چرا فعالین چپ در قیام ۵۷ به حاشیه رانده شدند؟ چه درسهایی از آن میتوان گرفت؟

نسلی که در قیام ۵۷ فعال بودند و خود را چپ میدانستند، انسانهای جوانی بودند که از نسل قبل از خود تجربه ای جدی از مبارزه به نفع توده های محروم را به ارث نبردند. نسل قبل از قیام ۵۷ درگیر تحرک و یا خیزش اجتماعی قابل توجهی نبود و به همین دلیل هم چیز خاصی را نمی توانست از خود بر جای گذارد.

نحوه شرکت مبارزان چپ در مبارزات آن دوره، الهام گرفتن از تجربه انقلاب اکتبر در شوروی و بعضی نقاط دیگر در جهان بود. آنها از اصطلاحات و مفاهیمی استفاده میکردند که برای عامه مردم، قابل فهم نبود و تازه اگر هم می فهمیدند چون شعار ها و تاکتیک های آنها به نوعی کپی برداری از جنبشهای دیگر بود، نمیتوانست با واقعیت های جامعه ایران در آن زمان، تطابق داشته باشد و به همین دلیل هم مباحث موجود در بین روشنفکران و مبارزان چپ، در جامعه خریدار زیادی نداشت.
این گروهها به چند ” خط ” تقسیم میشدند. خط ۱ عبارت بود از حزب توده. خط ۲ سازمان چریکهای فدایی. خط ۳ سازمان پیکار، رزمندگان و غیره. خط ۴ راه کارگر و خط ۵ هم گویا بی سازمانها بودند. همانطور که اشاره شد تعیین این ” خطوط ” نه بر اساس تحلیل این گروهها از مسائل اجتماعی و راهکارهای مبارزه با مشکلات روزمره مردم محروم بلکه صرفا به موضعگیری هر گروه در قبال شوروی، تعیین میشد.

فعالین چپ هیچ تجربه ای از نحوه اداره کردن جامعه و ارگانهای آن را نداشتند و ظاهرا کسی هم خود را ملزم به در دستور قرار گذاشتن این امر مهم، نمیدانست. به جای تجزیه و تحلیل پایه های شکل دهنده در مناسبات اجتماعی و اینکه با مردم تحت ستم و به همراه آنها به تلاش برای دگرگونی این پایه ها در مقابل نظم سرمایه و دارو دسته های آنها، تشکل های واقعی و استخوان دار خود را بوجود آورند، به جذب فعالین کارگری و اجتماعی از محیط کار و فعالیت و کشاندن آنها به داخل تشکل های سازمانی خود بودند. آنها به این شکل مکانیکی، میخواستند تشکل های خود را کارگری و یا هوادار زحمتکشان قلمداد کرده و آن را به رخ سازمانهای رقیب بکشند. نتیجه این نوع فعالیت صوری و غیر جدی طبعا نمیتوانست به اتحادی واقعی در بین چپ ها و مردم محروم منجر شود.

تنها موردی که توانست نسبتا، موفق عمل کند، مورد تشکیلات کومه له در کردستان بود. رهبران و فعالین کومه له در دوران قیام، بخوبی به این امر واقف بودند که باید سریعا نیازهای فوری و روزمره را با حفظ جانبداری از توده های محروم و تحت ستم در جامعه، در دستور روز خود قرار دهند. همین امر باعث شد که آنها به بخش جدایی ناپذیر از جنبش مردم در کردستان تبدیل شوند.
معمولا پاتوق تشکل های گوناگون در شهرهای دیگر، جلو دانشگاهها و مدارس عالی بود و در آنجا گروهها به ” مبارزه ایدئولوژیک ” با همدیگر می پرداختند و در دنیای کوچک خود سرگرم میشدند. این دنیای کوچک و ظاهرا فعال، ربط چندانی به دنیای زندگی واقعی توده های محروم که برای امرار معاش روزانه جان میکندند، نداشت. زمانی که حکومت نوپا نیروهای خود را با پشتیبانی حامیان داخلی و خارجی جمع و جور کرد، با صرف هزینه ای نسبتا کم توانست بساط همه آن گروهها را در شهرهای کوچک و بزرگ و ازجمله تهران برچیند. طبیعی است که سرکوب و از میان برداشتن این نوع گروهها هم، یا سکوت مردم روبرو شود. در واقع موفقیت رژیم نه صرفا بخاطر بکار بردن خشونت و استفاده از زور بلکه بیشتر به این دلیل بود که این گروهها نتوانسته بودند جایگاه اجتماعی واقعی در بین مردم و در زندگی روزمره آنها داشته باشند..

آن هنگام چپ بودن و کمونیست بودن نمادی بود از صداقت و پاکی و تلاش برای زندگی بهتر اما بنا به وضعیت و محدودیتهای ارتباطی و عدم دسترسی به کتاب و اطلاعات موثق و مستقل و وجود سانسور و کنترل شدید رژیم شاهنشاهی، شناخت زیادی از کشورهای دیگر و از جمله کشورهایی که خود را کمونیست می نامیدند، وجود نداشت. اطلاعات کمی از سوخت و ساز درونی آنها و رابطه طبقات اجتماعی با همدیگر در آن جوامع، در دسترس بود و به همین دلیل هم ذهنیت فعالین سیاسی در مورد آن کشورها نمی توانست خیلی واقعی باشد.

شاید امروز بتوان با توجه به نکات مورد اشاره و نیز مجموعه ای دیگر از عوامل دخیل در مناسبات اجتماعی ایران، به این نتیجه گیری رسید که جریانهای انقلابی و چپ نتوانستند میخ خود را به سرنوشت جامعه بکوبند و عملا هم به حاشیه رانده شدند. تشکل های ای سیاسی که بازمانده های آن جریانات هستند، هنوز هم دچار آشفتگی و بی افقی شدیدی بوده و به ناچار، تاثیر گذاری آنها در سیر و سمت تحولات روز در ایران نزدیک به صفر است.

بیشتر این گروهها امروز به لحاظ مالی و تدارکاتی، وابستگی خاصی به مردم تحت ستم در داخل، ندارند یعنی آنها میتوانند بدون پشتیبانی مستقیم مردم، به فعالیت خود ادامه دهند. تجربه ثابت کرده زمانی که گروهها، احزاب و یا حتی دولتهایی که مستقیما از طرف مردم تغذیه و پشتیبانی نشوند، خود را چندان مقید به پاسخگویی به مردم نمیدانند. برای مثال کشورهایی مثل ایران و عربستان و غیره که منابع مستقل مالی مثل نفت و گاز دارند، هیچوقت به آرای مردم وقعی نگذاشته و به خواستهای آنها هم توجهی نمیکنند. فرض کنید اگر این رژیم ها با آرای مردم به حاکمیت میرسیدند و از قبال پرداخت مالیات رای دهندگان چرخهای حکومت آنها میچرخید، طبعا اوضاع طوری دیگر میشد.
این گروهها حتی در سطح تهیه خبرگیری و اطلاع رسانی از داخل ایران با توجه به این همه رشد امکانات ارتباطی و مدرن امروزی، عاجز بوده و به ناچار منابع خبری آنها در بیشترین موارد، خبرگزاری های رسمی و نیمه رسمی حکومتی و یا بین المللی است. آیا داشتن توهم به توان واقعی این گروهها میتواند منطقی باشد؟

فعالین اجتماعی و همه آن کسانی که برای آزادی و عدالت تلاش میکنند، راهی جز یکی شدن با مردم تحت ستم را ندارند این یکی شدن نه در شعار بلکه در بودن و زندگی کردن و یک سرنوشت شدن با آنها معنا پیدا میکند. اینجاست که یک فعال از جزئیات زندگی توده های محروم باخبر بوده و به همان نسبت هم، رنج میبرد و تلاش برای ارتقاء زندگی خود و هم سرنوشت های خود را در اولویت کار و زندگی روزمره قرار میدهد. نحوه تربیت بچه ها، ازدواج، بیکاری، بهداشت محیط زندگی، رابطه زن و مرد با همدیگر، گرانی، مناسبات اداری و آموزشی، تولید در بخش کشاورزی و صنعتی، رابطه کار و سرمایه و همه جزئیات یک زندگی جمعی معنی خود را پیدا کرده و شکل و نحوه مبارزه را رقم میزند. آن موقع است که هیچ قدرتی نمیتواند مبارزان واقعی را از پایگاه واقعی اجتماعی خودشان جدا کند.

سوالی که غالبا به گوش میرسد این است که چه باید کرد؟ هدف چه چیزی میتواند باشد؟ انگار باید برای یک انسان فعال اجتماعی وظیفه تعیین کرد و آنها را به رسیدن به دنیایی رویایی امیدوار کرد. نه برای مبارزه کردن، زندگی روزمره بزرگترین میدان است. در این میدان هر کس باید موضوع کار، اولویت و هدف خود را تعیین کند. درد و محنت در میان مردم محروم کم نیست. باید یکبار و برای همیشه به خود آمد و به خود متکی شد و واقعیات جامعه را آنطور که هست دید و از همه آنهایی که به هر شکلی و با هر تعریفی، مردم را گول زده و آنها را به دنیای عدل الهی، جامعه توحیدی و جامعه بی طبقه در آینده ای مبهم، امیدوار میسازند، فاصله گرفت و برای یک بار هم که شده عملکرد فردی و گروهی هر یک از آنها را مورد بازبینی و ارزیابی قرار داد. کسی که از بهشت برین از طرفی و دوزخ از طرف دیگر سخن به میان می آورد و مردم فقیر و خواسته های آنها را به روز آخرت که خود به هیچ وجه به آن معتقد نیست می اندازد، حقه باز و دروغگویی بیش نیست پس چرا خود در همین دنیا کاخ میسازد و با ماشین ضد گلوله تردد میکند؟ به آنهایی هم که جامعه بی طبقه رادر اینده ای دور نوید میدهند باید گفت که چرا حکومتهای یک سوم دنیا که ایدئولوژی شما را داشتند به جایی نرسیدند و دوباره به راه حل بازار آزاد باز گشتند و چرا جمعیت این کشورها اشکی برای گذشته سیستم حکومتی خود نمی ریزند؟ قاعدتا باید علت و یا عللی وجود داشته باشد.

اولویتهای مبارزه و راه حلها هم بنا به پیشرفت و تغییر و تحولات اجتماعی باید متحول شود. درست مثل یک سیستم آنتی ویروس در کامپیوتر، باید تاکتیک ها و اولویتهای روز آپدایت شوند. روز آخرتی وجود ندارد جامعه همیشه در حال تغییر و تحول بوده و در آینده هم این پروسه ادامه خواهد داشت.
هر دسته و هر گرایشی که ایستگاه آخر را تبلیغ میکند، آگاهانه و یا نا آگاهانه دروغ میگوید و مردم را فریب میدهد. در ضمن هر نسلی تکامل یافته تر از نسل گذشته است پس برنامه ریزی جامد برای نسلهای آینده خرافه ای بیش نیست.

این را باید به یاد داشته باشیم که سرنگونی یک رژیم بدون یک سازماندهی توده ای، آگاه و هدف دار، مساوی با زندگی بهتر برای محرومین در جامعه نیست. تنها صف آگاه و مستقل مردم است که میتواند تضمین کننده یک تحول اجتماعی به نفع اکثریت محروم جامعه باشد.

کاوه دوستکامی
۲۱ اکتر ۲۰۱۲