باز هم درباره انقلاب

عده معدودی که خود را چپ می دانند با مراجعه به نتیجه ای که از اعتراضات توده ای در لیبی و سوریه و همچنین در مصر و تونس حاصل شده است، این اعتراضات را انقلاب نمی دانند. در مورد لیبی و سوریه شاید شرایط متفاوت است، اما درباره تونس و مصر به این نتیجه رسیدن، کمی غیرمترقبه به نظر می رسد. در مورد خود مقوله “انقلاب” مشاجرات زیادی صورت گرفته است. من در این نوشته چیز زیادی ندارم که به تعریف انقلاب اضافه کنم؛ اما سعی خواهم کرد که نظر خودم را تا حدودی در باره این مقوله و دلائل بروز انقلابات توضیح بدهم. نوشته محمد اشرفی تحت عنوان “مصطفی صابر و “انقلاب ١٣٨٨”!!!” برای من منبع خوبی است که با رجوع به آن نکاتی که در آن نوشته هستند، بحث خودم را مستدل کنم.

***

لحظات انقلاب

انقلابات، فیلمها و سناریوهای از قبل نوشته شده، اعتصابات و اعتراضات از قبل تدارک دیده و برنامه ریزه شده و یا جنگهای از قبل تدارک دیده شده، نیستند. انقلابات داستانهایی نیستند که نویسنده چندین بار بازخوانی و بازنویسی کرده باشد. انقلابات همانند آتشفشانهای هستند که به مرور زمان به نقطه انفجار می رسند، اما کسی خبر ندارد دقیقا در کدام روز، سر باز میکند! انقلابات “اتفاقاتی” نیستند که روزی  کسی کلید شروعش را بزند و روز بعد، کس دیگری سوت پایانش را بزند! می تواند همانند شروع جنبش تنباکو با شلاق زدن چند تاجر شروع شود. می تواند همانند تونس با خودسوزی محمد بوعزیزی شروع شود. می تواند همانند انقلاب روسیه ١٩١٧ و انقلاب فرانسه ١٧٨٩ با کمبود نان در بازار شروع شود. می تواند همانند ایران با شبهای شعر شروع شود. می تواند همانند روسیه ١٩٠۵ با توهم به پادشاهی شروع شود. می تواند همانند مصر با الهام گرفتن از انقلاب تونس و غیره و غیره شروع شود. هیچ کتاب آسمانی را بند نیستند. با موعظه هیچ کشیش و راهبه ای، با سخنرانی هیچ سخنران حرفه ای، با آهنگ و صدای هیچ خواننده خوش صدایی و با شعرهای هیچ شاعری راه نمی افتند. از هیچ اصول خاصی پیروی نمی کنند.

انقلابات کار احزاب، تشکل و نهادها، کار اشخاص و رهبران کاریزماتیک و حتی کار هیچ صنف و طبقه خاصی هم نیستند. انقلابات کار توده هاست و معمولا در زمان خاصی و به دلائل خاصی وارد انقلاب میشوند. هر انقلاب مشخصی در پروسه خود صفبندی ها را مشخص می کند و رهبران خود را پیدا می کند. معمولا اولین کسان و شخصیتهای شناخته شده، که توده ها فکر کنند می توانند چند نفر را دور هم متحد و متشکل نگه دارند، اولین رهبران انقلابات می شوند. توده های انقلابی در پروسه انقلاب این رهبران را بهتر می شناسند و در ادامه، به رهبر ماندن آنها مهر تأیید و یا دست رد بر سینه اش می زنند. حال با این چند جمله بعنوان معرفی بحث، برویم سراغ بحث محمد اشرفی درباره انقلاب ٨٨ و خود مقوله انقلاب.

محمد اشرفی می گوید که مصطفی صابر اعتراضات سال ٨٨ ایران را انقلاب خوانده است و “این نمی تواند حاصل افکار و اندیشه کارگری و مارکسیستی باشد”. او از اینکه این اعتراضات را نمی توان انقلاب خواند، نتیجه می گیرد: “… بنابراین تعریف حرکتهای حتی پیروزمندانه ی تونس و مصر نیز هیچکدام انقلاب محسوب نمی شود بلکه بخشی از یک انقلاب هستند که گام بلندی در راه بستر سازی جهش انقلابی برداشته است که می توانند توده های زحمتکش این کشورها امکانات بسیار را جهت حرکت به سمت انقلاب خود بردارند.” “من اعتقاد دارم کسانی که فکر می کنند جریان جنگ دو ارتجاع در سوریه جریان انقلاب است و طرفداران امریکا – ترکیه – و دیگر کشورهای عربی نیروهای انقلابی هستند همگی بلا استثنا دچار انحراف و پیرو زائده لیبرالیسم شده اند.” او در ادامه بحثش به “اصول” اشاره می کند و می گوید که مارکسیستها اصولی در رابطه با تعریف انقلاب و دیگر مقولات دارند که نباید از آن عدول کرد.

انقلاب چیست؟

شاید قبل از وارد شدن به مسئله انقلابات معروف به “بهار عربی” و بحثهای موجود حول این اتفاقات و همچنین اعتراضات و یا انقلاب ٨٨ ایران، به خود مقوله انقلاب یک نگاهی بیاندازیم. محمد اشرفی از اینکه اعتراضات ٨٨ ایران را نمی توان انقلاب خواند، نتیجه می گیرد: “درک من از انقلاب در شرایط کنونی سیر مداوم اعتراضات به اشکال مختلف و رشد یابنده است که در روند و پروسه خود دچار فرود و فرازهایی می گردد که هیچ وقت بخش هایی از آن مانند یک یا چند فرود یا فراز، انقلاب محسوب نمی گردد بلکه مجموعه تمامی فرود و فرازهای آن در طی روند خود تا حد سرنگونی سیادت سیاسی سرمایه داری و برقراری حاکمیت طبقه کارگر یک انقلاب محسوب می شود.” مشکل من با این بحث این است که این نگرش نتیجه یک انقلاب موفق و سوسیالیستی را تعریفی برای همه انقلابات دیگر می داند. با این منطق نمی شود گفت آنچه که در سال ١٨۴٨ در اروپا اتفاق افتاد، انقلاب بود. همانطور انقلاب ١٩٠۵ روسیه، انقلاب نبود. انقلاب ١٨٣٠ فرانسه انقلاب نبود. انقلاب ١٣۵٧ ایران انقلاب نبود. انقلاب مشروطه ایران انقلاب نبود. انقلاب آمریکا و انقلاب کبیر فرانسه انقلاب نبودند. اما همه می دانیم و حتما محمد اشرفی هم قبول دارد که همه این مواردی را که برشمردم (و یا حداقل بخش زیادی از آنها) انقلاب بودند. خود لنین انقلابات قبل از ١٩١٧ که من اینجا برشمردم را انقلاب می دانست. خود مارکس انقلابات ١٧٨٩، ١٨٣٠ فرانسه و ١٨۴٨ اروپا را انقلاب می دانست. در نتیجه می خواهم بگویم که درک محمد اشرفی با درک مارکس و لنین از انقلابات و اینکه چه اتفاقاتی انقلاب هستند، مغایرت دارد. این مسئله به نظر من هیچ ایرادی ندارد که کسی بگوید من با درک لنین و یا مارکس و یا هر کس دیگری در این و یا آن مورد موافق نیستم و درک من چنین و چنان است. اما کسی که برای مارکسیسم “اصولی” تعرفی کرده که نباید از آنها عدول کند، داشتن درک متفاوت او را وارد پیچیدگیهای مذهبی می کند.

با این مقدمه شاید بهتر باشد از اینجا شروع کنیم که منظورمان از انقلاب چیست؟ کلمه “انقلاب” در دنیای معاصر به رویدادهای متفاوتی الصاق میشوند؛ و این هم در علوم دقیقه (Exact Sciences) صادق است و هم در جامعه شناسی و اقتصاد و غیره. انقلاب صنعتی، انقلاب اجتماعی، انقلاب در علم پزشکی، انقلاب اینفورماتیک، انقلاب الکترونیک و غیره، همه از این نوع‌اند. آنچه که این اصطلاحات در نگاه اول به ذهن مخاطب میاورد، این است که منظور از انقلاب عبور از یک مرحله از تاریخ پدیده‌ها، به مرحله دیگری است. مرحله‌ای که در واقع غیرقابل برگشت است. تروتسکی در “تاریخ انقلاب روسیه” در باره انقلاب میگوید: “بارزترین خصوصیت هر انقلاب، همانا مداخله مستقیم توده‌ها در حوادث تاریخی است. در ادوار عادی، دولت، چه سلطنتی باشد و چه دمکراتیک، خود را به سطح مافوق ملت ارتقا میدهد و آن گاه تاریخ به دست متخصصان این حرفه پادشاهان، وزرا، بوروکراتها، وکلای مجلس و روزنامه‌نگاران ساخته میشود. اما در لحظات حساس، هنگامی که نظام کهن برای توده‌ها تحمل ناپذیر میشود، توده‌ها موانعی را که از صحنه سیاست دور نگاهشان میداشت در هم می‌شکنند، نمایندگان سنتی خود را به کنار میروبند، و با مداخله خود نخستین پایه‌های رژیم تازه را پی میریزند. … تاریخ هر انقلاب برای ما پیش از هر چیز ورود قهرآمیز توده‌ها به عرصه حاکمیت بر سرنوشت خویشتن است. در جامعه‌ای که دستخوش انقلاب شده است، طبقات با یکدیگر می‌ستیزند.”

لنین هم در “سقوط انترناسیونال دوم” درباره شرایط انقلابی می گوید: “علی العموم علامتهای یک موقعیت انقلابی چیست؟ مطمئنا اشتباه نخواهیم کرد اگر به سه علامت عمده زیر اشاره کنیم: ١) طبقات حاکمه امکان نداشته باشند فرمانروائی خود را به شکل پیشین حفظ کنند؛ بحران در میان “بالایی ها” یعنی بحران سیاست طبقه حاکم موجب پیدایش شکافی می شود که ناخرسندی و برآشفتگی طبقات ستمدیده در آن راه می یابد. برای شروع انقلاب معمولا کافی نیست که “پایینی‌ها نخواهند” بر روال سابق زندگی کنند، بلکه علاوه بر آن لازم است که “بالایی ها هم نتوانند” به روال سابق زندگی کنند، ٢) تشدید بیش از حد عادی فقر و بدبختی طبقات ستم زده، ٣) ترفیع قابل ملاحظه ناشی از علل پیش گفته فعالیت توده ها که در دوران “آرام” به آرامی می گذارند غارتشان کنند ولی در ادوار بحرانی چه تحت تأثیر مجموع بحران و چه به وسیله خود “بالایی ها” به میدان عمل تاریخی مستقل کشانده می شود.”

حمید تقوائی هم در “از “نظم نوین” تا انقلابات نوین!” می نویسد: “انقلاب یک جنبش و حرکت توده ای است که بنا بر تعریف مساله قدرت سیاسی امر محوری آنرا تشکیل میدهد. نه جنبش اعتراضی – هر اندازه هم وسیع و رادیکال و کارگری- بدون بچالش کشیدن دولت انقلاب است و نه تغییر دولت بدون جنبش توده ای و از بالا – کودتا و رژیم چنج و “انقلاب مخملی” و غیره- انقلاب نامیده میشود. … انقلاب یک حرکت سلبی است. انقلاب جنبشی است برای بزیر کشیدن حکومت و علیه وضع موجود، علیه فقر و اختناق و بیحقوقی و تبعیض و دولت و نظامی که موجد و حافظ این وضعیت است. … انقلاب یک پدیده زنده و متحول و پر فراز و نشیب است که سرنوشت و فرجام آن تماما به عملکرد نیروهای سیاسی فعال در جامعه – از هر دو جبهه انقلاب و ارتجاع- گره خورده است.”

ویکیی پیدیا هم از جک گولدستون (Jack Goldstone) که یکی از جامعه شناسانی است که کارش تحقیق و مطالعه درباره جنبشهای اجتماعی و انقلابات است، نقل قولی درباره تعریف انقلاب، چنین آورده است: “تلاش برای تسخیر نهادهای سیاسی و توجیه برای کسب قدرت سیاسی در جامعه که همراه است با بسیج غیررسمی توده ها و اقدامات غیررسمی که قدرت موجود را به خطر می اندازد.” این تعریف بسیار جالب است، بخصوص که از طرف کسی می آید که خود از مشاورین دولت آمریکا است.

هزاران سال قبل هم ارسطو در کتاب “سیاست” درباره انقلاب می گوید: “دو نوع انقلاب داریم، ١) تغییری کامل از یک قانون اساسی به قانون اساسی دیگری، ٢) اصلاح قانون اساسی موجود.”

همه این تعاریف و تلاش برای یک تعریف ملموس، به یک چیز اشاره دارند که مسئله تغییر و تلاش برای تغییر در مرکز ثقل یک انقلاب قرار دارد. اینکه بعد از یک سال، دو سال، ده سال و یا حتی بیشتر از اینها چه بر سر تلاش اولیه برای تغییر می آید، امریست ثانوی. شاید یکی از بزرگترین انقلابات جهان، انقلابات ١٨۴٨ اروپا باشد. قریب به اتفاق مورخین بر این امر توافق دارند که همه این انقلابات شکست خوردند و تأثیر بلافاصله ای نداشتند. اما کدام تاریخنگار منصف و جدی می تواند منکر این باشد که تأثیرات بعدی و تدریجی این انقلابات، عمیق ترین تغییرات تاریخ دویست سال گذشته را رقم زدند؟! کدام مطلع سیاسی جدی می تواند منکر این امر باشد که انقلاب ۵٧ ایران توقع انسان را، حداقل در ایران، از خود عوض کرد؟! به غیر از رژیم سابقی ها، اما کدام مطلع سیاسی منصف و جدی را سراغ دارید که بعلت بقدرت رسیدن جمهوری اسلامی پس از سقوط رژیم سلطنت، قیام و انقلاب مردم در سال ۵٧ را محکوم کرده باشد؟

گفتم که در همه تعاریف بالا، همانطور که حمید تقوائی هم بر آن تأکید می کند، مسئله قدرت سیاسی مسئله اصلی انقلاب تعریف شده است. هیچ کسی اعتراض و تحولات انقلابی و یا نتایج حاصل از آنرا، مبنایی برای “انقلاب” خواندن و یا نخواندن آن تحولات، قرار نداده است.

 

انقلاب ٨٨ و انقلابات “بهار عربی”

بحث بعضی از فعالین سیاسی و محمد اشرفی هم، این نیست که انقلاب ٨٨ ایران شکست خورده و یا عقب نشینی کرده؛ بلکه به این خرده می گیرند که چرا به این اعتراضات و وقایع انقلاب می گویید؟ ابتدا این را بگویم که تعدادی از این فعالین سیاسی از مقولات سیاسی، مقدسات مذهبی می سازند. از نظر آنها تحولاتی ارزش “انقلاب” نامیدن دارند که ابعادش در سطوحی از قبل برای آنها تعریف شده، عظیم و وسیع باشد. واضح است ـ از نظر من ـ به هر اعتراضی نمی توان انقلاب گفت؛ بلکه باید ـ باز به نظر من ـ ابعادش چنان گسترده باشد که باعث تکانهای مهمی شود. باید مسئله بچالش کشیدن دولت در میان باشد. جنبش‌های اعتراضی‌ای که دولت حاکمه را به چالش نکشند، بعدشان هر چقدر وسیع هم باشد، رادیکالیسمشان هر چقدر تند و کارگری هم باشد، باز به نظر من نمی توانند انقلاب نام بگیرند. بعد گستردگی اعتراض اینجا مورد بحث نیست؛ میشود جای دیگری ترازو دست گرفت. اینجا اما کمکی به بحث ما نمی کند.

بحث محمد اشرفی این نیست. بحث ایشان این است که وقتی به یک واقعه ای انقلاب می گوئید باید نتیجه سیاسی آن حاکمیت طبقه کارگر باشد! او می گوید: “… سرنگونی سیادت سیاسی سرمایه داری و برقراری حاکمیت طبقه کارگر یک انقلاب محسوب می شود.” شاید بنوعی می توان گفت که از این نقل قول چنین هم می شود نتیجه گرفت که در برابر هر نوع اعتراض و شورش و قیامی، باید منتظر ماند که سرنوشتش به کجا ختم میشود و بعد اگر باعث سرنگونی سیادت سیاسی سرمایه داری و برقراری حاکمیت طبقه کارگر شد، آنگاه نام انقلاب بر آن بگذاریم!

و باز، همانطور که بالاتر گفتم، بحث محمد اشرفی این نیست که انقلاب ٨٨ ایران، انقلاب نبود به این دلیل که وسیع نبود و شکست خورد و یا عقب نشست. او می گوید: “برای یافتن جواب  سوالهای خود به سراغ مارکس و انگلس رفتم و نوشته های آنها در رابطه با مقوله انقلاب را تا حدود لازم خواندم، آنچه نتیجه شد اینکه در اعتراضات ٨٨ هیچ دلیل و عاملی وجود نداشت و ندارد که با تکیه بر آن بتوان گفت آن اعتراضات حتی در حد پیش درآمدی از انقلاب بوده باشد.” وی بالاخره تعدادی حکم صادر می کند اما در نوشته اش صراحتا نمی گوید که آن اعتراضات چه بودند: انقلاب بود؟ جنگ بین دو ارتجاع بود؟ یک اعتراض بود؟ تلاش برای رژیم چنج بود؟ بهرحال زیاد مهم نیست که او چه درکی و توضیحی برای آن وقایع دارد. او از این موضوع به مسئله “بهار عربی” می پردازد و نتیجه می گیرد که اینها هم انقلاب نبودند. بلکه در بهترین حالت می توان اتفاقات در مصر و تونس را اعتراضاتی در جهت انقلاب نام نهاد. و بالاتر گفتم که وی زمانی قبول دارد که این اتفاقات انقلاب هستند، که حکومت طبقه کارگر نتیجه نهائی این وقایع باشد.

محمد اشرفی اما در مورد سوریه می گوید: “من اعتقاد دارم کسانی که فکر می کنند جریان جنگ دو ارتجاع در سوریه جریان انقلاب است و طرفداران امریکا – ترکیه – و دیگر کشورهای عربی نیروهای انقلابی هستند همگی بلا استثنا دچار انحراف و پیرو زائده لیبرالیسم شده اند.” اما من فکر می کنم که کسانی که فکر می کنند جریان جنگ بین طرفداران آمریکا و بشار اسد یک انقلاب است، کسانی مثل مجاهدین خودمان هستند. خود در یک طرف این ارتجاع قرار دارند. محمد اشرفی بر اساس کدام فاکت از حزب کمونیست کارگری این برداشت را کرده است که ما اعتقاد داریم جنگ بین دو قطب طرفداران آمریکا، ترکیه و عربستان سعودی با نیروهای بشار اسد (با همیاری و همراهی قطب تروریسیم اسلامی) انقلاب است؟! صریحا می گویم که کسی که تمام مسئله در سوریه را به جنگ بین این دو قطب ارتجاعی خلاصه می کند، دو راه حل بیشتر جلویش نمی ماند: یا از یکی از این دو قطب حمایت بکند و یا اینکه پاسیو می نشیند و ناظر این کشت و کشتار می شود. کمونیستها می گویند که انقلاب در سوریه از خیابانها شروع شد و هنوز هم بخش عمده ای از وقایع سوریه را نه جنگ بین رژیم سوریه و ارتش به اصطلاح آزادیبخش سوریه، بلکه  جنگ بین مردم و رژیم بشار اسد در مرکز تحولات است، تحولاتی که بر متن آن قطب ارتجاع در اپوزیسیون خود را با کمک آمریکا، ترکیه و عربستان مسلح و متشکل کرده و می خواهد سوار انقلاب مردم بشود. این نگرش نه نظاره گر وقایع است و نه خود را مجبور می بیند که زیر عبای یکی از دو قطب ارتجاعی ناخن بجود. محمد اشرفی می گوید: “این روزها که دشمنان انقلاب مانند تمامی کشورهای سرمایه داری از جمله آمریکا و طرفدارانش خود را انقلابی و مدافع “انقلابات” جدید قلمداد می کنند و گروههای ارتجاعی را مسلح کرده حرکتهای انقلابی توده های مردمی را به بیراه کشانده و دست نشانده های خود را به عنوان انقلابیون جا می زنند.” انسان چقدر باید آماتور فکر کند که خیال کند آمریکا و دیگر نیروهای ارتجاعی بنشینند و نظاره کنند که توده های ستمدیده انقلاب کنند و رژیم هار دیکتاتور را بزیر بکشند و حکومت خود را برقرار کنند! برای اطلاع کسانی که تاریخ را خوب دنبال نکرده و نمی کنند، از همان انقلاب ١٧٨٩ فرانسه تا به امروز، قطب ضدانقلاب همیشه جلوتر از قطب مترقی و چپ، آلترناتیو خود را برای انقلاب معرفی کرده است. مگر انقلاب ایران، اسلامی بود؟ چطور شد که خمینی را به ماه بردند و آلترناتیو انقلاب کردند؟ مگر در انقلاب روسیه نظاره گر نشستند. دهها کشور نه تنها ارتش سفید را کمک مالی و تسلیحاتی کردند، بلکه بعضی ها رسما نیرو برای براندازی حکومت شوروی به روسیه فرستادند. مگر نظاره گر کمون پاریس شدند؟ مگر نظاره گر سرنگونی لوئی شانزده در سال ١٧٨٩ شدند؟ چرا کودتا بعد از کودتا در آمریکا لاتین سازمان ندادند؟ مگر نه این است که دیگر نمی خواهند دولتهای طرفدارشان سقوط کرده و مثل کوبا به دست مخالفینشان بیفتد. آنجا که نتوانند، مثل گرانادا از زمین و هوا و دریا حمله نظامی می کنند که حکومت را ساقط کنند. در سوریه و لیبی بهترین راه ممکن برای خود را برگزیده اند که مشروعیت انقلابی هم به آلترناتیو خود بدهند. کسی که فکر می کند جنگ در سوریه و لیبی، فقط جنگ بین دو قطب ارتجاعی بود، دنیا را از روزنه بی بی سی، صدای آمریکا و سی ان ان می بیند.

حدس و گمان من درباره موضع محمد اشرفی در مورد انقلاب ٨٨ این است که رهبری این اعتراضات در دست کمونیستها و طبقه کارگر نبود؛ در نتیجه کسی که این وقایع را انقلاب می خواند، دچار انحراف و پیرو زائده لیبرالیسم شده است. کدام انقلاب با شعار و بنر و پلاکارد “حکومت سوسیالیستی ایجاد باید گردد” شروع شد؟ کدام انقلاب با اعتصابات کارگری شروع و به پایان رسید؟ رهبری کدام انقلاب از همان اوایل دست کمونیستها و طبقه کارگر بود؟ من آن تقسیم بندی کذائی را قبول ندارم که گویا در سال ١٩١٧ در روسیه دو انقلاب، فوریه و اکتبر، داشتیم. انقلاب روسیه در فوریه ١٩١٧ و با فشار توده های گرسنه و شکاف در بالای حکومت شروع شد و در نوامبر (اکتبر) همان سال با حمله بلشویکها به کاخ زمستانی پیروز شد. این تقسیم بندی که گویا انقلاب فوریه مال بورژواها بود و انقلاب اکتبر مال کارگران، حداقل امروز دیگر مسخره به نظر می رسد.

یا اینکه گویا انقلاب فرانسه با حمله ژاکوبنها و سانس کلوتها شروع و به پایان رسید. این روایت فقط این را به ما می گوید که گوینده این روایت از تاریخ، یا خیلی سطحی است و یا کلاه بردار سیاسی. انقلاب فرانسه اتفاقا در سال ١٧٨٩ با شورش اشراف علیه لوئی شانزده شروع و بعدها با قدرت گرفتن ژیروندنها و ژاکوبنها و سپس با تلاش طرفداران بابوف (که کمونیست آن دوره بود) برای تسخیر قدرت همراه بود و در آخر هم با کودتا و سر کار آمدن ناپلئون به پایان رسید.

انقلاب ١٩٠۵ هم که رهبرش یک کشیش مرتجع بود که بعضی از روایتهای تاریخی او را مأمور پلیس می دانند. این انقلاب سرآغاز انقلاب روسیه بود که طومار تزار را در سال ١٩١٧ در هم پیچید. کسی که فکر می کند انقلاب ٨٨ به دفاع از آرمانهای خمینی و به طرفداری از موسوی و کروبی بود، جامعه ایران زیر چکمه های اسلامی را به دو کمپ طرفدار احمدی نژاد و خامنه ای و طرفداران موسوی و رفسنجانی تقسیم کرده است.

درباره انقلاب باید باز هم نوشت. باید دائم جواب مخالفینش را داد. هر چقدر توده ها و کارگران به خیابان بیایند و بخواهند دیکتاتورها و استثمارگران را بزیر بکشند، همانقدر هم سر و کله تئوریهای عجق وجق به اصطلاح “مارکسیستی” هم پیدا خواهد شد. همانقدر هم کسانی پیدا خواهند شد که تئوری ببافند که این انقلاب فلان و بهمان است، رهبرش فلانی است، فلان کسان در آنها شرکت کرده اند و با این تعاریف و تئوری، خود را بی تکلیف و انقلاب را تخطئه خواهند کرد. انقلابات با تمام اینها و با تمام وجود، همچنانکه در ابتدای این مطلب اشاره وار گفتم، به حرف اینها گوش نخواهد داد. همانند موش کور نقب زنان راه خود را باز کرده و به پیش خواهد رفت.

١٣ اکتبر ٢٠١٢

(کارگر کمونیست ٢٣١)