در انجمادِ وجدان

«این سروده در همدردی با زلزله زدگان آذربایجان شرقی ست که در این فصل سرما همچنان بی دادرس مانده اند.»

“در انجمادِ وجدان”

با مصیبتِ فلک، در خویش چمیده اند،
میان ویرانه هایِ ترس و یاس
و در رویا:
پی یافتن آلونکک ِهای مفلوکشان می چرخند
که به موئی باد
فروریختند.
در تلخِ انتظارـ
در خانه یِ دشت،
که به بزرگی سرماست،
لرزان و پا در گل ـ
چشم، براه ناجی غریب می چرخانند.
در لائه ی گرمِ خیال
که به وعده ی پوچ«گندگرانِ زمان»
آغشته ست،
دیریست دلسرد و پریش
به انتظار نشسته اند،
بی نوازشِ دستی و چشمی،
یا، توشه ی نرمی و گرمی.
چه تهی روزگاری:
که نه طبیعتِ مست پایِ خشمی دارد ـ
که گرگ و سرما را بتاراند!
و نه “گردونً سریرانِ» سوار را
فرصتِ کوتاهی!
تا دمی بر آورگان بی پناه، نگاهکی بگردانند.
“آسمان جولان”
همچنان
در انجمادِ وجدان ِ غارتگران
زیر سقف ِآسمان
در ویرانه هایشان
بی سر پناه و
تنها مانده اند.

بهنام چنگائی ـ ۲۸ مهر ۱۳۹۱