این جنبش نیروی خود را از شرایط امروز سرمایه داری و نظام تا خرخره در بحران فرو رفته و از دنیای آبستن تحولات بزرگ می گیرد. این جنبش قدرت خود را از آنچه میگیرد که مارکس در دوره خود از آن بعنوان شبح کمونیسم نام برده است. کمونیسمی که در تعرض خود به نظام سرمایه داری و در ابراز انزجارش به آن، هیچ تامل و ملاحظه ای ندارد.

بنابراین تنها با شرکت در این جنبش و بسط دامنه نفوذ آن، نیروی مادی برای تحقق ایده هایی که از جانب مارکس طرح شده اند فراهم می شود. این انتخابی است که در مقابل جنبش کارگری و کمونیست ها در ایندوره قرار دارد.